سایر منابع:
سایر خبرها
داستان واقعی آزاده سرافراز ایلامی از دوران اسارت
به سمت گردان مالک اش تر و غرب چنگوله ادامه مسیر داد. چند متری که رد شدیم باز به طور غیرارادی گفتم. بایستی از تپه شهدا برویم. (اگر از غرب می رفتیم شاید حادثه اسارت اتفاق نمی افتاد الله اعلم) تصمیم گرفتم که از همه سنگرهای بهداری مستقر در خط بازدید کنم. بعد به دیدار جعفر چناری بروم و در انتهای خط به گردان مالک اش تر و به دوستانم ملحق شوم. ابتدا به تپه شهدا رفتم؛ سپس به 230 و در کنار تپه ...
کرامات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها از زبان خادمین حرم
عرض کردم: بی بی جان! من دارای چند فرزند خردسال هستم. تو را به پدرت موسی بن جعفر (ع) از خدا بخواه که عیال بنده شفا بگیرد و به سر زندگی بر گردد. مدتی بعد حال ایشان بهتر شد و در نهایت به کلی کسالتش رفع گردید. شفای فرزندی که موهایش می ریخت یکی از خادمین کفشدار به نام آقای سید علی اصغر علوی از اهالی آذر شهر ساکن قم نقل می کرد: فرزند هشت ساله ای دارم که مدتها قبل، موهای سر و ابروهایش می ریخت ...
من همان عبدا... هستم/ در اسارت حتی یک ساعت هم بدون برنامه نبودم
رسیدیم پس از چند لحظه برادرم محمد که لباس پاسداری در تن داشت وارد شد. او را نشناختم. پس از معرفی بسیار خوش حال شدم از این که ادامه دهنده راهم بوده و در سنگر پاسداری خدمت می کرد. شب را تا صبح در مقر تعاون سپاه گذراندیم, به ما گفتند: باید فردا صبح به پادگان شهید فرجیان زاده در ششدار برویم و از آن جا به شهر وارد شوید تا مورد استقبال قرار گیرد. صبح به پادگان شهید فرجیان زاده رفتیم. وارد شهر ...
خلاصه ای از خاطرات هزار و یک شب اسارات دختر 17 ساله ایرانی
فرود آمد وپیاده مان کردند وقتی در باند فرودگاه ایستادیم چند خانم به احوال پرسی ما آمدند. پرسیدم شما هم اسیرید؟ گفتند : نه ما آمده ایم اسیرهایمان را ببریم. –به کجا؟ - ایران- ایران؟ ایران! یعنی ما آزاد شدیم!؟- بله. گفتم: پس اینجا کجاست؟ گفت: فرودگاه آنکارا. با هواپیمای ایرباس ایران به مقصد تهران راهی شدیم. چشم هایم را می مالاندم. گیج بودم. چگونه می توانستم این روزها را فراموش کنم روزهایی که ...
برخی اسرا در بیابان های بصره زنده به گور شدند!/ قسم حضرت عباس مرا از سیاه چال نجات داد
همان ایرانی خود فروخته همراه با چند سرباز به آن جا آمد گفت: من بچه خرمشهرم زمان شاه به استخدام ارتش بعث عراق درآمدم، اگر راست گفتی که گفتی و گرنه با کلتم می کشمت. گفتم: من نگهبان اسیر شما نبودم، آن موقع یادم آمد عرب زبان ها از حضرت عباس (ع) می ترسند به او گفتم: به حضرت عباس (ع) دروغ می گوید تا این جمله را گفتم سرهنگ عراقی خشکش زد. به همان نیروی خود فروخته با زبان عربی جملاتی گفت آخر او با شرمندگی ...
دست نوشته آقا بر عکس یک آزاده+عکس
... *خوابی که تعبیر شد چند روز مانده به آزادی اسرا تعدادی از اسامی را در رادیو اعلام می کنند که به جهت تشابه اسمی، خانواده ام مرا اشتباه گرفته بودند و فکر می کردند نام من خوانده شده در حالی که این تنها یک تشابه اسمی بود. برادرم حاج حسین اسدی که همراه شهید شوشتری در سیستان به شهادت رسید آن زمان با بچه های معراج شهدا در تماس بود و اخبار را زودتر از بقیه مطلع می شد. دو روز ...
