سایر منابع:
سایر خبرها
موزه اثرم را بیمه کرد اما پاره تحویل داد/هیچ کدام از کارهایم را با گران ترین آثار فرشچیان عوض نمی ...
. منتها خط می انداخت. من هم از بچگی به کارهای هنری علاقه داشتم. کلاس دهم دبیرستان بودم که یک روز در روزنامه ای دیدم که نوشته: هنرستان هنرهای زیبای پسران، هنرجو می پذیرد. به همین ترتیب شد که رفتم آنجا و ثبت نام کردم. پرویز تناولی و سهراب سپهری از ما جلوتر بودند. من چون هنرستان را از نیمه شروع کرده بودم، به خاطر همین، دو سالی که هنرستان نخوانده بودم را دوباره مجبور شدم دوباره بخوانم. به همین دلیل چند سالی ...
آسیب شناسی چَکشی
او را آرام کنم به او گفتم اگر آرام باشد برای او شکلات خواهم خرید. آن بچه قبول کرد و آرام شد. قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را کشیدم و رفتم. ناگهان پلیس مرا خواند و اعلام نمود شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفته ای. به او گفته ای شکلات میخرم ولی نخریدی! با کمال تعجب بازداشت شدم! در آنجا چند مجرم دیگر بودند مثل دزد و قاچاقچی. آن ها با نظر عجیبی به من ...
آقای روحانی، چه کردید که صدای حاج قاسم درآمد؟
رسیم اما به لغو تحریم ها، باش تا برسیم! در نهایت، رونمایی کنم از همصدا با دشمن! نیز خائن پشت جبهه! همصدا با دشمن، کسی است که سپاه عزیز را درست عین داعش و تکفیری ها و یانکی ها و اسرائیلی ها چنان مورد تخریب قرار دهد که حاج قاسم با آن همه تحفظ در سخن، دست آخر مجبور شود به گلایه، که مرا بزنید، نه سپاه را! خائن به رزمنده مشغول در جنگ با اجنبی هم از قضا همین ناکس است که به موازات تیر حرامیان ...
اصولگرایان به آزادی و نقش مردم کم اهمیت میدهند
؟ من تازه متوجه شدم که او با من شوخی می کرد. یک دفعه بغضم ترکید. از غذا دست کشیدم و رفتم تو اتاق دیگر و روی تخت افتادم. بی اختیار اشک می ریختم. مادرم وحشت زده شد. گفت چه شده؟ خواهرم بالای سرم آمد. خلاصه آن شب کلی گریه کردم. صبح به مدرسه رفتم. جریان را برای آقای راسخی که معلم دینی ما بود، تعریف کردم و گفتم می خواهم به مشهد بروم. شما بیایید به آقاجون بگویید که راضی شوند. گفت چرا می خواهی به مشهد بروی ...
چرا احمدتوکلی اوایل انقلاب با نخست وزیرشدن ولایتی مخالف بود
، خوابیدم و شبانه به تهران آمدم. صبح به مجلس رفتم. عضو هیات رییسه بودم. دکتر ولایتی گفت احمد! تو که مرخصی بودی!؟ گفتم آمدم تا با تو مخالفت کنم. بیا برویم، بنشینیم تا دلایلم را به تو بگویم. رفتیم در کتابخانه نشستیم و دلایلم را به او گفتم.گفتم: با انجمن حجتیه بوده ای. شرح داد که نبودم و من قبول کردم. یک دلیل دیگر گفتم شما خیلی مطیع آقای هاشمی هستی به همین خاطر نخست وزیر مستقلی از کار درنمی ...
ثواب زیارت حضرت عبدالعظیم "علیه السلام"
. چون مرا دید فرمود: مرحبا به تو ای ابوالقاسم! تو ولی ما هستی. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! می خواهم دین خود را بر شما عرضه کنم. اگر مورد پسند شما است تأیید بفرمایید و اگر ناپسنداست راهنماییم کنید. من عقیده دارم خدا، واحد و یگانه است و مثل و مانندی ندارد و جسم و صورت و عرض و جوهر نیست، بلکه پدیدآورنده اجسام و صورتهاست. پروردگار و مالک هر چیزی است. او مالک و صاحب هر چیزی است. عقیده دارم محمد(ص) پیامبر ...
