سایر منابع:
سایر خبرها
تبلیغ همجنسگرایی، از سریال آمریکایی تا نمایش ایرانی
چنان که باید و شاید مطرح نشد، اما پرده از شیوه جدید تبلیغی و ترویجی دگرباش ها کنار زد و استراتژی جدید و نوین آن ها را به دنیا نشان داد. به عنوان نمونه در خصوص آن سریال همین بس که با هدف مشمئز شدن روابط زناشویی از شخصیت ها و روابطی همچون عشق پیرزن 90 ساله به پسر نوجوان که منجر به ازدواج می شود گرفته تا سوء استفاده های جنسی پیرمردی از دختر جوان در قالب یک رابطه زناشویی و سایر روابطی که یا ...
عاشق سمیه شده بودم که فهمیدم او با دوستم هم ارتباط دارد و ...
کاری انجام دهد، طوری که دیگران به خاطر داشتن آن به آدم حسادت کنند. آخر عشق تو به کجا رسید؟ دارم می شوم. چند سال داری؟ از کی به تهران آمدی؟ 23 ساله هستم. هفت سال پیش به تهران آمدم و در یک رستوران مشغول کار شدم. آن موقع پسرعمویم رحیم هم در تهران بود. به پیشنهاد رحیم به تهران آمدی؟ نه، به خاطر وضعیت مالی نامناسبی که داشتم، برای کار به ...
سرویس خصوصی ام بود و پس از یک درخواست دیگر او را ندیم تا اینکه ...
شغل سمساری فعالیت می کردم و کالاهای دست دوم را از ایران به افغانستان می بردم و در آن جا می فروختم. با آن که به قول معروف رد مرز شده بودم اما مدام به ایران رفت و آمد می کردم و از شهرهای مختلف کالاهای دست دوم می خریدم. با این وجود حدود 7 سال قبل با یکی از بستگانم در افغانستان ازدواج کردم و اکنون 3 فرزند دارم. وقتی شرایط عبور از مرز برایم دشوار شد، به دنبال گذرنامه رفتم تا به طور قانونی وارد ایران ...
گفت وگو با حامل نامه آیت الله کاشانی به مصدق
بام ها فرار کند، شایگان گفته بود خیلی بد شد و مصدق گفته بود: نخیر! خیلی هم خوب شد! ملت ما را نبرد، بلکه دو ابر قدرت ما را بردند! یعنی همه این صغرا کبراها را چیده بود که این طور بشود و ساعت 5 عصر 27 مرداد که من نزد او رفتم که پیغام آقای کاشانی را به او برسانم که خطر را احساس و واقعه را قبل از وقوع، علاج کند، دست زد به پشت من و گفت: آقا! این حرف توده ای هاست. گول توده ای ها را نخورید. یعنی همه ساکت ...
پایان خونین عشق پسر 23 ساله به زن شوهردار
مجروح کرد که پس از انتقال به بیمارستان مداوا شد. امیر به غرب کشور گریخت، اما یک ماه بعد به دام پلیس افتاد. او در گفت وگویی، جزئیات بیشتری از حادثه را بازگو کرده است. آخر عشق تو به کجا رسید؟ دارم اعدام می شوم. چند سال داری؟ از کی به تهران آمدی؟ 23 ساله هستم. هفت سال پیش به تهران آمدم و در یک رستوران مشغول کار شدم. پسر عمویم رحیم مرا به تهران ...
ما در جهانِ بحران زا زندگی می کنیم
در ایران هروقت سخن از پیوند سینما و ادبیات به میان بیاید بدون شک داریوش مهرجویی یکی از اولین اسم هایی است که به ذهن متبادر می شود؛ کارگردانی که اگر بخواهیم بهترین اقتباس های سینمای ایران از آثار ادبی را فهرست کنیم قطعا نام چند فیلمِ او در این فهرست قرار می گیرد. سال های همکاری او و غلامحسین ساعدی در عرصه سینما که در این گفت وگو هم به آن اشاره ای شده، دو اقتباس سینمایی به یادماندنی از داستان های ...
