سایر منابع:
سایر خبرها
تنها بازمانده خانواده رزمنده
جبهه رفتند. بزرگ مردان کوچکی که آسمانی شدند. این مردان که می دانستند با رفتن به جبهه حتما یا شهید خواهند شد یا اسیر با جانباز، با آغوشی باز و به دیده منت پذیرفتند و رفتند. به خاطر حفظ انقلاب، حفظ ارزش ها و امروز باید مورد توجه باشند. بچه های جنگ احادیث و قرآن را در عمل تفسیر می کردند. فردی در پادگان دو کوهه در گوشه ای قبر کنده بود و خودش را می زد. به او گفتیم چرا خودت را می زنی، گفت ای بدن تو تازیانه دنیا را می توانی تحمل کنی تا آتش آخرت را تحمل کنی و مدام خودش را می زد و با خود تکرار می کرد بدن چرا گناه می کنی؟ و چند روز بعد پر کشید و به آسمان رفت. ...
در جبهه، فلسفه ی آموزش های طاقت فرسا را فهمیدیم/ امروز هم دشمن، با همان خباثت و قساوت در حال نبرد است
. در نزدیک آن بقایای یک بیل میکانیکی منهدم شده به چشم می خورد. بیسیم چی و سه نفر از بچه ها مستقر شدند. حالا من اولین نفر ستون پشت سر فرمانده بودم. این رزمنده بسیجی با بیان اینکه سه سنگر کمین دیگر باقی مانده بود، اما کمی که جلوتر رفتیم متوجه شدم بقیه پشت سر من نیستند! گفت: خودم را به فرمانده رساندم و جریان را گفتم. فرمانده گفت: "برگرد و ستون را به این سمت هدایت کن". به سرعت برگشتم و خودم ...
پر از خاطرات ترک خورده ایم
برای رفتن به جبهه رها کرده بودم، در همین کلاس های درس حضور پیدا کردم و توانستم دیپلم بگیرم. بعد از فوق دیپلم هم دوره های آموزش عالی نظامی و دافوس را گرفتم. سردار هادی در ادامه از تغییراتی که در دوران جنگ در محله ها اتفاق می افتاد به نیکی یاد می کند و می گوید: هر بار که به منطقه اعزام می شدیم و برمی گشتیم این تغییر محسوس را متوجه می شدیم. انگار حال و هوای جبهه ها به محله هم کشیده شده بود. هر ...
مردم قزوین در جنگ تحمیلی با جان و مال به میدان آمدند/ توسل به شهیدان بابایی و شالی همیشه برایم گره گشاست
همافر در گفت وگو با خبرنگار دفاع مقدس شاخص، اظهار کرد: در تیرماه سال 1360 دیپلم گرفتم و دوماه در بیمارستان شهید رجایی قزوین آموزش کمک های اولیه را فرا گرفتم؛ از آنجایی که پدرم در ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ بود به منطقه اعزام شدم. وی افزود: در پنجم مرداد سال 1360 همراه با شش خواهر دیگر به منطقه سرپل ذهاب اعزام شدیم که من به همراه خواهر عذرا زهدی به بیمارستان اباذر منتقل شدیم و ...
قرارهای پلید مدیرعامل با مونا در دفترش
...> با نمره عالی دانش آموخته شدم و اگر مادر و خواهرم نبودند اصلاً به فکر زن گرفتن نبودم، همه ریش و قیچی را به دست آن دو داده بودم و تسلیم تصمیم آنان بودم. می دانستم که هیچ اشتباهی نخواهند کرد، بالاخره با دریا روبه رو شدم دختری با حجاب کامل و صورتی که از خجالت سرخ شده بود، من هم به قول مادرم عین لبو شده بودم و لکنت داشتم. روز نخست آشنایی به جای این که از زندگی صحبت کنم شروع ...
یاد های زلال به چاپ دوم رسید/مروری بر خاطرات جمعی از رزمندگان جنگ تحمیلی
از یک ویرایش ساده و دست نزدن به لهجه قلم بچه ها آن را با این مقدمه به شما نشان می دهیم. همه این خاطرات در گرمای تنور جنگ نوشته شده است؛ در مرخصی، زیر آتش، در سرما و گرما، در غرب و جنوب و... به همین دلیل بعضی از خاطرات کاستی هایی دارند که به سادگی قابل جبران نیست، مثل نداشتن تاریخ حادثه، محل و یا نام رزمنده. این خاطرات را به این امید کنار بقیه چیدیم که صاحبان آن ها بعد از دیدن ...
