سایر منابع:
سایر خبرها
طارمی: پرسپولیس قهرمان شود بهترین بازیکن آسیا می شوم/ با هت تریک در آقای گلی تاریخ ساز خواهم شد
ایرانی باشی که مفتخر به کسب عنوان بهترین بازیکن سال آسیا می شوی؟ به هر حال همه عملکرد ما زیر ذره بین است. برای رسیدن به عنوان بهترین بازیکن سال آسیا اگر بتوانی همراه با پرسپولیس در آسیا به فینال بروی مطمئنا شانس زیادی برای رسیدن به این عنوان دارم چرا که معمولا طی سال های اخیر بهترین بازیکن سال آسیا از تیمی انتخاب می شود که به فینال آسیا رفته باشد. مطمئن هستم اگر پرسپولیس قهرمان آسیا شود ...
کنکور، عامل کاهش کیفیت کتاب های درسی / کتاب کمک درسی خیانت به دانش آموزان و کشورمان است
که من بازنشسته شدم. در سال 1379 به طور رسمی بازنشسته شدم. اما بعد از آن به همکاری ام ادامه دادم. تقریبا به طور تمام وقت تا چندین سال قبل کار می کردم. الان هم کار می کنم ولی به صورت پاره وقت می روم و در تالیف کتاب های درسی جدید کمک می کنم. *پس الان هم در تالیف کتاب های درسی کمک می کنید. -بله. الان هم در تالیف چند تا از این کتاب های جدید که چاپ می شود هنوز همکاری دارم. برای مثال ...
دوست دارم به دانشگاه اکسفورد بروم/ در کنار تحصیل قالیبافی می کردم
توجه به ناامنی موجود در کشور و عدم حضور استادان بهتر در دانشگاه های داخلی، دانشگاه های خارجی بهتر است. فارس: اگر قرار باشد در خارج از کشور تحصیل کنید، کدام دانشگاه کدام کشور را بهتر می دانید؟ رفعت: من دوست دارم در دانشگاه آکسفورد انگلیس درس بخوانم، امیدوارم دولت افغانستان و انگلیس در این راستا با بنده همکاری کنند. فارس: به کسانیکه برای سال آینده آزمون کنکور دارند، چه ...
متهم دوم قتل بنیتا: شب حادثه به کلانتری خاتون آباد گفتم که یک بچه داخل ماشین رها شده،توجه نکردند
خواهد هر چه زودتر قصاص شوم. من باعث سرافکندگی خودم وخانواده ام شده ام. کاری کرده ام که هیچ جای جبرانی ندارد. دوست دارم هر چه زودتر به مجازاتم برسم تا ازعذاب وجدان نجات یابم. دوبار با پلیس تماس گرفتم اما... مهدی، دومین متهم پرونده، مرد جوانی است که ادعا می کند پس ازسرقت خودرو، دوبار با پلیس تماس گرفته وآنها را درجریان قرار داده است. روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟ ...
بیشتر داوران زمان ما پرسپولیسی بودند
...> * آیا در آن زمان داوران طرفدار تیم خاصی بودند؟ داوران هیچ موقع نمی گویند که طرفدار کدام تیم هستند اما می شود از روی قضاوت و اعمال آنها فهمید که دوست دارند کدام تیم برنده شود. بیشتر داوران زمان ما پرسپولیسی بودند. من خودم هم طرفدار شاهین بودم. البته در داربی شش تایی ها داور تاثیری در نتیجه نداشت چون فقط حساسیت این بازی برای او تعریف شده بود و او شناختی از تیم ها نداشت. آن داربی، یکی از سالم ...
ماجرای یک کودک آزاری دردناک
. علاقه ای بینمان نبود، فقط زن و شوهر بودیم ولی آزاری هم به من نمی رساند. راننده کامیون بود. دو سال بعد از ازدواجمان در یکی از همین سفر های جاده ای اش در یک دره سقوط کرد و مرد. دوستش نداشتم اما تکیه گاه زندگی ام بود. بدون او نمی دانستم چطور باید زندگی ام را بچرخانم. چند مدت دنبال کار می گشتم. کار درست و حسابی گیر نمی آمد. به خانه های مردم می رفتم و کار می کردم تا بتوانم خرج خودم و دو بچه ...
