شاه بار ها در محافل گوناگون به تحقیر فرح پرداخت!
سایر خبرها
نجات دختر 15 ساله از خطر تجاوز!
من محبت نمی کرد و من تشنه یک لبخند مهرآمیز بودم. خلاصه در همین روزها با دختر همسایه دوست شدم و با او درددل می کردم . نجات دختر 15 ساله از خطر تجاوز ! به محض این که نامادری ام از خانه خارج می شد من هم نزد میترا می رفتم و با او درد دل می کردم . میترا گوشی هوشمند داشت و در فضای مجازی با چند پسر دوست بود مدتی بعد میترا مرا نیز به آن پسرها معرفی کرد و من هم که شیفته جملات محبت ...
دختر17ساله: پسرعمویم با فیلم مبتذل مرا تحریک کرد
داشته ام، پس به همین راحتی با دیگران نیز ارتباط برقرار می کنم. او با همین بهانه ها و تهمت ها به این رابطه پایان داد و به صراحت گفت: به دختری که در فضای مجازی به هر پسری دل می بندد هرگز نمی شود اعتماد کرد. او سپس مرا در حالی ترک کرد که هستی و آینده مرا به تباهی کشانده بود و من در مرز یک رسوایی بزرگ قرار داشتم . از آن روز به بعد ناراحتی های روحی و روانی به سراغم آمد و به دختری گوشه گیر ...
روایت دو خواهر از جمعه ای سیاه / آن روز در میدان ژاله چه گذشت
گروه زندگی _هانیه ناصری : صفحه های تقویم را که ورق می زنی، هر روزش حرف های زیادی برای گفتن دارد. 17 شهریور هم که نگو و نپرس. تا دلت بخواهد دلش پر است از حرف های گفته و ناگفته. دست روی دل شاهدان آن روز میدان ژاله تهران هم نگذار که هنوز بغضی سنگین از دیده ها ،گلویشان را می فشارد. صبح جمعه، میدان ژاله ، تا چشم کار می کند سربازان اسلحه به دست و مردم بی دفاع .بقیه ...
فرح پهلوی در پاریس ساندویچ می فروخت/ خانواده اش گدا بودند
حرف هایش حقیقتاً احمقانه است. شاه هم در جلسات عمومی و خصوصی، گاه به خاطر اظهاراتش به او تندی یا بی احترامی می کرد. شما خاطرات علم- که در هفت جلد منتشر شده است- را بخوانید و ببینید که شاه، چطور با این خانم صحبت می کرده است. بارها بر سر او داد زده و تحقیرش کرده است. او در این یادداشت ها از قول شاه می نویسد: من اگر بروم، این زن چهار روز هم نمی تواند ایران را اداره کند. علاوه بر خاطرات علم، یکی از ...
پدر خبیث همسر و دوقلوهایش را رها کرد!
وجود این، خانواده 9 نفره ما که من کوچک ترین آن ها بودم در آرامش زندگی می کردیم تا اینکه روزی صدای شیون و گریه در خانه ما بلند شد، همه اطرافیان مرا در آغوش می گرفتند و اشک می ریختند. آن ها می گفتند پدرم بر اثر تصادف در جاده جان خود را از دست داده است؛ آن زمان من شش سال بیشتر نداشتم و تنها به خاطر گریه های دیگران گریه می کردم و معنی مرگ را به خوبی نمی فهمیدم. بعد از مرگ پدرم ...
تولد مردی که متهم به سیاه نمایی بود
نیز با تأکید بر کرمانی بودن اصالت خود به مرور خاطرات کودکی اش پرداخت و گفت: هرگز فکر نمی کردم روزی آهنگساز کتاب نویسنده ای باشم که از دیرباز تا امروز در زندگی من اثرگذار بوده است . هوشنگ مرادی کرمانی نیز درباره بچه های قالی باف خانه گفت: هم قبل از سال 57 و هم بعد از آن به سیاه نمایی متهم شدم و از سال 54 تا 59 که کتاب منتشر شد، در این ابهام بودم که پس بالاخره این کتاب چطور باید به دست ...