خلعِ مرگ
رفتم توی شیشه ماشین و از چندجا شکست. با سرم هم خوردم روی سقف ماشین و افتادم پایین. واقعا نمی توانم آن لحظه را توصیف کنم؛ لحظه ای که داشتم روی ماشین می غلتیدم. الآن هم که دارم برای شما تعریف می کنم حس می کنم روی ماشینم. خون ریزی بیرونی نداشتم. هوشیار بودم. می دیدم که پایم شکسته. چهارتا جوان توی ماشین بودند. گفتند: به کی زنگ بزنیم؟ گفتم: به داداشم. بعدا متوجه شدم توی گزارش پلیس از راننده تست الکل ...
مگر می شود از همرزم دوران جبهه ات دل بکنی؟
علی ملکی نژاد در گفت وگو با ایسنا - منطقه خوزستان، اظهار کرد: با توجه به شرایط کشور و لزوم دفاع از خاک وطن، در سن 15 سالگی در سال 59 پس از چندماه از آغاز جنگ وارد بسیج شدم و به جبهه رفتم. از اواخر اردیبهشت ماه سال بعد برای دفاع از آبادان و خرمشهر به این شهرها اعزام شدم. همچنین در مراحل بعدی به سوسنگرد و دیگر شهرهای استان خوزستان اعزام شدم. وی بیان کرد: در مجموع بیش از 60 ماه در جبهه ...
نیم کیلو قند حبه برای جبهه!
. در نوبت های مختلف دیده بودم پیرزنی فرتوت همه دارایی اش را که 4تا تخم مرغ محلی و نیم کیلو قند حبه بود به جبهه ها کمک کرده بود. این ها افسانه نیست. من و خیلی از افرادی که آن سال ها در جبهه ها بودیم شاهد این ماجرا و موارد مشابه زیادی بودیم. یادم می آید زمانی در همان اوایل جنگ به پلاستیک برای سنگرها نیاز داشتیم. اعلام کردیم و بعد از چند روز از پلاستیک هایی به ابعاد یک مترمربع تا توپ های بزرگ پلاستیک ...
چکمه های پدر/ مرگ پدرم ذره ای اندوه در دلم نمی انداخت
روی زمین انداختم و به دنبال بیل و کلنگ به انباری رفتم. همین که برگشتم دست به کار شدم و به سرعت قبری به قد و قواره پیرمرد کندم وجنازه را داخل آن جا دادم و رویش خاک ریختم و بعد که گمان می کردم کارم تمام شده زیر باران دراز کشیدم و از خنکای باد کیفور بودم که یک دفعه دست و پای پدرم کش آمدند. خاک ها کنار رفتند و دست ها و پاها از قبر بیرون زدند. وحشت زده از قبر و مرده ترسناکش فاصله گرفتم. لحظه ...
لحظات پرالتهاب خرمشهر به روایت شاهد عینی/ خاطره خواندنی از روشی ابتکاری برای حفظ شهر
فرماندهان ارتش در حوادث 35 روز خرمشهر، وقایع آن روز ها و نقش وی در دفاع از شهر ... آقای فروزنده در جلسه شب دهم به آیت الله خامنه ای گفت: حاج آقا خرمشهر دارد سقوط می کند، شریف نسب را بفرستید خرمشهر. آقای خامنه ای نگاهی به من کردند. من گفتم: اجازه بدهید صبح بروم. جاده دست عراقی هاست. فردا صبح از جاده آبادان راه افتادم. چون تا آن موقع خرمشهر نرفته بودم، سرگرد معصومی از اتاق جنگ اهواز ...
