31 سال بی تابیِ برای بیتا
سایر منابع:
سایر خبرها
پدر فاطمه دخترش را نمی پذیرد! / من سرراهی بودم + فیلم و گفتگوی تراژدی
کوچه به پاشده بود می شنیدم اما در عالم کودکی سر نمی آوردم که ماجرا از چه قرار است.وقتی قائله خوابید،مادرم ن را از کمد بیرون آورد.شب که شد پدرم به خانه آمد و مادرم که فکر می کرد من خوابم برده،موضوع را برای او تعریف کرد و گفت بدبخت شدیم،خانواده پدر فاطمه دنبالش آمده اند.می خواهند او را از من بگیرند.من همان جا موضوع را فهمیدم.چند روز بعد وقتی پدرم داشت من را به کلاس می برد،یکدفعه گریه کردم.پدرم من را ...
چوبه دار مجازات قاتل پدر و نامادری
بلافاصله راهی محل حادثه شدند که خانه ای در منطقه بومهن بود. در تحقیقات از شاهدان این جنایت که فرزندان مقتولان بودند، مشخص شد مرد جوان هنگام قتل پدر و نامادری اش خودش نیز با شلیک اسلحه از ناحیه پا مجروح شده و برای درمان به بیمارستان رفته است. مأموران بلافاصله راهی بیمارستان شده و پسر جوان را بازداشت کردند. او در تحقیقات به بازپرس جنایی گفت: 12 سال قبل مادرم به خاطر بدرفتاری های پدرم از او ...
دختر سنگدل و معشوقه اش آدمکش 300 میلیونی اجیر کردند
پیشنهاد دادم که مادرم وضعیت مالی خوبی دارد و کلی پول و طلا دارد که می توانیم همه آنها را برای خودمان کنیم. مونا گفت: پدر و مادرم سالها قبل از هم طلاق گرفتند و من با پدرم زندگی می کردم تا اینکه 4 سال قبل مادرم را که سالها از او بی خبر بودند پیدا کردم و با مادرم شروع به زندگی گرفتم اما همیشه با هم اختلاف نظر داشتیم و به خاطر خواسته هایی که از من داشت از او خسته شده بودم تا اینکه 20 روز قبل ...
مست بودم و می خواستم یک شبه پولدار شوم!
مستی دست به قتل زدم. توضیح دهید؟ قرار بود من آن ها را مسموم کنم و بعد در حالت بی هوشی اموالشان را سرقت کنیم. چند شب قبل از حادثه بهاره و بهنام باهم دعوا کرده بودند. چون بهاره به بهنام می گفت که باید از دخترش جدا شود که من بهنام را شبی به خانه آن ها بردم و آشتی دادم. بعد به بهاره گفتم شب جمعه به خاطر این آشتی همه مهمان من هستند. شب حادثه تعدادی غذا از بیرون خریدم و ...
سرقت از طلافروشی زوج جوان را به دادگاه خانواده کشاند
حادثه 24 - زوج جوان در راهرو دادگاه خانواده در گوشه ای ایستاده بودند و گهگاه زیر لب حرفی زمزمه می کردند، گاهی به ساعت شان نگاهی می انداختند و منتظر بودند اما هرگز به صورت همدیگر نگاه نمی کردند گویی بشدت از هم دلخور بودند. سمیرا 25 سال بیشتر ندارد و مازیار 28 ساله است و شاید یکی از دلایل حضورشان در دادگاه همین کم تجربگی و سن کم آنها بود. دقایقی بعد منشی دادگاه این زوج را به داخل شعبه ...
گفتگو با عاملان جنایت هولناک در بلوار ابوذر / آنها زن و شوهر و دختر خانواده را کشتند و جسدشان را سوزاندند
شبی که هیچ کس در خانه نیست وارد آنجا شوم و دست به سرقت بزنم اما مادر مونا همیشه در خانه بود. به همین دلیل ایده دیگری طراحی کردم؛ سرقت با شیوه بیهوشی. پس چرا تبدیل شد به قتل. آن هم قتل 3نفر؟ خب برنامه ما فقط و فقط سرقت بود. یک لحظه دچار جنون شدم. اجازه بدهید ادامه ماجرا را برایتان تعریف کنم. شب حادثه به مادر مونا زنگ زدم و گفتم شام مهمان من. گفتم که بعد از آن جشن تولد با مادر مونا آشنا ...
