شهید 16 ساله ای که با دستان مادر تلقین شد/ محمد گفت: تنها گریه کن
سایر منابع:
سایر خبرها
سرقت میلیاردی مردان نقاب دار از یک برج در زعفرانیه
را شنیدم که مادر و خواهرم را به مرگ تهدید می کردند. آن ها 15 دقیقه در خانه مان بودند و بعد رفتند. به سختی در سرویس بهداشتی را باز کرده و بیرون آمدیم. مادر و خواهرم در اتاق دیگری زندانی بودند که نجات شان دادم. سارقان فرار کرده بودند. خانه به هم ریخته بود و در بررسی وسایل متوجه شدیم که یک ساعت رولکس به ارزش 700میلیون تومان، طلا و جواهرمان به ارزش چهارمیلیارد تومان، 4400 دلار و نیز هشت سکه بهارآزادی ...
زن، زندگی، آزادی در تهران خوب می فروشد
.... حالا اگر خیاطی و سوزن دوزی نکنم می میرم. بعد با شوق از همان کیسه یک پارچه بیرون آورد و گفت: بگذارید ایده های شورشی ام را هم نشانتان بدهم... همه خندیدیم. تعریف کرد: چند روز پیش برادرزاده ام گفت برایش شعار زن زندگی آزادی را بدوزم، گفتم نه! زن زندگی آزادی را نمی دوزم؛ اصرار کرد، این یکی را برایش دوختم... پارچه را دستم داد. باز کردم. با رنگ آبی روشن سوزن دوزی کرده بود: م ...
رونالدو: هرگز نمی توانید مثل من و نسل من باشید
.... مورگان: من می خواهم تو را به تابستان گذشته برگردانم که در یوونتوس بودی و گمانه زنی زیادی در این باره وجود داشت که قرار است به چه تیمی بپیوندی، جدی ترین شایعه مربوط به پیوستن تو به منچسترسیتی بود. پس اول از همه به ما بگو، این اتفاق چقدر محتمل بود. رونالدو: صادقانه باید بگویم خیلی نزدیک بود. این موضوعی بود که بسیار درباره آن حرف زده شد. فکر می کنم پپ گواردیولا هم حدود دو هفته ق ...
فناوری لازم برای صحبت کردن با مردگان از راه رسیده است؛ آیا آماده هستیم؟
تمایل خسته کننده به شوخ طبعی دختر کوچکترشان، مقاومت خاصی نشان ندادند. در ماه دسامبر سال 2020، مصاحبه کننده ی HereAfter چندین ساعت با هر یک از آن ها صحبت کرد. شرکت در ادامه آن پاسخ ها را گرفت و شروع به پیوند دادن و سازماندهی آن ها به منظور ایجاد دستیارهای صوتی کرد. چند ماه بعد یادداشتی از ولاهوس به دستم رسید؛ پدر و مادر مجازی من آماده بودند! این ورژن از پدر و مادر من ازطریق دانلود فایل ...
آخر هفته تلویزیون با طنازی بازیگران/ شبکه (4k) هم فیلم پخش می کند
17 از شبکه دو سیما پخش خواهد شد. داستان این فیلم با بازی ژانگ هونگ لی، شین بن و لوسی لی؛ درباره یک وکیل نابینا است که برای پذیرش مبارزه می کند و با 531 شاکی به عنوان اولین پرونده، یک دعوای حقوقی چند ملیتی را مطرح می کند. ماجرا از این قرار است که تعداد 1300 نفر از کارکنان یک کارخانه، به خاطر شرایط کاری به سرطان مبتلا شده اند، و چانگ چه هائو وکیل نابینایی است که پرونده شکایت از کارخانه را ...
روایت ناصر تکمیل همایون از ماجرای اختفای بنی صدر
گناهی نکرده ایم که مورد عفو قرار بگیریم. گیلانی گفت پس طلبکار هم شدی. بروید و به آن سه نفر هم بگویید که نیایند. در راه به او گفتم خب چیزی نمی گفتی. مدتی ماندیم. من بعد ها در کتاب آقای منتظری خواندم که کسانی که یک سوم زندان خود را تحمل می کنند، اگر دست به اسلحه نبرند می توانند بقیه سال های زندان را تعلیقی بیرون باشند. دوره حبس من از یک سوم هم گذشته بود؛ بنابراین به صورت تعلیقی آزاد شدم. یک روز آقای ...
پسر نوجوان: خلافکار شدم، چون عاشق یک دختر شدم بابام با کمربند کبودم کرد!