ترسیدم به بارسلونا هم بروم بابا سرمربی اش شود
سرمربی شد. بله، بعد از اینکه بابا سرمربی امید شد مرا کنار گذاشت. چرا؟ می خواست زیر سایه اسم او نباشید؟ به هرحال آن موقع من در تیم جوانان بودم با اینکه سنم کمتر از بقیه بود ولی هر روز پیشرفت می کردم. بابا گفت هروقت مثل بقیه شدی، به تو بازی می دهم. واقعا تیم خوبی داشتیم، احمد آهی و ایپکچی و... هم در تیم ما بودند، بابا گفت این بازی تو را در ترکیب می گذارم، همین طور این ...
تک فاو و اسارت
عقب گفتم گیر دادی به من برادر برو علی جان همین که تا لب آب مرا کشان کشان آوردید کار بزرگی کردید داشتم ازش خواهش می کردم ولم کند اما او دست برداد نبود داخل آب به یکباره احساس کردم بار دیگر پای چبم تیر خورده است از اون لحظه به بعد بود که دیگه چیزی نفهمیدم که دیدم آب مر ا به سمت فاو آورده و در کنار کشتی غرق شده کنار اروند انداخت آسمان بالای سرم سیاه به نظر می رسید و انگار روی سرم خراب شده بود فکر همه ...
گفت وگو با سیمین غانم/هیچ وقت افراطی نبودم
خوبی بودند و کارهای زیبایی با آنها دارم اما چند نفر بودند که خیلی روی دور بودند و مردم کارهایشان را خیلی دوست داشتند. آقای تجویدی بعد از قلک چشات پیشنهاد کار سنتی به شما دادند؟ واقعیت این است که موقعی که پاپ می خواندم همه می گفتند تو فقط باید پاپ بخوانی، وقتی کلاسیک ایرانی می خواندم هم می گفتند حیف نیست که پاپ می خوانی و برای همین از هر دو سبک پیشنهاد های زیادی داشتم. ولی خودبه ...
کودتای 28 مرداد و سیاست آیت الله بروجردی
نفر از همراهانش که جوان های فُکلی وشلوار اتو کرده بودند،آمدند.آیت الله کاشانی پیش من نشستند.همراهانش به اتاق دیگر رفتند.آیت الله کاشانی موقع حرف زدن صدایش می لرزید.ایشان بعد از احوال پرسی،گفتند که پدر زن شما،هیچ لطفی به بنده نکرده است .ایشان در دستگاه آیت الله بروجردی ،هر چه بخواهد عمل می کند.من چند بار به ایشان گفته ام،ولی ایشان هیچ کاری برای بنده نکرده است.من گفتم که ما به حضرت عالی ارادت داریم ...
همدست قاتل سریالی گلستان: قتل ها برای خودم هم معماست
است؟ 57سال. سابقه کیفری هم داری؟ سال 62به خاطر همراه داشتن تریاک افتادم زندان. البته تریاک برای خودم نبود. برای کسی دیگر گرفته بودم که دستگیر شدم و افتادم زندان. سرقت هایت را از کی شروع کردی؟ خاطرم نیست. اما بیشتر سرقت هایم را از سال 90به بعد انجام دادم. یعنی از سال 90به بعد بود که مسلحانه سرقت می کردم. البته اجازه بدهید اول من بگویم و بعد شما ...
واکنش تند داور جنجالی به محرومیتش
، رئیس هیات فوتبال قم در 6، 7 متری من به من گفت شما چرا فحش می دهید! من گفتم که فحش ندادم و از همان جا این آقا گزارش اشتباه برای من رد کرد. وی اضافه کرد: توکلی نیز نماینده فدراسیبون بود که ضعیف ترین ناظری بود که من تا به حال دیده بودم چون نه شب قبل از بازی با ما بود و نه در خود بازی او را دیدیم. در واقع مسبب اصلی این اتفاق همین نماینده فدراسیون بود. به جای اینکه آن تماشاگران را آرام کند ...
