سایر منابع:
سایر خبرها
قتل پدر به خاطر پیامک های عاشقانه
. حتی چند بار به همسرم پیشنهاد طلاق دادم اما حاضر نبود از هم جدا شویم تا این که با کمک پسرم و دخترم نقشه کشیدیم وی را به قتل برسانیم. صبح روز جنایت وقتی ابراهیم از خواب بیدار شد پسرم مرا بیدار کرد و گفت: این بهترین فرصت است، پدر را بکشیم. زمانی که ابراهیم مشغول کار بود، پسرم از پشت به وی حمله کرد، سپس من نیز به کمکش رفتم و با چاقو یی که در دست داشتم دو یا سه ضربه به وی زدم و بعد چاقو را ...
از نبرد چریکی در افغانستان تا رقص عاشقی بر قله های ماؤوت
حلال گوشت است که مردمان مازندران عقیده دارند این پرنده در روز عاشورا شاهد شهادت حضرت سیدالشهدا (ع) و یارانش بوده و سرخی بال این پرنده از سرخی خون شهیدان عاشوراست) یک بار دیگر از روی مزرعه در حال پرواز بود، 24 دی ماه سال 1322 در شهر ساحلی فریدونکنار در خانه محمدحسن، چراغی روشن شد و صدای گریه کودک در جای جای خانه جاری شد، سیده سکینه به یاد تشنه لب ظهر عاشورا به نوزاد شیر غیرت و ظلم ستیزی می دهد و حسین ...
شهید ابراهیم هادی از همسرم خواست تا برگردد/ روز عقد هر دو روزه بودیم
.... آقا سید پیش بینی کرد که برادر دیگرت بعد از شهادت من به شهید می شود. پیش بینی او درست بود. همسرم سال 64 و برادر کوچکم در سن 17 ساله سال 65 به شهادت رسید. می دانستم شهید می شود با اتفاقاتی که در زندگیم افتاد در دوران عقد به این باور رسیدم که او شهید خواهد شد اما من او را با شرایطش انتخاب کرده بودم به همین خاطر هرگز از ازدواج با او پشیمان نشدم. یک روز در دوران ...
خاطراتی از شهید سید مجتبی علمدار
به گزارش پیک هشترود به نقل از شهید آوینی ،سیّد همیشه یا زهرا(س) می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو. 3)همیشه اول تا یازدهم دی ماه مریض بود. خیلی عجیب بود. می گفت وقتی که شیمیایی شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینکه 11 دی ماه هم روز تولد و هم روز شهادتش بود. در دی ماه ازدواج کردیم و دخترمان (زهرا) هم 8 دی ماه بدنیا آمد. 4)... یکی دوبار که درباره شهادت حرف می زد می گفت: من 5 سال الی 5 سال ...
توطئه خانوادگی برای کشتن شوهر
زنی همراه با پسر و دخترش به اتهام مشارکت در قتل شوهرش صبح دیروز در شعبه چهارم دادگاه کیفری یک استان تهران به بیان آخرین دفاعیاتشان پرداختند. به گزارش ، دوازدهم دی ماه سال 92 پسر جوانی در ورامین به اداره پلیس خبر داد پدر 43 ساله اش به نام ابراهیم که کارمند شرکت واحد است از خانه خارج و ناپدید شده است. این در حالی بود که همان روز جسدی در بیابان های اطراف ورامین که با مشخصات این ...
ناگفته های سقوط سربازان به دره
روی تخت بیمارستان تحت عمل های مختلف جراحی قرار گرفت و 17 روز بستری شد. او که بعد از گذشت 35 روز همچنان حال خوبی ندارد، در بیمارستان تحت عمل های جراحی مختلفی قرار می گیرد. این سرباز تحصیلکرده درباره شب حادثه به شهروند می گوید: آن شب با همسرم تماس گرفتم و برگشتنم را به او اطلاع دادم. می خواستم هرچه زودتر به خانه برسم و دختر دو ساله ام را ببینم. دلم برایش تنگ شده بود. چند دقیقه بعد در حالی که همگی ...
