سایر خبرها
از قتل برادرم پشیمان نیستم
.... آن شب از سر کار بازگشتم و دوباره درگیر شدیم. دایی ام ما را جدا کرد. بیرون رفتم تا شرایط آرام شود اما برادرم به خیابان آمد و دعوا دوباره بالاگرفت. با چاقو ضربه هایی به او زدم که زخمی شد و افتاد. پدرم برای نجاتش آمد که او را هم زخمی کردم. فرار کرده و در بوستان های محله و اطراف آن سرگردان بودم. از رفقایم آمار می گرفتم که او زنده است یا نه. برای سرکشی به حوالی خانه مان رفتم که بازداشت شدم. پشیمان ...
عمر دوستی های جبهه کوتاه بود!
...> پیران قبل از رفتنش، مدارک و دست نوشته هایش را تحویلم داد تا برایش نگه دارم. شب تلخی بود. وقتی با او خداحافظی کردم کمرم را فشرد و گفت: این بار که برگردم با هم می ریم تنگ سپو . سیدهدایت قول داد بیاید خانه مان، نیامد! هرکس عازم گردانی شد. جمع بچه های اطلاعات برای همیشه از هم جدا شدند. علی یوسفی سوره راست می گفت که عمر دوستی های جبهه کوتاه است. فکر می کردم سال های سال در سنگر اطلاعات ...
قتل پسر عاشق پیشه توسط عمویش
ای که سرایدار بودم یک استخر بزرگ اما خالی وسط حیاط وجود داشت، آنجا یک تشک انداخته بودم و وقتی دوستانم به دیدنم می آمدند چند ساعتی آنجا می نشستیم و داخل اتاق سرایداری نمی رفتیم تا زن و بچه هایم راحت باشند. وقتی به تیمور زنگ زدم به او اطمینان دادم که فقط می خواهم با او حرف بزنم، او هم قبول کرد و آنجا آمد. با هم داخل همان استخر نشستیم و گپ زدیم، بعد از چند دقیقه به او گفتم که ...
کاش پسر منم ما ما می کرد!
فاش نیوز- سال 1362 یکی از دوستان صمیمی ام به نام احمدرضا در عملیات والفجر 4 از ناحیهٔ سینه مجروح شده بود. هرچه گشتم نتوانستم پیدایش کنم. او را به اورژانس صحرایی برده بودند. بچه ها می گفتند: احمدرضا موجی هم شده. وقتی به مرخصی آمدم، با چند نفر از رزمنده ها به منزلشان رفتیم تا از او عیادت کنیم. ظاهراً به اصرار مادرش از بیمارستان مرخص شده و برای ادامهٔ درمان به خانه آمده بود. ده ...
پدر بی رحم درباره قتل کودک یک ساله اش چه گفت؟
خردسالش اصابت می کند و در نهایت هم چند ساعت بعد او را به کام مرگ می کشاند. عموی دختر فوت شده به مأموران گفت: ساعتی قبل برادرم با من تماس گرفت و گفت با همسرم شب قبل دعوا کردم و بچه ام ضربه خورد و بعد فوت کرد. من بلافاصله به خانه برادرم آمدم و دیدم سودا فوت کرده و برادرم نیز از خانه بیرون رفته است. با به دست آمدن این اطلاعات، تیم جنایی به برادر قاتل آموزش دادند و برادر قاتل هم از برادرش ...
خلبانی که پس از سه بار اخراج برگشت و جنگید و اسیر شد
. وقتی هم از اسارت برگشتم با همین برگه گفتم چیزی نمی خواهم. همان روز های اول هواپیمای دوستم بهزاد عشقی پور جلو ساختمانی که طبقه پنجمش بودیم، زمین خورد و همه مدارک و کاغذهایم در خانه از بین رفت. شب ها در همان خانه می ماندم. خیلی از بچه ها یا در پست فرماندهی بودند تا چندتا چندتا در خانه هم می ماندند و استراحت می کردند. تنها می رفتم خانه و بدون روشن کردن چراغ، تنها برای خودم آواز می خواندم ...
