سایر منابع:
سایر خبرها
فال حافظ امروز / 28 خرداد با تفسیر دقیق + فیلم
. فال حافظ متولدین مرداد در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست مست از می و میخواران از نرگس مستش مست در نعل سمند او شکل مه نو پیدا وز قد بلند او بالای صنوبر پست تعبیر فال حافظ: تفسیر فال حافظ شما می گوید از خواب غفلت بیدار شو. دوباره شروع کن و ناامید نباش. دلت را با یاد خدا جلا بده تا شیطان از تو دور شود. کاری را می خواهی انجام ...
آموزش خیاطی با مدرک بین المللی
کارآزموده هستن و تو بهترین دانشگاه های ایران درس خوندن انجام میشه، ضمن اینکه افرادی که مدرس آکادمی پارس هستن از فیلترها و تست های زیادی رد شدن تا تونستن استخدام بشن. -بعد از اتمام دوره و اعطای مدرک بین المللی، آکادمی هنر پارس در صورت درخواست هنرجو اون رو به معتبرترین کارخونه ها و کارگاه ها و تولیدی ها و مزون ها برای کار معرفی می کنه که می تونن اول به عنوان کارآموز اونجا کار کنن و بعد ...
آمبولانس هایی که برای کودکان یتیم است
...، دانشگاه دیر است، موضوع دقیقا همین است، اگر دولت به جای هزینه میلیونی برای زندان ها این هزینه را برای مدارس و فرهنگسازی و تربیت دانش آموزان گذاشته شود، قطعا وضعیت جامعه بهتر و بهترتر خواهد شد . *آقای نوابی اولین بچه ای که تحویل گرفتید، یادتان است؟ بله! آن زمان من 23 سالم بود و آنها جوان هی 19 تا 21 ساله بودند؛ یادم است آن روز رو به خدا کرده و گفتم: این مسوولیت خیلی سنگینی ...
شجاعت در شرایط دشوار را در وجود همراهانش تثبیت می کرد
! دخترم روی جعبه میوه می خوابد! ، اما این زندگی آنقدر عاشقانه و زیبا شروع می شود که انسان نمی تواند تصورش را کند. به حدی که غاده می گفت: بعد از شش ماه از ازدواج مان، وقتی به یکی از شهر های جنوب لبنان رفته بودم، یکی از دوستانم مرا دید و گفت غاده تو که آنقدر سخت سلیقه بودی و از همه خواستگارانت ایراد می گرفتی، شوهرت که کچل است! از این حرف آنقدر ناراحت و عصبانی شدم که به او گفتم چه کسی گفته که شوهرم کچل است ...
سوء تفاهم در گروه واتساپی خانوادگی!
فتانه در حالی که سرخ شده بود رو به من گفت: خداوکیلی خودت را توی آینه دیدی؟ فکر می کنی یوزارسیف هستی؟! عصبانی شدم و فریاد زدم: چی شده؟! چرا درست حرف نمی زنید تا بدانم چه خبر شده؟! مادرم خودش را وسط انداخت و گفت: بچم می خواسته شوخی کنه نفهمیده چی بگه؛ شما بزرگتر هستید ببخشید! گفتم: مادرم! شوخی با کی؟! بخشش برای چی؟! عمه شهلا که متوجه شده بود من علت دعوای ...
زن جوان: از خانه شوهرم فرار کردم و دیگر برنمی گردم
... شوهرت چطور تو را پیدا کرد؟ خیلی اتفاقی. یکی از آشنا ها من را در خیابان دیده و تعقیبم کرده بود. بعد هم به شوهرم خبر داده بود. می توانستی با شوهرت صحبت کنی و موضوع را حل کنی یا از او جدا شوی. چرا فرار کردی؟ شوهرم مرد خوبی نیست. من وقتی زن او شدم خیلی بچه بودم، او خیلی مرد خشنی است. خیلی من را کتک می زند، جلوی همه تحقیرم می کند. شوهرم را دوست ندارم افغانستان هم ...
