سایر منابع:
سایر خبرها
نام استاد مجید وفادار همیشه زنده می ماند
، پدرم، مادرم و خود من دارند و این آرشیو را در اختیارمان گذاشتند نیز متشکرم. برای خود من هم عجیب بود که چنین آرشیوی از خانواده وفادار وجود دارد. امروز بسیار خوشحالم که پس از نزدیک 40 سال از فوت استاد وفادار، دوباره اسم ایشان زنده شده است. فکر می کنم الآن دیگر مردمان نسل جدید با نام و آثار استاد وفادار آشنا شده اند. موسیقی استاد وفادار همیشه تازگی دارد و به همین خاطر نام ایشان هم همیشه ...
دل به دریا زدم
ساحل به صورت پخش زنده شروع می شود. مجری و دوستان مجموعه ما می آیند و برنامه هایی که از قبل آماده شده را اجرا می کنند. هر روز هم مانند نمایش خیابانی به موضوعات مختلف مانند اعتماد به نفس، امید به زندگی، تفریح سالم، احترام به پدر و مادر و... می پردازیم. در نهایت هم از مردم گزارش می گیریم و گزارشگری داریم که با لباس سنتی مازندرانی بین مردم می رود و در رابطه با آن موضوع با مردم صحبت می کند. رادیو ساحل ...
جانبازی که به تنهایی یک واحد فرهنگی است!
قدری ازموقعیت اجتماعی و خانوادگی خود در پیش از انقلاب بگویید. - پدرم یکی از بازاریان تهران بود و بحمدالله مشکل مالی در خانواده ما وجود نداشت، جو معنوی و مذهبی خانواده و پدر و مادری مذهبی و سنتی سبب شد تا راه خودم را پیدا کنم و رفتن به مسجد و نشستن پای منبر کمک زیادی به من کرد. یکی از جرقه ها و اتفاقات بزرگی که در زندگی من رقم خورد مشرف شدن به کربلا در سن 8 سالگی و در زمان ریاست ...
کاری کنید که ما از شما نترسیم
شماره 137 را که می شناسید؟ چند روز پیش که به خانه پدری رفته بودم، دیدم درخت ها و فضایِ سبزِ محله سابق، در حال خشک شدنند. به این شماره زنگ زدم و گفتم که مدّتی ست اینها را آب نداده اند. اپراتور، با خوشرویی پاسخ و قولِ پیگری داد. گذشت و دیدم خوشبختانه، آبیاریِ درخت ها درست شده و خوشحال شدم که پیگیری کرده اند. امروز پدرم از باغ تلفن کرد و مقداری حرف های متفرّقه زدیم تا اینکه با حالتی معصومانه گفت ...
کاش معاون اولی احمدی نژاد را پذیرفته بودم!
شد که خانه مان همیشه بحث های سیاسی داشته باشیم. البته مصطفی بیشتر از همه سیاسی بود. در خانه سر سفره شام و ناهار و اینها همیشه بحث های سیاسی داشتیم. مگر پدر هم سیاسی بودند؟ ایشان اصلا مغازه اش در پامنار پاتوق گروهی از سیاسیون بود که عموما همگی از جبهه ملی بودند و فعالیت های سیاسی ضد رژیم داشتند. روزنامه ها را می آوردند، می خواندند و بحث می کردند به گونه ای که مادرم گاهی به پدرم می گفت ...
از صبح تا شب با یک موادفروش/همه جور مشتری دارم؛ از دکتر ومهندس و ورزشکار معروف بگیر تا هنرمندخفن
مغازه یکی از بچه ها فروشنده لباس شدم. گاهی پول مغازه دارهای راسته رو جمع می کردم و براشون گل می خریدم و خودم از بغلش می زدم و یه آب باریکه ای بود. تا سال 91 که یکی از بچه ها اومد گفت عطا یک کیلو گل خریدیم 3 میلیون، نمی دونم چه غلطی باهاش بکنم؟ گفتم داداش نگران نباش. جاش امنه؟ گفت آره. گفتم هر روز علف رو پک کن بیار واسه من. نگران فروشش نباش. گفتم پک می زنیم 30 تومن ،15 من، 15 تو. بعد از ...
