سایر منابع:
سایر خبرها
کادر درمان کرونا منتظر استوری های این طلبه بودند/ وقتی حاج آقا حاضر شد قید محاسنش را بزند!
گروه جامعه خبرگزاری فارس - مریم شریفی: خداوکیلی فکرشو نمی کردم مرگمون هم Made in China باشه ، به برکت کرونا، الان بهترین موقع ازدواجه؛ نه شامی، نه مراسمی، نه روبوسی ای... کت و کلاهت رو برمی داری می ری خونه خودت ، در گردش چشم تو گُمَم، باور کن!/ انگشت نمای مردُمَم، باور کن!/ عشق تو شیوع کرده در شهر دلم/ چشمت کرونا و من قُمَم، باور کن! ، از اثرگذاری استوریام همین قدر بگم که طرف برا ...
قاتل برادر اوتیسمی بخشیده شد
... من هم مانند پدر و مادرم در این مدت از او نگهداری وشرایطش را درک می کردم. اما از 6 ماه قبل از این حادثه خودم هم دچار مشکلات روحی و روانی شدم. نمی توانستم درس بخوانم وقتی ناراحتی پدر و مادرم را می دیدم بیشتر غصه می خوردم. از همه بدتر خود بچه درد و عذاب می کشید. روز حادثه دوباره حالش بد شد. به حدی که نمی توانستم او را کنترل کنم. پدر و مادرم در خانه نبودند داروهایش را آوردم که بخورد ...
بهاره رهنما: اگر به عقب برمی گشتم بعد از 30 سالگی با امیرخسرو ازدواج می کردم
... 9/دقیقا عین دکتر شیری من هم به آدم های علاف و بیکار و نوجوان ابدی امکان حضور در زندگیم نمیدادم،اگرچه برای منم تعدادشون جدا اندک بوده! ج/ 1/بعد دیپلمم حرف پدرم را گوش میکردم و بجای کنکور دادن در ایران حتما چند سال برای ادامه تحصیل(و نه برای مهاجرت) به خارج از کشور می رفتم! 2/بجای سال های سخت دانشکده حقوق در خانه میماندم و از کودکی پریا لذت بیشتری میبردم!! ...
درد دندان معتادم کرد – نصیرنیوز
فکر فروش وسایل خانه افتاد. از زنی خانه دار و مادری دلسوز تبدیل به زنی معتاد و بی مسئولیت شده بودم. از یک طرف من مصرف می کردم و از طرف دیگر همسرم. گاهی همسرم به من اعتراض می کردم اما اهمیتی برایم نداشت. فقط مصرف مواد بود که آرامم می کرد . حالا بی پولی، بدهکاری، گرسنگی و فقر در این خانواده شروع شده بود. زوج جوان توانایی پرداخت هزینه های زندگی را نداشتند و هر آنچه در می آوردند را ...
منزل اسدزاده، ارث نوه یتیم من است!
من زمانی که دخترم رزیتا، ازدواج کرد برایش خریده بودم، اما بعد از اینکه دخترم و همسرش در صانحه تصادف از بین رفتند، این منزل به فرزندشان پارمیس رسید. البته سهمی هم که به عنوان ارث به من و خانمم می رسید را هم ما بنام نوه مان پارمیس کردیم. در حالی که این منزل درسازمان ثبت اسناد کشور ثبت شده و سند تک برگ بنام نوه ام پارمیس دارد. اگر این خانه مالک دیگری همچون اسدزاده داشت که ثبت اسناد برای آن سند تک برگ ...
گزارش تسنیم از روایت روزهای سخت بیماران مبتلا به کرونا در همدان/ شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
زندگی عادیمان را داشتیم. وی افزود: سه روز پس از استراحت برادرم در منزل، متوجه بی حالی شدید و تنگی نفس در پدرم شدیم، پس از گذشت چند ساعت تب شدید امانش را برید و مجبور شدیم به بیمارستان منتقلش کنیم. این شهروند همدانی ابراز کرد: حال پدرم به اندازهای وخیم بود که امیدی به زنده ماندنش نداشتیم، او را در بیمارستان سینا بستری کردند و از دیگر اعضای خانواده خواستند تا 14 روز خود را قرنطینه ...
