سایر منابع:
سایر خبرها
اصولگرایان به آزادی و نقش مردم کم اهمیت میدهند
اگر کسی یک کلمه نتواند بنویسد رفوزه است. نخستین کلمه ای را که نتوانستم بنویسم، کاغذم را در چمدانم- جعبه کوچکی که داشتم- گذاشتم و گفتم من می خواهم بروم. سال بعد یعنی وقتی 6 سالم شد به مدرسه رفتم. یعنی فقط به خاطر اینکه نتوانستید نخستین کلمه را بنویسید؟! خیلی زود جا زدید! نه نخستین کلمه املا را بلکه ضمن املا فقط به خاطر اینکه کلمه ای را که نتوانستم بنویسم، بلند شدم و آمدم. 5 سال خیلی کم ...
نوجوانی که می خواست حاج قاسم سلیمانی را فریب دهد
صورت لعنتی ام را به سمتی دیگر می چرخاندم که حاج قاسم نبیندش. اما قدم چه؟ یک سر و گردن پایین تر بودم؛ درست مثل دندانه شکسته شانه ای میان صفی از دندانه های سالم. باید برای آن دندانه شکسته فکری می کردم. در ادامه این بخش آمده است: سخت بود اما روی زانوهایم کمی بلند شدم؛ نه آن قدر که حاج قاسم فکر کند ایستاده ام و نه آنقدر که ببیند نشسته ام. حالتی میان نشسته و ایستاده بود؛ نیم خیز. از کوله پشتی ...
اصولگرایان به آزادی مردم، کمتر اهمیت می دهند
- گذاشتم و گفتم من می خواهم بروم. سال بعد یعنی وقتی 6 سالم شد به مدرسه رفتم. یعنی فقط به خاطر اینکه نتوانستید نخستین کلمه را بنویسید؟! خیلی زود جا زدید! نه نخستین کلمه املا را بلکه ضمن املا فقط به خاطر اینکه کلمه ای را که نتوانستم بنویسم، بلند شدم و آمدم. 5 سال خیلی کم است؛ 6 سالگی به دبستان شاه عباس رفتم. مدرسه دولتی؟ آن موقع در شهرستان ها اصلا مدرسه غیردولتی ...
نگاهی دوباره به تابستان داغ 18 تیر 78
خبرنگار شاهد عینی بودم. سیستم ارتباطی یا بی سیم یا تلفن های همراه یقینا و مسلما بین گروه های دانشجویی برقرار بوده چون به راحتی با همدیگر ارتباط داشتند... وقتی مطمئن شدم که جریانی به نام حزب الله و گروه های شناخته شده حزب الله در برنامه امروز حضور ندارد، محوطه دانشگاه را ترک کرده و راهی نماز جمعه شدم. اما بعد از نماز جمعه خبر رسید که هنوز آشوب ها فروکش نکرده است. شایعه های اولیه ای مبنی بر کشته شدن ...
انتخاب شدم تا همسر یک پاسدار شهید باشم
اجر شهید و اجر همسر شهید و خانواده شهید بودن و. . . برایم می گفت. مهدی می خواست آماده ام کند. می گفت خانم من انتخاب شده ای که همسر پاسدار باشی، همسر جانباز که شده ای و احتمالاً همسر شهید هم بشوی. آخرین اعزام شان کی بود؟ در واقع آخرین وداع ما صبح روز شنبه 23 بهمن ماه سال 1395 بود. همان روز عصرش، ایشان به شهادت رسید. خدا را شکر می کنم که تا آخر عمر دنیایی آقا مهدی، کنارش بودم و از این ...
مشکلات جسمانی آزادگان امروز کاملا نمایان است / آزادگان به نوعی گم شدند /مدیر بنیاد شهید باید درد ...
. حاج آقا ابوترابی بودند نماینده ولی فقیه در امور آزادگان بودند. ایشان در همه جا زبان گویای آزادگان بودند و ما هم از طریق ایشان به مقام معظم رهبری دسترسی بیشتری داشتیم. بعد رحلت ایشان این نقیصه بوجود آمد و از طرفی با تجمیع میان نهاد بنیاد شهید، بنیاد جانبازان و ستاد آزادگان ، متاسفانه آزادگان به نوعی "گم" شدند. یعنی اگر جانبازی درصد جانبازی داشت یکسری امکانات به آنها تعلق می گرفت درغیر این صورت ...
ماجرای آن نیمه شب تابستانی از زبان معین تا روحانی ، ده نمکی و الله کرم
قانون مطبوعات در مجلس پنجم به ریاست ناطق نوری تصویب شد. اما این آغاز ماجرایی بود که ردِپای خود را حتی در رقابت های انتخاباتی دهه 90 هم بر جا گذاشت. به محض انتشار خبر توقیف سلام، هفدهم تیر سال 78، دانشجویان در کوی دانشگاه تهران دست به اعتراض زدند. اعتراضی که از ساعت 9 شب شروع شد و تا بامداد همان روز ادامه یافت. ساعت 9 شب ابتدا تجمعی در کوی در برابر خوابگاه دانشجویان شکل گرفت. به فاصله ...
