سایر منابع:
سایر خبرها
قتل فجیع پدر به دست پسر شیشه ای
بار برای ترک مرا به کمپ برده بود اما تلاشها بی نتیجه بود و مجدداً مصرف مواد را شروع می کردم؛ روز حادثه نیز شیشه مصرف کرده بودم و حال خوبی نداشتم و با پدرم سر همین موضوع در خیابان درگیر شدم که درگیری ما به داخل خانه کشیده شد. وی درباره نحوه قتل پدرش به بازپرس گفت: در راه پله ها با پدرم درگیر شدم و وی پایش را روی گلویم گذاشت و من که در حال خفه شدن بودم، چاقویی که داخل جیب پدرم بود ...
تمام حقوقم پای درمان رفت
کشیدم و دیدم که درخت های بلوط را قطع می کنند. آن بلوط ها سن شان بیشتر از 30 سال بود. رفتم و به آنها تذکر دادم و گفتم برای تنظیم صورت جلسه باید تشریف بیاورید پاسگاه. گفتم دنبالم بیایید. راه افتادیم. حدود 5 قدمی جلوتر از آنها بودم تا به پاسگاه محیط بانی سرمرغ راهنمایی شان کنم. ناگهان یکی شان دست گذاشت روی شانه ام و گفت برگرد. برگشتم و با کارد زد به گونه ام. شما اسلحه داشتید؟ نه ...
وصیت نامه شهید جواد حقایق پور
مؤمن بار بیاورید. سخنی با مردم و فامیل؛ ای مردم! نگویید که من به خاطر بعضی چیزها به جبهه رفته ام؛ خیر فقط و فقط به خاطر خدا و گسترش انقلاب اسلامی بوده که وظیفه ای بر گردن همگی ماست. بعضی ها می گویند، بگذار هر وقت واجب عینی شد، خواهیم رفت. اگر بخواهیم این طور فکر کنیم تا به حال همه چیزمان رفته بود. چرا؟ چون اکنون جبهه نیاز به نیرو دارد. به هر جهت این انقلاب برای همگی ما حجت است ...
اعتراف هولناک خاله به قتل خواهرزاده 3 ساله اش + عکس
تحویل بگیرم متوجه شدم که پسرم را کشتند !! .... خواهر همسرم ( خاله دانیال ) با بچه دار بودن ما مشکل داشت و هر وقت می خواستیم به خانه آنها برویم عنوان می کرد که دانیال را نباید بیاورید. متهم به قتل خواهرزاده سرهنگ یاراحمدی با اشاره به دستگیری خاله دانیال در همان مراحل اولیه تحقیقات عنوان داشت : با توجه به شواهد و دلایل بدست آمده مبنی بر اینکه خاله کودک 3 ساله به نام مریم ( 35 ...
اولین سخنگوی سپاه: آرم سپاه چگونه طراحی شد؟
نکردن در جلسات اطلاع دقیقی نداشتم تا اینکه به عنوان وزیر صنعت در مجلس آن اظهارات عجیب را انجام داد و گفت هر کس 2 تا پاترول نگرفته است دستش را بلند کند. بسیار ناراحت شدم که چرا باید وزیر و نمایندگان ما آلوده به این مسائل شده باشند. چند روز بعد از آن اظهارات بهزاد نبوی در مجلس به دفتر او رفتم و با توجه به شناختی که از من داشت مرا دعوت کرد به اتاقش تا با هم صحبت کنیم. تسنیم: سمت شما در آن ...
نویسندگی تنها چیزی است که دروغ به نظر نمی رسد
بومیانی که سال ها دور از لندن زندگی کردند به روستای خود در سودان بازمی گردند و همچنین صبح به خیر، نیمه شب اثر بسیار ظریف جین ریس [نویسنده انگلیسی]، همگی به نوعی در مورد پیچیدگی های مشکلات مربوط به بازگشت به خانه هستند. و پرسش آخر: اکنون در حال کار کردن روی چه چیزی هستید؟ خود را عادت دادم که در مورد کاری که می کنم صحبت نکنم. نه تنها به خاطر خرافاتی بودن مداومم، بلکه به این دلیل که زبانی که با آن چیزی را توصیف کنم که دربرگیرنده تمامی واژگان مربوط به آن باشد، ندارم. یک کتاب تنها می تواند برخی از واژگانش را بعد از نوشته شدن به عنوان سفیران معنا ارائه دهد. ...
