سایر منابع:
سایر خبرها
میثاقیان: ریش هایم در کرمان سفید شد!
.... شاید اگر نیم فصل سه امتیاز بیشتر گرفته بودیم الان برای اولی می زدیم اما باز هم خدا را شکر که خدا خودش کمک کرد و معجزه کرد تا جبران مافات کنیم. *و صحبت آخر ... قبلا هم به شما گفتم که ما مثل یک بندباز بر روی یک طناب باریک به سمت لیگ برتر می رویم، 6فینال را پشت سر گذاشته ایم و هنوز 5فینال دیگر مانده است. اینقدر تیم مرا مشغول خود کرده ریش هایم در کرمان سفید شده است. آرزوی قلبی من لیگ برتری کردن مس است چراکه با همه سابقه ام، بالا آوردن این تیم برای من یک کیف دیگری دارد. دعا کنید انشاالله به این آرزویم هم برسم. ...
نویسنده باید مثل آواز خوان ها سرحال باشد/ طنز جدی ترین ادبیات جهان است!/ من مادر همه مردم ایران هستم
فصول بعدی نیز عبارتند از: مسائل فرهنگی عالم معاصر، آینده فرهنگ، چشم اندازهایی برای تفکر درباره فرهنگ. من مادر همه مردم ایران هستم روزنامه اعتماد در صفحه آخر یادداشتی درباره زنده یاد سیمین دانشور منتشر کرده که در آن آمده است: اهل گلایه و شکایت نبود، اما در یکی از روز های آخر عمرش گلایه کرد چرا به او سر نمی زنند و یادی از او نمی کنند. یک بار در بیمارستان پارس بستری بود به دیدارش رفتم ...
فرماندهی که دست هایش بر اثر داغی تانک سوخته بود
؛ خودشان خواسته بودند. بین راه، یک بار دیگر آن را باز کردم و خواندم. رسیدم به خط آخرش که نوشته بود تکثیر نشود تا به حال آن را ندیده بودم. وصیت نامه را گذاشتم توی جیبم و رفتم به محل کارم. آن جا، یک نفر منتظرم بود. گفت: دیشب خواب محمّدرضا رو دیدم که در باغ بزرگی قدم می زد. گفت: برو به پدرم که در اداره ی بهداشت کار می کنه بگو هیچ کس تا حالا از کار من خبر نداشته، بذارید بعد از این هم خبر نداشته باشه ...
داستان خواندنی زندگی یک کارآفرین 9 شغله
آینده خود را ترسیم کرده بودم. سر رسیدتان را پیدا نکردید؟ نه من به دنبال گرفتن المثنی رفتم. در ثبت احوال شهربهار، دیدم مردم همدرد من زیادند همه از گم شدن شناسنامه و کارت ملی می نالند با خود گفتم چند نفر مشکل من را دارند و از خود پرسیدم چندشهر در کشور داریم؟ اگر بهار همدان یک شهر 25 هزار نفری است و مثلا 10 نفر در روز برای گرفتن المثنی مراجعه می کنند، به فرض 600 شهر هم داشته ...
دزدی درنقش مهندس
بودم تا در آنجا همه چیز را طبیعی جلوه دهم. بعد از آن به پارسا گفتم باید به مغازه سی دی فروشی برود و یک برنامه جدید بخرد تا بتوانم این برنامه ها را نصب کنم. به او گفتم اگر آن سی دی نباشد نمی توانم کارم را انجام دهم. پارسا هم از خانه بیرون رفت. وقتی او رفت فرصت را مناسب دیدم و شروع کردم به گشتن کشوها. از قبل می دانستم که آنها در خانه شان کلی پول و طلا دارند. وقتی پول و طلاها را پیدا کردم آنها را به ...