اقدام وحشیانه و زشت پدر در خانه/ دختران سراسیمه به کوچه دویدند
و هر بیماری ای را درمان کند. دخترانم را نزد او بردم و در این مدت به همه دستوراتی که داد عمل کردم اما باز هم اتفاقی نیفتاد و تغییری در حال و روز دخترانم ایجاد نشد. من برای درمان آنها هزینه زیادی کرده و خیلی وقت صرف کردم اما انگار قرار نبود که حالشان بهتر شود. به همین دلیل بود که خودم رفته رفته افسرده شدم. متهم درباره لحظه جنایت گفت: صبح بود و بچه ها تازه از خواب بیدار شده بودند. حوصله ...
دخترنوجوان در دام شیطانی مرد میانسال
آدم روانی روبه رو هستم. آن روز از دستش فرار کردم و به خانه برگشتم. شهره آهی کشید و افزود: دست بردارم نبود. لحظه به لحظه پیام های تهدیدآمیز با چند عکس افتضاحی که خودم برایش فرستاده بودم ارسال می کرد. سه شبانه روز گذشت. نمی دانستم چه کار کنم. مادرم چند بار پرسید اتفاقی افتاده، چرا این قدر دمق هستی؟ بالاخره گفتم چه حماقتی کرده ام. ما به کلانتری 24 آمدیم و شکایت کردیم.قرار است از ...
داستان/ جوجه تیغی
مدت زیادی از کسی طلبکارباشد و بدهکارش امروز و فردا کند وبدهی اش را به تعویق بیاندازد، به من گفت: سند مغازه ای که از بابام گرفتی را می خواهم. با بی میلی وبی اطلاعی گفتم: ظاهرا سندش صادر نشده و اگر هم صادر شده هنوز به دست من نرسیده است. دوباره چند روز پیش تماس گرفت و گفت سند را برایم بفرست. با گله مندی گفتم : فکر کردم بعد از چهل روز بیماری می خواستی حالم را بپرسی؟ انگار مثل همیشه کاری داری! اولا سندی ...
ولخرجی یک مدافع حرم برای ازدواجش!
! *فکر کنم مبارک است ساعت 2 نتایج آزمایش آماده می شد. به من گفت میایی باهم برویم؟ گفتم با چی؟ گفت موتور! گفتم ما هنوز نامحرمیم! چطور با موتور برویم؟ تازه انگار حواسش جمع شده باشد، گفت بله. من خودم می روم. نتایج را که گرفت، تماس گرفت و با صدای غمگین گفت من عذرمی خوام که اذیتتون کردم. اما نتایج آزمایشمون به هم نخورد! فهمیدم می خواهد سربه سرم بگذارد. گفتم اشکالی ندارد ...
کتاب معمای عشق 2 با سرگذشت مهدی بسته شد/ همسرم، انتخاب پدر شهیدم بود
کبوترها تخم گذاشت. آقا مهدی به من می گفت در حیاط را اهسته ببند تا کبوتر مادر نترسد. حتی یک بار که از سوریه تماس گرفت، سراغ کبوتر ها را از من گرفت. چند روز قبل از شهادت آقا مهدی، وقتی وارد حیاط شدم، کبوتر سفید گوشه قفس ایستاده بود در حالی که تخم هایش شکسته بود. کمی نگران شدم ولی سعی می کردم نگرانی را به روی خودم نیاورم. انگار کبوتری که شهید خیلی به او رسیدگی می کرد، فهمیده بود که صاحب خانه چند روز ...
حسن جوهرچی : دوره سوپراستاری ما در تلویزیون گذشت
جای هر چیزی به این فکر می کردیم که امروز سر به سر چه کسی بگذاریم. در برخی مواقع کار از شیطنت می گذشت. معمولا ترجیح می دهم خاطره ای از آن دوران تعریف نکنم چون بدآموزی دارد و راستش گاهی خودم از کارهایی که می کردیم، خجالت می کشم. گاهی به خودم می گویم چرا آقای شمس (دبیر زبان انگلیسی) را این قدر آزار دادم؟! دیدار دوباره پس از 15 سال بعد از پایان سریال در پناه تو دیگر خانم زنگنه را ...
