اقدام بی رحمانه مرد جوان با زن فداکارش / مهلا بی ریا بود !
سایر منابع:
سایر خبرها
زن فروشنده: صاحبکارم گفت با همسرت زندگی کن ولی با هم ارتباط داشته باشیم!
رهایی از این زندگی نکبت بار مناسب دیدم تا به حکم قانون از او طلاق بگیرم اما به خاطر گریه های پسرم دچار تردید شدم و منتظر ماندم تا از زندان آزاد شود ولی آرمان بعد از آزادی نیز همان رفتارهای زشت گذشته را در پیش گرفت و با آن که در امور بنایی و کاشی کاری تبحر داشت اما باز هم سر کار نمی رفت به همین دلیل دست پسرم را گرفتم و با حالت قهر خانه را ترک کردم و به منزل پدرم رفتم اما برای آن که سربار خانواده ...
مردی که دو زنش را بخاطر اینستاگرام طلاق داد!
همیشه پایان دادم. چند ماه شوکه بودم و دلم نمی خواست کسی را ببینم. از شبکه های مجازی متنفر شدم. یک گوشی ساده خریدم تا خودم هم نتوانم شبکه ای را روی گوشی ام نصب کنم. بعد از گذشت چند سال تصمیم به ازدواج مجدد گرفتم. این مرد ادامه داد: وقتی با همسر دومم آشنا شدم، همه داستان زندگی خود را برایش تعریف کردم و به او گفتم چقدر از این شبکه ها بیزار هستم و اگر می خواهد همسرم ...
روایت قصه علاقه ای که در اسارت شکل گرفت
آنجا بودیم که من مجروح شدم و همراه با برادرم که مربی عقیدتی سپاه بود و دیگر دوستم راهی بیمارستان سنندج شدیم که به کمین ضد انقلاب کومله افتادیم. وی ادامه داد: حدود 17 نفر بودیم که اسیر شدیم و در کوه و روستاها سرگردان بودیم، وقتی به روستاها می رسیدیم ما را وارد منازل مردم می کردند و مردم باید غذای ما را تهیه می کردند، مساجد و مدارس را تبدیل به زندان کرده بودند، حدود 40 روز با برادرم بودم ...
لحظه آزادی پدر زندانی در برنامه مثل ماه و ذوق زدگی دخترش + فیلم
. وی افزود: کودکی شلوغی داشتم و بچه فعالی بودم. با اینکه پای سمت چپم مشکل داشت همیشه زنگ ورزش در مدرسه دوست داشتم والیبال بازی کنم و معلم ها به خاطر اینکه من ناراحت نشوم، با من بازی می کردند. گودرزی درباره ازدواجش توضیح داد: من در یک مطب کار تزریقات انجام می دادم. همسرم آن روز ها که سرباز بود به مطب من برای یکسری آزمایشات آمده بود. در رفت و آمد هایی که برای آزمایش داشت به هم ...
ناشنوایان در روزهای کرونایی با خلاء اطلاع رسانی مواجه هستند
برای تیم ملی والیبال ناشنوایان و رفتن به المپیک 1993 بلغارستان انتخاب شدم، پدرم نظرش عوض شد و تشویقم کرد. من هم با آوردن مقام به تشویق پدرم پاسخ مثبت دادم و بعد از آن هم در سال 1997 المپیک دانمارک مقام دوم جهانی را در رشته والیبال کسب کردم. فراهانی همچنین گفت: من در دانشگاه در رشته تربیت بدنی و علوم ورزشی لیسانس گرفتم و بعد هم ازدواج کردم. همسرم هم کم شنواست و در رشته طراحی صنعتی مشغول ...