جزئیات مرگ عامل اسیدپاشی به دختر تبریزی در زندان +عکس
... چه حرف هایی می زد؟ می گفت من خیلی دوستت دارم، خودم می آورم و می برمت، می خواهم با تو ازدواج کنم و این حرف ها. بعدش بین حرف هایش گفت که پدرش آشپزخانه تهیه موادمخدر دارد و... من هم قبلش به خانواده ام گفته بودم که او من را می خواهد و دست از سرم برنمی دارد. مدت آشنایی تان چندماه شد؟ شش ماه بود که به من پیام می داد و دو ماه بود که بیشتر همدیگر را می دیدیم، آن هم ...
روایتی تلخ از سرگذشت پدری که مواد مخدر را انتخاب کرد
کار برود به همین خاطر با قرض و وام یک ماشین مدل پایین خرید و راننده سرویس مدارس شد من و برادرم را در خانه می گذاشت و می رفت سر کار پدرم هم که چند روز می رفت و پیدایش نمی شد. مادر در کنار سرویس هایش خیاطی هم می کرد هیچ وقت چیزی برای من و برادرم کم نمی گذاشت. وضع به همین شکل ادامه داشت تا ما بزرگتر شدیم، برادرم با وجود اینکه سن کمی داشت صبح ها به مدرسه می رفت و عصرها در یک ...
جمله دختر حاج قاسم به همسر شهید مدافع حرم/خودم نوکر بچه هاتون هستم
.... زینبم تب داشت و نتوانستم به دیدار این مرد بزرگ بروم. اما بعد از شهادتش مهمان خانه شان شدیم. محبوبه خانم از دوستی اش با زینب دختر حاج قاسم می گوید و خاطره فردای شهادت را اینگونه روایت می کند: این جهان پر است از ساعت ها و ثانیه های وهم آلود، ساعت ها و ثانیه هایی که تو فقط در آن معلقی و هیچ اراده ای در آن نداری. بعضی از ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه ها از آن زمان های لعنتی است، سرسخت و ...
هنر با پولسازی سازگار نیست
خوردم و به خانه پدرم بازگشتم و آنجا زندگی می کردم. علاقه داشتم درس را ادامه دهم و پزشکی بخوانم، اما مرحوم پدر می گفت با سرنوشتی که داشته ای نه اجازه بیرون رفتن از خانه به تو می دهم، نه برایت معلم می گیرم. گفتم پس من چه کار کنم؟ مادرم گفت نقاشی کن. ناراحت شدم؛ سه روز و سه شب به این موضوع فکر کردم و دیدم چاره ای جز نقاشی کردن ندارم. همان موقع پنج، شش نفر از دبیرستان سعدی پیش پدرم می آمدند تا او به ...
جلودار خط ایستادگی | شرح زندگی و شهادت محمد سروش که نام ونشان چندانی از او در شهر نیست
دوره دانشکده افسری. همسر شهید به روز هایی برمی گردد که نگرانی و دلشوره به جانش افتاده بود و باید دختر شش ماه اش را بغل می گرفت و به جای دیگری می رفت: آن روز ها دوران شلوغی های انقلاب بود. پادگان ها را گرفته بودند و اوضاع وخیم بود؛ به همین خاطر محمد از من خواست به روستای خودمان برگردم تا اوضاع آرام شود. دخترم را برداشتم و چندماهی به خانه پدرم برگشتم تا انقلاب پیروز شد. قسم خورده کشور ...
فالاچی: هر جا خبری هست، من آنجا هستم
.... - خیلی جاها را ندیده ام مثلا چین را، خیلی دلم می خواهد به آنجا هم سری بزنم، همان طور که دلم می خواست به شوروی هم سری بزنم، سال گذشته با تلاش بسیار سرانجام موفق شدم به شوروی بروم. آنها به من اجازه سفر به شوروی را نمی دادند. بالاخره موفق شدم خودم را در میان همراهان رومور ، وزیرخارجه ایتالیا که به شوروی سفر می کرد، جا بزنم و به هر تقدیر توانستم برای مدت هشت روز، به شوروی بروم و از آنجا ...
