روایت عجیب از شهیدی که در سردخانه زنده شد! + عکس
سایر منابع:
سایر خبرها
گفت و گو با هاشم ، بابا رجب کربلای 5/رزمنده ای که پس از شهادت زنده شد!
. در ابتدا در پشت خط بودم و کمک کار رزمندگان تا اینکه کم کم اجازه یافتم جلو هم بروم، سال 65 عملیات کربلای 5 بود، بعدها شدم معاون دسته، البته در آن زمان سمت و درجه زیاد مهم نبود بلکه همه باهم برای دفاع از خاک کشور عازم جبهه شده بودیم و چیزی که مهم بود دفاع از آب و خاک ایران اسلامی بود. رزمندگان زنجانی دو گردان داشتند که یکی از آنها ولی عصر(عج) که غواص بودند و دیگری گردان امام ...
دام پسر داروفروش برای دختری که می خواست لاغر شود
گرفتم بار دیگر از او قرص و دارو بخرم. روز حادثه به ایرج زنگ زدم و او نشانی باغی در اطراف تهران را به من داد و گفت برای تحویل دارو به آنجا بروم. من هم بی خبر از همه جا راهی آنجا شدم. پس از ورود به باغ او به من حمله کرد و با چوبدستی کتکم زد. بعد از آن آمپولی به من تزریق کرد که از هوش رفتم. چشمانم را که باز کردم داخل اتاقی زندانی بودم. دست و پایم با طناب بسته شده بود و ایرج با تهدید به من تجاوز کرد و ...
ماجرای مشت شهید همت به اکبر گنجی
انداختم دیدم از غضب مثل لبو سرخ شده و با آن نگاه تیز خودش زل زده به گنجی. آمدم قدم از قدم بردارم و به سمت حاجی بروم که کارخودش را کرد. با دست راست چنگ زد، یقه اکبر قمپز راگرفت و به یک ضرب او را مثل اعلامیه کوبید لای سه کنج دیوار و مشت چپش را برد عقب و فرستاد طرف فک او. مشت گره شده به فاصله چند سانتی صورت گنجی توی هوا متوقف ماند. گفتم حاج آقا توروخدا ولش کن، غلطی کرد، شما بی خیال شو. همت هیچ واکنشی نشان نداد. همان طور زل زده بود به گنجی. دست آخر در حالی که از غیض دندان هایش به هم ساییده می شد به او گفت: آخه چی بهت بگم بچه مزلّف؟ خدا وکیلی ارزش خوردن این مشت منم نداری! ...
حاج آقا خداحافظ!
جواب من نشد و تلفن را قطع کرد. سوار پیکان جوانانم شدم و رفتم فرودگاه. آوردمش خانه. شام هم نخورده بود. نیمرویی رو به راه کردیم و تا اذان صبح تعریف کردیم. صبح پرواز داشت به مشهد. در آنجا هم برنامه داشت. ماجرا از این قرار بود که از قم آمده بود مهرآباد تهران، از آنجا پرواز به شهری و سه روز اجرای برنامه و حاج آقا لطف کردید و خوش آمدید و پرواز به شهر دیگر و شهر بعدی. در ...
چنگیز جلیلوند: با همه کاستی های اقتصادی سال های اخیر ایران بهشت است
تلخ دوم آذر... در ادامه گفتگوی مرحوم جلیلوند از نظرتان می گذرد: *شما گوینده ثابت مارلون براندو بودید. خاطره روز مرگ براندو را برایم بگویید چون قول گرفتید اگر شما زودتر از من رفتید من این گفت و گو را پس از مرگ شما منتشر کنم. همان سال چند شب قبل از مرگ براندو داشتم فیلم امتیاز را نگاه می کردم و هر بار که براندو را با آن هیبت عجیب و غریبش می دیدم افسوس می خوردم، چرخ روزگار چنین ...
یادداشت| خداحافظ رفیق، خداحافظ قصه گوی بزرگ؛ عموی راستگو
.... من که سال ها قصه گویی درس داده ام و داوری کرده ام، توانایی منحصر به فرد و خداداد او در طنزپردازی و جذب مخاطب همیشه برایم سؤال بود. هر بار که از او می پرسیدم قصه گویی را از چه کسی آموخته جواب متفاوتی می داد. یک بار می گفت از یک روحانی به نام سید عباس حورخواه که زمان کودکی اش در روستای آبکوه منبر می رفته، یا می گفت از خانم مولود عاطفی که چندبار در رادیو یا تلویزیون همسایگان شان ...