قصه بافی های مرد همسرکش در دادگاه/ به او گفتم یک لیوان آب بده، نداد/ بعدش خوابیدم اما یک نفر چاقو به ...
باشم. من آن شب خسته از سر کار به خانه آمده بودم و حالم بد بود. اما همسرم هیچ توجهی به من نداشت. به همین خاطر عصبانی شدم ولی باور کنید حتی نمی دانم چند ضربه به زنم زدم.من شرمنده فرزندم و پدر و مادر همسرم هستم. در پایان جلسه قضات وارد شور شدند تا رأی صادر کنند
امیدوارم دنباله رو خون شهیدان اسلام باشید
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از اردبیل، صفر رنجبر سارخانلو دوم مرداد 1341 در روستای سرخانلو از توابع اردبیل متولد شد و سرانجام بیست و دوم اردیبهشت سال 1361 در جبهه های حق علیه باطل بر اثر اصابت ترکش به مقام شهادت نائل آمده است. بخشی از وصیت نامه شهید صفر رنجبر سارخانلو : بسم الله الرحمن الرحیم سلام پدر و مادر عزیز، من فرزند شما که با صدامیان کافر در جنگ هستم. شاید ...
مبارزی که به فرمان امام (ره) لبیک گفت/ نوید شهادت برادر در خواب خواهر
...> خواهر شهید فرهادی ادامه داد: یک شب که ساعت از 12 شب گذشته بود مادرم با من تماس گرفت که محمدرضا هنوز به خانه نیامده و از دوستانش و از جمله شیخ شهاب(دوست محمدرضا) سراغش را گرفتیم که آقای شهاب گفت؛ محمدرضا چون اطلاع داشته که مادرش اجازه نمی دهد به جبهه برود با اتوبوس راهی مشهد شده تا صبح به وسیله قطار به جبهه اعزام شود. وی با بیان اینکه بعد از شنیدن جریان، مادرم بسیار ناراحت شد و خواهرم به ...
دعوای خونین بر سر کشیدن سیگار
خورده و مست بود که دوباره به من اعتراض کرد و با هم درگیر شدیم. پدر و دایی ام میانجیگری کردند و درگیری ما پایان یافت. سپس از خانه بیرون رفتم، اما برادرم پشت سرم داخل کوچه آمد و با من درگیر شد. خیلی عصبانی شدم و چند بار چاقو را به طرفش پرتاب کردم که یکی از چاقو ها به بالای سینه اش برخورد کرد. پدرم قصد میانجیگری داشت که او هم زخمی شد. فرار کردم و به پارک اطراف محل خانه مان رفتم تا اینکه دوستانم به من خبر دادند برادرم فوت کرده است. متهم برای ادامه تحقیقات در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی قرار گرفت. ...
روایتی تلخ از زندگی با یک جانباز اعصاب و روان
خواستگاری کرد. آن سال ها کشور درگیر جنگ ایران و عراق بود و برادر من فتح الله با توجه به اینکه یک فرزند چهار ماهه داشت، همان روزهای آغازین نبرد به جبهه رفت و دو هفته بعد هم به شهادت رسید. پدرم بلافاصله بعد از شهادت او عازم جنگ شد و گفت: نباید اسلحه او زمین بماند. این روحیه انقلابی در وجود همه خانواده ما بود و من هم که دختری 23 ساله و معلم بودم تصمیم گرفتم همسر یک جانباز شوم تا به نوعی با خدمت به او دین ...
زندگی سیاه زن جوان زیر سایه سوء ظن شوهر
در همان جلسه خواستگاری به او گفتم من با هیچ کس تاکنون ارتباط نداشته ام، مبادا برای همین دو هفته دیدارهای پنهانی، به من بدبین شوی! و مشکلی در زندگی ما به وجود بیاید! زندگی تلخ آن شب اسماعیل تاکید کرد که یک زندگی سراسر از عشق و محبت برایم می سازد.خلاصه با این قول و قرارها زندگی مشترک ما در حالی آغاز شد که من هم به قولم عمل کردم و از آن روز به بعد با چادر به بیرون از منزل می رفتم ...