سرداری که از محضر عقد یک سره به جبهه رفت+فیلم
پدرم در قید حیات نبود و برادر بزرگم سرپرستی ما را بر عهده داشت. از طرفی دیگر به دلیل استعدادی که داشتم، خانواده ام دوست داشت، درس قضاوت را ادامه دهم. برای همین خانواده ام با ازدواج من با پاسداری که زندگی با او می توانست سرآغاز زندگی مبارزاتی باشد، مخالف بود. آقای شادمانی چند بار با بستگان به خانه ما آمده اند، اما با مخالفت روبرو شدند. در نهایت تصمیم گرفتم برای همیشه برای ادامه تحصیل به ...
اعدام قاتل بی رحم در زندان رجایی شهر / او پدر و نامادری اش را کشته و اجساد سوزانده بود
حادثه 24 - مردی که در یک درگیری پدر و نامادری اش را به قتل رسانده و اجساد آنها را سوزانده بود، بعد از گذشت 10سال از جنایت به دار مجازات آویخته شد. این جنایت شامگاه بیست و هفتم بهمن سال 89 در روستایی حوالی بومهن رخ داد. قاتل پس از دستگیری گفت: حدود 12سال قبل پدر و مادرم از هم جدا شدند و من و 3 خواهرم با مادرم زندگی می کردیم. پدرم مجددا ازدواج کرد و صاحب 3پسر شد و با خانواده اش در خانه ...
استخدام آدمکش برای قتل 3 عضو خانواده
. متهمان ابتدا در بازجویی ها مدعی شدند در جریان حادثه هولناک نیستند، اما در بازجویی های فنی وقتی با مدارک و دلایل روبه رو شدند اقرار کردن که پسر جوانی را به نام فریدون برای قتل سه عضو خانواده اجیر کرده و با همدستی او دست به جنایت زده اند. از مادرم کینه داشتم با اعتراف متهمان، مأموران ساعتی بعد فریدون را دستگیر کردند. سه متهم روز چهارشنبه برای بازجویی به دادسرای امور جنایی ...
گفتگو با دزد سابقه دار معروف به اردک
درباره دوران کودکی ات صحبت کنیم می خواهم بدانم چه احساساتی را در آن دوران تجربه کردی؟ پدرم در روستایی در یکی از شهرستان های اطراف مشهد زندگی می کرد همسر اول پدرم بر اثر بیماری سل از دنیا رفت و پدرم در حالی با مادرم ازدواج کرد که او اعتیاد به مواد مخدر داشت. مادرم حاضر به پذیرش سه خواهر و برادر ناتنی ام نشد و پدرم به اجبار آن ها را به پدر و مادرش سپرد و به دلیل بیکاری و خشکسالی در روستا به شهر مشهد ...
قاتل پدر و نامادر ی قصاص شد
پدر و مادرم را سوزاند و بعد دفن کرد و یک روز هم در خانه ماند تا اینکه ساعتی قبل از خانه ما بیرون رفت و من موضوع را به دایی ام خبر دادم. در ادامه مأموران پلیس متهم را که برای درمان زخم پایش به بیمارستان رفته بود، بازداشت کردند. وی در بازجویی ها به قتل پدر و نامادری اش اعتراف کرد و در توضیح ماجرا گفت: پدرم مرد بداخلاقی بود و همیشه با تند خویی با من و مادرم برخورد می کرد. به همین خاطر 12 ...