چنگیز برگشته!
یک خاطرخواهی در میان است که ظریف چشم بر منافع ملی بست، شانس آوردیم دختر شوهر نمی داد وگرنه مهریه و شیربها هم نمی گرفت و فقط جهیزیه می داد. چنگیز گفت: والا بدبخت آن دختری که ظریف او را شوهر بدهد، آخر عاقبتش یا طلاق است یا فرار یا مرگ. چنگیز ادامه داد: اگر شاطر سبزعلی را به مذاکرات می فرستادند بهتر از ظریف بود، زیرا او اول پول می گیرد بعد نان سوخته و ذغال می پزد و دست مشتری می دهد، تازه پول پاره هم قبول نمی کند. ما خیلی خوشحالیم که چنگیز برگشته. ...
بیش از یک سال برایم سالگرد نگیرید
برای کار به تهران هجرت نمود. تا این سن نوجوان مؤدب و شایسته ای بود از اخلاق پسندیده ای برخوردار بود و رفتار و همچنین کردارشان مورد زبان زد مردم و فامیل قرار داشت و در کار کشاورزی یار و یاور پدر و مادر بود. پس از رفتن به تهران مشغول بکار شدن شبها هم ادامه تحصیل می داد و از درآمد خویش به پدر و مادر هم کمک می کرد و جوان اهل مطالعه و عاشق اهل البیت (ع) و مداح همچنین انقلابی بود که اکثراً ...
سؤالی که خدا از بندگانش می پرسد
امام را محاصره کردند، سنگین تر است گناه شما از او گناه من از او سنگین تر است؟ وقتی فهمید بد کرده وقتی فهمید در توبه باز است وقتی فهمید خدا گفته کسی را سراغ داری در خانه من را زده باشد باز نکرده باشم، به علی پسرش که هجده سالش بود گفت دست من را بگیر من سرم را می اندازم پایین من را ببر جوان بود دیگر تجربه که نداشت گفت چی داری می گویی کجا ببرمت؟ تو اینها را دم دندان این گرگان دادی سی هزار نفر ببرمت ...
کدام بازیگران فرزندطلاق هستند؟
که با اسماعیل محرابی داشتم تنظیم کردم، ولی زمانی که نوجوان بودم او از ما جدا شد و ترجیح داد زندگی تازه ای را تجربه کند. به این ترتیب قرار ما به هم خورد و دیگر خبری از او نداشتم تا وقتی که در تئاتری بازی می کردم و او برای تماشا آمده بود. وقتی مرا دید خیلی تعجب کرد و گفت نمی دانستم که بازیگر شده ای. شاید اگر همان زمان با آن علاقه و انرژی سراغ بازیگری می رفتم بسیار زودتر از این می توانستم به مقصودم ...
بیوگرافی ابراهیم حامدی ، ملقب به آقای صدا
چهار خواهر و یک برادر است. او در سال 1353 با فروزه مقدادی ازدواج کرده و از وی صاحب سه دختر به نام های عسل، سایه و خاتون است که برای هر سه آنها یک ترانه خوانده است. ابی دو سال قبل از وقوع انقلاب در ایران، برای اجرای کنسرت به آمریکا می رود و با شروع انقلاب، ناگزیر در آنجا ماندگار می شود. وی در مصاحبه ای در پاسخ به این پرسش که خوانندگی را چگونه آغاز کرد می گوید: از زمان چهار پنج سالگی، رادیو ...
سرگذشت زنی که قربانی خون بس شد
که جان نداشتم تکان بخورم. از آن شب توبه کردم که دیگر به خانه مان بازنگردم. یکی دو هفته که گذشت غلامرضا و زنش برای پابوسی امام رضا (ع) به مشهد رفتند و من ماندم و بچه هایشان. آنها هم در هر فرصتی که به دستشان می رسید، مرا کتک می زدند. اما ابوالفضل پسر دومی غلامرضا که حدود 10 سال از من بزرگ تر بود هیچ وقت من را نمی زد. یک شب خوابیده بودم که دیدم در اتاقم را می زنند. رفتم در را باز کردم ...
