باید به او مدال بدهید ! +عکس
سایر منابع:
سایر خبرها
طلائیه کربلای بچه های یگان ضدزره بود
پیاده لشکر 27 به خط دشمن در طلائیه زدند، اما موفق نشدند. نهایتاً گردان های لشکر 14 امام حسین (ع) در طلائیه به خط زدند و موفق شدند به صورت محدود پیشروی کنند. آن روز شهید پالیزبان از من خواست سریع خودم را به خط مقدم برسانم و اوضاع منطقه را رصد کنم. وقتی به خط رفتم، لودر ها با راهنمایی شهید عباس کریمی (فرمانده اطلاعات لشکر 27) مشغول کار بودند. هنوز ارتفاع خاکریز به نیم متر نرسیده بود که دو تیم از بچه ...
سرداری که از محضر عقد یک سره به جبهه رفت+تصاویر
وسط اتاق ریخته است. با پوتین های گلی روی پتوهای ملحفه سفید رفته بودند. سریع به سپاه زنگ زدم. آقای بهمنی گوشی را برداشت. گفتم: آقای شادمانی از جبهه برگشته اند یا به منزل آمدند؟! گفت: نه! مگه چی شده؟ جریان را گفتم. او گفت سریع از منزل بیرون بروم. آن ها گروه منافقین هستند. کنجکاو شده بودم. دیدم در خانه همسایه نیمه باز است و چند نفر با چفیه روی صورتشان به خانه آن ها هم رفتند و وسایلشان روی زمین ریخته ...
نامه عجیب افسر عراقی برای رزمنده های ایران در میدان مین
محمدجواد آخوندی که در آغاز جنگ تحمیلی حدود 22 سال داشت، با قوت و اقتدار رهسپار جبهه شد و در یکی از مأموریت هایش به جنوب کشور رفت. در این عملیات گردان تحت امرش به عنوان خط شکن وارد منطقه شدند. بچه های اطلاعات هم گزارش مشکوکی نداده بودند و به همین خاطر نیروها به سرعت حرکت کردند. فرمانده هم جلوتر از بقیه حرکت کرد. او که دیگر ترسی از گلوله، دوشکا و یا خمپاره نداشت، می گفت: جمجمه ام را برای ...
همکاری سپاه و ارتش در پشتیبانی توپخانه ای/تهرانی مقدم گفت آینده این کشور به توان موشکی بند است
ایشان از تیپ المهدی می آید و شهید شفیع زاده هم با آشنایی ای که با بنده داشت و می دانست آموزش توپخانه دیده ام از من دعوت می کند. وی با بیان اینکه شهید تهرانی مقدم هیاتی برای خودش داشت و از بچه محل ها و کسانی که از قبل انقلاب باهم بودند جزو این هیات بودند، گفت: من به شهید تهرانی مقدم گفتم من از آتش بار شروع می کنم و من به آتش بار ولایت فقیه که در محور طلاییه بود رفتم و بعد به من ماموریت دادند ...
شهیدی که لباس دامادی اش را به دوستش بخشید
...: این شهید عزیز به من خدمتی کرده که اگر هر روز هم اشک بریزم کم است. در خطّ مقدم بودیم، پاتک دشمن شروع شد و هر چه داشت بر سر ما می ریخت. گلوله ای به پایم اصابت کرد مرا نقش بر زمین نمود. دیگر رمقی در جانم نبود، هر آن انتظار شهادت را و یا اسارت را می کشیدم. رزمندگان کمی به عقب برگشته بودند، کسی صدای ناله ام را نمی شنید. جوانی کنارم آمد و می خواست مرا از روی زمین بلند کند. خیلی تلاش کرد ...
این خاطره تا آخر عمر با من است...
من هم قبول کردم اما واقعا زجر کش شدم! یک نفر دستیار پزشک اینقدر به شکمم فشار آورد که از حال رفتم و نتوانستم نفس بکشم، از آن طرف سر بچه داخل لگن گیر کرده بود و با دستگاه مکش کشیدند و مویرگ های زیر سطح پوست سرش پاره شد، دست آخر هم با اکسیژن به صورت اورژانسی برای سزارین رفتم! زهرا از تجربه زایمان طبیعی در یکی از بیمارستان های اصفهان می گوید: هر دو زایمانم در سال 94 و 98 طبیعی بود و خوشحالم ...
شما از همین الآن همسر شهیدی!+فیلم
اداره قبول نمی کند. گفتم: برای چی دوست داری بروی! گفت: واقعاً اسلام در خطر است. اگر بدانید چه بر سر بچه های مردم و انسانیت می آورند. ناراحت شدم. شب خواب عجیبی دیدم. صبح بلند شدم. در فکر خوابم بودم. همسرم خیلی تیزبین بود. نگاهی به من کرد و گفت: ناراحتی! گفتم: نه! خواب دیدم که با پیراهن سفید مدافع حرم شده ای. پهلوی راستت تیر خورده بود. پیراهن سفیدت هم خونی شده بود. من همراه با همسران شهدا ...