2 عزیزم را در 3 ماه از دست دادم
برای خداحافظی به دیدن کل فامیل رفت. کسی از اقوام را جا نگذاشته بود. به او گفتم شام منتطرت باشم؟ گفت حتماً می آیم. غذا را آماده کردم. دیروقت که شد گفتم شاید جایی مانده و شامش را خورده است. کمی بعد آمد و پرسیدم شام خوردی؟ گفت بله اما می خواستم آخرین شام را با تو باشم. اشک از چشمانم جاری شد و نمی توانستم حرفی بزنم. بعد از شام وصیت نامه اش را آماده کرد و گفت خیلی دلم می خواست روز تشییع پیکرم برادرت ...
مجید اخراجی ها حالا در سوریه!
. یک روز سند مغازه را به مجید دادم. گفتم این سند را بگیر، اگر فروختی همه پولش برای خودت. هر کاری می خواهی بکن. حتی اگر می خواهی سند خانه را هم می دهم. تو را به خدا به خاطر پول نرو. مجید خیلی عصبانی می شود و بارها پایش را به زمین می کوبد و فریاد می گوید: به خدا اگر خود خدا هم بیاید و بگوید نرو من بازهم می روم. من خیلی به هم ریختم. مجید تصمیمش را گرفته است. یک روز بی قید به تمام حرف هایی که پشت سرش می ...
ساعی: از 2 چیز متنفرم، نقره و برنز
مدال آور تکواندو بیشتر شوند. شاید اگر آن ناداوری در حقم نمی شد حالا یک ورزشکار با سه طلای المپیک بودم. به خودم قول دادم در المپیک آتن طلا بگیرم همان روز که مبارزه ام تمام شد و به مدال برنز سیدنی رسیدم در مصاحبه ای که بعد از مبارزه داشتم گفتم که مدال طلای المپیک آتن را می گیرم. تمام تلاشم را گذاشتم اگر طلای جهان را هم می گرفتم به آن به عنوان مبارزه تدارکاتی برای المپیک نگاه می کردم ...
ماجرای خواستگاری ویژه احمد توکلی/ گمانه زنی هایی درباره مقصود جناب وزیر از کلمه این !/ شروع بازی ...
خواستگاری کنم و همه خواسته هایم را در این دفتر نوشته ام. خاله جان با تعجب پرسید این چه طرز خواستگاری کردن است؟ من هم گفتم، عقاید و داستان زندگی مرا بخواند، اگر پسندید آقاجون و مامان برای مراسم رسمی می آیند. خاله ام همان شب تماس گرفت و من و خواهرم را برای شام به خانه اش دعوت کرد. آنجا که رسیدم دختر خاله ام دفتر را جلویم گذاشت، یکی یکی صفحات را نگاه کردم و دیدم هیچ جوابی نداده است و خالی است! ...
خاطره های ماندگار علامه طباطبایی از لسان دخترشان
حاج آقا را ندیدم. واقعا مهربان بودند. نمی دانید چقدر نسبت به حیوانات مهربان بودند. بعد از ازدواجم هفته ای سه روز می رفتم منزل حاج آقا. یک روز رفتم خانه و دیدم معصومه خانم خیلی عصبانی است. گفتم چه شده؟ گفت دیشب یک بچه گربه افتاده در چاه حیاط خلوت و ناله می کند. از دیشب خواب و آرام از حاج آقا رفته و از ناراحتی تا صبح راه رفته که چطور گربه را از آنجا بیرون بیاورد. گفتم یک بنّا خبر کنید چاه را بکند و ...
مرد بدگمان محاکمه می شود
می داد، به طوری که همیشه عصبانی بودم. همسرم مدعی بود من شکاک هستم و او مشکلی ندارد، اما من مطمئن بودم که اشتباه نمی کنم و او قصد خیانت دارد و حتی شبی خودم را به خواب زدم که دیدم همسرم گوشی موبایلش را روشن کرد و با فردی چت کرد و ساعتی بعد هم به آرامی با او حرف زد و خیال کرد من خوابم، اما من بیدار بودم و او را می پاییدم. روز بعد گوشی اش را چک کردم که متوجه شدم او فرد مورد نظر را به نام زنی ذخیره کرده ...