روایت مهران رجبی از حضور در عملیات های دفاع مقدس / کدام فیلمساز در عملیات فاو شرکت داشت؟
بخواهد شکل بگیرد، خودم را به منطقه و جبهه برسانم. اگر روی هم رفته، روز های حضورم را در مناطق عملیاتی حساب کنم شاید بیش از 8 ماه بشود. این بازیگر عنوان کرد: البته ما گاهی 20 روز در عملیات بودیم. هماهنگ می کردم که دوستان به من خبر بدهند و سریع به منطقه می رفتم. درواقع از نیرو های بسیجی کشور بودم که سعی کردم خودم را در فضای جبهه های دوران دفاع مقدس ببینم. رجبی در نکته ای به همرزمی با سیدرضا ...
دفاع مقدس، جلوه ای از توانمندی نظام اسلامی/ از جبهه درس استقامت و از خود گذشتگی آموختم
تهران بستری بودم از طریقی اطلاع پیدا کردم که قرار است عملیاتی در منطقه انجام شود با اسرار زیاد و بهانه سر زدن به خانواده موفق شدم چند روز مرخصی بگیرم بلافاصله نماینده بنیاد من رو به ترمینال برد و بلیط برام گرفتند و من را راهی حاجی آباد کردند. اون زمان خانواده من حاجی آباد بودند همان موقع هم پسر عمه ام اسحاق شهبازی به شهادت رسیده بودبه منزل آنها رفتم و بعد به خانه برگشتم و دو روز بعد باید ...
رتبه 4کنکور سراسری ، فرمانده لشگر 17علی ابن ابیطالب/خبرنگاری که فرمانده شد
به گزارش خبرنگار اجتماعی ایسکانیوز ، این روزها بعد از گذشت 39 سال از شروع جنگ تحمیلی نام این جماعت بزرگ را گذاشته ایم بازماندگان 8 سال دفاع مقدس. این افراد کنار ما زندگی می کنند و ما به دیدنشان عادت کرده ایم می توانند از بستگان ما باشند، می توانند همسایه ما باشند و در کوچه و محله مان زندگی کنند، می توانند از کسبه باشند و هرروز با آنها در ارتباط باشیم اما آنچه مهم است اینکه به گردن همه ما حق دارند .شهدا ...
گپ وگفتی با نویسنده بلدچی ؛ از حضور در جبهه و قهرمانی در ورزش و عملیاتی که برادرها از هم جدا کرد
به گزارش خبرگزاری فارس از خرم آباد، در سراسر دنیا جنگ ها همواره ویرانی، آوارگی و تخریب منابع حیاتی کشور را به دنبال داشته اند، به طوری که آثار این وقایع تا سال ها از حافظه تاریخی ملت ها پاک نمی شود و آثار جسمی و روحی حاصل از جنگ ادامه زندگی مردم را در سال های پس از جنگ نیز تحت تأثیر خود قرار می دهد. اکثر مردم می دانند در جنگ چه چیزه ...
روایت قهرمانان جنگ از 8 سال ایستادگی خوزستانی ها
همان جا می مانند تا در برابر عراقی ها بایستند. شب بعد با تاریک شدن هوا زن و بچه ها را ابتدا به هویزه آوردند و بعد از آن با خاور یکی از روستاییان به اهواز و خانه عموی پدرمان رفتیم. وی بیان می کند: در همان روزهای اول جنگ پسر خاله پدرم شهید شد و بعد از سقوط شهر همه مردها به اهواز آمدند و از طریق مساجد به جبهه ها اعزام شدند و عمویم در همین اعزام ها در جبهه ها به شهادت رسید. او سن کمی داشت ...
عروس جوان 2 دستی شوهرش را به عقد موقت زن همسایه درآورد
مشهد غریب است. مدتی بعد خانم همسایه را در حال اسباب کشی دیدم و احوالش را جویا شدم. او گفت از این محله خسته شده و قرار است با دخترش در شهر جدید گلبهار زندگی کند! چند روز بیشتر از رفتن خانم همسایه نگذشته بود که متوجه رفتارهای مشکوک همسرم شدم. او همچنان تلفنی با خانم همسایه صحبت می کرد که این موضوع ظن مرا برانگیخت. به همین خاطر از او پرسیدم خانم همسایه که مشکل اش حل شده، با چه کسی ...