خلبان نخبه ای که فدایی خدمت شد
سرفرازی بیش از پیش اوست. سبحان که پدر را الگوی خود قرار داده، برایمان از منش و رفتار شهید می گوید: ما قشقایی هستیم. پدرم متولد سال 55 و زاده روستای پشت پر کازرون بود. خانواده پدرم 5 پسر و 2 دختر داشتند که پدرم برادر سوم و بچه چهارم خانواده است. پدرم دو فرزند پسر داشت. من فرزند اول و 15 ساله هستم و برادرم 5 ساله. و زمان شهادت پدر من 13 سالم بود. پدرم هیچ گاه به یک قله اکتفا نکرد پدرم ...
اخبار حوادث امروز (16 اسفند 99) از همدستی دختر جوان با دوست پسرش برای قتل مادر، خواهر و ناپدری اش تا ...
... ناگفته های تنها بازمانده جنایت بانک کشاورزی همدان پس از 31 سال خانه سازمانی طبقه دوم بانک کشاورزی حوالی میدان آرامگاه همدان، محل جنایت هولناک خانواده نفیسی بود. وقتی در خانه از جا کنده شد قصه تلخ این خانواده کلید خورد. دزدان نقاب پوش همه را کشتند نگهبان بانک، مادر، پدر و دو برادر را، اما بیتا زنده ماند تا تنها بازمانده آن جنایت خونین باشد. مرگ به سرنوشت خانواده نفیسی سنجاق شده ...
راهی را می روم که مخصوص اولیاءالله است
؛ از آن زمان که خود را شناختم در دامن پدر و مادری معتقد و با تقوا رشد یافتم، در آن زمان های سخت ستم شاهی پدر و مادرم مُقلّد امام بودند، آن زمان ها که اکثر مردم منطقه حتی شهامت گفتن نام امام را نداشتند، این پدرم بود که فریاد خمینی را سر می داد. من افتخار می کنم که در چنین خانواده ای بزرگ شده ام و کوچکتر از آنم که پیامی بدهم، فقط افسوس می خورم این همه زحمتی که پدر و مادرم برایم کشیدند، من ...
جزئیات هولناک ترین جنایت خانوادگی سال
دستور توقیف خودروها صادرشد. در جریان تحقیقات معلوم شد جسد داخل ظرف اسید متعلق به دختر 20ساله خانواده بوده است. ردپای دختر خانواده در قتل همچنین معلوم شد دختر 24ساله ناپدید شده با مادرش اختلاف و درگیری داشته که او به عنوان مظنون تحت تعقیب قرار گرفت و بعداز ظهر چهارشنبه بازداشت شد. بعد از ضد و نقیض گویی های فراوان اعتراف کرد و گفت: سال ها قبل والدینم جدا شدند. من با پدرم زندگی می کردم ...
روی ماه صَفَر
که خیلی سخت بود. مگر آن دنیا جایم خوب باشد. فاطمه در خانواده ای پرجمعیت به دنیا آمده است. پدرش برای اداره کردن خانواده از آبکوه به مشهدقلی کوچ می کند تا روی زمین مردم کار کند: ما 5خواهر بودیم و یک برادر. پدرم کشاورز بود. برای اینکه از پس خرج ومخارج خانه بربیاید، به مشهدقلی آمد و با ماهی 1000تومان روی زمین مردم کار می کرد. وقتی ما به مشهدقلی آمدیم، این روستا آباد نبود. زمین های خالی زیاد بود ...
جدال مرد ناجی با سرما و مرگ
کرده و با چشمانی اشکبار به او زل زده بودند که در آب غوطه ور بود؛ تک پسر خانواده که پدر و مادرش خبر نداشتند قرار است عزادارش شوند. در حالی که دوستان امیرمحمد از پیدا کردن کمک ناامید شده بودند، ناگهان یک نفر از اهالی روستا با موتور از دور پیدایش شد. سعید علی نژادی از اهالی روستای سیاهشیر از روز حادثه برای جام جم تعریف می کند: آن روز داشتم با موتورم به خانه پدرم می رفتم که متوجه آنها شدم ...