فروش "قبر" از 4 میلیون تا 700 میلیون تومان
عبارت سرداب حک شده و یا هیچ ننوشته اند احتمالا قبرهای پیش فروش و یا رزرو شده هستند. برای اطلاع از چند و چون کار تصمیم می گیرم به عنوان خریدار به دفتر آنجا مراجعه کنم. خانم کارمندی برگه قیمت پیش فروش قبرها را به دستم می دهد و می گوید قبرهای دو طبقه 4 میلیون تومان و قبرهای یک طبقه 6 میلیون و 800 هزار تومان است که می توان حدود یک سوم این مبلغ را پرداخت و مابقی آن را طی دو فقره چک در مدت یک سال پرداخت ...
به کلانتری خاتون آباد گفتم؛توجهی نکردند!
در دنیای شیشه ای خودم غوطه ور بودم که هیچ چیزی نفهمیدم. چرا جلوی موهایت را رنگ کردی؟ عروسی دعوت بودم و قرار بود چند روز قبل به عروسی بروم که دستگیر شدم. زمانی که ماشین را رها کردی بچه زنده بود؟ بله، آن موقع داشت گریه می کرد.اما وقتی ماشین را رها کردم خواب بود. فکر نکردی که بچه در آن دما با ماشینی که شیشه هایش بالاست نمی تواند نفس بکشد؟ا صلاً ...
می دانم علی کریمی از چه ناراحت است
آسیا برابر تیم عربستانی تحویل آقای برانکو دادم و 2 سال از آقای برانکو حمایت کردم، امروز راضی هستم که پرسپولیس اگر امروز این همه قدرت دارد با حمایت دوستان و همراهان این تیم بوده است. فکر نمی کنم کسی مثل من از پرسپولیس رفته باشد ویکی از متعصب ترین هواداران و حامیان مربی جدید این تیم بماند. من همیشه آقای برانکو را دوست داشتم و 16 سال قبل وقتی بلاژویچ رفت و برانکو مربی تیم ملی شد آقای دادگان که نایب رئیس فدراسیون بود، به من پیشنهاد دستیاری او را داد و من به آقای دادگان گفتم برانکو را دوست دارم و قبولش دارم اما در شرایط فعلی ترجیح می دهم دیگر دستیار هیچ کس نباشم! ...
حزب توده دستاورد خاصی برای کارگران نداشت/از دل طبقه کارگر در ایران نه سندیکا و نه حزبی به وجود نیامد
رمان بن بست خاله رُزا سومین اثر داستانی علیرضا مجابی؛ توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شده است. مجابی بن بست خاله رزا را رمان سیاسی و اجتماعی تلخ معرفی می کند که با بهره گیری از زبان طنز (کمدی سیاه) درصدد جستجو و رمزگشایی از پاره ای ایده آل های انقلابی و رمانتیک جنبش انقلابی و دانشجویی دههٔ چهل و پنجاه است. جریان هایی که چون با ماهیت وج ...
ویراژ زن موتور سوار بر بام تهران! + تصاویر
زاده لطفاً خودتان را بیشتر معرفی کنید من نرگس سمیعی زاده متولد اول فروردین سال 61 و فرزند کوچک خانواده هستم، همچنین دو برادر بزرگتر از خودم دارم. رشته اصلی من در دبیرستان ریاضی بود اما بعد از دیپلم وارد رشته نقشه کشی ساختمان شدم. برای ورود به دانشگاه در رشته کارشناسی زبان اسپانیایی شرکت کردم چون به این زبان علاقه داشتم. بعد از اتمام درسم به علت شغل خانوادگی پدر و برادرم، پدرم اصرار داشت ...
شوخی جالب مهران مدیری با خانم بازیگر
اینجا مردم آمده اند که چیزهای خوب بشنوند. من عاشق کارم هستم و با آن بزرگ شدم و زندگی کردم. دلخوری من بیشتر از خودم است. یک فرزند دارم؛ با اینکه دوست داشتم فرزندان بیشتری داشته باشم. با وجود اینکه خیلی تلاش کرده ام، شاید فرصت رسیدگی به فرزندم را مانند مادران دیگر نداشتم. اینها دلخوری من از خودم است نه از حرفه ام. بازیگر تولدی دیگر ازدواج را سخت ترین تصمیمش در زندگی بر شمرد و گفت: همسرم ...