با این 16 نکته، کِراش خود را ضربه فنی کنید
...، اما از اینا رابطه بالغانه در نمیاد و تهش 90٪ رابطه می خواد پر از فرضیه و تحلیل های غیرواقعی درون جمجمه و بازی های یه نفره باشه. پس برو قشنگ و مؤدب بگو. فوقش می گه نه! 2. اگه جواب نداد سه روز یا یک هفته بعد پیام دوم رو بزن. شاید واقعاً ندیده یا یادش رفته. و بگو می دونم سرتون خیلی شلوغه. گفتم شانس خودم رو باز امتحان کنم! و حتی یک هفته بعد از پیام دوم، سومی رو هم بزن و ...
6 توصیه به 40 درصد زوج های طلاق گرفته
با عباراتی مانند ما همیشه پدر و مادر تو خواهیم ماند اما نمی توانیم زن و شوهر خوشحالی در کنار هم باشیم و همین باعث می شود خسته ات کنیم، به همین دلیل تصمیم گرفتیم زن و شوهر نباشیم و فقط پدر و مادر تو باشیم؛ به این عمل طلاق می گویند، اما به این معنا نیست که تو خانه نداری بلکه از این به بعد دارای دو خانه می شوی به فرزندشان توضیح دهند. 2 – به سوالات بچه ها درباره طلاق تان پاسخ دهید ...
قصه خانم معلمی که خودش را زودتر بازنشسته کرد تا بتواند برای مناطق محروم کاری بکند/ به عشق بچه های محروم
750کیلومتری تا عشایر را با ماشین خودم رفتم. کتاب ها را بار زدم و باوجود مخالفت خانواده و اینکه من یک خانم تنها هستم به عشق بچه ها راهی شدم. در فاصله سفر به قشم و بعد رفتن به میان بچه های عشایر، آدم های زیادی باز هم برای من کتاب فرستادند و این بار می توانستم پربارتر سفر بروم. چون عشایر در چادر زندگی می کرد نیاز بود با خودم جاکتابی هایی ببرم که به چادر وصل شوند و در صورت نیاز بتوانند راحت آن ها را ...
عکس های شب عروسی محمدرضا گلزار پخش شد/ عکس برادرزن محمدرضا گلزار در کنار آیسان پخش شد
ما هم اگر انقدر عاشق بودیم چنین میکردیم!!!!! آخه عشق دست نیافتنی؟ خداوکیلی باورکردنی نیست که یه همچین روزی فرا رسیده و واقعی هست، ازدواج گلزار! دیگه همه میدونن که محمدرضاخان اولین بازیگر مرد پرحاشیه توی سینمای ایران هست که از اون موقعی که این آدم پاشو گذاشت تو سینما تا خوده الان راجبش حرف و حدیث وجود داره و هر دفعه این بنده خدا توسط شایعات ازدواج کرد مثلا یه بار خبر ازدواج با مهناز ...
بنی صدر چگونه می خواست بجنگد؟
روزی با آن ها جنگیدیم تا متوقف شان کردیم. اگر اینجا شهید نمی دادیم که دشمن الآن اهواز را هم گرفته بود. اگر عراق اهواز را بگیرد، دیگر بابا جانت هم نمی تواند بیاید آن را پس بگیرد. خلاصه یک خرده جروبحث کردیم و بعد هم به من گفت تو یک مقدار کله ات بوی قورمه سبزی می دهد. من هم به او گفتم: امام خمینی ما را این طور تربیت کرده و بار آورده است. حواس خودت را جمع کن. آن ها زیر لوله ها بودند و نمی ...
ادعای شناسایی بدحجاب ها از طریق دوربین ها؛ شاید کمی دشوار
وقت داری؟ گفت یک روز! چون با اون بنیاد/نهاد کمی آشنایی داشتم، گفتم: توی این یک روز، یکی دو ساعت وقت بذار و بخون که بلاکچین چیه. بعد اسم پیچدک رو بذار: اولین فروشگاه اینترنتی پوشاک ایرانی بر پایه بلاکچین. بعدم 10 تا اسلاید مربوط به ای کامرس درست کن و یک خط درمیون، کلمه بلاکچین رو بچپون توی متن. من که باورم نمی شد، شاید شما هم باورتون نشه، دو سه روز بعدش زنگ زد و حسابی تشکر کرد ...