عطرها، نگاه ها
خانم ام قرار شده پیغام ها رو برام بخونه . آن روز خندیده بودم و سردار هم با من خندیده بود. انگار آن روز هم باورم نشده بود که او نمی بیند. آلبوم عکس های دوران جوانی اش را که ورق می زدم، یکی یکی عکس ها را برایش توضیح می دادم و مثلا می گفتم: کنار شما یه پسر جوون ایستاده است که ریش اش درست و درمون درنیومده . سریع می فهمید چه کسی را می گویم. چشم های سردار توی همه عکس ها به یک جای دیگر خیره ...
اطاعت پذیری سیدحسن نسبت به رهبر انقلاب
روی حضرت زهرا(س). فردا روز عزاست از صبح تا شب سیاه بپوش، گریه کن، بر سرت بزن، هر دو برای این است که بنده ایم. هر دو باید سر جای خودش باشد. من و شما فقط باید مواظب باشیم که این لحظه وظیفه ام چیست. نسبت به شخص خودم، نسبت به همسرم، نسبت به بچه هایم و بالاتر از همه نسبت به کسی که جانشین امام معصوم(ع) است. ببینم اشاره او به کدام طرف است، به همان طرف بروم. به اشاره او دقت کنم. اطاعت پذیری سید ...
دیگر چیزی نمی شنوم
مرخصی های این ماهم نمانده و باید به سرکار بروم. به زور مسکن و قرص و دوا خودم را سرپا نگه داشته بودم. هرطور بود آماده شدم. بچه ها را راهی مدرسه کردم، دستی به سر و صورت خانه کشیدم و سر ساعت هشت خودم را به شرکت رساندم. روز شلوغ و پرکاری است. آخر هفته ها که می شود کل شرکت به تب و تاب می افتد. بارهای تازه می رسند و وقت برای سرخاراندن هم نمی ماند. حتی زمان ناهار از یک ساعت به نیم ساعت کمتر ...
چه مجردید چه متاهل، حتما بخوانید!
زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون می ترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروس یمان. اما وزن سبک تر او باعث ناراحتیم شد ...
ماجرای تبریک سیدحسن نصرالله به فاطمیون/ اهتزاز پرچم یا علی(ع) توسط نیروهای سیدحکیم بر تپه استراتژیک ...
. خیلی برایم عجیب بود. دوستی در قم داشتم که هرجا در مورد موضوعات عقیدتی به سوال و مشکلی برمی خوردم با او تماس می گرفتم و صحبت می کردم. او واقعا دوست خوبی است و راهنمایی های خوبی می دهد. از بلغارستان به او زنگ زدم و پرسیدم موضوع این مدافعان حرم چیست؟ گفت: من هم چیزهایی شنیده ام اما هنوز دقیق نمی دانم چه خبر است و اطلاعات دقیق ندارم. بعد از حال و اوضاعم پرسید و به او گفتم که عازم آلمان هستم. ...
ازدواج در تلگرام، طلاق در کلانتری
.... تا به خودم آمدم سیلی دیگری هم نوش جان کردم و با چشمانی گریان به خانه رفتم. پدر و مادرم نگران شدند. مانده بودم چه بگویم. دروغی سر زبانم آمد و وانمود کردم دو جوان موتورسوار قصد زورگیری داشته اند و چون مقاومت کرده ام کتکم زده اند. چند روزی از این ماجرا گذشت. این بار خواهرش زنگ زد و گفت همسرت را از خانه دوستش بیرون بکش و ... . با عصبانیت دوباره به خانه دوستش رفتم. نامزدم ...