هومن سیدی: سیاسی نیستم
ایشان شناختی نداشتم اما احساس کردم انتخاب درست تری است. حتی در آن دوره رای من ایشان نبود. اما بعد از اینکه ایشان رای آوردند احساس کردم که جمله ایشان را خیلی دوست دارم و دلم می خواهد که توی رودربایستی بمانند و یادشان نرود که می خواهند خنده را به لب مردم بیاورند. دلیل تاکید بنده روی این جمله و دادن جایزه ای که برای خودم معتبر و محترم و ارزشمند بود، همین بود. خیلی ها بعد از آن به من لقب فیلمساز دولتی ...
در باب فایده جشنواره های رنگارنگ موسیقی
گروه پالت یکی از گروه های موسیقی ای است که همیشه برای شرکت در جشنواره های موسیقی پیش قدم است. روزبه اسفندارمز، سرپرست این گروه درخصوص جشنواره های مختلف موسیقیایی که در کشور برگزار می شود و مرکز زدایی جشنواره ها در کشور به می گوید: ما در جشنواره های موسیقیایی تا جایی که می دانم خیلی مرکززدایی انجام نگرفته است. البته در شیراز همراه با جشنواره فجر موسیقی کنسرت برگزار می شود و البته این جشنواره هم به همت چند شرکت بسیار معتبر برگزار می ...
شهیدی که از پشت بی سیم خبر شهادتش را اعلام کرد
بود و همین شد باب آشنایی برای خواستگاری. هر دختری که به سن ازدواج می رسد، خواستگارهای متفاوتی دارد، اما محسن متفاوت از همه کسانی بود که تا آن روز برای خواستگاری به منزل ما آمده بود. تیرماه سال 87 بود. وقتی قرار شد با هم صحبت کنیم، من گفتم دوست دارم همسرم بال پروازم باشد به سمت خدا و از نظر ایمان خیلی بالاتر از من باشد. گفت: من هم دقیقا همین انتظارات را از همسرم دارم. بعد هم از کارش صحبت کرد و از ...
روایت از مردی که خستگی را خسته کرده بود
شکستن محاصرة سنندج، کتابی را خواند که دربارۀ ماجرای یکی از صحابی سیدالشهداء در روز عاشورا به نام وهب بود. عجیب تحت تأثیر این کتاب قرار گرفت و از من خواست کتاب را بخوانم و اگر فرزندمان پسر بود اسم او را وهب بگذاریم . *** ... پس از 40 روز حسین با مو و ریش بلند و لباس های خاکی آمد و تا رسید مرا به بیمارستان برد. دکتر به او گفته بود که متأسفانه کمی دیر شده، یا مادر فوت می کنه یا بچه ...
آسرایی: لغو کنسرت ها دادِ همه را درآورده
افتاده و محبوب شده و مردم اینقدر موسیقی اش را دوست دارند به همین دلیل است که با دقت روی موسیقی تیتراژش کار شد. من خودم هم با وسواس و صبر زیادی این کار را خواندم. معتقدم عجله ای که در خواندن بعضی از کارها که برای خود من هم چندین بار پیش آمده و خواسته شده است ظرف چند ساعت کوتاه بروم و تیتراژ یک کار را بخوانم، باعث می شود احساسی که باید در خواندن یک قطعه موسیقی وجود داشته باشد، به صورت کامل ...
ادعای جدید متهمان پرونده بنیتا
... چند وقت است که شیشه می کشی؟ 13سال است که اعتیاد دارم. روزی یک گرم شیشه باید بکشم، وقتی نکشم به هم می ریزم. چند وقت بود که آزاد شده بودی؟ من برج 10 پارسال آزاد شدم و تا قبل از آن 17 ماه زندان بودم. اتهامم 130فقره سرقت لوازم داخل خودرو بود اما من فقط 13مورد آن را قبول داشتم و در دادگاه به همین 13تا اعتراف کردم. پس از 17ماه حبس، سند خانه 200میلیون تومانی پدرم را ...