نمی شود زندگی مردم را با استخاره پیش برد
روز می گوید اگر واقعا با من بدی به ناصرالدین شاه بنویس من را عوض کند. اقای نجفی می گوید چرا به ناصرالدین شاه بنویسم، به ملکه انگلستان می نویسم که او را عوض کند. شجاعت ویژگی همه انقلابی هاست و ویژگی ممتاز امام هم شجاعت بود. مرحوم میرزا حسن آقای بجنوردی می گفت وقتی امام به نجف آمدند پدرم به ایشان گفت شما نترسیدید؟ امام گفت روزی که ریختند و مرا گرفتند و به سمت تهران بردند، در مسیر، ماشین به سمت دریاچه ...
فاطمه پیمان که در پارلمان استرالیا شعری از سعدی خواند کیست؟ + فیلم
دختر باحجاب اهل افغانستان به سنای استرالیا واکنش هایی گسترده در میان شهروندان افغانستان به دنبال داشته است. فرهاد دریا، هنرمند سرشناس افغانستان، با تغییر عکس پروفایل فیسبوکش به عکس خانم پیمان نوشته است: راه یافتن فاطمه ی نازنین به مجلس سنای آسترالیا، سیلی محکم به "پَس کلّه"ی کسانی است که زنان را ناقص العقل می دانند، کسانی که زنان را از حق تحصیل و کسب علم محروم کرده و در خانه ها زندانی می سازند، و کسانی که به بهانه ی حجاب "شرعی" تمام حقوق اولیه و انسانی را از زنان و دختران سرزمینم سلب کرده اند. ...
ژاله خون شد؛ خون، جنون شد/ رؤیای نخست وزیری اویسی کابوس شاه شد
شبانه در بام ها از نوارهای ضبط صوت است و واقعی نیست! این تناقض جدی است که اگر قرار بر دولت آشتی ملی بوده حکومت نظامی دیگر چه صیغه ای بود و اگر بنا بر حکومت نظامی بود چرا اویسی را نخست وزیر نکرد و اگر می خواست بعدتر این کار را انجام دهد چرا ازهاری مأمور تشکیل دولت نظامی شد و روی کار آمدن دولت نظامی چه نسبتی با پیام مشهور شاه داشت که "صدای انقلاب شما را شنیدم". در غیاب اسدالله علم ...
چرا متولد خانه دایی جان ناپلئون زندگی در تهران را به اروپا ترجیح داد؟
منصوره اتحادیه نویسنده، پژوهشگر و استاد بازنشسته دانشگاه تهران متولد سال 1312 است. با وجودی که بخشی از مهم ترین دوران زندگی اش را خارج ایران زندگی کرده، خاطرات خوبی از تهران و زندگی در آن دارد و خودش را تهرانی می داند و می گوید این شهر را با همه سختی ها، دود و دم و مشکلات بسیارش دوست دارد. با او درباره تهران و هر آنچه که بوی زندگی می دهد گفت وگو انجام داده ایم. خانم دکتر سرکی ...
لزوم نظارت بر فعالیت و پوشش شاخ های اینستاگرام
فضای نابسامان رها می کنند، چنین عواقب ناخوشایندی دارد. بنابراین می خواستم در درجه اول، تلنگری باشد برای خانواده ها که هشیار شوند و برای ساماندهی فضای مجازی، خودشان مطالبه گر شوند. در درجه بعد هم، دلم می خواهد ان شاءالله خود شاخ های اینستاگرام هم از این پویش مطلع شوند و در رویه خود تجدیدنظر کنند چون یک روز باید جوابگوی گمراهی مردم باشند. البته در صدر همه اهدافم، رضایت خدا و آقا امام زمان(عج ...
شعر/ جرس آرد خبر از قافلۀ شام و حجاز
به من جان می داد شام، صحرای قیامت ز قیامت شده بود چوب روی لب من محو کلامت شده بود من و جد و پدرم، حیدر و زهرا و حسن همه گفتیم که ای دختر زهرا احسن! شهدایم همگی فخر ز نامت کردند قاسم و اکبر و عباس، سلامت کردند حق همین است که با خون بنگارم زینب! خواهر شیر دلی مثل تو دارم زینب! اقتدار تو بقا داد به ...