ماجرای گردانی که منحل شد / روایت یک شب نفس گیر در کوران عملیات کربلای 5
زهرا ( س) واگذار می شود: این بار هم قرار بود تیربار دشمن را خاموش کنیم تا نیروهای خودی بتوانند به سمت دشمن هجوم ببرند. شهید تورجی زاده سر ستون حرکت می کرد و بقیه به دنبال او. تیربار دشمن خاموش شد اما در کنار آن میدانی پر از سیم های حلقوی بود، بچه ها فکر کرده بودند میدان مین است. شهید تورجی زاده فریاد می کشید که حرکت کنید اینجا میدان مین نداریم، چیزی روی نقشه نیست. من نزدیک او شدم و گفتم: ممدآقا من ...
از فتح المبین تا خیبر / تا صبح فقط آب و کلوخ خوردم!
به گزارش خبرنگار ایمنا ، فکر رفتن به جبهه که به سرش زد، چیزی نمی توانست سد راهش شود حتی مخالفت پدر. حال وهوای دبیرستان هاتف در آن سال ها همه را هوایی کرده بود، چه برسد به او که بیشتر جوانان محله شان هم راهی خط مقدم شده بودند. چند روزی از آغاز عملیات فتح المبین نگذشته بود که به همراه بچه های مسجد محل و بدون گذراندن دوره آموزشی راهی عین خوش شد تا فرودین ماه سال 1361 نقطه آغاز حضورش در ...
قتل کودک 18ماهه به دستِ پدر شیشه ای
شب بود که همسرم سراسیمه فریاد زد که دخترمان نفس نمی کشد. من خیلی ترسیدم و فورا به برادرم زنگ زدم. بعد وقتی دیدم مهمانمان به پلیس زنگ زده از خانه زدم بیرون. رفتم اطراف خانه هوا خوری و تا چند ساعت گیج و دستپاچه بودم تا اینکه دستگیر شدم. ظاهرا قبل از این هم، دخترت را کتک می زدی؟ نه، اینطور نبود. اما آثار کبودی و سوختگی روی بدن دخترت دیده شده است؟ بله. پسری ...
روایت حریف امین طاهری از اتفاق جنجالی؛ کجای دنیا مسابقه را تکرار می کنند؟/ از کشتی زده شدم
ماشین خریدم، اما قبلش هر روز کنار جاده می ایستادم تا یک سواری بیاید و خودم را به تمرین برسانم. هزینه ها اذیتم می کرد. خرجم با پدرم هست که از گلوی بچه ها می زند تا بتوانم تمرین کنم. یک برادر هم دارم که او هم کشتی می گرفت، اما به خاطر شرایط مالی نتوانست تمریناتش را ادامه دهد. پدرم از من حمایت می کند که به کشتی ادامه دهم. هر روز 110 کیلومتر می رفتم و برمی گشتم، اما با این اتفاق انگیزه ای برای ادامه ...
احساس غرور از شجاعت رزمندگان در کاخ
عاشق چشم های حاج همت بودند. شروع آشنایی ما با جنگ و شهدا با همان قصه های چشم های حاج همت بوده است. کم کم ذوق و علاقه ام به این سمت رفت که تاریخ شفاهی جنگ و در نهایت زندگی نامه برخی شهدای شاخص را دنبال کنم. من به روایت های گم شده و قصه های گم شده جنگ علاقه پیدا کردم و به همین دلیل به این موضوعات پرداختم تا اینکه با ماجرایی آشنا شدم که در روزهای سرد زمستان سال 66 در تاریخ گم شده بود. حمیدی ...