ابراهیمی:هفته پنجم به لیگ برمی گردم
بد نیست ولی تصمیم کادر پزشکی است که چه زمانی برگردم؛ زیر نظر کادر پزشکی تیم ملی کار می کنم و از تمام آنها متشکر هستم؛ سعی دارم هرچه زودتر برگردم و اگر خدا بخواهد از هفته پنجم به میدان خواهم رفت. هافبک استقلال یادآور شد: منصورخان(پورحیدری) اسطوره فراموش نشدنی استقلال است و خودم افتخار این را داشتم سه سال در خدمت ایشان در این تیم بودم و جز خوبی از ایشان ندیدم؛ ان شاالله بتوانیم با تلاش و موفقیت برای استقلال روح شان را شاد کنیم. ...
بحران مارکسیسم/ گفت وگو با لویی آلتوسر در اواخر عمرش درباره کمونیسم، انقلاب و سیاست
آلمان ها گذراندم. به فرانسه برگشتم و تحصیلاتم را در رشته فلسفه در سال 1948 تکمیل کردم و سال ها استاد تمام اکول نرمال سوپریر بودم. مسیر فکری و فرهنگی تان چطور بود؟ در این مسیر با دو نفر برخورد داشتم. یکی ژان گیتون ، فیلسوف کاتولیک، از دوستان پاپ ژان بیست وسوم و از یاران نزدیک پاپ پل ششم بود. او کمک کرد تا رساله ام را به سرانجام برسانم. دومین نفر استاد تاریخی بود به نام ژوزف اورز . او مرد ...
جولان تجرد برای دختران جوان/ تنهایی و فردگرایی ره آورد تجرد
خانه داری برای او باقی نمی ماند و به جای اینکه در زندگی آرامش را ایجاد کند تازه به پایه های زندگی ضربه می زند. هانیه 35 ساله است، او گفت: هیچ وقت ازدواج را جدی نگرفته ام و همیشه به این موضوع نگاه طنز داشتم. کی ازدواج می کند. دلم نمی خواهد ازدواج کنم. دوست دارم تنها باشم و صحبت های اینگونه. اما حالا می بینم که واقعا تنها هستم و نیاز به یک همدم و همسر را حس می کنم. تمام خواهر و برادرهای من ...
شیشه ای ها تریاکی نمی شوند!
برادرم بر اثر مواد مخدر از دنیا رفت. خودم سه سال در زندان بودم. در دوران مصرف، کسی احترامی برایم قائل نبود. اگر مصرف نمی کردم و فقط فروش داشتم روزانه می توانستم 500 هزار تا یک میلیون تومان درآمد داشته باشم. متاسفانه در موضوع مبارزه با مواد مخدر تضاد منافع وجود دارد . این اظهارات فروشنده و مصرف کننده ی نامدار مواد مخدر در یکی از مناطق جنوب تهران است که خبرنگار انصاف نیوز پس از پیگیری موفق شد با او ...
لک: تنها جام قهرمانی تراکتور زمان ما کسب شد
دم به هوادارها بی احترامی کنم. تو اون زمان من یکی دو اشتباه کردم قبول هم دارم ولی یک خورده هوادارها هم کم طاقت بودن و به من بی احترامی می کردن و من هم رو حساب تعصب روی تیمشون می گذاشتم. اون نیم فصل برای من خیلی سخت تموم شد در حای که من تو دو سالی که تبریز بودم اولین قهرمانی چهل پنج سال اخیرشون که جام حذفی بود رو ما بدون گل خورده تو اون تیم داشتیم و تو دو سال پیاپی آسیایی شدیم که از اون سال به این ...
کنار آمدن زنانه با تغییرات رابطه عاطفی
معتاد کار فرض و تصور کند با کارتان ازدواج کرده اید. مرا محدود کرده بود مریم 41 ساله می گوید: پس از چند سال که از زندگی مشترک من و همسرم گذشت، او به انسان درون گرایی تبدیل شد و از من نیز می خواست همانند خودش باشم. حدود 8 سال از زندگی مشترک ما گذشته بود که سرانجام تصمیم گرفتم به او بگویم از این که مرا محدود می کند و می خواهد در خودم باشم، ناراحت و ناراضی هستم. من دوست داشتم بیرون بروم و ...