دروغی که به جنایت انجامید
اعتراضی نکردم. وی گفت: متهم از مادرم خواستگاری کرده بود. مادرم می خواست به او بگوید شوهر دارد و به همین خاطر هم روز حادثه خواست با او تنها صحبت کند. وقتی من به خانه رفتم و منتظر مادرم شدم، دیگر به تلفنش جواب نداد و متوجه شدم بلایی سرش آمده است. متهم ضمن اینکه مادرم را به قتل رسانده و جسدش را سوزانده ، نزدیک به 30میلیون تومان طلای او را هم به سرقت برده است. در ادامه جلسه به دستور هیات قضات، متهم در ...
واکنش فرماندهان جنگ پس از شنیدن قطعنامه 598 چه بود؟
نیستی؟ گفتم: _نه! گفت: _جدی می گی؟ گفتم: _بله، من سال هاست که از سپاه استعفا داده ام، کارمند شرکت نفت شده ام! گفت: _عجب. من نمی دانستم. حالا بمان! _نه. می خواهم بروم. برای من مجلس تودیع گذاشتند. با چشمانی تر، از سپاه و جنگ خداحافظی کردم و رفتم سرکارم. مدتی در تهران بودم. از سال 1368 مسئول ...
حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم
، دخترمان را هم گذاشتیم پیش زن عمو، ابراهیم را سه ماهه آبستن بودم. حالم خوب بود. از کاظمین تا کربلا سرحال بودم به کربلا که رسیدم حالم بد شد، شب شد. گفتند: ببریمش دکتر. رفتم دکتر، بعد از پیش دکتر آمدیم، گفتم الان میرم پیش دکتر واقعی، رفتم حرم، نمی توانستم روی پاهایم بایستم، همان جا پای ضریح نشستم. سر گذاشتم روی شبکه های ضریح گفتم: یا امام حسین(ع) من از خودم نمی ترسم که بروم. به حرف ...
ماجرای فرار "دختر 13 ساله" از خانه پدرش
...> انگار زلزله ای 10 ریشتری در خانه و خانواده ام اتفاق افتاده بود، دیگر پدر و مادرم از من حرفی نمی زدند و همه چیزشان تنها تک پسرشان بود، حتی مادرم اجازه نمی داد من نزدیک شهاب بروم، دیگر حواسم برای درس خواندن متمرکز نمی شد. سر کلاس در فکر و خیال بودم و همیشه آه و افسوس می کشیدم و می گفتم ای کاش شهاب به دنیا نیامده بود، تا اینکه اتفاقی که نباید اتفاق می افتاد افتاد. یک روز که ...
اسم مرعشی را که آوردم کتک خوردم
خبردار شدم، گفتم در جلسه شرکت کنم و حرف های آقایان را بشنوم، عصر به خانه شهر رفتم و در ردیف سوم یا چهارم نشستم، جلسه با تأخیر شروع شد، قرار بود آقای موسوی لاری و آقای مرعشی در جلسه سخنرانی کنند. پس از تلاوت قرآن، طبق برنامه، ابتدا آقای میرزایی رئیس شورای اصلاح طلبان کرمان، مطالبی را بیان کرد، در سخنانش سیاه نمایی هایی علیه نظام انجام داد، انسان تأسف می خورد کسانی که در سایه امنیت این نظام ...
ارتباط خوب شاگرد و استادی اساتید قرآن/ اگر دوست داری بروی، برو، اما...
...! بعد از دقایقی که به منزل رسیده بود، گفت مثل اینکه امیر مجروح شده است ؛ بعد از اینکه خبر محروحیت پسرم را شنیدم هول شدم و گفتم، کدام بیمارستان است همین امشب برویم؟ و زمانی که حاج آقا دید من خیلی شلوغش می کنم، گفت: در بیمارستان اهواز بستری شده است؛ تا اینکه بعد از نیم ساعت که من با این تصور بودم که پسرم مجروح شده است، گفت: یادت هست که امیر همیشه آرزو داشت شهید شود و زمانی که عکس دوستانش را به ما نشان ...