موتورسیکلت را بفشارم دسته ترمز جلو را فشار دادم که در همین هنگام تعادل موتورسیکلت از دستم خارج شد و هر دو نفر نقش بر زمین شدیم. فرزاد بلافاصله از روی زمین بلند شد و پا به فرار گذاشت اما من هنوز با تردید دست به گریبان بودم که فرار کنم یا موتورسیکلت را بردارم. طولی نکشید که رهگذران و شهروندان با دیدن این صحنه دورم حلقه زدند و مشت و لگد نثارم کردند. پلیس هم از راه رسید و مرا از چنگ آن ها ...
انتقاد میرکیانی از نویسندگانی که می خواهند با سیگار کشیدن و چرت زدن "برای کودک" قصه بنویسند
پختگی را داشته باشند. مثلاً اگر قرار است مدیریت یک مجموعه فرهنگی عوض شود فرد جدید باید مراحلی را طی کند. اگر کسی سردبیر مجله شد باید دو سال به عنوان مشاور و دستیار مدیر قبلی حضور پیدا کند و بعد کار مدیریت به او سپرده شود. من سال 85 که مدیر گروه کودک بودم به یکی از معاونان سازمان صدا و سیما گفتم تعدادی جوان مورد وثوق خودتان را بیاورید که چند سال کنار دست من کار کنند تا تجربیات خودم را به آنها ...
ناگفته هایی از زندگی علامه طباطبایی؛ خلع بدن، اجاره نشینی، مرجع اعلم و دکتر شریعتی + فیلم
همچنین از ایشان پرسیده بودند که چرا درویشان و مرتاضان یکسری کارهایی می کنند و نتیجه می گیرند ولی ما نتیجه نمی گیریم و ایشان فرمودند به خاطر اینکه آنها به نسخه عمل می کنند و ما عمل نمی کنیم. دو کتاب را همیشه بخوان یک روز که منزل ما بودند بدون مقدمه به بنده گفتند کتاب حافظ را بخوان و به ایشان گفتم این کتاب را دارم ولی ایشان نسخه خاصی از دیوان حافظ را مورد تاکید قرار ...
جانباز قطع نخاعی که تکیه گاه یک محل بود
...> او می افزاید: بدون رضایت خدا هیچ کاری را انجام نمی داد؛ خیلی متواضع و عاشق گمنامی بود. همیشه به او می گفتم تو هم نفس منی و من هم هم نفس تو و تازه بعد از شهادت او متوجه شدم که واقعاً هم نفسم را از دست دادم. باور کنید این چند روز چیزهایی از او شنیدم که باورم نمی شود. پنهان از چشم ما گرفتاری مالی بسیاری از دوستان و آشنایان را برطرف و به افراد زیادی کمک می کرد که شاید ما حتی اسم آنها را هم نمی د ...
به اماراتی ها گفتم در دهات شما بازی نمی کنم
روز به سالن پینگ پنگ آمد و راکتم را از دستم گرفت و شکست. بعد هم گوشم را گرفت و حدود 150متر کشید تا رسیدیم به زمین فوتبال. در همان احوال که گریه می کردم لباسم را پوشیدم و رفتم داخل زمین. من از همان روز فوتبال را به طور جدی شروع کردم. ظاهرا پدر هم با فوتبالیست شدن شما موافق نبود؟ پدرم در خانه کمی خشن بود اما قلب رئوفی داشت. یکی، دو بار آمد سر زمین فوتبال و دید در زمین خاکی زمین می خوریم ...
شبی که عیسی توی قبرستان خوابید
می گویم یعنی برهوت. خانه دایی سر قبرستان بود و جز خانه دایی، همه جا فقط قبر بود. (حالا همه شده شهرک.) عیسی که رفت برود بیرون، دایی پشیمان شد، ولی نمی خواست کوتاه بیاید، پس گفت: - کجا؟ اون لباس ها هم مال منه. دربیار! عیسی همه لباس هایش را درآورد. با یک شلوارک، آنجا دم در ایستاده بود. خلاصه درست مثل روز اول خلقت باباآدم، عیسی ساعت 11 شب زد به دل قبرستان. یک پسر شش ساله توی ...
روایت خانواده های شهدا و مسؤولان از حال و هوای سال 61 و تشییع شهدای عملیات محرم/ 25 آبان اصفهان، روز ...