کمک فوری برای نجات این دختر جوان که نمیرد
پزشک و انجام آزمایش های مختلف و سونوگرافی گفتند یک توده بزرگ دارد و بدخیم است و آسیت هم دارد و نهایتأ بعد از سی تی اسکن مشخص شده سرطان تخمدان پیشرفته دارد و چند نوبت شیمی درمانی شده و طبق نظر پزشک فورا باید عمل گردد که هزینه عمل بسیار بالاست. این دختر جوان بارها پیش مددکار موسسه گریه کرده و گفته من هیچ امیدی به زنده بودن ندارم چون هیچکس نیست حتی حال مرا بپرسد چه برسه به درمان چون ...
حیف است لحظات اسارت بی خواننده بماند
این طرف مرز می رسانند، سر روی شانه این خاک می گذارند و آرام می گیرند! بعدها وقتی پا به دنیای خاطرات این اسیران گذاشتم، فهمیدم بذر رنجی که از لحظه اسارت در بطن آن نطفه می بندد، در سال های سخت اسارت جان می گیرد و بزرگ تر می شود. برای زنده ماندن راهی ندارند جز اینکه روی زخم روحشان مرهم بگذارند و تاب بیاورند. یک روز با خودم گفتم حیف است این لحظه های اسارت که تنوع زیادی هم دارد، بی ...
نُت های عاشقی| خرده استخوان هایم را جدا می کردم و بر زمین می انداختم/ روزی سه بار سهمیه کتک داشتیم
، در روزنامه الثوره خبری چاپ شده بود که همه را ذوق زده کرد؛ خبر تبادل اسرا در الثوره با قلم درشت تیتر شده بود، اما امیدی به آزادی نداشتیم، چون ما اسرای مفقود ثبت نام نشده ای بودیم که هیچ کس از حال و روزمان خبر نداشت؛ چهار، پنج روز از تبادل اسرا می گذشت و عکس های آزادی اسرا را در روزنامه می دیدیم. یک روز آمدند و گفتند قراره شما هم آزاد بشید، منتها اول نوبت معوقینه منظورشان این بود که ...
نزد نسل سلامت؛ پزشکی که با 40 درجه تب بر بالین بیماران ایستاد
که او در کلینیک مرکز عاشوری سورک روزانه 100 تا 120 بیمار را ویزیت می کرد، علی رغم اینکه در ابتدای شیوع بیماری کووید 19 برخی از پزشکان از نزدیک شدن به بیماران خودداری می کردند او از نزدیک بیماران را معاینه می کرد، آن زمان من در تهران سال آخر اینترن پزشکی عمومی را می گذراندم و برای پدر بسیار نگران بودم هر روز با او تماس می گرفتم و از او می خواستم مراقب خودش باشد پدر با حرف هایش به من آرامش می داد و ...
دعوا بخاطر تماس های دختر 15 ساله
تماس او را قطع کرد . من که با این کار مادرم خجالت زده شده بودم، کنترلم را از دست دادم و سر و صدا به راه انداختم. پدر و مادرم نیز بعد از جمع شدن همسایگان با پلیس تماس گرفتند. در همین هنگام مادرم فریاد زد تو را تحویل بهزیستی می دهیم. پلیس هم از مادرم خواست تا به کلانتری بیاییم. حالا هم می ترسم شما مرا به بهزیستی تحویل دهید در حالی که من، پدر و مادرم را دوست دارم و نمی خواستم آن ها را ناراحت ...
قتل زن 16 ساله باردار به دست شوهرش
؟ بله، یک ماه بعد فهمید اما پدرم مرا به مرکز ترک اعتیاد (کمپ) برد و هزینه های زندگی ام را پرداخت تا دنبال مواد نروم. او حتی یک دستگاه پراید برایم خرید تا با آن مسافرکشی کنم .ولی غرق در مواد بودم. فقط دو یا سه روز بعد از ترک، دوباره به مصرف ادامه می دادم. -زندان هم رفته ای؟ بله، هشت سال از عمرم را پشت میله های زندان گذراندم. همسرم می گفت: من حاضرم با نان خشک زندگی ...
