خاطره مادر شهید از دیدار با مقام معظم رهبری/ پسرانم عاشق امام خمینی(ره) ...
سایر خبرها
بازخوانی قیام 15 خرداد 42 در دارالشهدای آران و بیدگل
، گفتند ساحر است، گفتم خیر! اینگونه نیست، آقا عمیق و نظر الهی دنبالش است. وی، حیات و برکت ایران و دنیا را از برکت امام زمان(عج) و امام رضا(ع) دانست و گفت: امام خمینی(ره) اگر چه امام و معصوم نبود اما سراسر خدایی بود، کار امامی کرد و ملت ایران را از منجلاب ظلم و فساد نجات داد؛ البته مردم نیز با وفاداری، جان نثاری، و با عنایت الهی و امداد غیبی که خداوند در دل آنها انداخت آقا را یاری کردند و ...
روایت آیت الله العظمی شبیری زنجانی از 15 خرداد 1342
به گزارش ایکنا، آیت الله العظمی شبیری زنجانی در مطلبی در کتاب جرعه ای از دریا، به تشریح حوادث 15 خرداد 42 و ماجرای دستگیری امام و نامه چند تن از علما در مصونیت امام به خاطر کسوت مرجعیت تقلید پرداخته است. متن مطلب ایشان به شرح زیر است: دو سه شب قبل از پانزده خرداد 1342، شب عاشورا از طرف آقای گلپایگانی به منزل حاج آقای ما آمدند و گفتند که آقای خمینی می خواهد در روز عاشورا ...
دختر خاله یکسال از من کوچکتر بود / سر علیرضا را بریدند و مرا تا گردن دفن کردند
بستم و از هوش رفتم. هر وقت صحنه سر بریدن علیرضا یادم می آمد عق می زدم. حالم بد می شد نادر تب داشت.من هم درد زیاد .دلم میخواست در همان درگیری پاسگاه می مردم تا هرگز با چنین صحنه های دلخراشی روبرو نشوم و تقدیر که دست من نبود. تمام شب به مادرم به علی ، به دخترخاله به بابا فکر کرده بودم با تک تک شان جداگانه در ذهنم حرف زده بودم. گفتم به بابا دیدی پسرت مرد شده با این حال و احوال دیگه نمی ترسم ...
آخرین دقایق زندگی امام خمینی از زبان همسر، فرزندان و نزدیکان/ 10 خاطره
عصر ایران - در سی و دومین سالگرد ارتحال امام خمینی خاطرات برخی از نزدیکان رهبر فقید انقلاب از آخرین ساعات و دقایق حیات ایشان در فاصلۀ ساعت 3 بعد ازظهر 13 خرداد 1368 که سکته قلبی رخ داد تا ساعت 10 و 20 دقیقۀ شب که چشم از جهان بستند خواندنی است. برخی چون موسوی خویینی ها به جنبه های عاطفی و احساسی بسنده نکرده و نکات سیاسی را هم یادآور شده اند: 1. حاج سید احمد خمینی: ساعت های آخر عمر ایشان ...
کرامات امام جعفرصادق علیه السلام
...> مادر گرانقدرتان فروة همسران حمیده، فاطمه فرزندان اسماعیل، عبدالله، ام فروة، موسی(ع)، اسحاق، محمد، عباس، علی، اسماء و فاطمه طول عمرمبارکشان 65 سال امام جعفرصادق علیه السلام و هارون مکّی مامون رقّی، یکی از دوستان امام جعفر صادق علیه السلام حکایت نمود که: در منزل آن حضرت بودم، که شخصی به نام سهل بن حسن خراسانی وارد شد و سلام کرد و پس از آن که نشست، با حالت اعتراض ...
روایتی از بمباران هوایی 15 خرداد بانه
کردند در ورودی باز بود داخل خانه شدم شیشه های شکسته که سنگفرش حیاط شده بود را به داخل راهنماییم می کرد. همسر، دختر و پسرم را صدا زدم خبری نبود کسی جوابم را نمی داد همه جا آثار خون مشاهده می شد امیدوار بودم و دنبالشان گشتم. جوابم سکوتی بود که توان را از من گرفت. وی ادامه داد: به آشپزخانه رفتم جعبه کمک های اولیه باز بود. آثار خون که بیانگر توانایی ورود زخمی یا زخمی های به داخل منزل و ...
بررسی سبک زندگی امام خمینی(ره) در گفت وگو با زهرا مصطفوی | امام کلام حق را با ملاطفت و شیرینی قرین می ...
همشهری آنلاین - الناز عباسیان : چقدر امام(ره) را می شناسیم؟ چقدر با سبک زندگی این بزرگ مرد تاریخ معاصر آشنا هستیم؟ اغلب شناخت ما به سلوک و اندیشه سیاسی ایشان محدود می شود. درحالی که شخصیت حضرت امام(ره) متأثر از ابعاد مختلف اندیشه های ایشان در حوزه مباحث عرفان، فقه، فلسفه، کلام و سیاست است. این بنیانگذار و رهبر کبیر انقلاب اسلامی با تمام ویژگی های منحصر به فردش در جهان، در خانه نیز همسری متفاوت و ...
بی نظیرترین استقبال تاریخ و تاریخی ترین تشییع پیکر؛ مردم امام(ره) را باور داشتند + فیلم
العهد منی لزیارتکم. این آخرین دیدار ما نباشد. امام دعا کردند و رفتند. وقتی وارد فرودگاه بغداد شدیم، امام(ره) من را دیدند و گفتند دعایت مستجاب شد و ما دوباره همدیگر را دیدیم. تبسمی کردند. من به حاج احمدآقا گفتم: من چیز دیگری به امام خواهم گفت. لحظه خاص رسید و هواپیما آماده حرکت بود. قبل اینکه پلکان را جمع کنند مأمور امنیتی آمد به من گفت برویم. من رفتم خدمت حضرت امام. دستشان را بوسیدم و گفتم: و لا ...