نقش انجمن اسلامی دانشگاه تهران، تاج زاده و فائزه هاشمی در آشوبهای 18 تیر/ وقتی وزارت کشور خاتمی به بسیج ...
در آذرماه سال 90 است که در سالروز این واقعه، رجانیوز بخشهایی از آن را بازنشر می سازد. بعد از دوم خرداد فضای دانشگاه تهران چگونه بود؟ خیلی فضای فعالیت برای دانشجویان انقلابی مهیا نبود، یعنی جریان انقلابی در دانشگاه عملاً سرکوب شده بودند. در این برهه من نیز بیشتر وقت خودم را در بسیج دانشگاه گذاشتم که تازه شکل گرفته بود و به عنوان مسئول سیاسی بسیج دانشگاه تهران فعال بودم. ...
وقتی خبر اعزام دوستانم را می شنوم حسرت می خورم/ برای امروزی ها قابل باور نیست که ریالی بابت مدافع حرم ...
رسیدیم . مجروح کنار دست من چندبار دستش روی من افتاد و پرستار دستش را کنار کشید؛ یکباره صدایی از او شنیدم که جمله ای گفت؛ من که از روی اشهد گفتن هایش متوجه نشده بودم، با همین جمله فهمیدم که اوهم ترک زبان و از بچه های خودمان است . متوجه شدم آن مجروح که کنار من است محمدرضا فخیمی است . محمدرضا کنار من بود که شهید شد از محمدرضا سراغ سید را گرفتم اما گفت خبری از او ندارد و ...
ظهر عاشورا نمازش را خواند و شهید شد
شده باشد. وقتی پیکر آمد و دیدم کمی آرام شدم. خودش دوست داشت به این شکل از دنیا برود. در صحبت هایی که اوایل ازدواج می کردیم درباره شهادت خیلی مطالعه داشت و از خدا و ائمه اطهار شهادت را می خواست. چگونه از نحوه شهادتشان اطلاع پیدا کردید؟ از دوستانش شنیدم روز عاشورا گردانشان برای زیارت می رود. به آقا وحید هم می گویند بیا به زیارت برویم که ایشان پاسخ می دهد اگر به گفته امام حسین(ع) بخواهیم عمل کنیم همین جا هم می توانم زیارتم را انجام دهم. دقیقا همان ظهر عاشورا بعد از خواندن نماز شهید می شود و شهید ظهر عاشورا لقب می گیرد. ...
شهیدی که بدون سر روبه شش گوشه بر مولایمان حسین(ع) سلام داد
به گزارش گروه پایداری خبرگزاری ایمنا ، پس از مدتی مرخصی دوباره عازم جبهه شده بودم. سوار ماشین که شدم برای یک لحظه مسافران را برانداز کردم که ناگاه چشمم به او افتاد که روی صندلی های ردیف آخر نشسته بود. آشنایی مختصری با او داشتم. طلبه بسیجی، که بسیار مؤدب و مقید به آداب اجتماعی بود. او در یکی از مساجد جنوب تهران مشغول تحصیل بود. با اشتیاق رفتم و کنارش نشستم. با احترام زیاد به من جا داد و پس از سلام ...
میزان درآمدروسای جمهور جهان/قوانین جالب کره شمالی برای استخدام دختران پلیس/نظافت دندان ها در کمتر از 10 ...
غیربهداشتی مثل آب میوه، معجون، بستنی و ساندویچ تا حدامکان خودداری کنید، دست ها را بعد از رفتن به توالت و نیز قبل از دست زدن به مواد غذایی و خوراکی حتماً با آب و صابون بشویید و در آخر هنگام سفر آب و غذای سالم همراه داشته باشید یا از نوشیدنی ها و غذاهای با بسته بندی مطمئن استفاده کنید، با مشاهده هر مورد از ابتلا به اسهال سریعاً به مراکز بهداشتی و درمانی مراجعه کنید. این متخصص در رابطه با ...
لحظه لحظه از عملیات کربلای 4/ غواص ها چگونه عملیات می کردند؟ (+ذکر نام شهدا)
تیمشان لو رفته بود. عراقی ها آماده بودند و آنها را دیده بودند. این قسمت را خود آقای علیزاده بگوید بهتر است. آن موقع که این 15 نفر داشتند سیم ها را می چیدند و مین خنثی می کردند ما داشتیم راه می افتادیم. این چهار کیلومتر را همه داشتند غواصی می کردند. جزیره ام الرصاص باید آزاد می شد، جزیره فیاض یا ماهی باید آزاد می شد، بالجانیه باید آزاد می شد. وقتی که غواص ها می آمدند خط اول و دوم را می گرفتند و بعد ...
اولین جمله ای که آیت الله خامنه ای پس از به هوش آمدن گفتند/ دکترها قطع امید کرده بودند
را دستگیر کردیم حالا اینکه خود این فرد با عاملین اصلی ارتباطی داشته یا اینکه کسی ضبط را به او داده باشد، نمی دانم. تصویری از آیت الله خامنه ای بعد از حادثه 6 تیر در بیمارستان شما تا چه زمانی محافظ رهبر انقلاب بودید؟ در زمان ریاست جمهوری من خدمت ایشان نبودم زیرا تیم حفاظت را جدا کردند و من دوباره پیش آقای رفسنجانی برگشتم سپس به جبهه رفتم و در جبهه مجروح شدم و پس از ...