نقشه سیاه زن جوان برای شوهر ثروتمندش
جوان های دیگر این حرف ها را خرافات می دانستم و معتقد بودم فقط عشق و دوست داشتن برای زندگی مشترک کافی است! بالاخره با همه کشمکش های خانوادگی با شیما ازدواج کردم و دو سال بعد نیز زندگی مشترک مان در حالی آغاز شد که من سعی می کردم همسرم هیچ گونه ناراحتی روحی یا مشکل مالی نداشته باشد. با آن که هفت سال از ازدواج مان می گذشت اما هنوز صاحب فرزندی نشده بودیم به همین دلیل مدام همسرم را نزد پزشکان ...
از جدال با بهروز وثوقی تا همکاری با ساموئل خاچیکیان
در آن فیلم روی سرش کلاه بگذارد و او دوست نداشت. خاستگاه کار شما با کمدی بوده است. سینمای کمدی ایران را در سال های پس از انقلاب چطور دیده اید؟ چند کار خیلی خوب شده است مثل اجاره نشین های آقای داریوش مهرجویی یا تازه چه خبر خانم تهمینه میلانی و همین طورکارهای آقای کمال تبریزی و فیلم هایی از آقای سامان مقدم، ابوالحسن داوودی و پیمان قاسم خانی. این آثار سعی در خنداندن مخاطب نمی کند بلکه موقعیتی را ایجاد می کند که مخاطب خنده اش می گیرد. این طور نیست که هنرپیشه شکلک در بیاورد یا زمین بخورد تا بلکه بیننده بخندند. ...
مرد33ساله شیشه ای: همسر 16ساله باردارم گفت کمی پول بده برای بچه مان سیسمونی بخرم؛ او را هل دادم؛روی زمین ...
کمبود محبت رنج برده ام. در دوران نوجوانی که باید درس زندگی فرا می گرفتم متاسفانه سراغ دوستان ناباب رفتم و خودم را به تباهی کشاندم. هرکسی کوچک ترین توجهی به من می کرد، من هم با او دوست می شدم! بعد از ترک تحصیل چه کردی؟ پدرم چون خودروی سنگین داشت با یکی از تعمیرکاران کامیون آشنا بود و مرا به او معرفی کرد تا حرفه مکانیکی را بیاموزم و در آینده خودم استادکار شوم. حدود دو سال در آن جا کار کردم ...
دیالوگ های بهرام بیضایی خسته کننده بود
چگونگی ورود خود به عالم سینما، تشکیل یک گروه 3 نفره کمدی، مقایسه سینمای قبل و بعد از انقلاب و مسائلی از این دست گفت. بخش سوم و آخر این مصاحبه در پی می آید: ایرنا: مدیریت سینمای قبل و بعد از انقلاب چه تفاوتی با هم داشت؟ قبل انقلاب، دولت به اینکه شما چه چیزی را بسازی کاری نداشت. البته اگر مثلا فیلمی راجع به انقلاب سفید شاه می ساختی از تو حمایت مالی و معنوی هم می کرد. من آن موقع ...
مرد33ساله شیشه ای: همسر 16ساله باردارم گفت کمی پول بده برای بچه مان سیسمونی بخرم؛ او را هل دادم؛روی زمین ...
کمبود محبت رنج برده ام. در دوران نوجوانی که باید درس زندگی فرا می گرفتم متاسفانه سراغ دوستان ناباب رفتم و خودم را به تباهی کشاندم. هرکسی کوچک ترین توجهی به من می کرد، من هم با او دوست می شدم! بعد از ترک تحصیل چه کردی؟ پدرم چون خودروی سنگین داشت با یکی از تعمیرکاران کامیون آشنا بود و مرا به او معرفی کرد تا حرفه مکانیکی را بیاموزم و در آینده خودم استادکار شوم. حدود دو سال در آن جا کار کردم ...