عشق کودکی ام بازیگری بود/ تئاتر خیابانی را به خاطر چهره به چهره شدن با مخاطب دوست دارم
بازیگری پرداخت. ارشد فعالیت هنری خویش را از سال79 به صورت حرفه ای آغاز کرد.برنامه کودک شبکه باران به مدت 3 سال، مجری برنامه آوای گیلان، گزارشگر برنامه صبح و نشاء، جُنگ گیلار، شبکه نسیم، سریال های مرگ تدریجی یک رویا، ایستگاه آخر، خانه بخت، سقفی برای همه و فیلم سینمائی خواب لیلا از جمله هنرنمایی ارشد امیر اسکندری است. وی همچنین در تئاترهای بوسه بر آتش، دیگر مرا صدا نزن مادر ...
اینجا "راهیان نور" دیگری است...
برای خیلی از ما به خصوص مسئولین تبدیل شده اند به "دکوری"هایی که در طول سال تنها در ده روز دهه فجر و ایام الله 22 بهمن می رویم سراغ شان، خاک شان را می گیریم اما باز دوباره می شوند دکور، خاک می خورند تا شاید سال بعد... این بار سراغ آدم هایی رفتیم که در کنجی از شهر سخت نفس می کشیدند و ما بی خبر از این نفس ها، دغدغه هایمان در همه چیز جز بودن آنها خلاصه شده، آدم هایی که وقتی نزدیک شان می شوی ...
با همسران معتاد چه کنیم؟
می خواهی از او جدا شوی؟ همیشه به شوهرم می گفتم دوستش ندارم. او هم به شوخی در جواب می گفت، اما من تو را دوست دارم و نمی خواهم از دستت بدهم. تاریخ عروسی در حال نزدیک شدن بود و من هنوز راه حلی برای فرار و جدایی از همسرم پیدا نکرده بودم. برخلاف دخترانی که بی صبرانه منتظر روز عروسی شان هستند، من از این موضوع خوشحال نبودم، اما بالاخره این اتفاق افتاد و وارد خانه او شدم. پس از یک ماه، متوجه رفتارها و ...
شبی که سید طاهر رفت
خبر داده بودند بروم اهواز. گفته بودند کار واجبی پیش آمده که باید زودتر خودم را برسانم. چند روزی بود که درگیر عملیات شهیدرجایی و باهنر بودم، درست و حسابی نخوابیده بودم. چشمهایم شده بود دوپیاله خون. وقتی رسیدم کمیته مرکزی هوا تاریک شده بود. دلم شورمی زد. چند پاسدار که قبلا آنها را با سیدعباس دیده بودم آمدند کنارم. آرام حرف می زدند و همین. دلشوره ام را ...
به خاطر توهین هوادار سایپا از جلالی عذرخواهی می کنم
آهن حقش باخت نبود و پیروزی آنها باعث شد استقلال قهرمان شود، با وجود آن همه توهینی که در اهواز به ما شده بود، من بعد از برد به رختکن رفتم و آقای جلالی را بغل کردم و به او تبریک گفتم، چطور آن روز آقای جلالی مردانگی کرد و خوب بود اما حالا که تیممان برده، بحث عوض شده؟ به خاطر توهین هوادار سایپا از جلالی عذرخواهی می کنم روی هم رفته با توجه به اخلاق مدار بودن آقای جلالی و از آنجایی که من مطمئنم هواداران اصفهانی هیچ توهینی به او نکرده اند، چون هوادار سایپا در استادیوم ما به او توهین کرده به خاطر همین من از او عذرخواهی می کنم. ...
خانم معلم نانوا در همسایگی تهران + عکس
ها محرومند؟ پوران: بعضی های شان محرومند و بعضی هایشان نه. اما من همه شان را به یک چشم نگاه می کنم. برایم مهم نیست کدام شان دارد و کدام ندارد. همه شان افغان اند؟ بله. در کلاس های شما دختر و پسر مختلط اند؟ بله. از تجربه کار نانوایی تان بگویید. از وقتی کار نانوایی را شروع کردم، به بچه ها گفتم ساعت 9 به بعد بیایند. هر روز ساعت ...
