سایر منابع:
سایر خبرها
پدر عروس 17 ساله به ناچار در دادگاه بله گفت ! / رامتین این دختر را با خود برده بود
به گزارش مشهد فوری ،امروز که فقط به خاطر هوس ها و هیجانات آغاز دوران بلوغ و در پی عشقی احساسی همه هستی و آینده ام را به نابودی کشانده ام تازه می فهمم که چرا معلم تربیتی مدرسه همواره از عاقبت تلخ دوستی های خیابانی سخن می گفت و ما را از ازدواج های احساسی و عاطفی برحذر می داشت و معتقد بود که برخی دختران در این سن و سال تحت تاثیر عواطف فریبنده و ظاهری قرار می گیرند و بدون هیچ فکر و اندیشه ای در برابر اشتباه وحشتناک خود م ...
وقتی حجاب ارمغان آرامش برای شیوا و مادرش می شود
حالا محمدرضا به من نامحرم بود و من باید در خانه خودم حجاب می گرفتم! یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم رفته است در حالی که یک میلیون تومان پول برای گذران یک ماه به حسابم واریز کرده است و می توانستم تا پایان سال اجاره ی خانه در منزل خودم زندگی کنم. ** از وضعیت زندگی خواهرش می پرسم می گوید: خوبن خداروشکر ، دامادمان برای حفظ زندگی ما تلاش کرد با همسرم صحبت کرد، اما فایده ای نداشت! هیچ ...
ادعاهای جوانی که دوستش را به قتل رساند
این ماجرا محکم تر شده بود. من حامد را امین خودم می دانستم. یک روز بعد از خستگی شدید به خانه حامد رفتم لباس ها و تنم کثیف بود به حمام رفتم لباس هایم را درآورده بودم که حامد از من چند عکس گرفت. من فکر کردم حالا که دوست هستیم اشکالی ندارد اما بعد از چند روز حامد از من خواست با او رابطه داشته باشم. من ناراحت شدم و گفتم این کار را نمی کنم اما گفت اگر به خواسته اش عمل نکنم، عکس ها را منتشر می کند و آبروی ...
کیوان چند بار با من لواط کرد / او حتی دنبال خواهرم بود
حکم قصاص خواستند. سپس آرش که حالا 25 سال دارد در جایگاه ویژه ایستاد و گفت : من و آرش از دوران مدرسه با هم دوست بودیم .او قابل اعتماد ناظم مدرسه بود به همین خاطر ناظم مدرسه کلید دفتر را به او داده بود و او هم سوالات امتحانی را برداشته و به من هم داده بود. وقتی سوالات امتحانی لو رفت ، ناظم مدرسه متوجه ماجرا شد . از همان سال ها رفاقت ما با هم بیشتر شد . من همیشه به خانه آنها رفت و آمد ...
ادعای عجیب جوانی که دوستش را به قتل رساند
خانواده جوانی به نام فرشاد خرداد سال 97 به مأموران خبر دادند او گم شده است. آنها گفتند او آخرین بار با فردی به نام حامد قرار داشت و گفته بود با حامد برای گردش بیرون می رود. مأموران سراغ حامد رفتند. او گفت: من و فرشاد چند ساعتی با هم بودیم و بعد فرشاد از
آرزو های بر باد رفته سارق سریالی دلار
موبایل دوست شدم، اما سرقت موبایل درآمد زیادی نداشت که با دو نفر دیگر از دوستانم به نام های بابک و فرزاد این باند را تشکیل دادم. من خودم را تاجر معرفی می کردم و پس از چند بار خرید و فروش اعتماد آن ها را جلب و بعد نقشه ام را اجرا می کردم. متهمان دیگر هم حرف های ایمان را تأیید کردند. تحقیقات از متهمان ادامه دارد. ...
متهم: به خاطر غرورم قاتل شدم!
به نام آرش از خانه بیرون رفت، اما هر چه منتظر ماندیم، بازنگشت. نگرانم اتفاق بدی افتاده باشد. بعد از مطرح شدن شکایت، مأموران پلیس در اولین گام از آرش تحقیق کردند. آرش در بازجویی ها به قتل دوست 24 ساله اش اعتراف کرد و گفت: کیوان بار ها مرا اذیت کرده بود به همین دلیل تصمیم گرفتم با او صحبت کنم. روز حادثه او را سوار ماشینم کردم و در راه فرودگاه امام سر صحبت را باز کردم که مشاجره مان بالا گرفت و ...
صحبت های دردآور زن جوان درباره زندگی با همسر معتادش
.... زندگی بحرانی با همسران اعتیاد و مصرف موادمخدر از همسر معتادم خسته شده ام حدود سه سال است ازدواج کرده ام. آن هم با پسری که به اعتقاد و اصرار پدرم، پسر خوبی بود و نباید او را از دست می دادم. هیچ علاقه ای به شوهرم نداشتم، اما پدرم می گفت بعد از عقد، او را دوست خواهی داشت؛ آن هم در شرایطی که من و او به لحاظ فرهنگی و اقتصادی با هم تناسبی نداشتیم و از طرف دیگر ظاهر ...