3 ماه و 17 روز در قطار
کرده و به سمت خیابان آزادی (آیت ا... بهجت) پیچیده است. مردم ایستاده اند و با اشک، رزمنده ها را بدرقه می کنند؛ می دیدم رزمنده هایی را که در مسیر از خانواده شان خداحافظی می کنند. چند قدم جلو می روند و بعد برمی گردند، دوباره بچه شان را بغل می گیرند و می بوسند. از سال 61 تا آخر جنگ در کار اعزام نیرو بودم، اما مگر می شود دیدن این صحنه ها برایت عادی بشود؟ دلتنگی های مادرم را می دیدم. می گفت: کافی است دیگر ...
مظفر: چون به روحانی رای ندادم برای وزارت آموزش و پرورش به من پیشنهاد نداد
شلمچه رفت و برادرانم به دوکوهه رفتند. من رفتم آموزش و پرورش استان چند امضا کنم و برگردم که برای همین خودم جنازه هایشان را جمع کردم و توفیق شهادت نداشتم. مادرم هم ماند که زن و بچه های ما را نگه دارد. وی ادامه داد: در دشت اسلام آباد وقتی دستور حمله را دادند و حمله کردیم منافقان روبروی ما بودند و جنگ تن به تن بود. اما هواپیماها آمدند و آنها فرار کردند. قدری که جلو رفتیم پدرخانم برادرم رضا ...
مشتاقم که جوان های ما قصه ی جنگ تحمیلی هشت ساله را بدانند
روز قبل بودم، بعد از آن که سخنرانی کردم و آمدم، یک نامه ای به من دادند از یک خانمی که یک تکه هایی از این نامه را گفتم برای شما بخوانم. اینها نمونه های بسیار ظریفِ استثنایی است در تاریخ. البته خوشبختانه در روزگار ما اینها استثنائی نیست، اما در تاریخ حقیقتا استثنائی است. این خانم [در نامه] بعد از آن که اظهار ارادت فراوانی به امام و به مسؤولین کردند و می گویند همسرم و پسرهایم در جبهه بودند و ...
وقتی یک زن راهش را گم می کند
مشغول کار شدم. مصمم بودم آ ینده ام را خوب و شایسته بسازم. کار و داشتن هدف، روحیه ام را عوض کرد و توانستم حقوقم را هم پس انداز کنم اما قبل از آنکه دانشگاه بروم پسری جوان سر راهم قرار گرفت. او به من ابراز علاقه داشت و با اینکه هیچ احساسی نسبت به او نداشتم نمی دانم با کدام عقل درباره شرایط زندگی و طلاقم با این پسر صحبت کردم. همان روزها بود که تصمیم گرفتم با پس اندازم چند تکه طلا بخرم. می گفتم این یک ...
فکر نمی کردم زنده بمانم
هنوز 16سالم تمام نشده بود که به جای مدرسه به بسیج رفتم و از طریق بسیج عازم جبهه شدم. دوره 45 روزه آموزش عمومی را در فسا و کازرون گذراندم. در طول دوره، آموزش سلاح های گوناگون و آموزش تاکتیکی دیدم بعد از آن، به منطقه جنگی سومار اعزام شدم. 6 ماه به عنوان بسیجی جبهه بودم که سه بار به مرخصی رفتم. بعداً به عنوان سرباز وظیفه راهی جبهه شدم و در خط پدافندی در منطقه فکّه مستقر شدم. امینی از نحوه ...
خراسان رضوی| جانبازان و خانواده شهدا هیچ چشم داشتی ندارند
در جنگ تحمیلی حضور داشته و در خرمشهر جانباز شیمیایی 35 درصد شدم اما همچنان افسوس می خورم که دوستان رفتند و من ماندم. این یادگار دوران دفاع مقدس ادامه می دهد: عشق به جبهه و دفاع از اسلام ما را آرام نمی گذاشت تا جایی که برای اعزام حتی یک بار به کاشمر رفتم تا از آنجا اعزام شوم و بعد از آنجا به بجنورد رفتم تا آخر موفق شدم سال 62 به جبهه بروم. موحد خاطرنشان کرد: برای این که من را ...
سَرَم شکست و خوشحالی کردم؛ نمی دانم چرا به کمیته انضباطی دعوت شدم/ خوشبختم که کنار سیدجلال و شجاع بازی ...