نوربالا| ماجرای حواس پرتی خنده دار عماد مغنیه
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، 25 سال تمام سرویس های جاسوسی و امنیتی دنیا به دنبال مردی لبنانی می گشتند که تنها اطلاعاتشان از او یک عکس بی کیفیت بود. مردی که دشمن شماره یک اسرائیل بود و شاخه نظامی حزب الله روی انگشتان او می چرخید. سرانجام شبح لبنانی یعنی عماد فائز مغنیه با حربه خیانت در کفرسوسه دمشق 25 بهمن سال 86 به شهادت رسید و پرده از راز حزب الله برداشته شد. یکی از همرزمانش خاطره ...
آئین شب خاطره و شب شعر شاعران و عکاسان دفاع مقدس در خانه ام خرمشهر
نظر داشتم با رزمندگان به خط مقدم بروم که فرمانده گفت اگر به جلو بروی دیگر امکان بازگشت وجود ندارد و این درحالی بود که رزمنده ها درحال اعزام بودند، اما با آن ها اعزام شدم. این عکاس دوران جنگ تحمیلی گفت: در مسیر حرکت بودیم که تک تیراندازان دشمن مرتب شلیک می کردند، ما زمین گیر شده بودیم که رزمندگان شروع کردن به نوشتن وصیت نامه. وی ادامه داد: خونریزی دو نفر از مجروحان خیلی شدید ...
عاشقی با جانبازی معنا می شود
وصف هشت سال روزهای عاشقی در روزهای دفاع مقدس را نمی توان در میان واژه ها گنجاند و از مجنون هایی سخن گفت که بی ادعا و در راه علمدار برای دفاع از اسلام و انقلاب دل در گرو وصال نهادند و جان خویش را در کف دست گذاشتند و در میدان های جنگ تاختند. بزرگ مردانی که امروز یادگار و سرمایه ارزشمند آن روزها هستند، آن قدر بی ادعا و گمنام که بسیاری از آن ها را نمی شناسیم و در این دنیای خاکی به قول خودشان از رفقا ج ...
روایت قلم در خون/ شهید فرهادی شهیدی از جنس رسانه
تولد او باعث شور و شعف خانواده شد طوری که پدر بعد از دعای عرفه امام حسین ع تاریخ تولد او را با خط قرمز با ساعت و دقیقه نوشت. خط قرمزی که راهش را در روز عرفه ارباب و مولایش رقم زد. وی گفت: محمدرضا هنوز دو سال نداشت که سایه پدر را از سرش پر کشید و مادر سرپرستی اش را به عهده گرفت و الفت های اجباری ناشی از نبود پدر و مادری که نقش هردو را داشت وابستگی و علاقه مادر به تنها پسر را بیشتر می ...
شهید فرهادی مبارزی از جنس عشق، مجهز به سلاح قلم
از شهادت محمدرضا می گوید: اولین کسی که از شهادت او مطلع شد من بودم، درست همان ساعت یک و نیم شب که در جزیره مجنون شهید شد من در خواب برادر دکتر شهاب را دیدم و گفت می خواهم خبر محمدرضا را بدهم، گفتم من که شما را نمی شناسم و در واقعیت هم همین طور بود چون زیاد بیرجند نبودم و کسی را زیاد نمی شناختم به هر حال گفت من آمدم خبر محمدرضا را بدهم یک باره بیدار شدم گفتم محمدرضا شهید شده است. خواهر ...
روایت شنیده نشده امدادگران در فتح خرمشهر
خورده بودم و درد زیادی داشتم، فقط نگران بچه های گردان بودم و برای همین گریه می کردم که ناگهان صدای خانمی را بدون آنکه او را ببینم شنیدم که از من پرسید چرا گریه می کنی، گفتم من برای بچه های مردم و 16 گردان نیرویی که وارد عمل شدند و در حال پر پر شدن هستند گریه می کنم و آن صدا به من گفت: بلند شو و برو. تو هیچ مشکلی نداری و به همین دلیل من هم آن روز به محض به هوش آمدن از اورژانس رفتم . داوود ...