همه وسایل ناصر را بخشیدم جز شیشه عطرش + صوت
شانه های گذاشتم و گفتم حضرت زینب(س) به شما صبر دهد. خواهر شهید ادامه داد که پدرش 10 سال پیش از دوری ناصر دق کرد و به ندای حق لبیک گفت. کدام جمله می توانست درد این خواهر و مادر را تسکین دهد و هیچ واژه ای نمی توانست مرهم دردشان باشد، جز توکل بر خدا. عکاسان و خبرنگاران مشغول کارشان هستند تا بتوانند بهترین لحظه ها را به ثبت برسانند و در تاریخ ماندگار کنند. همه مهمانان ...
محاکمه مردی که دوستش را کشت و جسدش را کف آشپزخانه چال کرد
به گزارش ایسکانیوز و به نقل از روزنامه ایران، سحرگاه بیست و یکم مرداد سال 94 پسر جوانی در تماس با پلیس راز جنایت مرد همسایه را در خانه ای واقع در خیابان 13 آبان تهران فاش کرد. این جوان گفت: زمانی که با صدای بیل و کلنگ همسایه از خواب بلند شدم به سراغش رفتم و او درحالی که رفتار عادی نداشت به من گفت لوله آب ترکیده و مجبور به کندن کف آشپزخانه شده است. اما وقتی خودم کارگر گرفتم تا پیگیر ترکیدگی لوله ...
کسی که اشک حسین و شیرمادر را باهم بخورد، نمی میرد
ماهه "کافی بود که کبوتر خیالمان پر بکشد به خیمه رباب وکودک بی تاب وتشنه اش وبعد، راز ماند گاری ومعجزه اشکهای ریخته شده در رثای ارباب که چگونه آدمی را از خاک به افلاک می رساند... محمد 20 ساله بوده که خدا قبولی مجاهدت 5 ساله اش را با مهر شهادت بر شناسنا مه اش به اثبات رسانیده است.آن هم در عملیاتی که گویا وقت اضافه یک فرصت 8 ساله برای شهادت بود... محمد سال 47 بدنیا اومد و سال 67 ...
سیاست "گفتاردرمانی" برای حل آسیب های اجتماعی حوزه زنان
گفتیم زنانه شدن اعتیاد، زنانه شدن ایدز، زنانه شدن بخش غیررسمی اشتغال. ولی الان می بینیم که به راحتی همه درباره این مباحث حرف می زنند. رییس کمیته امداد، رییس بهزیستی و مسوولان مختلف. به نوعی درباره این رویکرد عادی سازی شد. زنگ خطر افزایش زنان کارتن خواب و وعده هایی که روی زمین ماند آسیب اجتماعی دیگری که در این سال ها به آن پرداخته شد در خصوص زنان کارتن خواب بود. اولین زنگ خطرهای ...
از نقره و برنز متنفرم/ مربی تیم ملی شوم انتظار دارند قهرمان فضا شویم
که تکواندو جهانی شود و کشورهای مدال آور تکواندو بیشتر شوند. شاید اگر آن ناداوری در حقم نمی شد حالا یک ورزشکار با سه طلای المپیک بودم. به خودم قول دادم در المپیک آتن طلا بگیرم همان روز که مبارزه ام تمام شد و به مدال برنز سیدنی رسیدم در مصاحبه ای که بعد از مبارزه داشتم گفتم که مدال طلای المپیک آتن را می گیرم. تمام تلاشم را گذاشتم اگر طلای جهان را هم می گرفتم به آن به عنوان ...
احمد توکلی: از چهره ام، مهربان ترم
خواستگار مهندس اما غیرمذهبی دارد. با خودم گفتم آزمایش خوبی است. اگر جواب مثبت به این خواستگارش بدهد، معلوم می شود که به درد من نمی خورد اما شنیدم که گفته من حاضرم همسر یک رفتگر ساده بشوم اما همسر فرد غیر مذهبی نمی شوم. 18 یا 19 ساله بودم که وارد دانشگاه شدم. بین دو ترم دانشگاه از شیراز به تهران و پیش پدر و مادرم در منزل خواهرم رفتم. مادرم به من گفت که دخترخاله ام یک خواستگار دانشجوی ...