برای گفتن دارم، می خواستم همه ببینند که حقم است در پرسپولیس و تیم ملی بازی کنم. از این به بعد هم تلاشم را بیشتر می کنم و هر کاری برای پرسپولیس انجام می دهم. مدافع تیم فوتبال پرسپولیس درواکنش به این مسئله که ظاهرا از سوی هواداران این تیم مورد قبول قرار گرفته عنوان کرد: خدا را شکر می کنم که این اتفاق افتاده. من در گذشته اشتباهی انجام دادم و انسان هم جایز الخطا است. همانطور که قبلا گفتم آمده ...
جانباز نابینایی که حافظ قرآن شد
دیدم که دست از کار کشیده و برای دفاع از میهن اسلامی آماده شوم. داود آبادی اضافه کرد: به روستای خود بازگشتم و با خانواده خداحافظی کرده و به صورت داوطلبانه و بسیجی به جبهه رفتم. من در جبهه در قسمت برون مرزی مریوان در منطقه غرب کشور به عنوان نیروی اطلاعات عملیات حضور داشتیم که بعد از دو ماه در یک عملیات شبانه در تاریخ 24 تیر 61 از ناحیه دو چشم مجروح شدم. وی با اشاره به شب عملیات ...
افغانستان از نگاه یک جهانگرد زن ایرانی
بلند کردن جنازه و بردن حضور داشتم. در پلخمری، زمانی که در سفر اول گفتم که می خواهم به قندوز بروم، در قندوز جنگ دیدم. این هم صحنه ناراحت کننده ای بود. من در ماشین بودم و فقط صدای تیر و تفنگ و هر از گاهی صدای چیزی شبیه نارنجک را می شنیدم و نیروهای طالبان و نیرو های دولت را نمی دیدم. صحنه ای به یاد دارم که بعد از اتمام جنگ حداقل 50 بچه کوچک داشتند از مدرسه فرار می کردند و به خانه هایشان می رفتند ...
شما نظر دادید: اول مهر؛ از زیباترین روز زندگی تا فرار از مدرسه
نور آغاز مدرسه، فصل شکفتن است در زنگ مدرسه، بیداری من است در دل دارم امید، بر لب دارم پیام هم شاگردی سلام، هم شاگردی سلام. ، من یاد مربا می افتم. مربا هویج. بعد در کلاس مخفی میرفتم زیر طبقه لقمه مربا میخوردم. دوستام مثل فضول ها پیش معلم لوم میدادن. همش گیر میکرد گلوم. وای یاد امتحان تیزهوشان که قبول نشدم الکی میگفتن همش پارتی بازیه. الان شدم مهندس مخابرات خیر سرم البته به اندازه یه کارگر حقوق میگیرم ...
سه روز از مقاومت خانه به خانه مدافعان خرمشهر
پیشروی های دشمن از بیست ویکم تا بیست وچهارم مهر ارتش عراق برای اشغال کامل خرمشهر برنامه ریزی کرده بود. در مقابل، شما چه اقداماتی انجام می دادید؟ ببینید، روز بیست ویکم مهر حمله عراقی ها به خرمشهر شروع شد و آنها خانه های سازمانی پلیس راه و چهارراه کشتارگاه را گرفتند و تا میدان راه آهن پیشروی کردند. دو روز بعد یعنی 23 مهر 59 پادگان دژ را هم تصرف کردند. جنگ به دیواره شهر رسید و همه مدافعان آمدیم داخل شهر. شدت آتش دشمن خیلی زیاد بود و شهید و مجروح زیادی دادیم. ...
قدردان اسطوره های دفاع مقدس هستیم
خاک ما تجاوز کند من خودم و بچه هایم حتماً برای دفاع داوطلب می شویم. • اتحاد همه مردم طاهره اسماعیل زادگان هم می گوید: هنگام جنگ 30 ساله بودم و زمانی که عراق حمله کرد همه مردم با هم متحد بودند. زن و مرد برای آنکه امنیت کشورمان، ناموسمان و دینمان دست بیگانه نیفتد، تلاش می کردند. این مادر 63 ساله توضیح می دهد: مردانمان به جبهه می رفتند و ما زن ها هم در پشت جبهه حضور ...