عشق جایی برای قهر نمی گذارد/حسرت گفتگو با جلال آل احمد بردلم ماند
صحبت کردم. گفت ولی هنوز مرا نمی شناسی گفتم چه طور گفت من با روزی نامه ها حرف نمی زنم گفتم ما روزی نامه نیستیم، روزنامه ایم اما من به هر حال با شما مصاحبه می کنم. سکوت کرد و گفت از جسارتت خوشم آمد با تو مصاحبه می کنم اما الان می خواهم به کوهپایه بروم پس خداحافظ تا دو ماه بعد! شهریور زنگ بزن تا با تو مصاحبه کنم و این سفری بود که آل احمد هرگز از آن برنگشت و من هنوز حسرت آن مصاحبه به دلم مانده است. ...
وقتی فهمیدم کیوان دوست صمیمی ام با خواهر شوهردارم ارتباط دارد، خشکم زد و ... + عکس
پسری 28 ساله به نام کیوان بود، درگیر شدم و او را کشتم. متهم 29 ساله توضیح داد: پنج سال با مقتول دوست بودم و با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم. سه سال قبل او مخفیانه شماره همراه خواهرم را از گوشی ام برداشت و با او تماس گرفت. وقتی متوجه موضوع شدم، بارها با او صحبت کردم و گفتم: مینا متأهل است و صاحب دو فرزند، نباید مزاحم او شوی و زندگی اش را به هم بزنی. این صحبت ها فایده ای نداشت و مینا هم خام حرف های ...
روایت عجیب از ماجرای کهریزک سال 88
جنون آنی شد متأسفانه رامین پوراندرجانی، پزشک بازداشتگاه کهریزک، بر اثر ترسی که داشت و به او به اشتباه گفته بودند تو مقصری، دچار جنون آنی شده و با خوردن قرص خودکشی کرد. نظریه پزشکی قانونی در این ارتباط موجود است. یک نفر بود که ادعا می کرد، من را در کهریزک تا گردن در زمین چال کرده اند من متعجب بودم که در کهریزک جایی برای چال کردن وجود ندارد. من پیش رئیس دادگاه رفتم و از او ...
اصولگرایان به آزادی مردم، کمتر اهمیت می دهند
جدا شوی؟ من تازه متوجه شدم که او با من شوخی می کرد. یک دفعه بغضم ترکید. از غذا دست کشیدم و رفتم تو اتاق دیگر و روی تخت افتادم. بی اختیار اشک می ریختم. مادرم وحشت زده شد. گفت چه شده؟ خواهرم بالای سرم آمد. خلاصه آن شب کلی گریه کردم. صبح به مدرسه رفتم. جریان را برای آقای راسخی که معلم دینی ما بود، تعریف کردم و گفتم می خواهم به مشهد بروم. شما بیایید به آقاجون بگویید که راضی شوند. گفت چرا می ...
ناگفته های کهریزک پس از 8 سال
می کردند، نازشان که نمی کردند. او افزود: یک نفر بود که ادعا می کرد مرا در کهریزک تا گردن در زمین چال کرده اند، من متعجب بودم، چراکه در کهریزک جایی برای چال کردن وجود ندارد. من پیش رئیس دادگاه رفتم و از او خواهش کردم که ممکن است برای بازدید محل و بازرسی صحنه به محل بیایید. در آنجا یک چاه آب کنده بودم، ولی آب چاه به قدری تلخ بود که استفاده آن برای افراد مناسب نبود و برای اسکان افراد معتاد اردوگاه شفق ...
آچار فرانسه حاج قاسم که بود؟
ازدواج نمی کنم. شرایطش را ندارم. گفتم حامد ما با خانواده دختر صحبت کردیم ، قرار گذاشتیم، حالا چطور بهم بزنیم؟ گفت: من می دانم که این بار که بروم سوریه ، شهید می شوم ؛ دیگر برنمی گردم. به خاطر همین نمی خواهم ازدواج کنم، من مدت زیادی زنده نیستم. بیتابی حامد را مادر، یک جور دیگر برای ما به تصویر می کشد: می گفت مامان دعا کن من را زودتر صدا بزنند برای اعزام...بعد که اعزامش چند روز دیر شده ...