وقتی راه ابراهیم از مدرسه به جنگ می رسد؛ شهید همت چه عهدی با خدا بست؟
، اساتید، دانش آموزان و دانشجویان برای ادامه تدریس و تحصیل به کلاس های درس بازگشتند. به نظر می رسید ابراهیم نیز به سر کلاس و تدریس باز گردد، ولی در تقدیر او، سرنوشت دیگری رقم خورده بود. حاج ابراهیم، بعدها درباره این مقطع از زندگی اش، چنین نوشت: بعد از پیروزی انقلاب، وقتی در شهرضا مدارس بازگشایی شدند، با آن که عاشق تدریس بودم و کار کردن با بچه های پاک و معصوم مدرسه را دوست داشتم، ولی به ...
ناگفته هایی از شهید محمودرضا شهربانی از شهدای تازه تفحص شده اندیمشک
مسجد امام حسن مجتبی(ع) بود و هم بچه محل بودیم رضایی عنوان کرد: با کلی نگرانی و اضطراب گفتم: خوب بگو گوش می کنم؛ عینک را از چشمش برداشت و گفت: قول بده به کسی چیزی نگویی، قبول کردم؛ بعد در حالی که لبخندی به لب داشت نگاهی به ماکت انداخت و با صدایی آهسته و لحنی مهربان و آرامش خاصی که در چهره اش نمایان بود، گفت: حمید من دیگه برنمی گردم؛ گفتم: یعنی چی برنمی گردی؟ گفت: همین که شنیدی من دیگه بر ...
میزگرد فارس با داوران جشنواره شهید غنی پور/ رمان های امروز ایران، بازتاب دهنده انقلاب، دفاع مقدس و ...
هم در مسجد جوادالائمه به فکر تیم خوب و قوی هستیم. حتی سال گذشته چندین بار صحبت شد که از بعضی افراد در داوری ها استفاده کنیم. در آن زمینه هم یک مقدار سهل انگاری و سخت گیری بود، اما ما باید به جوان ها توجه کنیم. در این زمینه نیازمند تلنگر از سوی رسانه ها هستیم. اصلاً کار رسانه و خبرگزاری این است که مطالبه کند و شما حتماً باید مطالبه کنید. * ما چقدر از جشنواره شهید غنی پور ...
گفتگوی متفاوت با قاضی پرونده خفاش شب تهران! + بیوگرافی
کوچولو رفتم. در آنجا به یکی از اقوامشان مشکوک شدم و در نهایت به اینجا رسیدیم که او همدست آدم ربایان است و پس از شناسایی محل اختفای آرین و آزادی او ساعت 8 شب به خانه برگشتم و به پسرم گفتم حالا بیا با خیال راحت باهم شام بخوریم. من واقعاً برای قربانیان پرونده هایم نگران بودم. چه عاملی شما را ترغیب می کرد که در کارتان جدی باشید؟ من زمانی که قاضی و بازپرس بودم با عشق کارم را انجام ...
کار با موشک انداز میلان را از اسیر عراقی آموختیم!
انداز ها را به یک تیم می دهد. محسن خوشدل که برای اولین بار در شرایط عملیاتی می خواست اولین شلیک واقعی خود را با موشک انداز میلان انجام بدهد، با آموزش هایی که توسط اسیر عراقی دیده بود، با اولین شلیک، اولین تانک را می زند. وی می گوید: وقتی به خط مقدم درگیری رفتم، دیدم تانک های دشمن مرتب روی خط ما آتش می ریزند و بچه ها کاری از دستشان برنمی آید. به افسر ارتشی که آنجا بود گفتم چرا تانک ها را نمی زنید ...
عاشقانه های ذبیح عاشق با خدا
بچه هایم فدای سرتان. حسین رضوان مدنی برادر بزرگ شهیدان برای حضرت آقا از شهادت برادران و دامادشان تعریف می کند: حشمت الله طراح موشک بود و به خاطر همین تخصص اش هم ممنوع الجبهه ؛ اما در جریان عملیات مرصاد طاقت نمی آورد و می گوید: دشمن تا کرمانشاه آمده. من چرا باید زنده بمانم؟ و 2 روز مرخصی می گیرد و می رود جبهه. وقتی 2 ساعت مانده بوده به پایان مرخصی، از فرمانده اش اجازه می گیرد ...