عکس خودم را در اسارت نشناختم
نیم رخ و دیگری تمام رخ. به او گفتم که یادم آمد، اوووه، عکس اول اسارت است، یک تمام رخ هم باید باشد. گفت: من همین را فقط پیدا کردم . برایم جالب بود؛ عکس روز های آغازین اسارت، پس از گذشت شش سال و نیم حالا در این لحظات به دستم رسیده بود. علی هادی تبار 18 سال سن داشت که در زمستان سال 1362 به عنوان بسیجی از طرف لشکر 27 محمد رسول الله عازم جبهه های نبرد شد؛ 4 اسفندماه همان سال در منطقه طلاییه ...
نشست روایتگری از سوباشی تا کیوبک در قم برگزار شد
شد و قرار شد که ما از حمله به شهر قم دفاع کنیم. وی بیان کرد: چهار یا پنج روز مانده به جشن های دهه فجر خلبان ها هر روز برنامه ریزی می شدند و از طلوع آفتاب پرواز می کردند و از هواپیماهای سوخت رسان بنزین دریافت می کردند. شب قبل از عملیات من به فکر رفتم و با خودم گفتم کاش دو فروند هواپیما برای این شهر بزرگ عملیات انجام می داد ولی تغییری هم در برنامه به خاطر محدودیت ها انجام نمی شد. من نگران ...
گفتگوی خواندنی با برادران پاکدل
شاءالله همیشه سالم باشد و منظورم این نیست که می ترسم خدای ناکرده برای او اتفاقی بیفتد بلکه این موضوع متقابل است و با خودم می گویم که آیا من فردا هم این چشم را دارم که او را سیر ببینم. کار دنیا که حساب و کتاب ندارد. شاید از این در رفتم بیرون و چشمم آسیب دید. دلم می خواهد تا چشمم کار می کند، ببینمش. فقط مهدی نیست و این حالت برای همه نزدیکان و دوستانم هم هست. البته طبیعتا آدم به همه که به ...
من 16 ساله قاتل هستم ! / جنایت در بوستان ارتش + گفتگو با کم سن ترین قاتل تهران
دفاع از خودم کارد آشپزخانه ای را همراه برده بودم وقتی دانیال با شیشه به سمت من حمله ور شد چاقو را به سمتش گرفتم تا او بترسد اما چاقو ناخواسته با قلب او برخورد کرد. من که ترسیده بودم بلافاصله به خانه برگشتم و موضوع را به پدرم گفتم .پدرم از من خواست خودم را به پلیس تحویل دهم که همان موقع مأموران پلیس رسیدند و من بازداشت شدم. وی در حالی که سرش را پایین انداخته بود و اشک می ریخت گفت : باور ...
ردپای بهرام رادان در آتش زدن سطل زباله های خیابان و خرابه ها ! / خودش افشا کرد !
: اینجا چیکار می کنید؟ گفتم: به من گفتند برای تست بازیگری اینجا بیایم گفت: کی هستی شما؟ گفتم: اسمم بهرام رادان است . چند دقیقه بعد صدایم کردند داخل اتاق، چند مرد نشسته بودند،پشت سر هم سوال می کردند از سن و سال، کار و تحصیل و... پرسیدند، من هم مثل بچه مظلوم ها روی صندلی نشسته بودم و به سوالات جواب می دادم در نهایت هم گفتند: برو چند روز بعد با من تماس گرفتند و باز به آن دفتر رفتم و ...
تقویت روحیه معنوی و فرهنگی رزمندگان عامل مهم در کسب پیروزی هشت سال دفاع مقدس بود
ولی الله کلامی شاعر و مداح اهل بیت و رزمنده دفاع مقدس در گفت وگو با خبرنگار بسیج زنجان؛ در تشریح نخستین حضور خود در جبهه، اظهار داشت :پیش از عملیات خیبر به جبهه اعزام شدم و مدتی در جبهه حضور داشتم و پس از مرخصی کوتاه دوباره اعزام و در زمان عملیات کربلای 4 به همراه حاج اصغر گنج خانلو و محمدعلی نقدی در جبهه حضور داشتم. وی گفت: تقویت روحیه معنوی و فرهنگی رزمندگان عامل مهم در کسب پیروزی ...