محمود اسکندری باعث سقوط و اسارتم شد
پریدی بیرون! ما که تو را نزدیم! وقتی سرگرد را بردند، ستوان عراقی گفت جانم را نجات دادی! چون اگر برمی گشتم عراق این افسر بعثی باعث می شد اعدامم کنند. بعد هم خواهش کرد به بغداد تلفن کند. چون بچه اش تازه به دنیا آمده بود. اسمش را یادم نیست ولی قول دادم اگر من را هم زدند، به عراقی ها خبر سلامتی او را بدهم. و جالب است که وقتی اسیر شدم، تنها اطلاعاتی که دادم همین بود. چون به او قول داده بودم. ...
رونمایی آثار جدید انتشارات 27 بعثت
. گفته بودند گردان 9 باید روز 22 بهمن با چتر از هواپیما بپرد و بعد هم در میدان آزادی فرود بیاید. معاینات پزشکی شروع شد. عباس و سیدمهدی مشکلی نداشتند. بعد هم آموزش چتربازی دیدند. نزدیک 22 بهمن شد که خبر دادند بنی صدر به بچه های سپاه اجازه پریدن نمی دهد. حسابی دمغ شدند. ولی بالاخره چند روز بعد اجازه صادر شد. از پادگان چتر گرفتند و برای سوارشدن به هواپیما به پادگان قلعه مرغی رفتند، هواپیما دو بار رفت و ...
مردی که دست روی نقطه ضعف همسرش گذاشت و ...
می شد یک نان بخورم و صد نان خیرات کنم. اما یکی دو سال بعد از ازدواجمان بود که فهمیدم توانایی بچه دار شدن ندارم. انگار دنیا روی سرم خراب شد، اما همسرم می گفت که برایش مهم نیست و زندگی با مرا حتی بدون فرزنددار شدن دوست دارد. او گلایه ای نمی کرد اما من دلم برای جوانی او می سوخت. مرد جوان در ادامه گفت: از اینها گذشته مدتی قبل به یک بیماری خونی دچار شدم و باید تحت درمان ...
داستان کوتاه؛ تلخون صمد بهرنگی
کرد که باد توی سینه اش بخورد (بوی عرق آدمی از میان پستانهایش بیرون می زد و نفس را بند می آورد) و گفت: دل و جیگر ... هاها... ها... راستی ماه لقا جونم تو خودت شنفتی؟ مسخره است... ها... هاها... ها... هیچ معلوم نیست دل و جیگر رو می خواد چکار... ماه خورشید، خواهر سومی، به پشت دراز کشید، سرش را تکان داد موهایش را بصورتش ریخت و خیلی شهوانی گفت: واه... چه حرفها... شما هم حوصله دارین... بیچاره ...
شرط مجید برای ازدواج؛ مادرت با ما زندگی کند!
یدم که یک دفعه گفت: مجید می خواد بره سربازی! گفتم: آره خب، می دونم! گفت: ولی یه چیزی به من گفته که بهت بگم. این را که گفت، تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن. طوری که نزدیک بود بیفتم توی حوض! خوب می دانستم چه چیزی می خواهد بگوید، گفت: به من گفته خدا کنه تا من میرم سربازی و بر می گردم فرشته خانم ازدواج نکنه. از خجالت هیچ جوابش را ندادم. دوران سربازی مجید مصادف شد با زمانی که امام دستور د ...
سنگ تمام بهترین آرپی چی زن گردان امام حسین (ع) برای دفاع مقدس
تونم ترکشون کنم، اما جبهه و جنگ رو نمی تونم. گفت: باشه. من می رم، تو هم بچه هات رو جمع کن و هرجا که می خوای، برو. به زنم گفتم: اما من یه چیز به تو می گم، خوب گوش بده. گفتم: تو مگه پیرو حضرت فاطمه (س) نیستی؟ گفت: بله که هستم؛ ولی این چه ربطی داره؟ گفتم: به هر حال تو صد سال عمر می کنی و بعد صد سال هم می میری. اون وقت جلوی حضرت زهرا (س) که شوهر و بچه هاش همه شهید شدن، شرمت نمی شه؟ این همه ما دم از ...