10 سال پیش خواب دیدم، یک بسته سفید آوردند و گفتند این جواد است / افتخار می کنم که مادر شهید جواد الله ...
نسبت به او داشتم. مثلا وقتی این بچه را می خواباندم ساعت ها آرام و بی صدا زیر نور آفتابی که از پنجره می تابید به خواب می رفت و وقتی می آمدم تا به او سر بزنم، باور کنید به چهره اش که نگاه می کردم چنان آرامشی در آن می دیدم که خودم هم آرام می شدم. این ویژگی ذاتی تا پایان زندگی با ایشان همراه بود. می خواهم بگویم که کرامت آن چیزی است که خداوند در نهاد بشر می گذارد و انسان هم با رشد و اعتلای آن به درج ...
رضا، مهاجری به سوی خوبی ها نجمه حسنی
...، خانواده ام مرا در جمع خودشان نمی پذیرفتند و از سوی دیگر، من هم نیازی به حضور در جمعشان نمی دیدم. برای مصرف مواد در کابین وانت، دخترم را در سرمای زمستان بالای ماشین رها کردم. رضا در حالی که بغضش را فرو می برد گفت: یادم هست یک روز زمستان برای انجام کاری از خانه بیرون رفتم، دختر چهار ساله ام را که می خواست با من بیاید با خودم سوار وانت کردم. آن روز سرد زمستانی برای اینکه بتوانم ...
جزئیات مرگ عامل اسیدپاشی به دختر تبریزی در زندان + عکس چهره معصومه قبل و بعد از اسیدپاشی
روز می آمد دم در آرایشگاه. چه حرف هایی می زد؟ می گفت من خیلی دوستت دارم، خودم می آورم و می برمت، می خواهم با تو ازدواج کنم و این حرف ها. بعدش بین حرف هایش گفت که پدرش آشپزخانه تهیه موادمخدر دارد و... من هم قبلش به خانواده ام گفته بودم که او من را می خواهد و دست از سرم برنمی دارد. مدت آشنایی تان چندماه شد؟ شش ماه بود که به من پیام می داد و دو ماه بود که ...
اینجا مسلمان خانه رضاست/ ماجرای دختر مسیحی که از عشق امام رضا (ع) مسلمان شد
از دو ساعت آن زن از زندگی من محو شد. این بانوی تازه مسلمان شده با بیان اینکه قرار بود طی چند روز از کربلا برگردم اما 20 روز در کربلا ماندگار شدم، اظهار می کند: آرزوی این را داشتم به کربلا بروم و بدانم چه چیزی رخ داده، کربلا را دیدم و حقیقت آن را درک کردم. وی خاطر نشان می کند: در کربلا که بودم برای زیارت امام رضا(ع) دعا کردم گفتم اگر زیارت من قبول است کاری کن من به زیارت امام ...
ظاهر متفاوت ریحانه پارسا + عکس
در دانشگاه، تصمیم گرفتم کار تئاتر را به صورت حرفه ای شروع کنم و تصور می کردم بعد از چند سال چنین اتفاقی برایم می افتد. خبر ازدواج اول ریحانه پارسا در 13 فروردین 98 در 21 سالگی خبر ازدواج خود با روزبه حصاری را رسانه ای کرد اما کمتر از 24 ساعت مشخص شد فقط یک شوخی و دروغ سیزده بود. حتی بسیار از بازیگران با انتشار متنی به این دو تبریک گفته بودند. خانم بازیگر برای دومین بار در 23 ...
این زن تهرانی خیلی زود پیر شد + عکس
تمام پول ها رو از جیب شلوار شوهرم برداشت و رفت. بدون پول موندیم و هرچی گشتیم طرف رو پیدا نکردیم و دوباره برگشتیم ایران شرایط مثل قبل شد. بعد از آن معتاد شدم و از ریخت و قیافه افتادم، راهم از همسرم جدا شد. اول کراک، بعد هروئین بعدم شیشه مصرف کردم. 7 سال از زمان اعتیادم را همراه شوهرم بودم. کم کم وسایل زندگی را برای تهیه مواد خودم و شوهرم فروختیم. وقتی من به اوج مصرف رسیدم من را رها کرد و رفت اصلا هم ...