حجت الاسلام قرائتی چگونه طلبه شد؟
این نیّت مرا به قم فرستادی. جریمه خود بعضی از روزها به حضور در نماز جماعت اوّل وقت موفّق نمی شدم، تصمیم گرفتم هر روز که از نماز اوّل وقت غافل شدم، مبلغی را به عنوان جریمه بپردازم. پس از مدّتی که حضورم مرتّب شده بود به خود گفتم: تو برای جریمه ناراحتی یا برای از دست رفتن پاداش نماز جماعت؟!. ضمانت اموال دیگران بچه که بودم با دوستانم به روستاهای اطراف کاشان ...
سرانجام 238 افسر ارشد رب المشاکل
. محمود مترجم ایرانی عراقی ها مرا بغل کرد و شروع کرد به گریه کردن. گفتم محمود تو چرا گریه می کنی؟ گفت خب شما آزاد شوید ما هم به خانه هایمان می رویم. تبادل شروع شد، سری به سری می بردند تا نوبت اردوگاه ما رسید که مفقود و ثبت نام نشده هم بودیم افسران را 10 تا 10 تا تبادل می کردند. ما سی نفردرجه دار و افسر ارشد از جمله جنابان صحت و گلمکانی و مصطفی دهقان نژاد مانده بودیم. یک روز ...
از خزانه تا بهشت با عباس جدیدی
اردو جا نمازم را می انداختم و یک دل سیر گریه می کردم و به خدا می گفتم حالا که من را به وزن دیگری می فرستند خدایا تو دستم را بگیر. اگر قرار است با یک وزن بالاتر رفتن من تیم ملی درست شود تو دست من را بگیر. من همیشه ملی فکر کردم. همیشه می گفتم اگر قرار باشد من روی مین بروم و ایثار کنم برای تیم ملی کشورم ایرادی ندارد. می روم و تو هم ای خدا من را کمک کن. * من را به زور از سر ساختمان به ...
قاتل مرد دلارفروش به قصاص محکوم شد
جواب گفتم بله چطور مگه؟ آنان گفتند که از داخل آن صدای درگیری می آمد. با پا چند لگد به در زدم تا موفق شدم با شکستن در وارد انباری شوم. ناگهان دیدم پدرم روی زمین افتاده است. جوانی به نام افشین نیز داخل انباری در حال جست وجو بود او وقتی مرا دید با یک پاره آجر می خواست مرا نیز بزند که پا به فرار گذاشتم و افشین نیز فرار کرد.دوباره وقتی به نزد پدرم برگشتم دیدم نفس نمی کشد و جان سپرده است. ...
بائو ی پایتخت: سال ها مأمور مخفی بوده ام
شروع کردم وسامان دادن. این قضیه را هم خدمت شما عرض می کنم. کمی بعد از این سالها فکر می کنم حدد دو یا سه سال بعد، با امیر توسلی آشنا شدیم که آهنگساز انقلاب زیبا بودند، ایشان موسیقی متن خیلی از فیلمها را ساخته اند و برای خوانندگان زیادی هم کار انجام داده اند. با ایشان آشنا شدم و ایشان چند نمونه از کارهای من را به صورت زنده نواختند و من هم که همیشه به ایشان ارادت داشتم، از همان جا دلمان می خواست با هم ...
باید جوانی که در شرف دین گریزی است را جذب کنیم/ بختیار برای راه اندازی رادیو به من پیشنهاد داد/ زندگی در ...
...؛ زمانی که انقلاب شد؛ پیش خود گفتم اگر مدیران جدید مرا بخواهند و قابل کار بدانند؛ خودشان دعوت به همکاری می کنند؛ قرار نبود که بهروز رضوی برود و خودش را معرفی کند؛ اما دریغ از کسی که به من بگوید تو با این کارایی چه جیره و مواجبی از ما می گیری؟ حالا آزار دهنده تر این است که برخی مردم فکر می کنند ما چه پول هایی که از رادیو در نیاورده ایم... پس آن ها به روی خود نیاوردند و شما هم ...