قاتل: مست بودم
به گزارش خبرنگار ما، سی و یکم خردادماه سال 95، مأموران پلیس از قتل مرد جوانی در یکی از خیابان های شهرری باخبر و راهی محل شدند. جسد متعلق به جوان 30 ساله ای به نام پیام بود که در یک درگیری با چاقو کشته شده بود. برادر مقتول که در محل حاضر بود به مأموران گفت: در خانه استراحت می کردم که با صدای پسر همسایه به نام مهران به کوچه رفتم. وقتی اعتراض کردم، او درحالی که مست بود ناراحت شد و با هم درگیر شدیم ...
تو را به من نشان بده!
سراغ کتاب هایش رفت. گاهی از خنده کف زمین بود و گاهی از اشک. بعد رفت و با توپ والیبال بازی کرد. برایم عجیب بود که چرا توی خانه تمرین می کند، اما چیزی نپرسیدم. رفتارهای عجیبی داشت؛ هم مهربان بود، هم سنگ دل. هم شاد بود، هم غمگین. شب شده بود. جلوی آیینه ایستادم تا موهایم را باز کنم. یک دفعه مرا کنار زد و خودش جلوی آیینه ایستاد. حسابی از دستش تعجب کردم. داد زدم: آهای تو! خیلی عجیب ...
هنوز هم خیلی ها تنور می خرند
. آن آقا هم عذرخواهی کرد. حالا همان آقا از دوستان خوب ما و مشتریان پروپاقرص نان قاطلمه است. یک دختر دارید. او هم نانوایی می کند؟ دختر من 18 سال دارد و چهار سال است ازدواج کرده. او هم نانوایی بلد است، اما درحال حاضر در بجنورد دامدار نمونه است. دختری بسیار زحمتکش و تلاشگر است. از میان نان های سنتی، کدام را بیشتر دوست دارید؟ من نان خراسانی دوست دارم و سنگک، آن ...
گام کوچک برای تغییر بزرگ در شلنگ آباد اهواز
را تحویل نمی گیرند. مرا به جمعشان راه نمی دادند. پس چهاردانگ حواسم را می دادم به معلم ها. هر چه می گفتند می بلعیدم. همیشه پر از سوال بودم. از هر معلمی که می شد کمک می گرفتم. فرصتی برای ازدست دادن نداشتم. فقط باید روبه جلو می رفتم. ابر سیاه یک ازدواج بی وقت هنوز بالای سرم پرواز می کرد. پزشکی قبول نشدم. اما همه می گفتند با این سختی ها و محدودیت هایی که تو داشته ای، همین رشته هم دست کمی ...
بولتن موسیقی و تئاتر: آواز پارسی به روایت ناظری ها/ به تئاتر آمدم تا نفس بکشم
تجربه دیگری که پیش از این هم با حافظ داشته قرار شده پروژه آواز پارسی، افسانه و مهر را با اشعار شاهنامه فردوسی روی صحنه اجرا کند؛ اتفاقی که کمتر به آن توجه شده است. کمی در این باره توضیح دهید. شهرام ناظری: ساخت موسیقی برای شعرهای شاهنامه فردوسی به سال های خیلی دور شاید 30 سال گذشته بازمی گردد. من دراجرای این اشعار به دنبال دوهدف مهم در زندگی ام بودم؛ نخست تلفیق موسیقی سنتی روی شعرهای کلاسیک ایرانی که ...
پایان 2 ماه فرار قاتل مرد دلارفروش
هم به او اعتماد کردم و سوار ماشینش شدم اما او مدعی شد که من همان شخصی هستم که دوستش را فریب داده ام. بعد پشت بی سیم اعلام کرد که مرکز، مظنون را دستگیر کردم. من که شوکه شده بودم، فریاد زدم که بی گناهم اما ناگهان اسلحه اش را به سمتم گرفت و گفت هرچه دلار دارم در اختیارش قرار دهم. به او گفتم اول صبح است و هنوز کار را شروع نکرده ام و برای همین دلار همراهم نیست. پس از آن با هم درگیر شدیم که ...