مصدق نمی خواست کاشانی رئیس مجلس شود
، از ملاکین بزرگ کرمانشاه بود که در سفری تجاری، در بغداد خدمت آیت الله کاشانی می رود و دختر ایشان را خواستگاری می کند. پدر و مادرم حدود صد سال قبل، در کاظمین ازدواج می کنند و به کرمانشاه می آیند. پدرم مرد نیرومند و ورزشکار و اهل سواری بود، اما متأسفانه در اثر سرطان کلیه، سه روز بعد از عمل جراحی از دنیا رفت و من در پنج سالگی یتیم شدم! نشو و نمو زیر سایه پدربزرگ نامدار همانگونه ...
لبخند بزن به روی زندگی
خاطره یکی از متفاوت ترین جلسات مشاوره اش را تعریف می کند: پسرک 13 سال بیشتر نداشت اما به دلیل از کارافتادگی پدر همه هزینه های زندگی روی شانه های نحیف او بود. در مؤسسه تحصیل می کرد اما درس خواندن را هم رها کرده بود تا با کارگری خرج خانواده اش را تأمین کند. یک روز مادرش برای مشاوره سراغ من آمد. گفت پسرش بداخلاق شده و هر روز که به خانه می آید خواهر کوچک ترش را کتک می زند. آنقدر مضطرب شده که ...
عصرهای کریسکان ؛ داستان مبارزه در دل گروهک ها
. زمزمه انقلاب همه جا پیچیده و کلاس های درس نیمه تعطیل شده بود. مدرسه یک روز باز بود و دو روز تعطیل می شد. بچه ها به بهانه تظاهرات مدرسه را تعطیل می کردند و سرکلاس نمی رفتند. از معلم و ناظم هم حساب نمی بردند و بی اجازه به منزل می رفتند. کلاس سوم راهنمایی بودم و همراه سه برادر و دو خواهر در شهرستان بانه در منزل پدری زندگی می کردم. سال 1357 که برادرم ظاهر وارد فضای مبارزاتی شده بود، وقت و بی ...
عمه لیلا و برند بین المللی سمنو!
پرهیاهو با شب ها و روز های پرحادثه است و گاهی برای پرندگان مهاجر هم جای امنی نیست، اما عجیب با انسان های پاکدست و درستکار سازگار می شود. لیلا یوسفی یا همان عمه لیلا یکی از همان کسانی بود که 85 سال قبل از همدان به اطراف تهران آمد تا زندگی تازه ای را در کنار همسرش شروع کند و از همان روز ها بنا را بر مردمداری و حسن معاشرت با مردم گذاشت. او از 15 سالگی بانی مراسم نذری شد و دورهمی همسایه ها پای پاتیل ...
3 قتل هولناک در بلوار ابوذر / همدستی دختر جوان با دوست پسرش برای قتل مادر، خواهر و ناپدری اش
دهم(ویژه قتل) نشست گفت: در محله ما زنی به همراه 2دختر و همسر جدیدش زندگی می کند. خانه آنها در طبقه پنجم ساختمانی 5طبقه در بلوار ابوذر واقع در شرق تهران است. یکی از دوستانم مدتی قبل با دختر بزرگ این خانواده دوست شد و به خانه آنها رفت وآمد داشت. چند شب قبل دوستم را مقابل این خانه رساندم و خودم هم وارد آنجا شدم که از دست شویی استفاده کنم. اما اتفاقی وارد حمام شدم و چشمم به جسد مادر خانواده و همسر او ...
قتل عام خانوادگی در کمتر از 6 ساعت
...> زن جوان که ابتدا مدعی بود از قتل ها بی خبر است در نهایت اعتراف کرد و گفت: پدر و مادرم سال ها قبل از هم جدا شدند و من با پدرم زندگی می کردم تا اینکه حدود 4 سال قبل از مادرم باخبر شدم و او را دیدم. بعد از آن رفت و آمدم به خانه مادرم بیشتر شد. بعد از مدتی هم به خاطر اختلافاتی که با شوهرم داشتم از او جدا شدم و تنها بچه ام نزد او ماند و من هم به خانه مادرم آمدم. او ادامه داد: در این مدت ...
همدستی مادر و پسر برای قتل پدر!