خداحافظ عمو راستگو
دینی توهین به پیامبرصلی الله علیه و آله؛ محکومیت توهین به پیامبر(ص) در سراسر جهان سامرا اتشار تصاویر جدید از سرداب امام زمان(عج) برای اولین بار همایش ملی هوش مصنوعی و علوم اسلامی در سوم ربیع الاول تعویض پرچم گنبد امام رضا (ع) شب گذشته شام غریبان حضرت رضا (ع) کرونا و حسرت؛ جاده های دلتنگ ...
بازنشر| حجت الاسلام راستگو : مخالفان می گفتند آبروی اسلام و روحانیت را بردید!
. یکی از دوستان تعریف می کرد که در مدینه، پشت بقیع، جایی که کاروان ها جمع می شوند و روحانیان کاروان برای اعضای کاروانشان صحبت می کنند و زیارت می خوانند، یک لحظه متوجه شدیم حاج آقای راستگو در میان جمعیت هستند. ایشان دستشان را در قبا می کردند و به همه شکلات می دادند. ایام جشن میلاد بود. خوشحال شدیم و جلو رفتیم. دیدیم علاوه بر جیب معمولی که همه قباها دارد، حاج آقا چند جیب اضافه هم در قبایشان ...
داگلاس استوارت، برندۀ جایزۀ بوکر امسال، و دیگر نامزدهای جایزۀ بوکر از کتاب هایشان می گویند نگاهی به ...
که به شکل روزافزونی خصومت بار و پرخاشگر می شود. در همان حین که این کتاب را می نوشتم، قایقِ سوگواری برای مادرم را پیش می راندم که در این دوره از دنیا رفت. چندین بار از این سوی کشور، به آن سو رفتم تا شاید جایی را پیدا کنم که شبیه خانه باشد، حتی اگر شده، برای مدتی کوتاه. و بعد از اضطراب و جراحت روحی ای که به خاطرِ ناباروری ام کشیده بودم، مادر یک دختر شدم و به شکلی تازه برای مادر خودم هم ...
شهری که وقت نکرد آخ بگوید!
به گزارش مشرق، ساعت 11:45 دقیقه 4 آذر 1365 بود، دقیق یادم مانده چون تا چند ربع بعدش باید سروکله ی بچه ها پیدا می شد، که پیدا هم شد اما خونی و بریده! لیوان آب را برداشت، دست هایش می لرزید اما صدایش را هرچند ثانیه یک بار قورت می داد که شیشه شکسته های سال ها بیقراری را در پستوی حنجره اش نبینم. رنگ روغنی آبی دیوار زار میزد، پنجره ها دهان باز کرده بودند و تیرک ها از میان دلِ ...
کوچ بی وداع
بسیار کوتاهی می کرد. حاج قاسم که این روزها داغ دلش به اندازه یک دنیا حرف دارد، ادامه می دهد: هنگام دفن علی با دیدن عمق 3 متری زمین هزار بار مردم و زنده شدم و هنوز هم کابوس آن شب و روز با من است. کمی آن سوتر قبری آماده است؛ متوفی را می آورند اما اطرافیان باید از قبر فاصله داشته باشند. دختر و پسری شیون می کنند و می خواهند جنازه مادرشان را در آغوش بکشند اما اجازه ندارند و این، حال و روز این روزهای همه آرامستان های کشورمان است که هر روز در سایه بی توجهی ما پرتر می شود. کرونا هست باور کنیم. ...
ماجرای ترسناک عمل جراحی در اردوگاه عنبر
.... دکتر دوباره رو به بچه ها کرد و یواش گفت بچه ها دعا کنید حیدر شهید نشه ما تازه متوجه شدیم دکتر مجید انبردست داره گویا وقتی یک بار او را بیرون می برند از یک آیفا 1، یک انبردست روغنی بر می دارد. با انبر دست تکه تکه از استخوان ها را می چید صدای شکستن استخوان ها می آمد حیدر از شدت درد بی هوش شده بود آنقدر از استخوان ها چید تا استخوان های عفونت دار و سیا شده به انتها رسیدند بعد با تیغ ...