شب شعر ما ...در در دانشگاه تهران برگزار شد
... شکل لا بود و از فنا می گفت با علی بود و از خدا می گفت تا که در دستهای حیدر بود صحنه ی رزم، روز محشر بود تیغ در پنجه های حیدر گشت یک نفر آمد و دو تا برگشت تیغش از بس سبک رها شده بود تن دوان بود و سر جدا شده بود تن دوان بود و بی خبر که چه شد؟ در هوا گیج مانده سر که چه شد؟ تا علی عزم سر ...
اگر دوباره به گذشته برگردم حسین فاطمی را ترور می کنم
همه را گرفتند آقای ما آقای شما را گرفت. من تازه این جا فهمیدم که همه را گرفتند. نهایتا من فرار کردم و به میدان قزوین رفتم. دو روز خانه دایی ام بودم و چند روزی هم خانه بازیگر معروف عباس کاتوزیان بودم چرا که ایشان داماد خاله مادرم بود. تا این که وسیله جور شد و من به تبریز رفتم و 8 ماه در تبریز مخفی بودم. البته زمانی که به تهران آمدم مانه پدرم را دیدم که نوشته بود که من استخاره کردم و دیدم برگشت ...
پدر 13 ساله ایرانی: روز و شب مان سخت می گذرد
...> ابتدا حل کردن معما اینگونه بود که بنشینیم و حدس بزنیم چهره های آنها شبیه مردم کدام منطقه از کشورمان است! همه گفتند به جنوبی ها بیشتر شباهت دارند. چند روز بعد شایعه شد که کرمانی هستند و در یکی از شهرهای این استان پهناور زندگی می کنند. با این حساب باید در انبار کاه به دنبال سوزن می گشتیم. بهترین مکان برای شروع پیگیری استان کرمان بود و بهترین جایی که می شد از صاحبان عکس سرنخی به دست آورد اداره ثبت ...
دوباره برگردم٬ باز هم فاطمی را ترور می کنم
. به من گفت که همه را گرفتند آقای ما آقای شما را گرفت. من تازه اینجا فهمیدم که همه را گرفتند. نهایتا من فرار کردم و به میدان قزوین رفتم. دو روز خانه دایی ام بودم و چند روزی هم خانه بازیگر معروف عباس کاتوزیان بودم چرا که ایشان داماد خاله مادرم بود. تا اینکه وسیله جور شد و من به تبریز رفتم و 8 ماه در تبریز مخفی بودم. البته زمانی که به تهران آمدم مانه پدرم را دیدم که نوشته بود که من استخاره کردم و دیدم ...
کلنجار با علیرضا اکبرپور در حوالی چمنزار
. بعد اگر سر موعد پولش را نگیرد گرد و خاک می کند و باشگاه را به توپ می بندد. خدا کند پولی که اینها می گیرند حلال باشد. تماشاگری که روی سکوها دق می کند بر گردن اینها حق دارد. باور می کنید بعد از این همه سال هنوز باشگاه به من بدهکار است؟ نرفتم دنبالش. گفتم فدای سر آن نظربازی با پیراهن مقدس. از بچه های نسل منقرض شده با کدام شان هنوز تله پاتی داری؟ - از هم دور افتادیم. یادش بخیر یک زمان ...
شوهرم بداخلاق بود، او را کشتم!
خواست به دفاع از خود بپردازد. مینا هم پس از قرار گرفتن در جایگاه گفت: شوهرم مرد بداخلاقی بود و همه بستگان و دوستان هم این موضوع را می دانند. رفتارهایش غیرقابل تحمل بود و خسته شده بودم. روز حادثه هم عصبانی شد، خیلی ترسیده بودم و مجبور به قتل شدم. بعد از قتل هم، دخترم را مجبور کردم در انتقال جسد کمکم کند. او تمایلی به این کار نداشت و با اصرار های من این کار را انجام داد. حالا هم از کار خود ...