از آیت الله بهجت می خواستیم نکته نغزی برای ما بگویند، می فرمودند: واقعاً پیغمبر، علی(ع) را تعیین کرده ...
آینده اثبات کنیم. یکی دو سال قبل از انقلاب چند تا از دانشجویان ایرانی مقیم انگلستان و آمریکا (که بعضی از آن ها بعد از انقلاب به وزرات هم رسیدند) از ما دعوت کردند که به لندن برویم و درباره بعضی از مباحث داری شک و شبهه با هم بحث و گفت وگو داشته باشیم. شاید بیش از یک ماه من به لندن رفتم و مهمان این آقایان بودم. هر روز با هم بحث داشتیم و این مباحث ضبط می شد و خلاصه آن ها با عنوان چکیده چند بحث ...
کشتار فجیع یک خانواده به دست گروهک ضد انقلاب
شیر خونین اردوگاه ما در نقطه مرتفع از شهر سنندج قرار داشت، که از آن نقطه تحرکات ضد انقلاب را زیر نظر داشتیم و پس از شناسایی کانون های تحرک آنها به پاک سازی آن مبادرت کردیم. روزی یکی از برادران که با دوربین شهر را نگاه می کرد، ناگهان مرا صدا زد و دوربین را به دستم داد و با دست جهتی را نشان داد و گفت که نگاه کنم. در حوالی میدانی در شهر که امروز به نام امام خمینی شناخته می شود، زن کردی ...
بولتن سینما و تلویزیون:نمی دانیم از سینما چه می خواهیم/ انیمیشنی که مهجور ماند و جهانی شد!
...، اولویت من هستند و اگر متن خوبی در این دو مدیوم به من پیشنهاد شود استقبال می کنم. * اگر قرار باشد مسیری برای کارنامه هنری تان ترسیم کنید در کدام جایگاه قرار دارید؟ - من آدمی هستم که برای کارم زحمت کشیده ام، صبور بودم و جایگاه درستی را برای خودم انتخاب کردم که حرفه ام است. با هر سختی ای که بود بازیگر شدم و خودم را تا اینجا رساندم. * بعد از این همه سال برایتان ...
روایت زندگی ساده دو معلول هنرمند/ ماهی 400هزارتومان درآمد داریم
.... 7 سالگی متوجه کم شنوایی خودش می شود اما در مدارس عادی درسش را ادامه می دهد تا اینکه به دانشگاه می رود. مادر حسین می گوید: یکی از معلم های حسین هربار مرا صدا می زد و شکایت می کرد و می گفت خوب درس نمی فهمد. من هم خسته شدم و حسین را از مدرسه درآوردم و یکسال فرستادمش کلاس نقاشی. آنجا یکی از مدیران حسین را دید و فهمید که مدرسه نمی رود دوباره برش گرداند تا به مدرسه برود. حسین در نهایت در ...
عامل قتل عام قلعه حسن خان مجنون است
پسر ده ساله کشته و 12 نفر دیگر نیز مجروح شدند. برخی از شاکیان پرونده مدعی اند متهم همیشه سلاح گرم به همراه داشت و با نصب دوربین های مداربسته، ورود و خروج مردان غریبه را به خانه های اجاره ای اش کنترل می کرد. متهم یک بار در دادگاه محاکمه و با حکم قصاص روبه رو شد اما دیوان عالی کشور با تاکید بر لزوم دریافت نظریه پزشکی قانونی مبنی بر سلامت روانی متهم، این حکم را رد کرد و پرونده را ...
نگاهی به وصایای امیرالمؤمنین(ع) (2)
خویشاوندانم پیوند داشته باشم؛ هرچند از من روی گردانند. [7] از امام صادق(ع) روایت شده که مردی نزد رسول خدا9آمد و گفت: ای رسول خدا! خویشاوندانی دارم که صله رحم را درباره آنان ادا کرده ام؛ ولی آنان مرا آزار می دهند. تصمیم گرفته ام که آنها را طرد کنم. رسول خدا9به او فرمود: در این صورت، خداوند همه شما را طرد می کند. گفت: چگونه رفتار کنم؟ حضرت فرمود: به کسی که از تو دریغ کرده، عطا کن و با کسی که از ...