اولین جانباز نخاعی مدافع حرم: دیدن صحنه های ظلم برایم آسان نبود
ماشین داشتم ، هم خانه داشتم و هم حقوقی داشتم؛ خلاصه همه چیزم تکمیل بود، علاوه بر اینکه هیچ اجباری هم برای این کار نداشتم . من در خانواده ای به دنیا آمدم که پدرم در انجام وظیفه به شهادت رسید و برادرم نیز مفقود الاثر شد؛ خب آن ها هم در مقطع خودشان ادای تکلیف خودشان را انجام داده بودند . من دیدم که این پرچم بعد از دو دهه به دست ما رسیده است. خب باز دوباره کشور و نظام ما احساس نیاز دارد ...
ادبیات به آخر خط نرسیده است/زبان داستان نویسی را بلد نیستیم
ها ترجمه شده، 48 نفر بود. * الان چند نفر هستند؟ 142 نفر. به هر حال، آن موقع با تشویق کیارستمی توانستم با آن آقا روبرو شده و کارم را برایش بگویم. نکته این جا بود که آن مرد همسایه من در پراگ است و چند بار در مغازه سبزی فروشی محله او را دیده بودم ولی رویم نمی شد جلو بروم و صحبت کنم. بعدها هم به خودش گفتم و وقتی گفت چرا جلو نمی آمدی، گفتم خب درست نبود در سبزی فروشی بیایم و بگویم ...
زندگی پرماجرای یک پدر شهید
...: از جبهه برای ما تعریف کنید. - من آزادسازی خرمشهر هم جبهه بودم. از طریق کمیته رفتم. آن موقع مهندس غرضی استاندار خوزستان بود. ما در زمان جنگ در تهران هم با منافقین درگیر بودیم. هر روز اعلام می کردند فلان جا درگیری است. ما هم می رفتیم. برایمان کمین هم می گذاشتند شب و نیمه شب که ما را بگیرند. رفتم چون خاک بود، وطنم بود، ناموسم بود. امکان نداشت بگذاریم عرب ها وارد خاکمان بشوند! ...
تماس تلفنی قاتل مرد تهرانی در راه پله ها با خانواده مقتول!
است که همین کافی بود تا این جوان در عملیات پلیسی دستگیر شود. پسر جوان که راهی جز اعتراف نداشت به بازپرس ویژه قتل گفت: سالهاست که به مواد مخدر شیشه اعتیاد دارم و بارها مادرم مرا به کمپ ترک اعتیاد منتقل کرد اما بی فایده بود تا اینکه روز حادثه Incident وقتی شیشه کشیدم با پدرم در خیابان به خاطر اعتیادم درگیر شدم و دعوای ما به داخل خانه کشیده شد. وی افزود: داخل راه پله ها با پدرم ...
اعتراف خاله بیرحم به قتل خواهرزاده
شده بود و خسته شده بودم ... ؛ با خواهر و شوهرخواهرم اختلاف همیشگی داشتم اما این اختلافات همیشگی بود و رفع می شد ؛ .... داخل سرویس بهداشتی با چاقو حدود 4 ضربه محکم به گردن [ دانیال ] زدم تا اینکه بچه غرق در خون شد .... بعد از اینکه سوار تاکسی شدم تا به خانه برگردم چاقو را در خیابان انداختم ... ". سرهنگ حمیدرضا یاراحمدی ، سرپرست پلیس آگاهی تهران بزرگ گفت:" با توجه به اعتراف صریح متهمه به ارتکاب جنایت و صدور قرار بازداشت موقت از سوی مقام محترم قضایی، متهمه جهت انجام تحقیقات تکمیلی و تکمیل پرونده در اختیار اداره دهم ویژه قتل پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفته است. ...
پشت پرده شوم اقدامات زشت زهرا چه بود؟
اقدامات زشت دختر جوان پشت گرده شومی داشت. دختری که دزدی می کرد ادعای تلخی دارد. فقط به خاطر دلسوزی برای برادر معتادم دست به سرقت زدم تا کمکی به او کرده باشم اما پس از سرقت بلافاصله دستگیر شدم و نتوانستم لوازمی که از فروشگاه دزدیده بودم را به برادرم برسانم همه این اتفاقات در حالی رخ داد که من و برادرانم قربانی اختلافات پدر و مادرمان شدیم و تربیت صحیحی را در زندگی تجربه نکردیم ...