ماجرای عجیب مردی که به رگ های دستش التماس می کرد!
به خاطر ماجرای خواستگاری، عذاب وجدان گرفته بود برای همین خودش را سرزنش می کرد و من را پیش دعا نویس و اشخاص دیگر می برد تا شاید به زندگی عادی برگردم. پنهان کاری مادرم سرنوشتم را عوض کرد تا این که پدرم فوت کرد. آن قدر غرق در مواد شده بودم که تا به خودم آمدم دیدم مراسم خاک سپاری او تمام شده و حتی شام مراسم را داده و بدون این که برای آخرین بار از پدرم خداحافظی کنم او را دفن کرده اند. بعد از ...
پاکدامن: انگار پاداش ها از جیب مسئولان می رود
نزدیک عروسی ام بود و کلی بدهی داشتم. من روی آن حساب کرده بودم. ماشین 207 شصت میلیونی من حالا شده 220 میلیون، آن وقت 150 میلیون پاداش را چه کار می شود کرد؟ به قول مرحوم ناصرخان حجازی: چیه مملکت ما درست است که ورزش مان درست باشد. *پاداش کم انگیزه ات را پایین آورده؟ من 10 سال است شمشیرباز هستم. شمشیربازی را دوست دارم. انگیزه ام کم نشده. همه آرزویم اول سهمیه المپیک و بعد مدالش است. من هم خودم ...
از رویا تا واقعیت
من در اراک به دنیا آمدم. درست در بحران شروع جنگ جهانی دوم. به یاد دارم که در سن دو سالگی متوجه برو و بیاهایی شده بودم. پدرم به دنبال این بود که بعضی از زندانی هایی که به اراک آورده بودند را آزاد کند. آن رفت و آمدها برایم جذاب بود. می دیدم که چطور برای کمک به آنها تلاش می کرد. پدرم تاجر بود. اما در اثر همین حوادث، لطمه دید و بعد به استخدام شرکت ملی فرش درآمد و بسیاری از شعب این شرکت را ...
بانوی ابرکوهی که از رانت خانوادگی برای اشتغال چشم پوشید/حجاب را باید در عمل به فرزندان آموخت
...، همین مدرسه بود. بعد از آن نیز انقلاب شد و پدرم دیگر با فرستادن ما به مدارس عادی مشکلی نداشتند. در آزمون ورودی دبیرستان دانشگاه شیراز پذیرفته شدم وی ادامه داد: در شیراز دبیرستانی به نام دبیرستان دانشگاه شیراز وجود داشت که مسؤولین آن به شهرهای اطراف رفته و بهترین و مستعدترین دانش آموزان را انتخاب کرده و پس از کسب اجازه از والدین، آن ها را به این مدرسه می آوردند که همسر من ...
چای نذری در خزانه تهران خون به پا کرد! / قتل ساعت 12 شب رخ داد
، مشخص شد 2 نفر از نواحی دست و سینه به ضرب چاقو آسیب دیده اند و قبل از رسیدن ماموران اورژانس، مرد جوان که از ناحیه سینه چاقو خورده بود به دلیل شدت خونریزی فوت و نفری که چاقو به دستش خورده بود با انتقال او به بیمارستان مداوای وی آغاز می شود. این مقام انتظامی تصریح کرد: با توجه به فوت یکی از طرفین درگیری، بازپرس کشیک قتل تهران نیز در جریان موضوع قرار گرفت و با هماهنگی مقام قضائی جسد مقتول به ...
من هم نباشم فرزندم راهم را ادامه می دهد
شهید می خواهم کمی از خود و زندگی مشترکشان بگوید. با صدای محزون می گوید: من و محمد جنان اهل تیرا، روستای سرخونه هستیم. زندگی مشترکمان را 18 سال پیش آغاز کردیم. پدر محمد در راه مبارزه علیه تروریست های وهابی منطقه مان به شهادت رسید و سال ها بعد مادر محمد به رحمت خدا رفت. از همسر شهید می خواهم از شهادت پدر محمد جنان برایمان بگوید: پدر محمد جنان به عنوان نیروی محافظتی روز جمعه در ورودی محل ...
با مردم
شکایات گرانفروشی رسیدگی شود شکایاتی که مردم از گرانفروشی و احتکار مطرح می کنند به موقع رسیدگی و با متخلفان برخورد سنگین و جدی شود. این کار باعث جلب اعتماد مردم و سلب جرأت محتکران و گرانفروشان می شود. حق دوست از بجنورد مسئول جلوگیری از مزاحمت وانت بارهای بلندگودار کیست؟ چه ارگانی مسئول جلوگیری از مزاحمت صوتی بلندگوهای وانت های سمساری دوره گرد، میوه فروش و... است. گفت ...