سابقه یا به عبارتی بی سابقه بود. او در ادامه چنین تعریف می کند که وقتی خبر به امام رسید، چند روز بعد، در یکی از صحبت هایشان فرمودند: در کجای جهان سراغ دارید شهری را مثل اصفهان که در یک روزش بیش از 370 شهید را تشییع کند. و می گوید: شهید از میدان امام بر دست مردم، پیاده تا گلستان شهدا تشییع می شد، شاهدان آن روز، گواه این موضوع هستند که یک سر تشییع جنازه در گلستان شهدا و انتهایش در میدان امام ...
از کشتن همسر و فرزندم پشیمان نیستم
داروی بیهوشی به خوردشان دهم و بعد خفه شان کنم. از روز قتل بگو صبح روزی که دخترم سه ساله شد به ناصرخسرو رفتم و با پرداخت پنج میلیون تومان، داروی بیهوشی گرفتم. همسرم عادت داشت شب ها دمنوش بخورد، به همین خاطر داخل دمنوش تمام داروی بیهوشی را خالی کردم. بعد از خوردن دمنوش و شیر دادن به بچه، خوابیدند. یک دقیقه پتو را محکم جلوی بینی و دهان کودک نگه داشتم و او خفه شد و جانش ...
شهیدی که نیمی از بدنش در کنار شهید بهشتی و نیمی از بدنش در ابرکوه است/ شجاعت مثال زدنی شهید حسن بیگی
ا به خانه مادر شهید فرستادم .او تنها شهیدی بود که وصیت نامه خودش را با صدای خود را ضبط کرده بود . از مادرش خواستیم که این صدا و کاست را به ما بدهد اما قبول نکرد. وی افزود: من تلفنی با مادرش صحبت کردم و کاست را به ما داد. یکی از خانم ها کاست را گرفتند ولی وقتی به خانه خود رسید، فهمید که نوار کاست در کیفش نیست. من به او گفتم که به شهید متوسل شو .با گریه به او متوسل شده بود در خواب شهید ر ...
ساعتی با حسن توکلی، عکاس پیش کسوت حرم و زیارت | عکاس صحن سپید
، ولی مشتری زیادی نداشت. دیپلم اقتصاد را که گرفت در سال 61 به عنوان کتابدار در آستان قدس رضوی استخدام شد، اما هنوز دست از عشق دوران بچگی اش نکشیده بود و عکاسی می کرد. دو سال بعد ماجرایی پیش آمد که او را به آرزویش رساند. خودش تعریف می کند: آقای محمد امامی که آن وقت ها عکاس باشی حرم بود و می دانست من عکاس هستم یک روزآمد و به من گفت: توکلی! می توانی به جای من بروی جبهه عکس بگیری؟ ...
سیصد و هفتاد نفر نبودند؛ صدها هزار نفر بودند!
پیرمردی که .....! زنگش می زنم. صدای گرم و صمیمی اش یادآور خلوص همان سال هاست. با اینکه گرد فراموشی روی خاطراتش نشسته اما هنوز ناگفته های ناب زیادی دارد؛ از روزی که تصمیم می گیرند خودشان کار غسل شهدا را انجام بدهند؛ از لحظات تلخ غسل و کفن تن اربا اربای شهدا و از حرف هایی که واژه ها کم می آورند در نوشتنشان و قلم ها زیر بارشان شکسته می شوند. تازه از جبهه برگشته بود که فهمید شهدا راآورده اند. آخر شب که به سردخانة کهندژ رفت با صحنة هولناکی مواجه شد؛ تعداد بالای شهدای عملیات محرم. همراه با بقیه بچه ها غسل و کفن شهدا را شروع کرد. تا پاسی از نیمه شب روز بعد، چیزی حدود بیست و سه ساعت بی وقفه کار کردند تا سیصد و هفتاد شهید برای تشییع در اصفهان آماده شوند. در میان این سیصد و هفتاد و شهید، یکی بود که ماجرای متفاوتی داشت. شهیدی که از سه ماه قبل در سردخانه مانده و تشییع نشده بود. هرچه تلاش کرد، نام شهید را به خاطر نمی آورد. تنها یادش می آید که پیرمردی بود. برایم تعریف می کند که آن زمان، بچه ها برای دادن خبر شهادت، تصویر شهید را به کسی نشان نمی دادند. آن ها توی محله با پرس وجو از طریق اسم و فامیل شهید، خانواده اش را پیدا می کردند و خبر را می دادند. اما برا ...
سرلشکر قنبری هستم در ورزش!