با تبلیغ راه به جایی نمی بریم؛ عامل زندگی اخلاقی باشیم
علمیه قم است. 41 سال از شهادت پدر شما می گذرد؛ برای آغاز بحث لطفا کمی از ویژگی های ایشان بگویید. شهید قدوسی به مبانی دینی و ارز ش ها پایبند بودند و از آن ها کوتاه نمی آمدند. درگیری هایی هم که در آن زمان ایجاد شد به همین علت بود؛ تا جایی که عده ای اعتصاب کردند و در روزنامه ها مطالبی با عنوان آقای قدوسی جلوی مصادره ها و برخی تندروی های را می گیرد، نوشته شد. ایشان هم به تلویزیون آمد ...
شهید محمد شریفی: من با خدا پیمان بستم که راه حسین(ع) را ادامه دهم
(ع) او یا همنشینی با مردم عادی بهتر است؟ یا با سقا و علمدار کربلا و سالار شهیدان(ع)؟ بله من امید دیدار آنان را دارم؛ چرا که من خدایی را پرستیده ام که مرحمتش از غضبش بیشتر است و او با کرمش هرگز مرا از این آرزوی بزرگ محروم نخواهد کرد. من با او پیمان بستم که راه حسین(ع) را ادامه دهم و می خواهم همان سرنوشت زیبای او را داشته باشم. مرا دردی است بی درمان چه سازم/ دلی پردرد و پرافغان ...
تربیت مادر و لقمه حلال پدر محور اصلی تربیت و شهادت 4 برادرم بود
70 ساله است نه یک جوان 20 ساله، اما شهدا کسانی هستند که قبل از شهادت صحنه هایی را دیدند که پرده های عالم از چشمانشان کنار و عوالم برایشان مکشوف شد. بهادربیگی ادامه داد: بعد از آقا مهدی نوبت حمید بود، او متولد سال 1344 و دو سال از من کوچکتر بود اما خیلی درس خوان و نابغه بود؛ از این رو به او حسادت می کردم چون درس هایش از من بهتر بود. از شش سالگی وقتی وارد جمعی می شد که خانم بودند یا الله می ...
عکس دو نفره شقایق فراهانی با مرد غریبه / او پشیمان است !
موسیقی که پیانو یاد بگیرم بزنم . یادمه یک سالن خیلی بزرگ بود . یک پیانو بود و تعداد زیادی صندلی دور تا دور سالن چیده شده بود . معلمم خانم کنعانی بودن . بسیار زن شیک و جدی بود . مهربون هم بودن . همیشه یک لبخند بر لب داشتن . ولی من ازش حساب می بردم . شاگرد ها در سنین مختلف در سالن می نشستن و به پیانو زدن شاگرد قبلی گوش می دادن تا نوبتشون بشه . یادمه من از همه کوچیکتر بودم . شاگرد ها همه نوجوان بودن ...
لعیا زنگنه زندانی شد | لعیا زنگنه به چه جرمی در زندان است
نمایشی است. خلاصه این که هیچ کدام از سال بالایی هایی که آمدند زورشان به من نرسید؛ غیر از جمشید بهمنی که آمد و به من گفت تو فقط بیا بنشین کنار صحنه. من هم رفتم و یک روز خودم را وسط صحنه دیدم... بی نهایت احساس عجیبی بود، اصلا یک دنیای دیگری بود... لعیا زنگنه در دوران دانشجویی رضا ایرانمنش که مرتب سرصحنه به من می گفت تو خیلی خوب بازی میکنی و من با خودم می گفتم این دیوانه است! گفت ...
همه از صمیمیت این کتاب می گویند/ سفر خانوادگی اربعین حال و هوای دیگری دارد
می کارد و بعد از آن است که گویا همه آدم های اینجا دیوارهای اطراف خود را برداشته و با همه احساس دوستی و رفاقت می کنند. وی ادامه داد: بواسطه روایت قصه عزیزانی که در کتاب آمده، این دوستی بین من و آنها شکل گرفت و تاکنون ادامه داشته است و آنها نیز از روایت جزپیات کتاب که بدرستی پرداخته شده اظهار خوشحالی می کردند و خداقوت به خاطر بیان نکاتی که حتی در آن زمان از دید خود آنها غافل مانده بود ...