صاحب پلاک های 555 و 556 پدر و پسر بودند + عکس
ذوق و شوقی خاص به خانه آمدم تا خبر ثبت نام و اعزام به جبهه ام را به اهل خانه بدهم اما وقتی به خانه رسیدم متوجه شدم برادرم سیدحسین و پدرم هم ثبت نام کرده اند. برادر دیگرمان هم در خدمت سربازی بود. من، برادر و پدرمان مانده بودیم چه کنیم؟! هیچ کدام مان کوتاه نیامدیم. هر سه رفتیم و اهل خانه و خانواده را به خدا سپردیم. خدا توفیق جهاد را نصیب ما کرد.پدر در چهارمین اعزام و برادرم در سومین اعزام، هفت روز ...
از برداشتن درجه های تیمسار ارتشی تا 32 سال امامت جمعه
که در زمان شاه در اختیار آموزش و پرورش بود، احیا کرد . در آن زمان که از وجود با برکت پدر محروم شده بودم، به لطف همّت برادرم، در شمار نخستین طلاّ ب مدرسه علمیّه گلشن در آمدم. در آنجا زیر نظر حاج آقا نجفی، بنیان گذار مدرسه علمیّه گلشن، گام نخست را در فراگیری دانش حوزوی برداشتم . سپس به مشهد مقدّس رفتم تا مراحل بالاتر حوزوی را طی کنم؛ زیرا حوزه مشهد ازب زرگان و عالمان وارسته و ...
آیت الله مهمان نواز درگذشت+ زندگینامه
اکرام روحانیونی را که به روستا می آمدند، بر عهده داشت. به همین دلیل، همیشه آرزو داشت مرا به حوزه بفرستد تا بتواند خادمی به اسلام و جامعه اسلامی تقدیم کند؛ ولی افسوس که عمر او کفاف نداد تا تحقّق آرزویش را شاهد باشد. مادرم خانه دار و مددکارِ پدرم در امور کشاورزی بود. آنان بسیار بخشنده بودند و از باغ انگور خود، برای آنان که از داشتن باغ و امکان تهیّه میوه محروم بودند، به رسم وظیفه، سبدهای ...
کربلائی زاده: نخستین کسی بودم که استندآپ را به صورت مستقل کار کردم
به چالش بکشد، کسی را نداشتیم. این را در سال 90 تحقیق کردیم و به نتیجه ای نرسیدیم و کسی را نداشتیم و خودم شروع کردم به انجام این کار با یک استندآپ مستقل به نام ماجراهای آقای شهروند در چند کافه، بعد از این که در چند کافه این برنامه اجرا شد به چند کشور رفتم و وقتی برگشتم، آقای سجاد افشاریان مرا به برنامه خندوانه معرفی کرد و نخستین اجرای تلویزیونی حرفه ای را انجام دادم که بعد از آن به برکت ...
قاسم تبریزی: پهلوی اوّل نتوانست عشایر را حذف کند
1320 تا 1332 جامعه آزادی هایی را به دست آورده بود و چون حکومت هنوز قدرت نداشت شاه بین امریکا و انگلیس سرگردان بود. از طرفی در این دوران جریان فراماسونری امریکایی جایگزین فراماسونری انگلیسی می شود، لذا جزر و مدها و التهاباتی را در درون کشور داریم که نقشی از عشایر را در آن مقاطع نمی بینیم چون بیشتر احزاب و جریانات و شخصیت های مذهبی و سیاسی مشهور در متن جامعه نقش ایفا می کنند اما شاهد سرکوب و قتل عام ...
بوی قرمه سبزی شیمیایی مان کرد
قلاویزان رفتیم. حدود سه ماه در آنجا ماندیم. عملیات ایذایی عاشورای 3 را به گردان ما سپرده بودند. پیش از شروع عملیات نیروها در چادر با هم شوخی می کرد و می خواندند: رو به تهرانیم، پشت مهرانیم، پور احمد اصرار نکن دیگر نمی مانیم . پوراحمد فرمانده گردان بود. این شعرها را شنیده بود و به داخل چادر آمد و گفت: نیروهای که قصد دارند به مرخصی بروند، اجازه دارند . آن شب هیچ کس راضی نشد که به تهران بازگردد. همه ...