روایتی از حال خوب بچه های تخریب در شب احیا
باشند تا شب قدر را درک کنند. پیشنهاد داد که دعای جوش کبیر بخوانیم.به من نگاه کرد و گفت: مرشد حالش رو داری؟ من هم قدری مکث کردم و گفتم برادر عبدالله یه کاریش می کنیم. با بلندگوی تبلیغات اعلام شد که برادر ها برای مراسم به حسینیه بیایید. اون مقطع گردان تخریب لشکر سیدالشهدا علیه السلام حدود صد تا نیرو بیشتر نداشت. عمده بچه ها آمدند و برادر عبدالله خودش رحل و مفاتیح را جلوی من گذاشت و گفت بسم الله و خودش ...
دستگیری قاتل زنان تنها در مشهد
پیدا کنم اما وقتی دیدم آن زن به رفتارهای من مشکوک شده است، به طور غافلگیرانه و از پشت سر او را با چاقو زدم و گوشی تلفن را به همراه کارتن آن و مبالغی وجه نقد سرقت کردم. این متهم همچنین به قتل س با همین شگرد اعتراف کرد و راز قتل او را فاش ساخت. او گفت: به بهانه خواستگاری وارد خانه س شدم و مدتی با شگردهای مختلف این ماجرا را طول دادم. او نیز مبالغ زیادی در منزل نداشت ولی دو گوشی تلفن را به همراه کارتن هایش و مبالغی وجه نقد سرقت کردم! تحقیقات ویژه کارآگاهان برای کشف جرایم احتمالی دیگر این جوان ادامه دارد. ...
نکیسا: باید در زمینه آموختن علم و ورزش نسل سازی کنیم تا در آینده به مشکل نخوریم
به گزارش گروه ورزشی باشگاه خبرنگاران جوان ، نیما نکیسا دروازه بان اسبق تیم ملی فوتبال ایران و باشگاه پرسپولیس در گفت وگو با برنامه راه نزدیک است رادیو ورزش اظهار داشت: پس از انتصاب شهاب الدین عزیزی خادم به عنوان رئیس فدراسیون فوتبال ، من به ریاست کمیته آموزش فدراسیون فوتبال انتخاب شدم. او ادامه داد: از آنجایی که خودم علاقه دارم در این حوزه کار کنم، همیشه دغدغه آموزش و پرورش نسل های ...
دانشجو؛ نخبه ای که شیشه ای شد
از پایان مرخصی ام به زندان برنگشتم وبه خاطر همه بدبختی هایی که به سرم آمده بود و زندگیم را تباه شده می دیدم دوباره به سراغ شیشه رفتم و داخل خودرو ام مشغول مصرف شیشه بودم که دوباره توسط نیروهای پلیس دستگیر شدم. نظر مشاور : آیا برای اینکه بفهمیم دیگران چگونه دچار آسیب شده اند، باید خود را نیز دچار آسیب کنیم و زندگی خود را نیز تباه کنیم؟ آیا فکر می کنید این بهترین راه برای درک ...
جدایی به خاطر اسکناس 5هزار تومانی!
به گزارش گروه حوادث جام جم آنلاین ، مردجوان وقتی در مقابل قاضی دادگاه خانواده تهران قرار گرفت، درباره ماجرای زندگی اش گفت: همسرم زنی خودخواه و خودرای است. تازه با او ازدواج کرده ام ولی همین اول ازدواج فهمیدم که زن زندگی نیست و به من اهمیت نمی دهد. شاید باورتان نشود ولی زندگی ما فقط به دلیل یک اسکناس 5هزار تومانی به هم ریخت. ماجرا از این قرار بود که یک روز راضیه از من خواست که طلایش را ...
بمان، برمی گردم برگزیده جایزه ادبی داستان کوتاه یوسف
...! اما خیلی توفیری نداشت. من بلد بودم چطور یک لنگه پا، دنبالت بدوم. از تخت پایین آمدم و به کمک عصا از درمانگاه بیرون آمدم و زیر سایه لرزان نخلهای پریشان محوطه کمی گردش کردم. مامورها سرشان به کار خودشان گرم بود، هیچ کدامشان دیگر کاری به من نداشتند، حتی نگهبان، وقتی از کنارش رد می شدم، دست از نوشیدن چای کهنه ی فلاکس اش نکشید! انگار همه می دانستند با چنین وضعیتی، خیلی نمی توانم دور شوم. ...