شهیدی که خار چشم منافقان بود
گذشت که جنگ شروع شد و رفت و آمدهای مدام او به جبهه آغاز شد، تا زمانی که خدا زهرا را به ما داد. او حدود 8 سال در جبهه بود و در این مدت شاید در طول یک یا دو ماه فقط 4 روز در کنار ما بود. حتی زمان هایی مانند عید نوروز هم همین طور بود و وقتی هم که می آمد خیلی سریع برمی گشت. من می گفتم: نمی خواهی بیشتر در کنار بچه ها باشی؟ می گفت: بچه هایی هم که در جبهه هستند مثل بچه های خودم هستند. نمی توانم آنها را هم ...
نقشه تجاوز به دختر 18 ساله همسایه
جوانی آشنا شدم که خانواده ای ثروتمند داشت. این پسر جوان وقتی فهمید تمام آرزوهایم در ادامه تحصیل خلاصه می شود با زبانی چرب و نرم گفت؛ شرایطی را فراهم خواهد کرد تا برای ادامه تحصیل به دانشگاه های اروپا بروم و به موفقیت های چشمگیری دست پیدا کنم. با شنیدن این حرف ها غرق در رویاهایم شده بودم. اما غافل از آن بودم که ارتباط با این پسر جوان کم کم به سوءاستفاده های غیراخلاقی کشیده می شود و مرا ...
کوتاه قامتانی با اراده های بلند
آغاز کردم و در اوایل با برنامه الگوی مطرح آغاز کردم و بعد به گروه هنری بابک نهرین رفتم و با آقای محمد یاری (خالا اوغلی) کار کرده ام. اسکندری ادامه می دهد: از کودکی به کارهای هنری علاقه زیادی داشتم وقتی کودک بودم همیشه یک نمایش درست می کردم کارگردانی می کردم و بعد هم برنامه غنچه های اسلام بود. خیلی دوست داشتم مجری آن برنامه باشم و پدرم نگذاشت بروم گفت اگر بروی از درس هایت عقب می مانی با ...
مردم فکر می کنند شهدای فاطمیون یا بی سواد هستند یا سطح پایین
، روز شلوغ است. هنوز نرسیده به مزار شروع به غر زدن و گله کردن کردم: فقط فکر خودتی، انگارنه انگار، این دفعه رفتی که رفتی، دستت درد نکند ممنون از این همه لطفت. کجا رفت آن حرف ها که هیچ وقت تنهایت نمی گذارم و عین کوه پشتت هستم. برادرم آمد بلندم کرد و به خانه آمدیم. اصلاً آسان نبود و نمی توانم بگویم که من خیلی محکم بودم؛ یا خیلی صبر داشتم و... درست است شهادت است مقام بالایی است هر کسی نمی ...
زندگینامه آیت الله شهید بهشتی از زبان خود شهید
یادگاری بودم از آن استادشان. در طی این مدت تدریس هم می کردم. در سال 1324 از پدر و مادرم خواستم که اجازه بدهند، شبها هم در حجره ای که در مدرسه داشتم بمانم و به تمام معنا طلبه شبانه روزی باشم. چون از یک نظر هم فاصله منزل تا مدرسه 5 4 کیلومتری می شد و به این ترتیب هر روز مقداری از وقتم از بین می رفت و هم در خانه ای که بودیم پر جمعیت بود و من اتاقی برای خودم نداشتم و نمی توانستم به کارهایم بپردازم. البته در ...