طرز تهیه بستنی یخی میوه ای | خودت تو خونه برای دلبندت درست کن!
ما توی این مطلب طرز تهیه بستنی یخی میوه ای خانگی رو آموزش میدیم که به کمک انواع و اقسام میوه ها تهیه میشه. برای تهیه ی این بستنی شما نیاز به مواد اولیه ی عجیب و غریبی ندارین. فقط یه مقداری میوه های خوش رنگ و تازه رو آماده کنین و به همراه آب میوه اون ها رو داخل قالب بستنی بریزین. دلیل استفاده از آب میوه های بی رنگ توی این دستور اینه که میوه ها مشخص تر و ظاهر بستنی قشنگ تر باشه. اما شما میتونین به ...
واقعیت شاید چیز دیگری باشد!
دیگر سکه را از زبان همسرانِ شان بخوانیم؛ شوهر اولی: دیروزت چه طوری گذشت؟ شوهر دومی: عالی بود. وقتی رسیدم خونه شام روی میز آشپزخونه آماده بود. شام رو خوردم و بعدش رفتم خوابیدم. داستان تو چه جوری بود؟ شوهر اولی: رسیدم خونه شام نداشتیم، برق رو قطع کرده بودند چون صورت حسابشو پرداخت نکرده بودم. بنابراین مجبور شدیم بریم بیرون شام بخوریم. شام هم بیش از اندازه گرون تموم شد و مجبور شدیم تا خونه ...
اینجا خانه ما| مامان! دسشویی هیولا داره!
فروش تبدیل شد به قهرمان محله ما! دیگر هروقت علی حرفی از آقا می زد، ما هم حسن آقا را علم می کردیم! یک بار نمی دانم چه شد که بداهتا گفتم حسن آقا با اون آقا صحبت کرده و اون دیگه آدم خوبی شده و رفته تو اهواز (اولین شهر دوری که آن لحظه به ذهنم رسید!) شیرینی فروشی زده و هر بچه ای بره تو مغازه اش، بهش شکلات میده! خلاصه فرجامی نیک برای مرد سیاه پوش رقم زدم و دیگر بعد از آن هروقت اسمش را می آورد، همین ...
صدوهشتادوهفت تنها نمادی از کثرت است / این کتاب روند تاریخی دارد
بسته بود. ایشان یکی از پرجنب وجوش ترین بچه های محل بود که با شیطنت هایی که از کوچه رهنما برایم نقل می کرد، مرا مشتاق کرد که به سراغ دوستان دوران کودکی اش بروم. وقتی این موضوع را با ایشان در میان گذاشتم، با کمال ناباوری گفت: مگه از جونت سیر شدی؟ به محض اینکه پات برسه اونجا و از کسی سراغ من رو بگیری، کاری به خانم بودنت ندارن، بهت رحم نمی کنند. اول یه فصل می زننت، بعد می گن حالا با بهروز بیات چی کار ...
ماجرای غم انگیز محاصره گردان کمیل و حنظله
، برای ما دعا کنید، به امام هم سلام برسونید و بگید ما تا آخرین لحظه مقاومت می کنیم" با دلی شکسته و ناراحت گفتم "وظیفه ما چیه؟ باید چیکار کنیم؟ گفت "توکل به خدا، برو آماده شو که امشب مرحله بعدی عملیات آغاز میشه" غروب بود که بچه های توپخانه ارتش با دقت تمام خاکریزهای دشمن رو زیر آتش گرفتند و گردان ها بار دیگر حرکت خودشان را شروع کردند و تا نزدیکی کانال کمیل و حنظله پیش رفتند. تعداد کمی ...
شوهرم از یک مرد بشاش تبدیل به یک مرد بداخلاق شده بود| سرنوشت شوم زن جوان در حمام خانه اش!