دریادار فدوی: سپاه یک نهاد ثابت است، دیگران می آیند و می روند / آمریکا در خلیج فارس از سپاه تمکین می کند ...
بروم و درسم را آنجا ادامه بدهم. به همین خاطر برای تحقیق به قم رفتم و بعد از مدتی به شهرمان اردستان برگشتم تا وسایلم را جمع کنم که جنگ شروع شد و من به جای قم به خوزستان رفتم. فکر کنم چهارم یا پنجم مهر ماه بود که به اهواز رسیدم و افتخارم این است که 6 ماه اول جنگ را در ستاد جنگ های نامنظم در خدمت شهید چمران بودم و از اول به عنوان نیروی اطلاعات عملیات کارم را شروع کردم و گزارش هایم را به خود ...
عزت دنیا و آخرت، ثمره نیکی به والدین
، پرسید: پسرم! چه طور شده در این ساعت کاری، درب مغازه را بسته و به خانه آمده ای؟ جوان برومند، داستان را برای او نقل کرد، پدرش بعد از شنیدن واقعه، خیلی خوشحال شد و حمد الهی به جا آورد و به خداوند عرضه داشت: پروردگارا! از تو متشکرم، که چنین فرزندی با عاطفه و مهربان به من عطا کرده ای. و به پسرش گفت: اگر چه من راضی بودم که مرا از خواب بیدار کنی و این همه سود را از دست ندهی، امّا حالا که تو ...
میزگرد روز جانباز - اصفهان| برای انتقال ارزش های دفاع مقدس باید صداقت داشت+فیلم
با این حال ما اذیت را می کنند، روزی مرا از لیست راویان عید نوروز خط زدند، من ناراحت شدم و به خانه آمدم و گفتم بهتر که این گونه شد و دیگر نمی روم؛ اما آن قدر ناراحت بودم که همسرم به من می گفت این گونه ادامه بدهی سکته می کنی. 4 شب قبل از عید خواب دیدم در مسجد 14 معصوم نماز جماعت بود و حاج حسین خرازی پیش نماز ایستاده بود و من مکبری می کردم. بیدار شدم رو به عکس حاج حسین دستانم را بالا گرفتم و گفتم ...
کودکی گمشده؛ بخش های پنهان بچه های خیابان
. بالاشهر تهران را خوب می شناسد . سر ساعت مشخص شده می آید جنس تحویل مشتری می دهد . نه پولی می گیرد و نه ارتباط اضافی با آنها دارد . حتی می گوید پاتوق های دیگری هم دارد . می گویم کجا؟ می خندد می گوید هرجا! به تو چه! همه مشتری ها قرارشان را با برادر مرتضی می گذارند و پول را هم به کارت او واریز می کنند . مگر گاهی که انعامی به مرتضی بدهند؛ مرتضی روی پول را هم نمی بیند . حتی از برادرش حقوق هم ...
دانشجویی که در جبهه مهندس شد
بی نظیر و استقامت و خستگی ناپذیری جوانان این سرزمین ترسیم شده است. فاش نیوز: قبلاً گفتید که شما را به عنوان راننده به اروند فرستادند. بعد چه شد؟ - بچه های گروه لایروبی مرا به عنوان راننده به اروندکنار فرستادند تا در خدمت بچه های گروهی که معروف به گروه "لایروب" که هفت یا هشت دانشجو بودند، باشم. یکی از آن ها از اصفهان و بقیه از شیراز آمده بودند و من هم از تهران اعزام شده بودم ...
کار در نانوایی، بازی دو سر باخت است
اسلامی کارگران خباز، بیماری های شغلی را اولین آفت گره خوردن کار و زندگی می داند و به تجربه خود اشاره می کند: من روی هر نان ده تا دنده می زدم و هر روز این کار را روی سه هزار نانی که پخت می کردیم انجام می دادم. شب که خانه می رفتم دیگر دست مرا همراهی نمی کرد و نمی توانستم آن را بالا بیاورم و چیزی را بگیرم و این یعنی اینکه دستم از کار می افتاد. همین حالا هم با آرتروز مزمن زندگی می کنم البته این تنها و ...