سعی کن به خاطر بیاری ؛ جاش گروبان
کد ویدیو دانلود فیلم اصلی کیفیت 480
اثر هنری بوق تبلیغاتی نیست
این داستان نویس در گفت وگو با ایسنا، درباره مطالبات اهل قلم و فرهنگ از مسئولان فرهنگی اظهار کرد: مشکلات ما در حوزه ادبیات یکی دو تا نیست. یکی از مشکلاتی که در طول سال ها داشته ایم، مسئله ممیزی است. البته این موضوع در دولت های مختلف یکسان نبوده و با توجه به گرایش دولت ها و وزیر، تفاوت هایی داشته است. اما اصل قضیه همچنان پابرجاست و خواه ناخواه مشکلاتی ایجاد می کند. حتی در این شکل هم مساله باید ...
تئاتر-میتینگ های سیاسی
می کنم ضروری است که هر چهار نمایش خون وعده ها ترجمه شوند. وجدی مُعَوَد هنوز هم می نویسد و این چهارگانه جزو کارهای قدیمی تر اوست و امروز آثار جدیدتری از او منتشر شده که من تعدادی از آنها را خوانده ام. یکی از آنها که هفت ، هشت ماه پیش منتشر شد victoires نام دارد که در اصل به نام یک دختر اشاره دارد. من به شدت این نمایش را دوست دارم و امیدوارم روزی بشود ترجمه اش کرد. این نمایشنامه به لحاظ تکنیکی ویژگی ...
رگبار شعار سیاسی نمی دهد
.... اگر آینه درست نشان بدهد لازم ندارید هی جار بزنید این آینه است! بیضایی در مورد سیاسی بودن خود گفت: من دوستان فرهنگی با تمایل سیاسی و دوستان سیاسی با تمایل فرهنگی داشته ام که امتیازشان در آن اثری است که تولید کرده اند نه در ادعاهایشان. خودم به معنای حزبی سیاسی نبوده ام و نیستم و قلمروی من فرهنگ است! اگر بودم چه امتیازی به رگبار می بخشید و حالا که نیستم چه امتیازی از آن می تراشد؟ رگبار ...
تقابل 2 مرد در بازی و زندگی
، می گوید: شخصیتی که بازی اش می کنم، در فرازهایی خیلی از من دور است و در فرازهایی هم خیلی به من نزدیک است؛ یعنی موقعیت هایی در زندگی واقعی ام بوده که به جای زنورکو قرار گرفته ام. نه تنها من بازیگر که فکر می کنم خیلی از مردم هم این تجربه را داشته اند. دوری های این شخصیت از من، به نویسنده بودنش، نوبل گرفتن و بی توجهی اش به آن و جهان بینی خاصش نسبت به انسان هاست. او از بقیه بریده و چندسال است که در یک ...
مردی با دغدغه های فرهنگ ملی/ نکوداشت استاد دکتر محمدجعفر محمدزاده
دکتر کاظم نیا / میرملاس : از پله های پیاده رو که آمدم پایین به یک در شیشه ای نیمه باز رسیدم. بالای در تابلوی آبی نفتی بزرگی بود که روی آن با خط برجسته سفید نوشته شده بود “کانون فرهنگی-ادبی نور.” از در که رفتم تو وارد یک [...] دکتر کاظم نیا / میرملاس : از پله های پیاده رو که آمدم پایین به یک در شیشه ای نیمه باز رسیدم. بالای در تابلوی آبی نفتی بزرگی بود که روی آن با خط برجسته سفید نوشته شده بود “کانون فرهنگی-ادبی نور.” از در که رفتم تو وارد یک سالن کوچک و تاریک شدم. از راه پله روبرو بالا رفتم .پاگرد را پیچیدم و پله های بعدی را هم پشت سر گذاشتم.به آخرین پله که رسیدم روبرویش اتاقِ در بازی بود با یک میز فلزی که مرد جوانی پشت آن نشسته بود. مرد جوان را می شناختم .