کار کثیفی که نسرین بخاطر مهرداد کرد / آبرویم رفت پشیمانم
.... او هر روز داد و فریاد راه می انداخت، ولی مادرم توجهی نمی کرد و هر موقع جر و بحثشان بالا می گرفت، قهر می کرد و با هم به خانه پدر بزرگ می رفتیم. مادر بزرگم از او حمایت می کرد. بیچاره پدرم چاره ای نداشت جز آن که از ترس آبرویش هم که شده، کوتاه بیاید. حدود پنج ماه و نیم از آشنایی من و مهرداد گذشت. یک روز که با هم در پارک قرار ملاقات گذاشته بودیم، گفت مادرش مریض است و تا هزینه درمانش را ...
دوره شهرداری احمدی نژاد شبیه بعد انقلاب بود و نیروها با سلامت کار می کردند
خیلی یاد می شد ولی الان دیگر ذکری از آنها نیست. من آن روز خودم تنها به تظاهرات رفته بودم، برادرهای دیگر هم همین طور. به سرچشمه که رسیدم، مادرم را دیدم که رفته بود کنار جلو پلیس ها ایستاده بود و داشت به آنها می گفت اینها برادرهای دینی تان هستند، چرا روی شان اسلحه می کشید و این حرف ها. شما فرض کنید در آن فضا، یک نفر با چادر مشکی رفته بود می خواست آنها را با عصبانیت نصیحت کند که یکی از خود پلیس ها ...
چرا امتیاز تحصیل شامل کودکان پاکستانی نمی شود
دارد درس بخواند. کسی نمی تواند این حق را از او بگیرد. من دوست ندارم سبزی کاری کنم، خیلی سخت است. من پسربچه 15ساله ام و برایم سبزی کاری سخت است، اگر درس بخوانم می توانم کار بهتری پیدا کنم. الان پولم را به خانواده ام می دهم. پدرم دست و پایش شکسته و نمی تواند کار کند، مادرم هم فوت کرده است. تا حالا پاکستان رفته ای؟ بله یک بار رفته ام. پدر و مادرت اهل کدام شهر بودند؟ اهل روستایی ...
قانون چگونه از فرزندان طلاقی که هیچ کدام از والدین حاضر به سرپرستی از آنها نیستند حمایت می کند؟
شروع شد. پدرم پزشک است و قبلاً سالی چند ماه ایران نبود، الان هم که دیگر ایران زندگی نمی کند، مادرم هم پرستار است. در همان سال هایی که پدرم برای دوره های پزشکی اش به خارج از کشور سفر می کرد، کار های خانه مان را دوست پدرم انجام می داد. به خاطر ارتباط زیادی که مادرم و دوست پدرم با هم داشتند تقریباً رابطه شان از حالت عادی خارج شده بود و صمیمی شده بودند. چند سال سر این موضوع پدر و مادرم با ...
به فوت پدرمان مشکوکیم
مسجد هدایت و جرقه فکری شان از مسجد هدایت زده شد . * حسین طالقانی : ایشان سعی داشت که این ها [مجاهدین خلق] را هدایت کند ولی متاسفانه آن ها خط خودشان را داشتند و به قول آقا غوره نشده می خواستند مویز شوند. آقای هاشمی در خاطراتش گفته که ما برای مجاهدین پول جمع می کردیم ولی از آن تاریخ [سال 54] با این انشعاب ضربه سهمگینی به این تشکیلات خورد، حتی آن قدر شدید بود که در یک مورد شهرام داشت آقا ...
گزیده ای از اشعار زیبای طنز
تو هی قرص دیازپام گرفتم لعنت به همان روز که تو کفتر خود را پر دادی و من کفتری از بام گرفتم عاشق شدم و پول هر آن چیز که داریم با زور خودم از پدرم وام گرفتم ! با حافظ و میخانه پدر بود مخالف فالی فقط از حضرت خیام گرفتم ! یک بار خبردار شدم کوی بهشتی یک بار مچ ات را سر اعدام گرفتم گفتی که نکن، حرف نزن ...