اختلافات این اواخر شدیدتر شده بود. شب حادثه مثل همیشه با هم دعوای مان شد و درگیر شدیم. همان موقع بود که تصمیم گرفتم از او انتقام بگیرم. بعد از پایان درگیری مقداری داروی خواب آور که از قبل تهیه کرده بودم به او دادم و کاملا بیهوش شد. سپس او را به قتل رساندم. این زن در ادامه گفت: آن شب پسر 19ساله ام هم در خانه بود. بعد از آنکه کار را تمام کردم از پسرم کمک خواستم و با کمک او جسد را به یکی از جاده های ...
اتفاقی فاجعه بار به خاطر ارثیه پدری
.... مشاجرات لفظی و تلفنی ما همچنان ادامه داشت تا این که روز حادثه (پنجم مهر سال 98) من که دیگر به شدت عصبانی شده بودم، اسلحه شکاری را برداشتم و به همراه برادر دیگرم سوار بر موتورسیکلت به محل سکونت برادرم (در منزل ارثیه ای) در خیابان نوید 15 رفتیم. متهم به جنایت مسلحانه در ادامه اعترافاتش ادعا کرد: وقتی به داخل کوچه رسیدیم، برادرم به همراه دوستش سیدمصطفی و یک فرد دیگر درون خودرو نشسته ...
5 آموزه از امام سجاد(ع) برای برقراری ارتباط صحیح با پدر و مادر
در عرصه برخورد با اعضای خانواده و چه جامعه روحیه رفق است. چرا فرزند از خانه گریزان است؟ چون والدین با آنها رفیق نیستند. والدین با دوستان خود گپ می زنند، اما نسبت به فرزندان خود بی محلی می کنند. اگر فرزند غمگین است، علت آن را جویا شوید و از آنها دلجویی کنید. نوجوانی به من می گفت پدرم اهل عبادت، مراسم مذهبی و خواندن زیارت عاشورا است، اما در حد جواب سلام با ما ارتباط می گیرد. دین فقط عبادت و نماز نیست. بیاییم با همسر و فرزندمان دوست باشیم. با همکاران خود رفق داشته باشیم. منبع: تسنیم ...
پیرو خط امام باشید
نخواهیم نشست. مادرم ، پدرم بعد از کشته شدن من اجازه ندهید به شما تسلیت بگویند که چنین فرزندی تربیت کرده اید که در مقابل ظلم و زور سر فرود نمی آورد و جز راه خدا راهی نپیمود و در آخر هم پیروز شد و به آرزوی قلبی خودش رسید حلالم کنید و از همه حلالی بخواهید. انتهای پیام/
همت مردانه می خواهد گذشتن از جهان
لدم توکل کنم. ما اصلاً مراسم نداشتیم. اوایل دی سال 1360 بود که یک روز راهی خرید عروسی شدیم. من بودم و ابراهیم و خانواده هایمان. یک حلقه خریدیم، کوچکترینش را، به هزار تومان. ابراهیم حلقه نخواست. از طلا و پلاتین و ار چیزها، خوشش نمی آمد. نه که خوشش نیاید. به شرع احترام می گذاشت. گفت: اگر مصلحت بدانید؛ من فقط یک انگشتر عقیق برمی دارم. به صد و پنجاه تومان. پدرم به من گفت: دختر؛ تو آبروی ما ...
ماجرای مخالفت فرمانده ارشد ارتش با اعزام یکی از درجه داران به سوریه
، مجتبی به پیش پدرم رفت و پشت دستش را بوسید. پس از بیست روز پدرم را از دست دادم؛ و این غم بزرگی برای من بود. محل کار مجتبی ایرانشهر بود. فوت پدر و دوری مجتبی موجب می شد تا روحیه ام بیشتر خراب شود. ولی مجتبی روحیه خیلی خوبی داشت او با این وجود که ارتشی بود، ولی هرگاه به خانه می آمد 180 درجه اخلاقش عوض می شد. او تمام درگیری های ذهنی را پشت در می گذاشت و با یک سلام گرم وارد می شد. مجتبی و همسرش ...