سند دیگری برای مظلومیت صیاد
بیشتر نیست که با هواپیما از اهواز به تهران آمده ام. هنوز که هنوز است، ایشان در منطقه عملیاتی حضور دارد. هنوز خاک منطقه روی لباس و بدن من است. یقین کرده بودم که راننده به ظاهر مسافرکش قصدی دارد. آیا ستون پنجم دشمن است و مشغول عملیات روانی است؟ آیا به اسم راننده و با دروغ های شاخ دارش قصد تخریب فرماندهان جنگ را نزد مردم دارد؟ از صبح تا شب مغز چند مسافر را به این ترتیب شستشو می دهد؟ برای ...
یک میلیارد تومان برای رهایی از قصاص
متهم درحالی که اشک می ریخت و بشدت پشیمان بود گفت: همسر 18ساله باردارم را قربانی خشونت خودم کردم، من اشتباه کردم نمی دانم چه شد عصبانیت مرا دیوانه کرده بود وقتی به خودم آمدم که کار از کار گذشته و همسرم جان باخته بود انگار دنیا بر سرم خراب شد... به گزارش خبرنگار حوادث ایران ، رسیدگی به این پرونده از نوزدهم خرداد سال 87 به دنبال مرگ مشکوک زن باردار در خیابان سلسبیل تهران شروع شد. ...
ابوعایشه بالاخره عمه ام را به دام انداخت/ قیمت من 1200 دلار معین شد/ مجبور شدم در حمام خودم را بسوزانم
و دختران ایزدی بین مناطق دیگر پخش و تقسیم می شوند. *************** همه ما را در منطقه الطیران موصل گرد آوردند ... شب اولی بود که آنجا بودیم ... برای اولین بار خواب مراد را دیدم، در خواب به من انگشتر طلایی با نگینی گران قیمت هدیه داد ... در خواب به من گفت که خودش آن را ساخته و این انگشتر مرا از نگرانی و غم و غصه نجات می دهد. صبح متوجه شدیم، همان دیشب پس از ساعت خاموشی 9 نفر از ...
ازدواج با برادر شوهر به اجبار پدر شوهر
لگد به در حیاط می کوبید وقتی دوباره چشم ها به سوی سبحان برگشت او بدون آن که حرفی بزند به سوی در حیاط رفت و آن را گشود. هنوز منتظر بازگشت سبحان بودیم که ناگهان ناله او به هوا برخاست هراسان به سمت در دویدیم و با جسد غرق در خون سبحان رو به رو شدیم. در این لحظه سهیل گفت فردی که برادرم را با چاقو کشته است یکی از اوباش محله است که دقایقی قبل به خاطر ناسزاهای رکیک با او درگیر شدم و در حالی که او مرا با ...
هرکس با سیدالشهدا معامله کند، برنده است
مقدرات ما به دست امام زمان ما امضا میشود. شب قدر قبل از محرم 61، امام حسین (ع) امام زمان بودند. همه آن مقدرات را امام حسین (ع) خودشان امضا کرده بودند. بنابراین از همه چیز آگاه بودند. یک وقت هست شما بدون آگاهی جایی میروید و خطری برای شما پیش می آید، مقاومت می کنید و در نهایت شهید هم می شوید، ولی زمانیکه با آگاهی دست به کاری بزنید دل و جرات زیادی می خواهد. امام حسین (ع) می دانست که بعد از ...
ادعای جدید وکیل متهم جلسه محاکمه را ناتمام گذاشت
حالی که من و هادی در خانه تنها بودیم او از خانه پدرش برگشت. هادی ناراحت شد و گفت راضیه باید با او تماس می گرفت تا خودش دنبالش برود. همین بهانه درگیری آنها شد و هادی او را بشدت کتک زد و راضیه بیهوش شد. من هم قصد پادرمیانی داشتم، اما هادی مرا هم کتک زد به همین دلیل به خانه خودم برگشتم. فردای آن روز بود که به خانه آنها رفتم، اما متوجه شدم راضیه همچنان بیهوش است و از هادی خبری نیست. آن جا ...