مربی برود که موفق شود. از آن اتفاق تلخ در زندگی شخصی تان صحبت کنید. اوایل انقلاب بود. همسرم و سه فرزندم، خواهرم و فرزند خواهرم و شوهرخواهرم می خواستند به تهران بروند. به دامادمان گفتم با این وضعیت نمی خواهد بروید تهران؛ اما گوش نکرد و یکی دو روز بعد خبر دادند که تصادف کرده اند که همه کشته شدند، به جز یکی از خواهرهایم که او در تصادف فلج شد و چندسال قبل فوت کرد. بازگشت ...
مادری که تیم ملی را بدرقه کرد، که بود؟ +فیلم و عکس
دارم زمان اعزام آخرین پسرم یعنی(علیرضا)، خبرنگاری با من مصاحبه کرد و از من پرسید شما همسرتان در جبهه است؟ گفتم: بله. دوباره سوال کرد: پسر بزرگتان شهید شده و دومین پسرتان در جبهه است؟ پاسخ دادم: بله. سوال کرد، الان برای چه به اینجا آمده اید؟ گفتم آمده ام سومین پسرم را راهی کنم. سوال کرد، باز هم پسر دارید؟ پسر کوچکم که در آن زمان دو سال داشت را نشانش دادم و گفتم یک ...
روزی 300 گرم گوشت برای نظامیان افغانستان!
دادی که می فرستمت نظام. گفتم: خب نمی گیرند؛ سنت پایین است. گفت: شما شما نگران نباش، من درستش می کنم. من هم یک روز رفتم نمایندگی این اتوبوس های بین شهری که بلیط می فروشند و آنجا کار گیر آوردم و تقریبا یکی دو سال نماینده فروش آنجا بودم. بعد عباس آمد گفت که بابا من کارهای شناسنامه ام را درست کرده ام و دیگر می روم. شناسنامه افغانستان را دستکاری کرده بود و سنش را بالا برده بود. ...
زن، زاهدان، زندگی/ بگذارید پشت سر مولوی نماز بخوانم!
آخر هفته ها به جای آنکه روز جمعه ای میزبان نوه ها و فرزندانش باشد، باید بیاید روی این آسفالت داغ سر ظهر و چند قدمی پایین تر از شوهرش بنشیند و چشم به دست مردم بدوزد. صدای لِخ لِخ صندل ها و دمپایی های مردانه فکرم را می خراشد. یک نفر نزدیک شد. اسکناس 5 هزار تومانی را انداخت و رفت. انگار سنگی به سرم کوبیده می شود. چشم ها را بستم و وقتی باز کردم نگاه زن را دیدم. هزار و یک فکر در سرم پیچید ...
سهم شهید؛ شهد شهادت (نگاه)
کتاب دختر شینا در خاطرات خود نقل می کند که روزی از جبهه با ماشین سپاه آمده بود خانه. یک عدد تن ماهی در داشبورد ماشین بود که در جبهه به او داده بودند، پسرم رفت آن را برداشت. شهید زود آن را از دست پسرم گرفت. گفتم مگر سهم خودت نیست؟ گفت؛ چرا. اما آن را داده بودند در جبهه بخورم و از کشور دفاع کنم... . این قدر عجیب. البته برای ما. 4- شهید سید حمید جبل عاملی که اهل اصفهان بود ، دوستش رضا را ...
بازار بزرگ استانبول
داد و ستد پارچه و جواهرات بود و به آن بازار پارچه فروشان جواهر می گفتند. بعد از گذشت مدتی سلطان محمد دوم بازار دیگری در استانبول ساخت و نام آن را بازار صندل گذاشت. این بازار در ضلع شمالی بازار پارچه فروشان جواهر قرار داشت و دومین بنای قدیمی و تاریخی در بازار بزرگ است. نام صندل را از نوعی نخ بافته شده در بورسا گرفته شده است که به رنگ چوب صندل می باشد. بعد از ساخت بازار صندل، بازار پارچه فروشان ...
وسوسه های سنگی
کار دستِ انگشترسازان نسل جدید است، عمدتا بیشتر از 20تا 30میلیون تومان قیمت ندارند. اگر انگشتری با قیمت بالاتر از اینها که گفتم یافتید، بدانید علت آن، گوهر و سنگش است نه هنرش. سعید انگشترساز جوانی است که کارگاه تنگ و تاریکش کمی آن طرف تر از مسجد امام خمینی (ره) قرار گرفته است. از پشت دستگاه تراش حلقه بلند می شود و رکابی را که طرح انداخته با پارچه مخصوصی برق می اندازد و می گوید: آنهایی که ...