باب جون نمیری...!
نکنید که مرگ، یک اتفاق طبیعی در زندگی و بازگشت همه به سوی خدا است. با سر توی قبر از کودکی های دور آغاز می شود، از زمانی که او و باب جون در تعزیه، ایفای نقش می کردند: علی اصغر که بودم، باب جون مصطفی حضرت عباس بود. من که یادم نمی آید، بزرگ ترها این طور می گویند. بعد که قد کشیدم، یک چارقد مشکی کهنه سرم کردند و شدم سکینه. می گفتند: بچه است، هنوز صدایش دخترانه است. اما ...
محروم ترین نقطه استان بوشهر را بهتر بشناسید+ تصاویر
روستای استان بوشهر که در جنوب شرقی شهرستان دشتی قرار داد و البته همسایه روستاهای استان فارس! از اسمش پیداست که باید منطقه ای بیابانی و دور دست باشد، چندی پیش از بچه های جهادی بسیج سازندگی شنیده بودم وضعیت زندگی شان خوب نیست، تقریبا دیگر آثاری از کشاورزی در آنجا یافت نمی شود؛ به هر حال به دلیل شرایط روزه داری بعد از ظهر به همراه مدیر و معاون بسیج سازندگی استان با خودروی کاپرا سفید رنگ ...
باغ گلابی
و شمرده می گفت: نه! ما داریم با هم حرف می زنیم. تا می گفتم نه و صدایم را بالا می بردم، ننه از موهای بافته شده ام می گرفت و مرا می کشید طرف خودش و دوتا نیشگون از بازوهایم می گرفت و مرا پرت می کرد و خاله معصوم که دل رحم تر بود پادرمیانی می کرد و من هم راهم را می کشیدم و می رفتم. به قول ننه، دایی احمد مثل بز کوهی بود؛ به خاطر این که از همه چیز بالا می رفت، حتی دیوار راست. دایی از بالای ...
از بهارستان تا بهشت
. پس از تو گفتیم مادرت پرواز کرده است،مثل پرنده ها. رفته به بهشت پیش خدا. محمد طاها پسر هشت ساله هانیه تا دوشنبه هنوز نمی دانست چه بر مادرش گذشته و سؤال هایش بی جواب مانده بود و فوت مادر را از او مخفی کرده بودند. مرتضی که خود طاقت این کار را نداشت از خاله طاها خواست تا موضوع را آرام با او مطرح کند. طاها اما باهوش تر از این حرف ها بود. همین یک جمله کافی بود تا بداند دیگر مادرش را نخواهد ...
عشق مجازی، قتل زن شوهردار و اعدام +مصاحبه
از نظر مالی و فکری پشتیبانی ام می کرد. در خانواده ات کسی را دیده بودی که به این طریق ازدواج کند؟ مشابه اش بود. یکی از فامیل هایمان ابتدا از طریق تلفن با زنی آشنا شد و بعد با هم ازدواج کردند. هیچ وقت خانواده سمیه را دیدی؟ نه، می گفت زود است. یک بار هم گفت برادرش همیشه سر کار است و اگر شد، جور می کند با او در محل کارش قرار بگذارم. مخالفت های او برای دیدن خانواده اش شک ...
زندگی دوباره با ترانه تازه فریدون
کانادا به ایران اشاره کرد و از یک شب بارانی گفت: تازه به ایران آمده بودم، باران می آمد و مشغول رانندگی بودم که متوجه دو جوان سرباز در حاشیه خیابان شدم. توقف کردم و گفتم سوار شوند تا آنها را به مسیر مناسب تری برسانم. از آن شب چند سال گذشت تا اینکه در یک باشگاه فوتبال به همراه دوستانم تمرین می کردم که جوانی به سمتم آمد و گفت می دانم مرا نمی شناسید اما من شما را از همان شب بارانی که من و دستم را سوار ...