توجه به زی طلبگی رمز موفقیت طلاب
، طلاب نو ورود ما باید قدر جایگاه و فرصتی که در اختیار دارند بدانند و با الگو گیری از بزرگان دین در این راستا قدم بردارند. داشتن انگیزه رمز موفقیت طلاب به گفته بزرگان حوزه مطالعه، تحقیق و پژوهش زیربنای موفقیت طلاب در مسیر طلبگی است، طلاب برای نقش آفرینی در این عرصه باید مجهز به علم روز بوده و با تکیه بر مطالعه همواره سعی و تلاش داشته باشند تا به درجات رفیع طلبگی دست یابند و ...
دیروز همه کاره امروز هیچ کاره!/ محرومیت زدایی شعار می خواهد یا جهاد؟/ جای خالی دولت
. آنچه این روزها از مکمل برجام می گویند، دقیقا ناظر بر همین نکته است. آنها برجامی را که توان موشکی مان را تضعیف و مقاومت را در منطقه زمین نزده باشد را، کامل نمی دانند. حتی آمریکایی ها هم هیچ گاه رسما زیر برجام نخواهند زد. این کشورها درست مثل همین ایامی که گذشت، با اعمال تحریم های تازه و درخواست های ناشدنی مثل بازدید از مراکز نظامی و غیر نظامی، به پروسه طولانی و خسارت آفرین برجام ادامه خواهند داد و از ...
پای درد دل های این روزهای ایرج صغیری
. ذهنشان خالی از این داستانها بود و من برایشان توضیح می دادم. چندین بار دیالوگها را برایشان تکرار می کردم تا آن را حفظ کرده و بگویند و از این کار خودم لذت زیادی می بردم. یادم می آید یکی از بچه ها به نام علیباش که حافظه ی نیرومندی نداشت و همیشه دیالوگها را فراموش می کرد و هر روز قبل از شروع بازی باید برایش تکرار می کردم که وسط بازی، حرفهایش را فراموش نکند. یک روز، قبل از اینکه نمایش را شروع کنیم ...
قصه پُرغصه سارا/دختری که از 7 سالگی مادری کرد
بهبودیافته اشاره می کند و ادامه می دهد: خودم به تنهایی به اندازه همه اینها زجر کشیده ام. سارا، فرزند بزرگ خانواده است، چهار خواهر و یک برادر دارد، داستان زندگی اش را از نخستین حکم زندانی برای پدر و مادرش آغاز می کند و می افزاید: زمانی می خواستم بروم کلاس اول، مادر و پدرم افتادند زندان، چون خلاف کار بودند و مواد می فروختند، آن زمان برادرم دو ساله بود. وی عنوان می کند: این طور بگویم ...
فرزاد حسنی در خندوانه: به سن 60 سالگی نخواهم رسید/ مجری بهتر از منوچهر نوذری نداریم
...، همیشه دوست دارم پیری خودم را بازی کنم چراکه آن سن را زندگی نخواهم کرد. به رفاقت مان قسم من هیچ وقت به 60 سالگی خودم فکر نکرده ام. جشن تولد 40 سالگی فرزاد حسنی، پایان بخش گفت و گوی فرزاد حسنی و رامبد جوان در برنامه خندوانه بود. در ادامه گفتگوی تفصیلی رامبدجوان با خندوانه را می خوانید: جوان به عنوان سوال اول به حسنی گفت: ما چشم های خود را روی هم می گذاریم و تو ...
ابوذر بود و ابوذر ماند
ساعت تخصص داشت و هر روز چند ساعتی را در کنار کتابخانه مشغول تعمیر ساعت می شد و با پولی که از این راه به دست می آورد زندگی شان را اداره می کرد. این پول گرچه بسیار ناچیز و کم بود ولی پدربزرگ همین مقدار پول را در زندگی شان هزینه می کرد. بعد از فراغت از کار، ایشان به کارهای علمی و مطالعه می پرداخت. پدر همراه خانواده چند سالی در روستا زندگی کردند ولی از آنجا که پدرشان در تهران بودند آنها نیز ...