آخرین حرف های یک اعدامی / تصاویر
و هیکلم را هم برای سفارش لباسِ روز اعدام اندازه گرفتند. در روز آخر منتهی به اعدام، به من گفتند که می توانم برای آخرین بار با خانواده ام دیدار کنم و بعد از آن هم باید وصیتم را بنویسم. واقعا نمی توانم بگویم که در آن روزهای آخر به چه چیزهایی فکر می کردم. هر چیزی که فکرش را بکنی به ذهنم خطور می کرد. چند مرتبه خداحافظی آخرین دیدار با خانواده در سلولی انجام شد که مرا به آنجا ...
الگوی رفتاری امام رضا (ع) با اقشار گوناگون مردم
را بلند کن و هر چه که در زیر آن است بردار، من تشک را بلند کردم و دینار هایی را در زیر آن دیدم. پس آنها را برداشته و در جیب آستینم نهادم و سپس چهار تن از غلامان خود را مأمور کردند تا همراه من بیایند و مرا به خانه ام برسانند، من عرض کردم: قربانت گردم! شب گردان ابن مسیب اطراف شهر می گردند و من خوش ندارم مرا به همراه غلامان شما ببینند. امام (علیه السلام) به غلامان دستور داد همراه من بیایند تا ...
زندگینامه آزاده شهید حسین منصوری فرمانده گردان محرم تیپ57ابوالفضل (ع)
همرزمانش را به خانه آورد .همه پتوی خودشان را به همراه داشتند. ما هم یک گوسفند داشتیم برای آنها قربانی کردیم و شب در خانه ما بودند و روز بعد رفتند. بعد از یک هفته که حسین از جبهه برگشتند. گفتند: مادر احوال بچه ها را نمی پرسی. من گفتم: چطورند ،حالشان خوب است. شما پیروز شدید. گفت: پیروزشدیم اما با شهید شدن 40 نفر از ما؛ فقط دو نفر از ما زنده ماند. بعد از این واقعه ایشان سکوت کرده بودند و همیشه ...
خاطرات خواندنی یک آزاده جانباز از دوران اسارت
روی ماشه رفت و قصد شلیک داشت که دستم را بالا بردم. آرام آرام سمتم آمد و دید مجروحم. به همراه یک عراقی دیگر مرا بلند کرد و سمت ستاد فرماندهی شان برد. * چند سال به عنوان آزاده در عراق بودید؟ من چهار سال اسیر بودم و نسبت به دیگر آزادگان یک سال و نیم زودتر آزاد شدم. در عراق پایم را قطع کردند. بعد از رفتن به استخبارات مرا به بیمارستان بردند و دو عمل رویم انجام دادند. دفعه اول ...
شهادت حاج حسن توفیق خدمت به یک جانباز را از من گرفت
خدمت را از من گرفت. روز خاکسپاری می گفتم من خواب بودم و تو بیدار! انگار طوری رفته و جایی را خدا به او داده است که یک بار هم خواب او را ندیدم. سؤال کردم گفتند اینها تعلق به خاک ندارند تا دوباره به دنیای خاکی برگردند. پیش آمده بود که از شهادتش برای شما بگوید؟ حاجی دو سه سال آخر اصلاً خواب نداشت شب تا صبح بیدار بود. روزهای آخر هم حالش وخیم تر شده بود. شب ها پیش او بودیم و صبح ها ...
روایت خاله "نقی" از حال و هوای بازی در "پایتخت 4"
داد و سبب نجات من شد، پیش از پایتخت افسردگی گرفته بودم و تلویزیون مرا دوباره زنده کرد . وی گفت: من اصلا سواد ندارم، تنابنده یک دور دیالوگ ها را برای من می خواند و من بعد از یک بار زمزمه آن، آن ها را حفظ می کردم و بهتر از همه می گفتم؛ مقدم و تنابنده هم از این اتفاق ذوق زده می شدند. شفافی ادامه داد: الهام غفوری، سیروس مقدم و محسن تنابنده کمک زیادی کردند، همچنین پسر کوچکم همواره ...