ترور زندگی مشترک چند ماهه ام را نابود کرد
ازدواجمان گذشت، همسرم را بیشتر شناختم. فهمیدم که دو سال خدمت سربازی اش را در جبهه بوده و باز هم سودای رفتن دارد. می گفت: محیط جبهه را هیچ کجای دیگر نمی توانی بیابی. من باید باز به جبهه بروم. چون باردار شده بودم، گفتم بگذار بچه به دنیا بیاید کمی زندگی مان را جمع و جور کنیم بعد برو. چه می دانستیم که قسمت است در همین تهران به شهادت برسد. فروردین 63 نوروز 63 تازه تحویل شده بود و سه ماه از ...
مسأله حج امسال برای ایرانی ها امنیتی است+تصاویر18+
گازهای سمی، صدها تن از زایران شرکت کننده در مراسم قرآنی برائت از مشرکین را به خاک و خون کشید که بخش عمده شهدا(354 تن) ایرانی بودند. 28 سال بعد، یعنی در 2 مهر 1394، این بار بی عرضگی، بی تدبیری، بی لیاقتی و البته بی رحمی سعودی ها فاجعه آفرید و در حادثه ازدحام جمعیت در جریان مراسم رمی جمرات ، حدود 7500 تن از زایران خانه خدا جان خود را از دست دادند که 464 تن از آن ها زایران ایرانی بودند. رهبر ...
روایت زندگی جانبازان 70 درصد خمینی شهر در نیمه راه بهشت
فریادم به آسمان برمی خاست. دست و پاهای من سفت و سخت و خشک شده بودند چون ماه ها بود تکانی نخورده بود. پدرم نماز شبش را همان جا در کنار تخت من و هنگامی که مرا تر و خشک می کرد می خواند. سرانجام به اصفهان آمدیم و در بیمارستان قائمیه دو هفته بستری شدم، پزشک بیمارستان همین که زخم بستر مرا دید گفت پسرت قطع نخاعی شده! تا این حرف را شنیدم دنیا روی سرم خراب شد و گریه را سر دادم. چون می دانستم قطع ...
دوست داشتم همیشه در کنارش باشم/خوابی که باعث تعجب شهید بصیر شد
تواند ما را به دوران گذشته ببرد و خاطرات شهید بصیر را برایمان بگوید. آنچه می خوانید حاصل گفتگوی ما با اوست: چه مدت در جبهه حضور داشتید؟ من 36 ماه در جبهه بودم و در آنجا بود که با حاج بصیر آشنا شدم. هر 3ماه یکبار مرخصی می گرفتم و به خانه می رفتم. یک بار که به جبهه برگشتم، حاج بصیر گفت که سوغاتی برایمان آورده ای یا نه؟ گفتم: مرغ آوردم... گفت: من به تو گفتم که اینها را بیاور، حالا ...
چشمانم دیگر نور ندارد
. گفت: به خدا گفتند که خوب می شود. بعد از مدتی یک شب دوباره چسب را برداشتم، دیدم که می بینم فریادی از سر شوق زدم، من می بینم! برادرم آمد جلو گفت چه می بینی؟ چیزهایی که در اتاق بود را یکی یکی گفتم. صورت برادرم را هم دیدم. حدود چندمتری فاصله گرفت. گفت: چه چیزی در دست من می بینی؟ گفتم لیوان شیر! خندید! گفت خدایا شکرت! دوازده روز تبریز بستری بودم. دکترم گفت برگردید منزل. 10روز دیگر یک عمل جراحی برای ...
امام خمینی(ره) به همسر شهید انصاری چه گفت؟!
. وقتی نگاهش کردم، صحنه اصلا مرا گرفت. شاید این سکوت بعد از سلام، یک دقیقه ای طول کشید و بعد حضرت امام با این جمله شروع کردند و به من خطاب خانم انصاری کردند و فرمودند: خانم انصاری، غم از دست دادن علی (همسر مرا به اسم صدا کردند.) غم شما نبود، غم من هم بود. مرا هم در غم خود شریک بدانید. من برای حضرت امام احترام ویژه و خاصی قائل بودم. یک دفعه منقلب شدم و به حضرت گفتم: مگر از دست ...
گفت و گو با مسعود لنکرانی مهاجر بازنشسته و پیشکسوت شرکت پخش فرآورده های نفتی
نفت وقت گرفتم و به دفترش رفتم. او دستور بررسی داد، اما نتیجه تغییر نکرد، تا این که سرانجام با پیگیری های زیاد مدرک من تعدیل شد و مدتی بعد من معاون اداره نفت بری شدم که کارش تامین نفت کش ها و بارکش ها برای حمل فرآورده های مظروف و غیرمظروف به سراسر کشور بود . انجام وظایف در روزهای سخت جنگ زمانی که انقلاب شد، مسئول یکی از واحدهای اداره نفت بری بودم. از خاطرات آن روزها یادم هست که ...