عزت چریک
جیبم را خوردم تا چیزی به دست این ها نیفتد. تقریبا داشتم بی هوش می شدم و خون زیادی از بدنم رفته بود که مامورین در آن خانه را باز کرده و بیرون آمدند و گفتند که دست هایت را بالا کن و اسلحه ات را در جوی بینداز.مردم هم جمع شده بودند و به آنها فحش می دادند که چرا بچه مردم را کشتید و چرا این کارها را می کنید.من از روی نفرت یا اتفاقی ،دست روی کمر گذاشتم و گفتم:اگر جلو بیایید با نارنجک تکه تکه تان خواهم کرد ...
راز بچه ای در شکم دختری که ازدواج نکرده بود!
چند روز قبل زن جوانی با تلفن همراه مادرش تماس گرفت تا حالش را جویا شود، اما پس از چندین تماس وقتی مادرش جوابگو نشد با محل کارش که یک مرکز خیریه بود تماس گرفت، اما زن میانسال به محل کارش نیز نرفته بود و همین مسأله دخترش را بیشتر نگران کرد و او به خانه مادرش رفت. زن جوان وقتی وارد خانه شد با دیدن وسایل به هم ریخته خانه و مادرش که بیهوش روی زمین افتاده بود موضوع را به اورژانس و پلیس خبر داد. ...
ماجرای جالب حضور 3 ماهه جانباز دفاع مقدس در زایشگاه
در یکی از عملیات های دفاع مقدس یک بعثی برای به دست آوردن بی سیم پشت کمرم با سرنیزه به شکمم ضربه زد که مقداری از روده هایم روی زمین ریخته شد. بارها و بارها شنیده ایم که رؤسای جمهور آمریکا از جمهوری خواه گرفته تا دموکرات ادعای روی میز بودن گزینه نظامی را داشته اند و همواره لاف حمله به کشورمان را به زبان جاری کرده اند. اما با وجود ادعا و تجهیزات نظامی هیچ گاه نتوانستند کوچک ترین اقدامی را ...
بانوی کارآفرین بسیجی که برای 3 هزار نفر شغل ایجاد کرد/ از خروش همدلی تا جهاد همدردی در جدال با کرونا
اهداف و برنامه هایم در این استان است. وی آرزو می کند که هیچ فردی نیازمند نباشد و می افزاید: از این که به عنوان مسلمان به دنیا آمده ام خرسندم، از خداوند منان برای رهبر معظم انقلاب آرزوی سلامتی و پایداری دارم، راه شهدای اسلام و شهید حاج قاسم سلیمانی را ادامه خواهم داد، به خودم می بالم که خدمتگذار این نظام و ملت هستم و هیچ گاه از خدمت بی منت دست نخواهم کشید. جعفرزاده که هیچ انتظاری از مسئولان ندارد، خاطرنشان می کند: معتقد هستم که اگر توانمند باشیم، می توانیم با ارائه راهکار مشکلاتمان را خودمان حل کنیم و نیازی به حمایت نداریم. انتهای پیام/ ...
زندگی نامه میرزا حسین خان کسمایی
...، کبوتر هم رفت وای بر کبوتر بچه های ما، دین رفت، وطن رفت، با این اوضاع، لقمه ی خوردنی به دست نمی آید. -هر وسیله ی آرایشی که برایت مهیا و مقدور است از آن ها استفاده کن، حتی خودت را به کشتن بده، ولی صورت و چهره ی تو قابل پذیرش و توجه در نمی آید. میرزا حسین خان کسمائی در سروده ی دیگری باز حاج احمد کسمائی را مورد سرزنش قرار داه است: جِه اَراشیم فاگیریم قزوین و ...
کودک یخ زده کرونایی ؛ تلخ ترین خاطره طلبه جهادی از بیمارستان!
قصدم جسارت باشد، اما هیچ کدام از برادران و خواهران جهادی و حتی کادر درمان راضی به این نیستند که با ورود به بخش قرنطینه جانتان به خطر بیفتد. _بار اولمان نیست حاج آقا! اگر رویمان را زمین نزنید برای ثبت لحظه و روایت واقعه آمده ایم. _خواهر من، شما روی ما را زمین نزنید و از خیرِ ورود به بخش قرنطینه بگذرید ما هم قول می دهیم هر سوالی را داشتید به نیابت از شما از بچه ها بپرسیم و جوابش ...