زن جوان گفت: چندماه به خاطر بچه ها با خودم کلنجار رفتم تا اینکه تصمیم گرفتم سند ازدواج به دست، بیایم دفتر شما . بعد از خدا، سیروس را واگذار می کنم به شما وقانون،از مهریه تا هرکار دیگری که لازم می دانید انجام بدهید. مدتی بود که شب ها دیرتر از همیشه به خانه می آمد،راه به راه دوش می گرفت و شام خورده نخورده می گفت خیلی خسته ام وباید صبح زود سرکار باشم،هنوز سرش به بالش نرسیده بود خوروپفش ...
کلکسیونر گربه های مرده | سرگذشت تلخ مردی که گربه های مرده را در یخچال نگه داری می کرد
خانه مادرم می روم. اگر بعد از یک ماه هنوز گربه ها در خانه مان بودند، خودم به خانه می آیم و همه آنها را بیرون می کنم . سحر به خانه مادرش رفت و بهروز ماند و گربه هایش. سحر می گوید: هر چند شب یک بار بهروز برای دیدن من به خانه مادرم می آمد تا اینکه یک شب با ناراحتی آمد و گفت که گربه مریض مرده! تا آن روز آن قدر او را گرفته و ناراحت ندیده بودم . اما ناراحتی مرد جوان وقتی بیشتر شد که ...
یک اشتباه محاسباتی ؛ زنی الکی شوهرش را تهدید به طلاق کرد مَرد واقعا طلاق داد
من چیزی ننوشته بود و الان دیگر نمی خواهم به این گرفتاری ها تن بدهم . خسرو این را می گوید و آهی می کشد؛ گویا تمام گذشته اش از جلوی چشمش عبور می کند. در حالی که هنوز به زمین خیره است می گوید: وقتی 25ساله بودم با زن اولم ازدواج کردم؛ درحالی که هیچ نقطه تفاهمی با هم نداشتیم و من این را بعد از ازدواج فهمیدم. در تمام این سال ها زندگی تلخی داشتیم و هر روز کار ما جر و بحث و دعوا بود. وقتی ...
بیت المقدس 7 پاسخی برای تجاوز دوباره بعثی ها
...، عقب گرد کردم و به حالت زیگزال فرار نمودم، آنها هم چند تیر انداختند که یکی از آنها به دستم خورد و مجروح شدم، ولی به هر طریقی که بود خودم را به خاکریز خودمان رساندم و به بچه ها گفتم که عراقیها کجا هستند. بچه ها نیز بلافاصله به سراغشان رفتند و نارنجک به سمتشان پرتاب کردند و دیگر خبری از آنها نشد، ما با آقای ماهوتی تماس گرفتیم که چه کار کنیم؟ ایشان گفتند: عقب بیایید، شما مسیر را اشتباه رفته اید ...
روایت تکاندهنده از ایرانشهر و سوخت برهایش | تهیه این گزارش تحقیقی6 ماه به درازا کشیده است
کردم بیرون. تا چند دقیقه بیهوش بودم. وقتی به هوش اومدم دیدم یه راننده عبوری منو از کف جاده بلند کرده گذاشته توی ماشینش. وقتی اومدم خونه، وقتی زنم منو با اون لباس سیاه و خیس از گازوییل دید، پرسید چه شده؟ گفتم ماشین آتش گرفت. زندگیم جلوی چشمم دود شد. حالا من بودم و قسط ماشین و شکم 5 نفر آدم. 6 ماه نون خشک خوردیم. فقط نون خشک. 6 ماه یارانه 45 هزار تومنی رو طوری تقسیم می کردم که بتونم نون خشک بخرم که ...
بنی صدر چگونه می خواست بجنگد؟
نشسته اند. جا خوردم و با خودم گفتم که آن ها اینجا چه کار می کنند!؟ بعد دیدم بنی صدر آنجاست و یک کلاه گذاشته است و یکی، دو محافظش هم زیر لوله نشسته اند من هم رفتم آنجا کنارشان نشستم. آقای شکرریز من را به بنی صدر معرفی کرد و گفت ایشان مرتضی اصفهانی است که فرمانده محور ایستگاه 7 و ایستگاه 12 است. بنی صدر هم با من احوال پرسی کرد. می خواست به خطمان بیاید، ولی چون در 400 متری دشمن بودیم ...