از پایه های ثابت مسجد بود. تا من را دید لبخندی زد و مهربانی صورتش دو چندان شد. معلوم بود که او هم مرا می شناسد. به خودم که آمدم توی اتاقش بودم و داشتم برایش تعریف می کردم: – دبیر هنرمان گفته سر کلاس خوشنویسی هفته دیگه حتما” دوات و مُرَکب و لِیقه با خودمان ببریم. همه جای شهر را زیر پا گذاشتم اما نتوانستم گیر بیاورم... حرف هایم که به اینجا رسید مردِ آشنا بی هیچ کلامی کشوی میزش را کشید یک دَوات جگری رنگ از کشو بیرون آورد و گذاشت روی میز. با طمأنینه درش را باز کرد، رشته های ابریشمی سفیدی داخل آن گذاشت بعد در یک جوهر پِلیکان را باز کرد و آرام آرام روی نخ ها جوهر ریخت همه نخ ها که سیاه شد. در دوات را محتاطانه بست و آن را جلوی من گذاشت. دوات را از روی میز برداشتم و گفتم: -ببخشید لیقه هم می خواستم. خنده ی صدا داری کرد و گفت: -اون نخ های ابریشمی که گذاشتم توی دوات لیقه بود. ازنادانی خودم خجالت کشیدم. سرخ شدم و سرم را انداختم پایین. بدجوری گند زده بودم.باید می زدم به چاک برای همین زود خداحافظی کردم. موقع خداحافظی،دوست تازه ام یک تیکه کاغذ کوچک به من داد و توضیح داد که این بلیت فیلم گلنار است؛ساعت چهار عصر امروز همین جا . بعد دوباره شروع به خندیدن کرد و باقی مانده لیقه استفاده نشده را هم به طرفم دراز کرد.شوق دیدن فیلم آن هم توی سالن حالم را خوب کرد و با خنده ریزی لیقه را از دست آقای محمدزاده گرفتم و اولین ملاقات ما با مِهر و خنده تمام شد. از هیجان تماشای فیلم سر از پا نمی شناختم قبل از ساعت چهار پشت در سالن نمایش بودم. بالاخره فیلم شروع شد خدای من فیلم موزیکال بود و از اول تا آخر پُر بود از ترانه. فیلم که تمام شد سبک شده بودم. پر بودم از شعر و موسیقی و دنیای رنگینی که دوست داشتم.آن شب در سکوت و تنهایی خودم سور و ساتی راه انداختم و تا نیمه های شب ضرباهنگ ترانه های گلنار دلم را غنج می زد. از آن شبِ شادی 26 سال می گذرد. آن روز پاییزی نقطه عطفی بود در زندگی من؛دنیای سیاه و سفید کودکانه ام مُزین شد به رنگ های دوست داشتنی و اغواگر شعر و فیلم و موسیقی. آقای محمدزاده کار خودش را کرده و ولوله ای در جانم انداخته بود؛همه عشق،همه شور. هر روز صبح دنبال بهانه ای بودم برای رفتن به کانون و عصر که می شد لحظه ها را تا مغرب می شمردم به امید مسجد و دیدن مردی که زندگیم را رنگ داد. . سه سال بعد دبیرستانی شدم و طبق قانون دبیرستان همه سال اول های تجربی به صورت ثابت شیفت عصر بودند. از شیفت عصر و مَنگیِ خواب آورش بدم می آمد،آنهم برای یک سال آزگار. اما معجزه ای شد و اتفاقی افتاد که توی خواب هم نمی دیدم؛برنامه هفتگی کلاس ما با درس قرآن شروع می شد و با ناباوری کامل ساعت اول روز اول دبیرستانم آقای محمدزاده سرکلاس ما حاضر شد، چه شانس بزرگی! بهتر از این نمی شد.مردی که رویاهای رنگی و شاعرانه در تخیلات من کاشته بود حالا معلمم بود؛چه سال نکویی! تمام هفته را با شوق رسیدن به شنبه و تک زنگ قرآن می شمردم. آقای محمدزاده با متد خاص خود و به دور از روخوانی های مرسوم آن سال ها اولین جلسه درس را با تفسیر سوره “الرحمن” شروع کرد و از مهربانی گفت و بخشایش و ما را مرتب به تحقیق و حفظ و اُنس با “الرحمن” تشویق می کرد.معرفی کتاب های جدید و توصیه به کتابخوانی حٌسن خِتام کلاس بود.