پای صحبت های شنیدنی مادر شهیدان خالقی پور/ درخواست میزبانی از مقام معظم رهبری
عمل کرده بودیم هر زمان که بیمارستان بستری بود شب و روز کنار او بودم. اغلب سعی می کردم تمام کارهای حاج آقا را خودم انجام دهم به هرحال مریض بود گاهی عصبانی می شد اما بعد معذرت خواهی می کرد. منهی درباره تعداد فرزندانش گفت: من چهار پسر دارم؛ دو فرزندم در کودکی از دنیا رفتند یکی در نوزادی به دلیل نبودن امکانات بیمارستانی و یکی در 18 ماهگی بر اثر بیماری سرخک. پسرم داود کمی بعد به دنیا آمد ...
درباره خانواده محمودیان با 3 نسل سابقه معلمی | عشق موروثی
که از آمدن به مدرسه خوشحال بودم. می دانستم پدرم معلمم است و از امروز بیشتر از همیشه او را می بینم. البته پدرم به طور نامحسوس به من فهماند که نمی توانم از موقعیتم سوءاستفاده کنم و باید درسم را بخوانم. من نیز بیشتر از دانش آموزان دیگر درس می خواندم. از همان سال اول مدرسه دوست داشتم معلم شوم و با همین هدف درس خواندن را ادامه دادم. در رشته تربیت بدنی دانشگاه سرخس قبول شدم. بعد از پایان ...
روبه رو با بهزاد فراهانی؛ از روزهای سخت کارگری تا چهره ماندگار بازیگری ایران | ما فداییان هنر بودیم
ل می گویند؛ مثلاً نمی گویند نون و خیابون ، می گویند نان و خیابان؛ مثل زبان معیار. من سوم دبستان بودم. پشت پنجره مشرف به سالن تمرین می نشستم و نگاه می کردم. تا این که تفرشی آزاد تاب نیاورده و مرا به کلاس برد تا تماشا کنم. در یکی از نمایشنامه هایی که در مدرسه دخترانه قوام خواست اجرا کند، به من گفت رل خوبی برایت دارم؛ باید سینی چایی بگیری و بیاوری روی میز رئیس بگذاری و بروی. من هم به شدت خوشحال شدم. ح ...
کشف یک دست نوشته در منزل کارمند سفارت سوئیس پیش از مرگ
خدماتی برج بود. تیم جنایی در ابتدا به سراغ این کارگر رفتند و به تحقیق از وی پرداختند. او گفت: صبح سه شنبه در حال نظافت و تمیز کردن حیاط و محوطه برج بودم که ناگهان در باغچه زنی را دیدم که بی حرکت در فضای سبز افتاده بود. جلوتر که رفتم متوجه شدم او جان باخته است و وحشت زده به مسئول لابی و کارکنان دیگر برج موضوع را خبر دادم و آنها هم با پلیس و اورژانس تماس گرفتند. صدای مهیب در نیمه شب ...
دردسر بچه دار شدن دختر 17 ساله / امیر مرا به خارج از شهر برد
...> تنها سرمایه من خانه پدری ام بود که فروختند و به حساب بلندمدت سپردند، حالا پس از گذشت 16 سال یک دختر میلیونر شده بودم، اما نمی توانستم تا 18 سالگی از آن پول استفاده کنم چون پدربزرگم قیم من بود. از طریق شبکه های اجتماعی با امیر آشنا شدم دو سالی از من بزرگتر بود وضع مالی خوبی نداشت، ولی دوستت دارم هایش آنچنان روحم را قبضه کرده بود، که به وضع مالی و تیپ و قیافه اش توجهی نمی کردم. یک سال ...