غیرت دینی از سرمایه های مومنان است/قرآن به حجاب تصریح دارد
(عج) باید محکم ایستادگی کرد، اما در گام اول باید این مساله بررسی شود. استاد حوزه علمیه ادامه داد: گاهی صحبت از گرانی و شدائد است که همه ما گله داریم و حرفی نیست، صحبت کنند این خواسته رهبر معظم انقلاب است که در دانشگاه ها از جمله دانشگاه تهران باید تریبون آزاد وجود داشته باشد که دانشجویان نقد و سوال کنند. وی با بیان اینکه در ماه مبارک رمضان به تعبیر پیامبر(ص) دست ابلیس و جنود آن ...
حقایقی که پرستار ها دوست دارند شما بدانید
ما نیست سرزنش شویم همه ی پرستار ها با پزشکی برخورد کرده اند که جلوی بیمار، آن ها را بابت تقصیری که نداشته اند سرزنش کند. پزشک با این کار خود به بیمار می گوید: نمی توانی به این پرستار اعتماد کنی! . وقتی بعد ها برای دیدن ما به بیمارستان می آیید واقعا خوشحال مان می کنید اگر مدتی طولانی بیمار ما بوده اید، باز هم برگردید و از ما دیدن کنید. ما شما را به خاطر داریم و دوست داریم شما ...
به نام نامی پدر
گرفتم و به تهران آمدم. آن زمان گروه های مختلفی از تهران پیش پدرم می آمدند و او را تشویق می کردند. به خاطر دارم یکی از دوستان پدر به سنندج آمده بود و از من دعوت کرد به تهران بروم. آن زمان کلاس یازدهم بودم و نزد استاد دهلوی و استاد پورتراب امتحان موسیقی دادم و بعد از امتحان تصمیم داشتم به سنندج برگردم و در یکی از کلاس ها به پدر کمک کنم. اما مانع شدند و گفتند کارم خوب است این مسیر را ادامه بدهم. من ...
پس از دیدن آقا آرام و قرار نداشتم!
گرایشات مبارزاتی داشت؟ دایی هایم روحانی بودند و من از ابتدا با روحانیت مرتبط بودم. ساواکی ها دایی ام حاج شیخ محمدحسین اعرابی را از پشت بام فیضیه پایین انداختند. سه ماه خانه کدخدای مشهد اردهال در کاشان بستری بود. مخفیانه برایش دکتر می بردند و بعداً با لباس مبدل به زاهدان آمدند. آن موقع من دانش آموز بودم. خانواده پدرم سیاسی بودند و خانواده مادری ام هم که همه روحانی بودند. کلاً کیخا ها سیاسی ...
کتاب اضافه ندارید؟
.... راستش را بخواهید، فکر می کردم تیری در تاریکی است اما استقبال و لطف آقای کلاته غافلگیرم کرد. باورکردنی نبود؛ همین که ازطریق فضای مجازی برایشان درخواست کتبی رسمی فرستادم، حدود سه هزار جلد کتاب برایمان ارسال کردند. نمی دانید چقدر خوشحال بودم. کارتن کتاب ها را که در حیاط خانه مان تخلیه کردیم، انگار یک گنج بزرگ به دست آورده بودیم. لبخند دانش آموزان عشایری، پاداش پویش جمع آوری کتاب ...
کل کل نکنیم چه کنیم؟
تأکید دارد باید در همه چیز برنده باشد و اگر احساس کند شکست خواهد خورد بازی را بهم می زند: از کودکی دوست داشتم برنده باشم و از اینکه شکست بخورم، عصبانی می شدم. با همین روحیه بزرگ شده ام و گاهی برای برنده شدن هم کل کل های سنگینی با طرف مقابل می کنم. گاهی اوقات توی محل کار برای اینکه موفق باشم و به اصطلاح کل طرف مقابل را بخوابانم او را دور می زنم و سعی می کنم خودم به تنهایی آن کار را انجام بدهم ...
من خودم مشاورم
خواهد این موضوع را قبول کند. از طرف دیگر فشار کنکور باعث شده بود خیلی عصبی باشم و باهم دعوا کنیم. به توصیه اطرافیان همراه مادرم پیش مشاور رفتیم و او پشت در می نشست و من و مشاور در اتاق با هم صحبت می کردیم. آن وقت این احساس را داشتم که باید به مشاورم اعتماد کنم و به همین دلیل همه چیز را به او گفتم ولی بعدها متوجه شدم برخی از حرف های مرا به مادر منتقل کرده. البته امروز جوان های زیادی پیش ...