مروری بر زندگی و اندیشه ی آیت الله طالقانی / میراث انقلابی رو سفید
فهمیم که چه گوهر دردانه ای از دست رفته و چرا او باید به آن زودی عزم سفری ابدی می کرد. اولین امام جمعه تهران پس از انقلاب که دانشگاه خیلی نتوانست میزبان این مهمان باشد. تریبونی که یک روز طالقانی را پذیرا بود بعدها چه مهمانان ناخوانده ای را شاهد بود و بعد از او چه نا مردمی ها که از این تریبون مقدس به این مردم نرفت. نماز جمعه هایش نماد وحدت بود و اتحاد و از آنجا بود که مردم را از هر قشر و گروهی، نژاد و قومی، دسته و گروهی به وحدت می خواند. انتهای پیام/ حسن بنام ...
افشاگری سحر قریشی در مورد همسر سابقش+عکس
متراکه کردم عروس اقای زبر دست از تهیه کننده فیلم و سریال که از دوستان من بودند مرا به ایشان معرفی کردند که دنبال یک نابازیگر برای کارشان بودند قبل از اینکه اتفاق سینمایی بیفتد من درخواست طلاق داده بودم، سال 84 عقد کردم و اولین درخواست طلاقم سال 85 بود پدر و مادرم در ایران زندگی نمی کردند و همسرم با معرفی خود به عنوان مدیر برنامه های من در زمانی که ابتدای معروف شدنم بود با سایت ها و روزنامه های مختلف ...
سینما دست مغز را رو می کند
عبدالرحمن نجل رحیم را به عنوان عصب شناس و عصب پژوه می شناسیم. مقالات و فعالیت های متفاوتش را شاهد هستیم. در مطبش در بیمارستان ایرانمهر، در جمع بیمارانی که وقت گرفته بودند منتظر بودم؛ قراری که از دو، سه هفته قبل تر تنظیم شده بود، اما همراه بیماری آمد، آشفته و نگران، بیمارش باز هم تشنج کرده بود. اتفاقی معمول بود که می شد با تلفن رسیدگی کرد. همان چای و بیسکوییت های مرسوم بیمارستان روی میز قرار گرفت ...
ماجرای نجات خواهر شوهر 17 ساله توسط عروس درستکار
که تصادف Crash کرده ام. عروسمان از مادرم اجازه ام را گرفت که چند روزی در خانه اش بمانم. دلم خیلی گرفته بود. با هم برای زیارت به حرم رفتیم. یکی از دوستانش هم آمده بود. دوست همسر برادرم همان روز مرا برای برادرش خواستگاری کرد و بعد هم جلسۀ رسمی برگزار شد. با صلاح و مصلحت بزرگ ترها ازدواج کردم. خدا خیرش بدهد همسر برادرم را. برایم مادری کرد و مثل یک کوه پشتم ایستاد. خوشبختانه شوهرم مرد خوب و بامحبتی است ...
حجاب پارچه روی سر نیست مسئولیتی بزرگ است
شدم با من قطع رابطه کردند، چون بعد از 11 سپتامبر مسلمان شدم و جو بدی علیه مسلمانان بود و آنها را تروریست می دانستند. پدر و مادرم نمی توانستند به دیگران بگویند دخترمان مسلمان شده است. بعد از شش سال که آلمان رفتم، هنوز رابطه مان سرد بود. پدرم مدام به من زخم زبان می زد و دلم را می شکست. در اسلام هم تأکید شده به پدر و مادر احترام بگذاریم و آنها را ناراحت نکنیم، واقعاً نمی دانستم چه کار کنم. از طرفی ...
مصدومیت دردناک برای مهاجم تیم ملی!
آسیای مرکزی نیز به معنای رهبر و حاکم نیز هست. بچه که بودم یک میهمان از روسیه داشتیم که آنها به من می گفتند سریک، از آن به بعد خانواده و برخی دوستانم مرا سریک صدا می زنند. نقش پدر سردار یک شانس بزرگ داشته که از نوجوان ی مشاوره های پدرش را در دستور کار قرار داده و البته موفق هم بوده: پدرم خلیل آزمون والیبالیست بزرگی بوده و در تیم ملی هم بازی کرده، دو بار به عنوان بهترین بازیکن ...