کابوس کنکور
می شد، کلافه کننده بود. من دبیرستان خوارزمی می رفتم. ریاضی می خواندم. معلم ها بی نهایت سخت گیر بودند. یادم می آید یک بار سر کلاس مخروطات از اول تا آخر کلاس زیر میز قایم شدم. شاگرد تنبلی نبودم، اما نمی فهمیدم چرا باید آن شکل های عجیب را کشید. مکانیک و جبر و مثلثات و حساب استدلالی را دوست داشتم، چون از پیداکردن جواب خوشم می آمد و هنوز هم خوشم می آید، از پیداکردن جواب را می گویم. صبح کنکور ...
عاقبت آقا نصیر جَمَدی
درختا چه خُبند. در را کوفتم. آقا نصیر گفت: ها، چه مرگته عادله! گفتم: نوکر شوما جهانگیرم. گفت: از همون جا بوگو. گفتم: نیمیشه. صدای رادیو میومد. گل ها پخش می کرد. آ ایرج می خوند. عادله گفت: حالا... جهانگیر گفت: گفتی، دون به دون بوگو. بادوم شور! خندید. سینی غذا را که دید گفت: بذار همونجا بیا بیشین اینجا. به من بگو کوجا غلط کردم کوجا اشتباه کردم. کوجا کج رفتم که اینس عاقبت من. ته هتل رو ...
موسیقیدان های قصاب و هتلدارهای پیانیست!
علاقه خاصی به موسیقی دارند. من 10 سال است که به جمهوری آذربایجان می روم و می آیم. در آن جا ممکن است که یک قصاب هم فارغ التحصیل رشته موسیقی باشد. من یک دختر 23، 24 ساله را در جمهوری آذربایجان دیدم که فورتو پیانو را تمام کرده، اما رزرویشن هتل است. به او گفتم که اگر می خواستی رزرویشن هتل شوی، چرا رشته موسیقی را انتخاب کردی؟ می گفت که کار در هتل برای معاش و موسیقی برای زندگی. در جمهوری آذربایجان چند ...
پیام هایی که به نام الهه جون بود نشان از ارتباط زنم با یک مرد را می داد و ...+عکس
خانه یکی از دوستانم بودم به او گفتم با همسرم اختلاف دارم! قصد داشتم از ایران خارج شوم ولی از شمال نمی توانستم بروم این بود که به سوی زابل رفتم ولی زمانی که در یکی از روستاهای مرزی بودم پشیمان شدم و تصمیم گرفتم از طریق مرزهای غربی به عراق فرار Escape کنم که باز هم نتوانستم و با ناامیدی تمام به سوی ارومیه رفتم تا از طریق مرزهای ترکیه بگریزم که آن جا هم دستگیر شدم. در پی اعترافات صریح متهم این پرونده جنایی، قاضی میرزایی با صدور قرار بازداشت موقت، وی را برای کشف زوایای پنهان دیگر پرونده در اختیار کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی گذاشت تا بررسی های بیشتری در این باره صورت گیرد. ...
پرچم خانواده ما
را انتخاب کند و ببرد و سرخی اش را به رخم بکشد، اما آوردن هندوانه چاقو خورده و شکسته درخانه ی ما، مایه سرشکستگی بود. بابا می گفت، رنگ و طعم هندوانه ای که هر روز می خری، نامه اعمال همان روزت است. با این حساب، جای من ته جهنم بود. هربار که هندوانه سفیدم را باز می کردم، طوری می خوردمش که انگار دارم آثار جرمم را پاک می کنم. به هندوانه سعید نگاه می کردم و با خودم کلنجار می رفتم که چرا من این ...
نگاهی دوباره به تابستان داغ 18 تیر 78
به هر دلیل و بیایید به جای امنی برویم، اما زیر بار نرفتند و گفتند اینجا خانه ماست. وقتی دیدم نپذیرفتند، گفتم من بین شما می مانم و اینجا از شما دفاع می کنم. من تا صبح پیش بچه ها بودم. فکر کردم مهم ترین برخوردی که در دفاع از دانشجو می شود، این است که در اعتراض استعفا بدهم. استعفا فرار از مسئولیت نیست. با اینکه استعفا دادم، اما در صحنه بودم تا آخر. این استعفا و اعتراض باعث آرامش دانشجو شد. دیدند کسی ...