بولتن تئاتر ؛ مجلۀ خبری روزانۀ موسیقی (16اسفند)
گزارشی از تمرین های نمایش زمستان خوانی که کولاژی است از پیوند و رابطه ارگانیک آثاری از بهرام بیضایی ، پیتر هانتکه ، ویلیام شکسپیر و آنتوان چخوف ، گفت و گو با فرزاد امینی کارگردان جوان نمایش پروا ، اولین حضور بروس ویلیس در برادوی، گفت و گو با مدیران چهار تماشاخانه درخصوص اقتصاد هنر در تئاتر و در پایان گزارش تفصیلی از میزگرد نمایش دینی باحضور تمدنی، شادکام و نادری سرخط مهمترین اخبار امروز دنیای موسیقی را به خود اختصاص داد. ...
عاشقانه دانیال عبادی، نگین معتضدی و پسر آفریقایی
در مورد نقش توضیح می دادند من صرفا سکوت کردم و غرق در نحوه حرف زدن ایشان بودم تا این که بعد از حرف زدن از من خواستند نظرم را در مورد نقش بگویم، من هم که حسابی هیجان زده بودم و صدایم هم در اثر سکوت طولانی خشک شده بود، گفتم خیلی خوشحالم که شما را از نزدیک می بینم ایشان با تعجب گفتند بله، و من سه بار این حرف را تکرار کردم. مدیری بعد از شنیدن حرف های من شروع کردند با صدای بلند خندیدن...، همکاری با ...
قصه زندگی مردی از دوران تختی
...؛ یعنی تا قبل از من هیچ کشتی گیری چه در رشته آزاد و چه فرنگی در تیم ملی نبود. *یعنی اگر اعتراض می کردید، این اعتراض همراه با کنار گذاشتن شما از تیم ملی بود؟ آن موقع کسی زیاد نمی توانست صحبت کند و نمی شد هم صحبت کنیم؛ چرا که شاید حرف زدن مان باعث می شد سال های بعد حضورمان را در کشتی از دست بدهیم. شاید سر این که برخی مواقع حرف هایی می زدم چندین سفر جهانی و المپیک را از من ...
این فصل عاشقانه است
؟" گفتم: "من از شب اول قبر وحشت دارم". شب بعد خواب دیدم رفته ام جلوی آینه. دیدم موهای سرم همه سفید شده، پیر شده ام. صبحش بچه ها را برداشتم برای کاری رفتم اطراف اصفهان. خبر را داخل مینی بوس از رادیو شنیدم. داد زد؟ ناله کرد؟ جیغ کشید؟ نفهمید! فقط چیزی از دلش کنده شد و در گلویش جوشید. مصطفی زد زیر گریه و همه خیره خیره نگاهش کردند. چند تا از زن های مینی بوس شانه های او را که به ...
جواب تلخ محبت های مادر
تمام ماجرا را از اول تا آخر بنویس. اما نسرین گفت: نمی توانم بنویسم. ذهنم خیلی آشفته است، ترجیح می دهم حرف بزنم شاید کمی هم سبک تر شوم. 12 سال قبل، دانشجو بودم که پدرم و مادرم هنگام بازگشت از مسافرت، در جاده تصادف کردند. در آن حادثه شوم پدرم در دم جان باخت، اما مادرم زنده ماند، ولی چه زنده ماندنی. فقط خدا می داند چه روزهای سخت و طاقت فرسایی بود. من و برادرم شب و روز نداشتیم. بعد از چند ...
شادکام: نمایش دینی را مناسبت زده کردیم/نادری: شعار، کلک حرفه ای ما به خودمان بود
است که همه تئاتر ایران و تهران در تئاتر شهر خلاصه شود و سالن های وزارت خانه ها و دیگر ارگان ها یا صرفاً مناسبتی استفاده شود یا نهایتاً به یک یا دو جنگ شادی در طول سال آن هم ویژه کارکنان و خانواده آن سازمان اختصاص یابد. او معتقد بود که کلیت دولت باید پای کار فرهنگ و هنر بیاید تا آن ها زیرساخت های قدرتمند خود را به میدان بیاورند. بخشی از صحبت های پایانی این گفت وگو که در رابطه با مدیریت ...