شیوه معلمیش دوست داشتنی بود و زنگ قرآن برایمان جذاب تر از هر سال. کلاس ما طبقه دوم بود. ظهر شنبه به محض اینکه وارد کلاس می شدیم از پنجره،حیاط دبیرستان را دید می زدیم و از لحظه ایی که آقای معلم با پیکانِ یخچالیش وارد حیاط دبیرستان می شد و بعد با یک بغل کتاب از ماشین پیاده می شد روحمان پر می گرفت و جان مان به طَرب می افتاد برای کلام گرمش و آن همه رحمانیتی که با چشمان مهربانش برایمان می گفت و رویدادهای فرهنگی که تحلیل می کرد و افق های تازه ای که نشان مان می داد در آن روزهای کم رسانه و بی شبکه ! آقای معلم آن سال کاری کرد کارستان و آنچنان پایه ای از عقلانیت،تَساهل و مِهر در جانم نهاد که سال های بعد در تمام تنگناها و مشکلات ریز و درشت بهترین دستاویز من بود برای رهایی از بُن بست. صمیمیت آقای معلم دوست داشتنی بود و همین دوستیِ صمیمی و بی تَکلفش همیشه قوّت قلب من بوده در طول همه این سالیان دور و دراز و البته به روز بودن و اشراف کاملش بر مسایل حتا آموزش پزشکی پشتیبان محکمی بود بری همه روزهای بلاتکلیفی ام. عالی ترین مناصب دولتی چه در نهاد ریاست جمهوری چه معاونت مطبوعات وزارت ارشاد هم هیچ خِللی در دلسوزی و همراهیش وارد نکرد و هیچ سرمست قدرت نشد.اخلاقش برتر از تمام معادلات سیاسی است و مرامش جز مهربانی نیست. در یکی از بُن بست های تاریک زندگیم عزم دیدار آقای معلم کردم و چاره کار از او طلب کردم. به یاد دارم آن روزِ ورشکستگیِ من هم زمان بود با یکی از جلسات مهم ایشان برای یک تصمیم ملی با این که بدون هماهنگی قبلی رفته بودم در خِلال تنفسِ جلسه یکراست آمد سراغ من. غروب بود و آقای معلم خسته، این را موهای پریشانش می گفت و لباس های نه چندان مرتبش برخلاف شیک بودن،که قاعده همیشگی اش بود. شرمنده مزاحمت شدم اما مثل همیشه گرم و مهربان دلم را خواند و در آن تنفس چند دقیقه ای آنچنان زیر و زبرم کرد و انرژی در جسم و جانِ به گِل نشسته ام دمید که بی هیچ اغراقی مسیر زندگی ام عوض شد و ناملایمات بُغرنجم رنگ امید گرفت و تلاش برای طلوعی دیگر. علاوه بر همه این ها آقای معلم دغدغه بزرگی دارد؛دغدغه فرهنگ و کتاب و رسانه! در شلوغ ترین روزهای سیاسیش هم راه فرهنگ گم نکرد و و از سلامت جانش برای تالیف و نشر کتاب مایه گذاشت. این را در ملاقات آخرم در دفتر دانشنامه مطبوعات بیشتر حس کردم. عصر یک روز گرم در دفتر دانشنامه. با اینکه نزدیک افطار بود اما برای رتق و فتق امور دانشنامه مستقیم از وزراتخانه آمده بود دفتر . از دانشنامه که حرف می زد برقی در چشمانش بود و لحنش پر از امید می شد برای به انجام رساندن اولین دایره المعارف ملی مطبوعات. می گفت برای گردآوری دو جلد اولش بیشتر از هفت سال وقت گذاشته آن هم با یک تیم 50 نفره از اساتید دانشگاه. می گفت این مجموعه ده جلدی می شود و نگران عمرکوتاهم و دل من گرفت از این نگرانیش. آن روز هم مثل همیشه سرشار از انرژی بود و با حوصله همه سؤال هایم را جواب می داد با این که یکی از یمین می پرسیدم و دیگری از یسار! حرف که می زد بال می گرفتم و تا حواسش پرت می شد یک دل سیر نگاهش می کردم و همین که می خواست بفهمد از نگاهش فرار می کردم. آن جلسه تا نیمه های شب به طول انجامید و من سبک و رها در آسمان شاگردیش معلق بودم و پر بودم از عشق،مهربانی و امید درس های همیشگی آقای معلم. از هم که جدا شدیم با خودم می اندیشیدم که چقدر خوشبختم من که دوستم معلمم است و معلمم هم استاد صبر و عقلانیت و عشق .آرزویم جز سلامتش نیست و سعادت شاگردی دوباره اش از نزدیک و برای همیشه! درج شده توسط : امین آزادبخت (مدیر سایت ) ...