تربیت 300 چشم پزشک و 28هزار جراحی حاصل عمرم بود 7 تیر 1399 ساعت: 16:4
. با دست خالی به خواستگاری اش رفتم و به مادرش گفتم که دختر شما را می خواهم و دانشجوی پزشکی هستم و از خودم هم چیزی ندارم. همسرم دیپلم داشت و برای راحتی بچه ها هیچ وقت نتوانست ادامه تحصیل بدهد. روزی او را با خودم به شیراز بردم و بدون هیچ گونه تشریفات یا مراسم خاصی رفتیم سر خانه و زندگی مان. من تازه ازدواج کرده بودم و سال سوم یا چهارم پزشکی بودم که پدرم فوت کرد. آن دوران من می رفتم اتوپسی، نمونه های ...
ماجرای جالب فامیل شدن دوبلور پیشکسوت با منوچهر والی زاده/ مجری دورهمی فراری شد!
بگویم و من زمانی که صدای خودم را در سینما شنیدم، با خود گفتم: عجب صدایی! قنبری در پاسخ به سوال مدیری درباره اینکه با کدامیک از دوبلور ها ارتباط خانوادگی دارد، گفت: همه برایم عزیز و دوست داشتنی هستند؛ اما زمانی با منوچهر والی زاده باجناق بودیم. ماجرا این است که من دختری را دوست داشتم و قرار بود با او ازدواج کنم، اما روز خواستگاری تلفنم را جواب نداد! بعد از مدتی برای منوچهر والی زاده سفری ...
سیارۀ تارنوازی سپاهان
یک ساعت بعد هم پدرم، بدون اینکه بداند برادرم فوت کرده به رحمت خدا رفت. هر دوی آن ها در صحن علمای شهرضا و در جوار امامزاده شاهرضا مدفون هستند. موسیقی را در چه سالی شروع کردید؟ تا مقطع دیپلم در شهرضا بودم و بعد به اصفهان آمدیم. از سال 1350 فعالیت موسیقی خودم را با ماندولین و گیتار زیر نظر استاد سیروس ایران پور شروع کردم ولی ماندولین را بیشتر کار می کردم تا اینکه با توجه به ...
گزارشی از یک نمایشگاه خوش نویسی در محله فلسطین مشهد | خوش نوشتن عشق است
بیماری های واگیردار اداره مانند سرخک، آبله و... ادامه دادم. خیلی زود پیشرفت کردم. دو سالی در تهران ماندم و بعد از آن به شیراز منتقل شدم و در شیراز مسئول روابط عمومی اداره بودم. مقصد بعدی زاهدان بود. در زاهدان ازدواج کردم و در انتقالی بعدی که سال 50 اتفاق افتاد به مشهد آمدم و پابند آقا شدم. همین جا درسم را تا فوق دیپلم ادامه دادم. همسرم گفت مشهد شهر خوبی است و همسایگی با امام رضا (ع) سعادتی است که نصیب ...
خرده فروش های خردسال | روایتی از ساقیان مواد مخدر و رنج هایی که بر آن ها رفته است
جاهلی سر چهارراهی که آن ها کار می کردند، مواد می فروختم. ساقی های دیگر هم جرئت نداشتند حرفی بزنند. فروشم زیاد شده بود. آخر می دانی متاعی که می فروختم، طالب زیاد داشت. برای خودم گُرگی شده بودم، اما نمی دانستم که هر روز دارم بیشتر در لجن فرومی روم. این روایت میلاد است از هفت سال ساقی گری اش در نوجوانی. پوست سفیدی با ابرو های به هم پیوسته دارد. قدبلند و لاغراندام، حتی حالا که بیست وپنج ساله شده ...
عاشقانه های شهدا/ شرط سید عبدالله برای تقسیم اجر شهادت با همسرش
کرد که روز دیدار با خانواده شهید چه روزی باشد اما خیلی اتفاقی دیدار ما در روز شهادت امام جعفر صادق(ع) افتاد. با اینکه روز تعطیل بود ولی زمان دیدار هماهنگ شد و به منزل این شهید عزیز رفتیم. حس عجیبی بود؛ وقتی قدم در حیاط خانه گذاشتم، گویی وارد یک مکان مقدس شدم. زیر لب سلامی عرض کردم؛ مطمئن بودم شهید جواب سلامم را می دهد. خانه ای کوچک اما دلنشین و باصفایی داشتند. خبری از اشرافی گری و تجمل ...