مروری بر خصوصیات فردی و شیوه های مدیریتی شهید همت
. آن مرد مسلح بود، اما حاج همت اجازه نداد که اسلحه اش را بگیریم و او همان طور با خیال راحت در میان بچه ها نشسته بود. شب وقتی حاجی از وضعیت ضدانقلاب صحبت می کرد، آن بنده خدا به گریه افتاد و از حاجی خواست که کمکش کند تا پاسدار شود. حاجی هم گفت اشکال ندارد؛ از همین لحظه به بعد تو پاسدار هستی. رفتار و برخورد حاج همت از یک طرف و جاذبه ی خاص او چنان تأثیر عمیقی در آن جوان گذاشت که یکی از نیروهای خوب، فعال ...
روایت تکان دهنده از لحظات اسارت رزمندگان ایرانی
اسارت رژیم بعث بوده، خیلی ها ملاصالح را به واسطه دیدار معروف گروه 23 نفر در ضیافت صدام به یاد می آورند، کسی که در آن مهمانی به عنوان مترجم صدام ظاهر شد. ملاصالح در دوران اسارت عراقی ها به خاطر عرب زبان بودنش مترجم اسرای ایرانی بود، اتفاقی که بعد از پایان اسیری در عراق دردسرساز شد تا عده ای او را به خیانت و جاسوسی برای دشمن متهم کنند. ملاصالح بعد از آزادی هم دو سال در ایران به زندان ...
در خواب گفتند این بچه را به هیچ کس نده
لب به هیچ قرص وکپسولی هم نمی زدم. بالاخره علی اکبر را راضی کردم و به حرم رفتم! تا نیمه های شب آنجا بودیم. آقا را با دلی شکسته صدا زدم و از او شفاعت خواستم. گفتم: آقا من شفامو از شما می خوام و به دکتر هم کاری ندارم. به شوق دیدار شما رنج این راه رو به جون خریدم، حالا از شما توقع یه گوشه چشمی دارم.پس از زیارت که حسابی سبک شدم، به منزل برگشتیم. خسته شده بودم و خوابم گرفته بودم. در خواب خانمی را دیدم که ...
خطرات هوا و هوس
اقشار هست. عالم، جاهل، فقیر، غنی، مشهور، گمنام، جوان، پیر، هوس در همه هست. گاهی وقت ها بلندگوی مسجد اذان می گوید. می بینی اذان می گوید ولی همین اذان هم هوس اوست. تو اگر برای خدا اذان می گویی پدر جان شما الآن سالهاست در این مسجد اذان گفتی، خدا جزای خیرت داده است. حالا بده به یک جوانی اذان بگوید که او هم تشویق شود. می گوید: نخیر، من چهل سال است اینجا اذان گفتم حالا به این بچه ها بدهم ...
روایتی خواندنی از نحوه شهادت سردار خیبر
را گرفت و مرا کنارش نشاند. من هم براش گفتم چی شده. کریمی چشم غره ای به من رفت و به دستور حاجی سوار موتور شد و زد به پل، که از آن طرف ماشینی آمد و کریمی تعادلش به هم خورد و افتاد توی آب. حالا مگر خنده ی حاجی بند می آمد؟ من هم که جولان پیدا کرده بودم، حالا نخند و کی بخند. یک چیزی می دانستم که زیر بار نمی رفتم. کریمی ایستاده بود جلوی ما و آب از هفت ستونش می ریخت. حاجی گفت زورت به بچه رسیده ...
سرداری که تا پای جان برای اجرای فرمان امام(ره) ایستاد/ همتی با گوشت و خون برای حفظ جزایر مجنون
... منظور حاجی از اصطلاح همون سنگر ، قرارگاه تاکتیکی حاج قاسم سلیمانی؛ فرمانده لشکر 41 ثارالله بود. بعدش بیا آن جا؛ من هم غروب میایم همان جا تا با هم صحبت کنیم. گفتم: باشه، مفهوم شد، تمام. بعد از این مکالمه، برگشتم پیش بچه هایمان در خط و کنارشان ماندم. دشمن که وحشت از دست دادن جزیره جنوبی مجنون، خواب از چشم هایشان ربوده بود، حتی برای یک لحظه، دست از گلوله باران جزیره بر نمی داشت. ما هم، داخل ...
از صفر تا سکو
برنامه ورزشی بود. تازه آنجا بود که فهمیدم در ورزش کم بینایان و نابینایان چه فضای مناسبی برای ورود به ورزش حرفه ای وجود دارد. بلافاصله به هیئت ورزش شمیران رفتم و از توانایی هایم در ورزش های شنا و شطرنج گفتم. یک هفته بعد به عنوان عضو تیم شطرنج کم بینایان و نابینایان شهرداری منطقه یک در مسابقات استان تهران شرکت کردم. مدال نقره آن مسابقات حکم ورود من به دنیای حرفه ای ورزش شد. یک دهه از آن روزها ...