سالهایی که رفته بودم
خانواده ام روز به روز بدتر شد. خیلی زود بزرگ شدم و حسابی دوست و آشنا پیدا کردم. از دید مردم محله نفر اول محبوبیت بین کودکان بودم. بچه شلوغی بودم که یک جا بند نمی شدم. همسایه مان می گوید: التفات هر چه می خواست مادرش زود فراهم می کرد. اما شلوغ کاری هایش هیچ وقت رنگ و بوی قباحت و بی شرمی و مخالفت با شرع را نداشت. کم می خوردم و کم می خوابیدم؛ لذتی که از زندگی می بردم تنها بازی کردن با دوستان ...
3 ازدواج عجیب یک مرد بدشانس
به گزارش ایلنا ، دوست ندارم آن خاطره تلخ را مرور کنم. همسرم سرخود و مغرور بار آمده بود. کارمان بعد از هفده سال زندگی مشترک، به طلاق انجامید. مثل آدم های مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسیدم و در لاک تنهایی خودم فرو رفته بودم. پنج سال از بدترین روز های عمرم را سپری کردم. همسرم دوست داشت برگردد؛ اما غیرتم اجازه نمی داد. یکی از دوستانم برایم زنی پیدا کرد. می گفت ...
نقشه بد زن بیوه برای تازه داماد ساعتی پس از شب عروسی !
.... در این هنگام بود که سیلی محکمی به گوشم نواخت و به قول خودش گربه را دم حجله کشت! آن روز همه حرف ها و نصیحت های پدر و مادرم را در ذهن مرور کردم ولی مجبور به سکوت بودم و نمی توانستم هیچ عکس العملی نشان بدهم. از همان روز به بعد به مردی زن ذلیل تبدیل شدم که تنها خواسته های همسرم را اجرا می کردم او نیز هر کاری را که اراده می کرد انجام می داد تا این که در میان استرس ها و این شرایط زندگی خداوند ...
ماجرای همرزم شمالی سردار سلیمانی
سردار معروفی برای پاک سازی اقدام کنیم. هر کدام همراه یک دسته ای باشیم، خودم همراه دسته اول بودم، متوجه شدم که نواری که در مسیر بود و راه را نشان می داد، پاره شده و به سمت میدان مین رفته است. خدا رحم کرد داخل مین نرفتیم. ترکش های خمپاره نوار را پاره کرده بود. یکی از دسته های ما به عنوان دسته دو بود، معاونم آقای یدالله سلیمانی بود که در کربلای 5 به شهادت رسید، این شهید والامقام پسر عمه سردار دل ها بود ...
پسرم شب 23ماه رمضان سرباز بی بی زینب (س) شد
نداشت که خبر شهادت برادرش را به من بدهد. آن ایام من شاغل بودم و روز ها سرکار می رفتم. یک شب به من زنگ زد و گفت مادر فردا سرکار نرو، گفتم چرا؟ گفت برو کارت های بچه ها را بگیر. گفتم باشد. صبح بلند شدم. بی حال و بی جان بودم، رفتم بیرون ولی دوباره به خانه برگشتم. خواهرم آمد خانه دید سرکار نرفتم. برادرم آمد دیدم حالش خوب نیست. گفتم چه شده؟ گفت با بچه هایم دعوا کردم ولی دخترش که همراهش بود رو به من کرد ...
"شهادت" بهترین پاداش برای فداکاری های همسرم بود/ مدافعان سلامت الفبای ایثار را دیکته می کنند
داشته باشد چون وقتی در شرایط قرار می گیری متوجه سختی های شغل پرستاری می شوی؛ با این وجود بخش زیادی از کارهای درون خانه را هم همسرم مدیریت می کرد. همسرم به طور ذاتی فرد فداکاری بود همسر شهیده مدافع سلامت قزوینی ادامه داد: اکنون که در نبود همسرم، کارهای خانه هم بر عهده خودم است به زحماتش پی می برم؛ پرستاران شیفت کاری مشخص و ثابتی ندارند به طوری که همسرم حتی دو شیفت شب و صبح را هم ...