قتل برادر برای پنهان کردن قتل پدر
.... وقتی از بیمارستان مرخص شدم با نیلوفر که عقد کرده بودیم درددل کردم و ماجرای قتل پدرم را به او گفتم. او امانتدار نبود و این قضیه را به برادرم گفت. مدتی بعد از متلک های رضا متوجه شدم او از قتل پدر باخبر شده به همین خاطر قتل او را طراحی کردم. متهم در خصوص قتل گفت: آن روز از همسرم خواستم قرص و شیرینی خامه ای بخرد. بعد از آن قرص ها را پودر کرد و داخل شیرینی گذاشت و به برادرم تعارف کرد ...
شیرین با دوست علی سرو سری داشت /دختر وقتی جلوی در رفت صحنه وحشتناکی دید!
.... مادر جون مادر پدرم بود که بعد از فوت او ما را زیر پر و بال خود نگه داشته بود. با اصرار مادرجون مادرم با آن مرد که بعدها فهمیدم مهندس است ازدواج کرد. آقا محمد یک پسر داشت که شد عزیزترین فرد زندگی من. علی، شد همان برادری که هیچ وقت نداشتم. قرار شد من و علی مدتی پیش مادر جون بمانیم و بعد به خانه خودمان برویم اما من و علی هیچ وقت نتوانستیم صفای آن خانه را براحتی خانه خود ببخشیم و در ...
اقدام زشت خواهر شوهر که غوغا به پا کرد
خواستم ازدواج کنم اما، با اصرار پدر، بالاخره حاضر شدم در جلسۀ خواستگاری حضور داشته باشم. در اولین چیزی که به خواستگارم گفتم این بود که دستم از نظر حرکتی کمی ضعیف است. او که در همسایگی فروشگاه پدرم مغازه ای کوچک داشت با لبخندی اظهار کرد تمام این چیزها را می داند و از مدتی قبل مرا زیر نظر دارد.با حرف هایش دل گرم شدم و با برگزاری جشن عروسی پا به خانۀ بخت گذاشتم. شوهرم مرد بسیار خوب و بامعرفتی بود و ما ...
فوتبالیست های حاشیه نشین/ کار، تمرین، کار، تحصیل، کار...
و حتی تلاش می کنم بهتر از تو باشم. پدر مجتبی سه سالی می شود که از دنیا رفته و او تنها نان آور خانه است، این روزها در مغازه آپاراتی محله شان مشغول کار است و می گوید: از 10 سالگی اونجا کار می کنم زمانی که پدرم هم زنده بود کار می کردم، اما از وقتی پدرم فوت کرده بیشتر ساعت های روز رو مجبورم کار کنم. برقی توی چشمانش می دود وقتی از آینده فوتبالی اش می گوید: بعضی از استعدادیاب ها میان بازی ها رو می بینن ...
ثریا خودش را بعد از سرنوشت شومش در خانه زندانی کرد!/همه متلک می پراندند!
و باید غم سنگین یک شکست را تحمل کنم. مادرم خودش را لعن و نفرین می کرد که، اگر به ازدواج با پسر دوست قدیمی اش اصرار نکرده بود، این طوری نمی شد. پدرم نیز می گفت ما تا حالا در خانواده مان طلاق نداشته ایم. با شنیدن این حرف ها عذاب می کشیدم. در مدت کوتاهی دچار افسردگی روحی-روانی شدیدی شدم از سرنوشت شومم خجالت می کشیدم همه متلک می پراندند بیشتر در خانه خودم را زندانی Prisoner می کردم و به میهمانی های ...
توصیه هایی برای انس کودکان با ماجرای غدیر
مان از نوروز، کوک تر می شد. عید غدیر برای ما بچه مدرسه ای های سید هم روز ویژه ای بود. معلم ها، بیشتر تحویل مان می گرفتند و احترام خاصی به ما می گذاشتند. باید به کل کلاس و معلم و معاون و مدیر عیدی می دادیم و شب های قبلش به بسته بندی همین عیدی ها در خانه می گذشت. چه شور و هیجانی بود. یادش به خیر. این که عید غدیر را واقعا برای بچه ها عید بکنیم و روز شادی و خوش خوشان شان باشد، کار مهمی است. و ...