■ اهتمام به نماز جماعت
شیخ جعفر کاشف الغطاء، مرجع تقلید و محقق بزرگ شیعه در یکی از مساجد نجف اشرف نماز جماعت می خواند. یک روز ظهر مردم در مسجد حاضر بودند. مدتی منتظر شدند، ولی از آمدن شیخ خبری نشد بالا خره مردم از آمدن او مایوس شدند و هر کس نمازش را به فردا خواند. در همان حین شیخ جعفر وارد مسجد شد. مردم را دید که نماز را به فرادا برگزار می کنند. از دیدن آن صحنه ناراحت شد و با ناراحتی گفت : در میان شما یک نفر مورد ...
افتتاح کافه کتاب بچه های مسجد/ این همه عشق، نوشتن می خواهد
دانست که با حضور نویسندگان استان رقم بخورد. مدیرستادهماهنگی و نظارت بر کانون های فرهنگی هنری مساجد استان کرمان ، معرفی کتاب به ویژه کتاب های مربوط به شهدا و دفاع مقدس در فضاهای صمیمی اینچنینی را در جذب قشر خاکستری مؤثر دانست. مهری پورمنعمی، نویسنده کتاب حسین پسرغلامحسین به عنوان میهمان در افتتاح رسمی کافه کتاب بچه های مسجد گفت: قریب 5 سال در وادی نوشتن هستم و در این مدت اسناد و ...
این دختر جوان خواهر خود را در بشکه اسید حل کرد!
به دنبال اظهارات پسر جوان، او دقایقی بعد در مقابل افسر کشیک قتل اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت قرار گرفت و گفت: من در بازار موبایل کار می کنم و خانه مان در محدوده بلوار ابوذر است. حدود 10 روز قبل، یکی از دوستانم را در خیابان دیدم و همراه او به خانه دوست دخترش رفتم وقتی وارد خانه آنها شدم برای شستن دست و صورتم می خواستم به دستشویی بروم اما چون با خانه آنها آشنایی نداشتم به اشتباه وارد حمام ...
توکلی: از ورزش جدا نشدم که دلتنگ شوم
اجتماعی تیمداری کردند و این کار بزرگ را برای دوومیدانی بانوان انجام دادند. چند ماهی از خداحافظی شما با ورزش می گذرد. این مدت برای تان چطور سپری شد؟ باید بگویم که رفتن من اسمش خداحافظی است. در عمل من همیشه در پیست و در کل در ورزش حضور دارم. همان طور که می دانید بلافاصله بعد از دوره ورزشم وارد مربیگری شدم. البته قبل از آن هم سرمربی تیم بودم ولی الان هم در نوجوانان شاگردان ملی ...
قولی که حاج قاسم به مادر یک شهید داد
سلیمانی به خاطر مطالعاتش در حوزه های نظامی و سیاسی و فرهنگی و... صاحب سخن بود. او در همه این حوزه ها می توانست صحبت کند. در همه حال سخنور به تمام معنایی بود. روز اعزام آن 23 نفر روز اعزام ما به عملیات بیت المقدس، حاج قاسم به پادگان آمد تا تعدادی از نوجوانان را برگرداند، می گفت: شما می روید اسیر می شوید، دشمن شما را تحت فشار می گذارد و خدای ناکرده مطالبی را تحت این فشار عنوان می ...
پای صحبت های فاطمه شریفی، مادر شهید صفرعلی علیزاده
تعریف می کند، از اینکه سرش به درس و مدرسه گرم و در خانه کمک دستش بوده است: آن وقت ها فقط سه چهار نفر بودند که در مشهدقلی مواد مصرف می کردند. آن سه چهار نفر هم پیرمرد هایی بودند که یا قند داشتند یا فشارخون. مثل الان نبود که از هر چند جوان دوسه نفرشان چرت می زنند. محیط سالم بود و صفر هم با آدم های خوبی نشست و برخاست داشت. آن طور که فاطمه شریعتی می گوید، آن دوره وضع مالی مردم اصلا خوب نبود ...
مروری بر نقش آفرینی زنان در دوران دفاع مقدس
، بانوان زیادی در مسجد پیروز واقع در ایستگاه 7 منطقه پیروزآباد آبادان، و مسجد امام زمان(عج) این شهر کار پخت غذا و در برخی موارد تهیه ساندویچ برای رزمندگان را انجام می دادند، همچنین بخشی از بانوان نیز در منازل شان به پخت نان و ارسال آن برای رزمندگان می پرداختند. در این زمینه خیریه معاوی می گوید : آن روزها مادر کارش شده بود نان پختن برای رزمندگان، برای بچه های یتیم هم نان می پخت، کم کم رزمندگان عادت ...