مشق عشق در کلاس معلم کرمانی
فرزندم بیاید من مقصرم، از طرف دیگر نگران درس دانش آموزانم بودم، در همین گیر و دار بعد از معاینه پزشک و با دستور او برای جراحی آماده شدم و به اتاق جراحی رفتم. نگران بودم، اما می دانستم خدا کمکم می کند زیرا من از جان و دل و برای رضای خدا با دانش آموزانم کار کرده بودم برای همین خودم و فرزندم را به خدا سپردم و زیر تیغ جراحی رفتم. طبق گفته های همراهانم که قبل از جراحی با پزشکم ...
روایتی از زندگی یک پاکبان مشهدی | پشت قلب یک نارنجی پوش
خیابان بودم که متوجه چند جعبه کوچک و بزرگ پشت شمشاد ها شدم. جعبه قابلمه و پلوپز و... بود. مانده بودم آن وقت شب چه کنم. سرا هم تعطیل بود. وسایل را برداشتم و به اتاق خودم بردم. اول وقت فردا هم یک متن آماده کردم و اول و آخر کوچه چسباندم. بعد از 3 روز صاحب وسایل که برگه را دیده بود، به سراغم آمد. باورش نمی شد وسایل را باز نکرده باشم. پلوپز را که از جعبه بیرون آورد، بسته ای اسکناس به ارزش 200هزار ...
دلی که نداشتی ؛ جستجوی معنای تازه زندگی پس از طلاق
مذهبی ببیند از داشته ها و باورهای معنوی موجود در پیرنگ متن بهره می برد. در بخشی از کتاب می خوانیم: بوی حلوا توی کوچه پیچیده بود، باید هم حلوا می پختند. قرار بود جهیزیه ام را بفرستند خانه یک عروس دیگر. وسایلی که هر دانه اش را با هزار ذوق و شوق خریده بودم دیگر به کارم نمی آمد، مامان و بابا قبل از بردن وسایل از خانه بیرونم کردند. عمه زهرا بغلم کرد... به مائده پیام دادم ...
کشف یک دست نوشته در خانه کارمند سفارت سوئیس قبل از مرگ
خدماتی برج بود. تیم جنایی در ابتدا به سراغ این کارگر رفتند و به تحقیق از وی پرداختند. او گفت: صبح سه شنبه در حال نظافت و تمیز کردن حیاط و محوطه برج بودم که ناگهان در باغچه زنی را دیدم که بی حرکت در فضای سبز افتاده بود. جلوتر که رفتم متوجه شدم او جان باخته است و وحشت زده به مسئول لابی و کارکنان دیگر برج موضوع را خبر دادم و آنها هم با پلیس و اورژانس تماس گرفتند. قربانی لباس خانه به تن داشت و ...
جزییات مرگ دبیر اول سفارت سوییس
حال نظافت و تمیز کردن حیاط و محوطه برج بودم که ناگهان در باغچه زنی را دیدم که بی حرکت در فضای سبز افتاده بود. جلوتر که رفتم متوجه شدم او جان باخته است و وحشت زده به مسئول لابی و کارکنان دیگر برج موضوع را خبر دادم و آنها هم با پلیس و اورژانس تماس گرفتند." این اتفاق صبح دیروز رخ داد و پس از آن بازرسان جنایی کار خود را آغاز کردند. براساس گزارش ها در بررسی های پزشکی قانونی مشخص ...
گفت وگو با بانو ترانه خدامی، جانباز و همسرشهید سرگذشت خواندنی یک زوج دهه شصتی
را معرفی کنید. - ترانه خدامی ، کارشناس علوم تربیتی و بازنشسته آموزش و پرورش هستم. دانشجوی دانش سرای مقدماتی بودم که فارغ التحصیلی ام مصادف با انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها گردید و دیگر ادامه ی تحصیل برایم میسر نشد. بنابراین بلافاصله وارد آموزش و پرورش شدم. فاش نیوز: از حال و هوای نوجوانی تان بگویید. - اولین فرزند خانواده بودم. اوایل انقلاب بااینکه خودم هم جزو ...