بازی با گچ و تخته سیاه
....آن موقع شاید تنها هفت برنامه به این شکل برای بچه ها اجرا کرده بودم، به همین دلیل شوکی برایم ایجاد شد و متوسل به حضرت صدیقه طاهره ( س ) شدم و از ایشان خواستم کمک کند تا برنامه خوبی برای آنها اجرا کنم.تخته سیاهی آوردند.روی آن واژه کتاب و چند م هم به صورت عمودی در سمت چپ آن نوشتم.بچه ها گفتند کتاب را بخوانیم.بفهمیم. به دیگران بیاموزیم، عمل کنیم، بعد با خودم گفتم حالا چه کنم.یکباره به نقطه های ...
سرقت های سریالی با ادعای بارداری!
. پس از خوردن آن از هوش رفتم. چشمانم را که باز کردم در بیمارستان بودم و متوجه شدم که 24ساعت در خانه بیهوش بوده ام. دخترم که موفق نشد با من تماس بگیرد، به خانه ام آمد و مرا بیهوش پیدا و اورژانس را خبر کرد. اگر او نمی رسید و فرشته نجاتم نمی شد به گفته پزشکان جانم را از دست داده بودم. شاکی ادامه داد: وقتی از بیمارستان مرخص شدم و به خانه برگشتم متوجه شدم که همه پولهای نقد، طلا، سکه و دلارهایی ...
همت بلند همت – ایرنا
جمعی از بهترین یاران بسیجی خود را از دست داد. در این عملیات با حماسه آفرینی رزمندگان اسلام ارتفاعات کانی مانگا آزاد شد. شهید حاج همت فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله(ص) روز دوم آذر سال 62 در جمع همرزمان و بسیجیان گفت: ما در این عملیات، خیلی از عزیزان را از دست دادیم. خیلی از بچه های مؤمن، شریف و دریادل ما در این عملیات بزرگ در گمنامی به شهادت رسیدند. وی افزود: نصیرن خیلی عظمت ...
پنج ویژگی مشترک شهید باکری و شهید سلیمانی
به عقب برنگرد و آن طرف اروند بمان. من بارها حس کرده بودم که در سوریه روح آقامهدی به حاج قاسم کمک میکند. در همان اوایلی که به سوریه رفته بودم، تهدیدی وجود داشت و باید آن را رفع میکردیم. در این باره، ما چندین بار عملیات کرده بودیم و توفیق حاصل نشده بود. من خواستم مجدداً عملیات کنم؛ ابتدا به شهید باکری متوسل شدم، و یقین پیدا کردم که آقا مهدی به من کمک خواهد کرد. آقا مهدی را واسطه قرار دادم ...
دشتستان نخبگان و قهرمانان معلول ورزشی زیادی دارد/ ورزش جانبازان و معلولین نیازمند توجه/ کمک های مسئولین ...
جانبازان و معلولین می پردازد و می گوید: از بدو استخدام معلم استثنایی بودم و به همین خاطر علاقه مند به این رشته و حیطه شغلی شدم ولی به عنوان فعالیت رسمی که با افراد معلول و با هوش میانه بخواهم همکاری داشته باشم؛ فعالیتم از سال 93 شروع شده است. قبل از آن در رابطه با بچه های نابینا به عنوان اولین انجمن نابینایان دشتستان از سال 69 فعالیت داشته ام. فعالیت های ورزشی مسئول هیئت ورزش های ...
از روش تربیت دینی کودک تا خاطراتی از سرزمین وحی
و همان جا جایزه بدهید، یک روز حدیث، یک روز داستان کوتاه، یک روز پرسش و پاسخ و برای همه روزها برنامه ریزی داشته باشید که چرخشی و نامعین باشد که دانش آموزان در همه روز در نماز شرکت کنند و امام جماعت بتواند با بیان زیبا و جذاب این مسائل را بیان کند. عامل بعدی؛ بچه هایی هستند که بیشتر به نماز علاقمند و بیشتر در نماز شرکت می کنند که باید با آنها صحبت شود و آنها را ترغیب کرد که برای شرکت ...
نمای نقره ای در گفت و گو با بازیگران کودک ، دغدغه های آنان را به چالش کشید
برنامه آینده تان است. بله. *شما به نمایندگی از گروه بزرگ بازیگران کودک و نوجوان که پر از استعداد و توانایی در سینمای ایران هستند اینجا حاضر بودید و جزء موفق ترین ها هستید. این بحث را از این باب مطرح کردیم که کاش برای همه بچه ها هم مسیر فراهم باشد و هم خودشان همت کنند تا موفق باشند. برای هر دوی شما آرزوی موفقیت می کنم. ...