با مریلا زارعی از سینمای اجتماعی تا سیاست
بسازم خودش و مخاطبش را گول بزند. پس به نظر من تا همین اندازه هم در شرایط فعلی دست مریزاد دارد. قبول دارید جامعه هم این روزها تحمل شنیدن نقد را ندارد. ؟ زمانی واکنش پنجم و دو زن جامعه مردسالار را نقد می کرد و این نقد از سوی جامعه شنیده می شد. یا اینکه اصغر فرهادی در دورانی ویژگی های منفی جامعه از جمله دروغ و بی اخلاقی را به مخاطب نشان می داد و او را با خود همراه می کرد، اما در چند سال ...
پرنده شناسی تنهاترین شغل دنیاست
دروغ بود. به تهران که برگشتم موضوع را به آقای فیروز گفتم و عوضش کردند. این پرنده شناس تاکید کرد: پرنده ها ساعت 4 صبح بیدار می شوند و شما باید از ساعت 3 صبح بروید با گونی استتار کنید و تلسکوپ بکارید و منتظر بنشینید. یک بار بعد از چنین انتظاری ساعت 6 بعدازظهر که پرنده ای که به آن چکاوک آسمانی می گوییم از راه رسید. کهرم توضیح داد: نر چکاوک آسمانی مثل همه پرنده ها آوازخوان است و ...
نجات مادر و پسر از قصاص
دارد مرا به باد کتک گرفت تا اینکه موضوع خیانتش را با پسرم محسن و دخترم مژگان در میان گذاشتم. حتی چند بار به همسر بدرفتارم پیشنهاد طلاق دادم اما حاضر نشد از هم جدا شویم. تا اینکه با کمک پسرم و دخترم نقشه کشیدیم او را به قتل برسانیم. صبح روز واقعه وقتی ابراهیم از خواب بیدار شد پسرم مرا که در خواب بودم بیدار کرد و گفت این بهترین فرصت است، که پدرم را بکشیم. به همین خاطر در فرصتی مناسب پسرم از ...
انتقاد رئیس دادگاه از وعده های بدون عمل متهمان پرونده فساد نفتی
به گزارش صبح تهران به نقل از خبرگزاری صدا و سیما، قاضی مقیسه در دومین جلسه رسیدگی به اتهامات دو نفر از همدستان بابک زنجانی در شعبه 28 دادگاه انقلاب (شعبه هم عرض) افزود: در جلسه امروز به اتهامات آقای شمس پیروی جلسه دیروز ادامه می دهیم. وی به بیان اتهامات متهم ردیف دوم این پرونده که روز گذشته از سوی نماینده دادستان قرائت شده بود پرداخت و گفت: افساد فی لارض از طریق مشارکت در اخلال در نظام ...
مردی که با چشمان بسته نور حسین(ع) می بیند + صوت
ام که او را ببرم. یک ساعت بعد که بمباران هوایی شد به من خبر دادند که همان جوان ترکش خورد و شهید شده است و در لحظه شهادت به رفیقش گفته است: برو به حاج علی اصغر بگو راه کربلا باز شده. من رفتم. تفاوت مداحی در جبهه با مداحی در شهر/ همه بسیجی ها مداح شده بودند زنجانی از کم بودن مداح در جبهه سخن گفت و اینکه خود بسیجیان همه مداح شده بودند و آنجا به جوانان مداحی یاد می داده است؛ شاگردانی ...
قهرمان موتورسواری و آچار فرانسه ای که مدافع حرم شد/ همسر شهید: به همه چیز فکر می کردم جز اینکه روزی ...
اولش راضی نبودم. روزی که برای بدرقه اش رفته بودم به من گفت: هرطوری شده دلت را راضی کن، چون من باید بروم... زمان اعزامش 94/09/01 صبح بود، شب تا صبح خواب به چشم هایم نیامد، بی تاب بودم به چهره معصومش نگاه می کردم و بی صدا گریه می کردم، سعی می کرد با خوش زبانی و شوخی آرامم کند، اما دلم بی قرارتر از این حرف ها بود. موقع تلخ خداحافظی جانسوز بود. از زیر قرآن رد شد، برگشت خندید اشک هایم را پاک ...