حاج آقا دست به سرچ شان قوی است
هاشمی رفسنجانی در ادامه در خصوص کنار آمدن با مساله تخریب ها هم گفت: خود شما هم وقتی چیز درباره تان بگویند که صحیح نیست، حال تان بد نمی شود؟ وقتی حرف ها درست نیستند، چرا باید ما حال مان بد بشود. یک موقعی مد شده بود که بگویند ما در کانادا اتوبان داریم. یکی آمد به من گفت و من گفتم کدام اتوبان است؟ گفت مثلا اتوبان شماره 137٫ من هم گفتم بیا من همین جا روی کاغذ می نویسم که تو برو آن جا و عوارضش برای تو ...
آزاده ای که سه روز بعد از جنگ اسیر شد
مرا جذب کرده است؛ وقتی از ویژگی کتاب پرسیدم ، گفتند: صداقت و وقایع نگاری روزهای عادی اسارت ویژگی مهم این کتاب است. جهنم تکریت در آستانه چاپ دهم است چند جلد از کتاب منتشر شده است؟ جعفری: بعد از اینکه کتاب توسط حوزه هنری چاپ شد؛ سریعا به چاپ های دوم و سوم رسید و در سال 1378 کتاب برگزیده بیست سال ادبیات دفاع مقدس از سوی وزارت ارشاد شد و الان هم در شرف چاپ دهم است ...
خاطرات شجریان از لغو کنسرت هایش
اتفاقاتی که افتاده است ما نمی توانیم برویم و نرفتیم. یک هفته یا ده روزی بعد از آن بود که ساواک مرا احضار کرد و صحبت کردیم. در آن جلسه که یادم نیست دقیقا کجا بود، یک آقای متین و مودب آمد و خیلی هم محترمانه با من حرف زد. البته از جای دیگری حرفش را شروع کرد، بعد از مدتی صحبت های پراکنده و بی ربط به موضوع، از من پرسید: شما چرا برای کنسرت نرفتید؟ من هم گفتم ما هنرمندیم و جزو همین مردم هستیم. وقتی یک ...
کودتای 28 مرداد به روایت رئیس دفتر مصدق
به ایشان گفتم: آقا ببینید، اینها از شاه سفید مهره گرفته اند. دکتر مصدق اولین حرفی که فرمود این بود که شما تحقیق کنید تا معلوم شود اعلیحضرت کجاست. گفتم: آقا من اطلاع دارم که ایشان در کلاردشت هستند. آن شب من چون خیلی خسته بودم فقط ساعتی به منزلم آمدم که دوش بگیرم و بلافاصله به نزد دکتر مصدق رفتم. به هر حال پیرو دستور دکتر مصدق با کلاردشت تماس گرفته شد، گفتند: اعلیحضرت با هواپیما به رامسر تشریف برده ...
سخایی را به نام مردم کرمان کشتند!
.... امید آنکه مفید افتد. صبح روز 28 مرداد که هنوز در کرمان خبری نبود سرگرد سخایی، رئیس شهربانی مرا که زندانی بودم احضار کرد تا دستور بدهد محل ساختمانی واقع در حوالی میدان مشتاقیه را که سند اجاره اش به نام من بود، باطل و محل را تخلیه کنم و تحویل موجر بدهم. بنده همراه دو پاسبان مقابل سخایی در محوطه شهربانی قرار گرفتم. سخایی با تیمسار امان پور، فرمانده لشکر مشغول صحبت بود. من هم در چند ...
مخالفت باشگاه پرسپولیس با رایگان شدن بازی برابر ذوب آهن!
. هدایتی شب گذشته با اشاره به این مسئله در صفحه شخصی خود در اینستاگرام مطلبی منتشر کرده و نوشت : دوستان سلام. بلافاصله بعد از تقاضای شما مبنی بر خریداری بلیطهای بازی پنج شنبه مقابل ذوب آهن اعلان آمادگی کردم و روز شنبه به سازمان لیگ مراجعه کردم و به رئیس سازمان لیگ آقای تاج نیز گفتم و ایشان فرمودند 10 درصد متعلق به میهمان میباشد آن را چه کنیم؟ که گفتم دوستان ذوب آهن نیز قدمشون روی چشم ...