بی انگیزگی مردم، کندی مسئولان و سارقانی که انگیزه شان چند برابر شده
مردی جواب داد و گفت تلفن همراهم را پیدا کرده، اگر مژدگانی یک میلیون تومانی بگیرد، آن را برمی گرداند. مرد که با 500هزار تومان راضی شده بود، بعد از اینکه نشانی خانه مان را گرفت گفت: راضی باشید... من زن و بچه دارم. **می دانم که برنمی گردد دو نفر با موتور یک بار با قمه نیم متری جلوی نیما را در سیدخندان می گیرند. وی به ایرناپلاس می گوید: شب بود و پیاده رو خلوت. دو نفر با همان ...
آینده متعلق به بازار آنلاین است
اجارۀ منازل مسکونی می گشت. تا سال 1367، یعنی تا هفده سالگی در مشهد مشغول فعالیت بودم، از سال 67 به تهران آمدم و ادامۀ فعالیتم را در تهران پیش گرفتم. هدف کاری من ورود به بحث آژانس، هتل، هواپیما و این گونه مسائل بود. پیش از ورود به حوزۀ گردشگری مشغول چه فعالیت هایی بودید؟! من از قدیم به پدرم کمک می کردم، وی ماشین سنگین داشت! کمی هم در پارچه فروشی و عمده فروشی فعالیت داشتم. من از ...
روزمرگی های فوق العاده یک آبدارچی
است که الان خداوند به من داده و معلوم نیست تا چه زمانی. من قبلا هم وبلاگ نویس بودم و زمانی که یک سری آدم های معروف با 3 تا کامنت از خوشحالی خوابشان نمی برد، من روزی 150 تا کامنت در وبلاگم می گرفتم ولی الان آیدی اش هم یادم نمی آید و تمام شد و رفت. منظورم این است که کلا فضای مجازی چندان جای قابل اعتمادی نیست که بخواهم به خاطر آن کار نکنم. من زن و بچه دارم و کلا از کودکی کار کردم و نمی توانم در خانه ...
قوانین ارشاد برای برخی پنبه ای و برای دیگران آهنین است/ همه بلاتکلیفیم
نامه مشکل اصلی من انتخاب بازیگر نقش اصلی رضا بود و اصلا دوست نداشتم از ابتدا خودم در فیلم بازی کنم زیرا همزمان تهیه کنندگی و کارگردانی را هم برعهده داشتم و با توجه به اینکه این فیلم اولم بود سختی های زیادی داشت. چند ماه به دنبال انتخاب بازیگر مورد نیاز برای این شخصیت بودم و دنبال چهره ای بودم که حرفه ای نباشد و نابازیگر باشد و بک گراندی با خودش به فیلم نیارود اما متاسفانه به دلایل مختلف نتوانستیم ...
علی نصیریان؛ از باربد تا باشتین؛ از قاضی شارع تا حاج یونس
فیلم ها می رفتم و با نصیریان دیدار داشتم. در نهایت تصمیم بر ساخت سربداران شد و سناریوی مجموعه شکل گرفت. آن زمان مطمئن بودم تنها کسی که از عهده نقش قاضی شارع بر می آید، علی نصیریان است. با ایشان برای حضور در سریال قرار گذاشتیم و او مرا باز هم نمی شناخت و من او را کاملا می شناختم، سناریو را خواندند و خوش شان آمد و نقش را پذیرفتند، حتی آن زمان گفتند که من شما را نمی شناسم اما اعتماد می کنم و به ...
ضیافت معصومانه
هدیه به آن خانواده بدهد یا حداقل کمی موادغذایی برایشان آورده باشد ولی در کمال ناراحتی دیدم این خانم هیچ تدارکی برای آن خانواده نداشت و بعد از دیدار برگشتیم و من خیلی ناراحت بودم. یک ماه گذشت و دوباره این خانم هم هیاتی ما آمد و گفت دوباره به دیدار آن خانواده برویم با آنها کار دارم، دوباره بلند شدیم رفتیم ولی من در دل خودم ناراحت بودم که سری قبل رفتیم و دست خالی بودیم، این بار هم دست خالی می ...
بیوگرافی کرک داگلاس؛ اسطوره زنده
به او کمک کرد تا اولین نقش سینمایی اش را بدست آورد، بدین ترتیب که او را به هل والیس (کارگردان) که به دنبال بازیگر مرد مستعد جدیدی بود، معرفی کرد. فیلم والیس، عشق عجیب مارتا ایورس (1946) با باربارا استنویک، اولین حضور سینمایی داگلاس شد. وی نقش مرد جوان بی اعتماد به نفسی را بازی کرد که حسادت او را می خورد و زندگی اش تحت تسلط زن بی رحمی بود که از او چند سال بزرگتر بود. این آخرین باری بود که داگلاس ...