“عزت الله انتظامی”، ناصرالدین شاه مغرور و حاجی واشنگتن ساده لوح
حس می کردم خودم نیستم؛ گاو می نشست، من می نشستم، می خوابید، می خوابیدم، راه می رفت با او راه می رفتم. برای بازی در فیلم گاو، جشنواره شیکاگو جایزه هوگو نقره ای بهترین بازیگر نقش اول مرد را در سال 1350 به شما داد. چه ویژگی هایی از بازی شما داوران را شگفت زده کرده بود؟ جذابیت ماجرا برای داوران شیکاگو این بود که مرا بسیار نزدیک به نقش دیده بودند. برای آنها جالب بود که بازیگری تا ...
بازخوانی 18 تیر، 18 سال بعد
.... من به عنوان وزیر علوم، آنها را فرزند معنوی خودم می دانستم، باید از آنها دفاع می کردم. تلاش هم کردم به طور جدی و حتی به میان آنها رفتم. عصر جمعه به میان آنها رفتم. به آنها گفتم اینجا جای خطرناکی است به هر دلیل و بیایید به جای امنی برویم، اما زیر بار نرفتند و گفتند اینجا خانه ماست. وقتی دیدم نپذیرفتند، گفتم من بین شما می مانم و اینجا از شما دفاع می کنم. من تا صبح پیش بچه ...
عالمی که مناظرات علمی او تبلیغات گروه های انحرافی را خنثی می کرد
مؤمنان و دوست داران اهل بیت علیهم السلام قابل تقدیر و الگویی سازنده برای طلاب بود. ایشان در دوران تحصیل، در تابستان و زمستان، هر روز صبح، از منزل تا حوزه علمیه که راهی طولانی بود، پیاده می رفت و تا ساعاتی از شب در حوزه می ماند و به تحصیل و مطالعه می پرداخت و ظهر ها هم به منزل بازنمی گشت. شب ها نیز پس از صرف شام مختصری، به مطالعه و تحقیق می پرداخت. دست نوشته هایی از مطالب علمی ...
سین هفتمتضمین خوشبختی ام نشد!
کنم به دادن حضانت سینا به من. حالا تمام آن روز ها مثل کابوس از جلوی چشمم می گذرد. مرتضی سینا را با خودش تا اجرای حکم به خانه مادرش برده بود و من در آن خانه تنهای تنها بودم. به قاب عکس سینا نگاه می کردم و از خودم می پرسیدم چطور یک عشق سه ساله را ر ها کنم و بروم؟ سینا حالا دیگر بخشی از من بود. قباله ازدواج را باز کردم و همین جوری ورقش زدم. یاد آن دو سال تمام وجودم را آتش می زد. دست های گرم ...
مشکلات جسمانی آزادگان امروز کاملا نمایان است / آزادگان به نوعی گم شدند /مدیر بنیاد شهید باید درد ...
عنوان روحانی قبول داریم و به فرمایشات شما هم عمل می کنیم اما من این روش را قبول ندارم! یکی دوماهی که گذشت مرام و روش ایشان را به حق دیدم و پیش خودم قبول کرده بودم ولی خجالت می کشیدم که اشتباهم را بازگو کنم. یک روز حاج آقا مرا صدا کردند و گفتند من امروز می خواهم قدری درباره ولایت فقیه با بچه ها صحبت کنم. شما کتاب ولایت فقیه حضرت امام را مطالعه کرده اید؟ گفتم بله گفتند آنچه در ذهن دارید بیان کنید من به ...
کسیکه متوسل به ربوبیت الهی شود صدای ابلیس از حلقوم او بیرون نمی آید
داشتم و سالی چندبار در مشهد خدمت ایشان می رسیدم و آن مرحوم با آن عظمت و جایگاه، خیلی راحت مرا راه می دادند؛ صبح در زدم و ایشان در را باز کردند و با خجالت داخل رفتم، بعد از 20 دقیقه گفتم آقا من می خواهم بروم، وقت شما را که وقت شیعه است گرفتم. ایشان گفت: تو وقت من را نگرفتی، اما اگر می خواهی بروی، برو آزادی. اما کجا می خواهی بروی. گفتم : مسافرخانه. مرحوم آیت الله میلانی گفت: الان آنجا نرو. گفتم: کجا ...