شوهرم می خواهد با دختری از فامیلشان ازدواج کند
کلافه شده بودم. چند بار فرار کردم و به خانه مادرم می رفتم. جمشید دنبالم می آمد و آشتی می کردیم. اما آخرین بار، دعوای مفصلی کردیم. شوهرم می گفت باید برادرانت را از زندگی ات حذف کنی. وضعیت روحی ام آشفته بود و کنترلی بر اعصاب و روانم نداشتم. تهدیدش کردم که با چاقو او را می کشم. بعد هم در یک فرصت بچه ام را برداشتم از خانه فرار کردم. چند روز خانه مادرم بودم. فکر می کردم دنبالم می آید، اما ...
حامد خود شیطان بود / دختر دبیرستانی را بیهوش کرده بود
... هوا گرم بود و آب میوه را سر کشیدم. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که چشمانم سیاهی رفت و به خواب رفتم. شانس آوردم. مادرم که به حرکاتم مشکوک شده بود، آن روز به طور پنهانی هوایم را داشت. او با تعقیب خودروی حامد، موضوع را به پدرم اطلاع داد. آن ها مرا درحالی پیدا کردند که بیهوش بودم. بلافاصله به بیمارستان انتقالم دادند. معلوم نبود اگر مادرم مواظبم نبود، چه بلایی سرم می آمد. حوادث اختصاصی رکنا را اینجا بخوانید: ...
ماجرای وحشتناک برادرکُشی در مشهد
متهم 32 ساله که در دو ازدواج خود شکست خورده و از همسر اول خود تنها یک فرزند دختر دارد، درباره چگونگی وقوع قتل اظهار کرد: پدرم کشاورز است و در منطقه کاریزنو اطراف نیشابور به تنهایی زندگی می کند و در سال چند بار از مادرم که در مشهد روزگار می گذراند، سراغی می گیرد. من هم که زندگی آشفته ای دارم، به ناچار با چند تن از دوستانم در یک خانه مجردی زندگی می کنم. به گزارش دیارجنوب ، ماجرای این ...
زندگی خانواده زندانیان چگونه می گذرد؟
گوید باور نداشته که روزی در خانه محقرشان که در محله آق تپه مهرشهر است میزبان رئیس سازمان زندان ها و همکارانش شود: وقتی به ما تماس گرفتند و گفتند تا چند ساعت دیگر ایشان به منزل ما می آید خیلی هیجان زده شده بودیم. خواهر و برادرم کوچک هستند اما من و مادرم با ناباوری مشغول مرتب کردن منزل شدیم. وقتی موعد دیدار رسید و ایشان به همراه همکاران شان به خانه مان آمدند باورمان شد که کسانی هستند که فراموش مان ...
برادرم برای شهادت آماده بود/ از نخستین روزهای شیوع کرونا برادرم کنار مردم بود
حضرت ابوالفضل شهید شوم! اما خب سرنوشت هر چه بود همان شد. حتی یکی از دوستانش به نام آقایی بعد از شهادتش که عکسش را برای مراسم چاپ کرده بودیم، دید و تعریف می کرد آن روزی که این عکس را گرفتیم خوب یادم است. به من گفت برویم کانون جوانان بسیج عکس بگیریم من هم می دانستم عکس گرفتن آن هم در این شرایط و حس و حالی که داشت یعنی چه! گفتم می خواهی چیکار؟ گفت: خدا رو چه دیدی شاید شهید شدیم یه عکس خوب داشته باشیم ...
روایت پسردایی امام خمینی(ره) از راز محبوبیت تمام نشدنی پیر جماران
... ماموریتی که با یک معجزه ختم به خیر شد در همان دیدار به آقا عرض کردم: حامل پیامی از طرف برادر بزرگوارتان هستم... ماجرا از این قرار بود که قبل از سفر عتبات، به قم و به دیدار آیت الله پسندیده رفتم و گفتم قصد دارم در نجف به دیدار آقا بروم. ایشان گفتند: قبل از رفتن خبر بدهید تا یک نامه برای آقا به دست شما بسپارم. اما موقع رفتن، گفتند: از ارسال نامه مکتوب صرفنظر کردم چون ممکن است برایتان ...
قلبی که ایستاد و قلب هایی که از تپش واماند/ روزی که هیچکس نخندید!
توشیبای سیاه و سفیدمان دو دستی بر سرش کوبید و اشک هایش روان شد، من ترسیده بودم، بابای خوش مشربِ شوخ و شنگم یکباره به گریه افتاده بود. چه خبری اینگونه او را بر آشفته بود؟ آرام رفتم در آغوشش نشستم و با دست اشک هایش را پاک کردم. به تلویزیون نگاه کردم، تصاویر امام را نشان می داد و گوینده خبری که از حرف هایش سر در نمی آوردم. "انا لله و انا الیه راجعون، روح بلند پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان، حضرت ...
موضوعی که ابراهیم رئیسی را خیلی عصبانی کرد/ دختر رئیسی: 13 ساله بودم که پدر و مادرم صاحب خانه شدند/ نقطه ...
تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد در رشته علوم حدیث است. رییسی در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه آیا پدر شما در طول زندگی شان تاکنون اجاره نشین بودند، تصریح کرد: بنده 13 ساله بودم که پدر و مادرم صاحب خانه شدند. در ادامه برنامه مجری از فرزند ابراهیم رییسی خواست تا اولین واژه یا عبارتی که در وصف پدرش در ذهن تان می آید را با این جملات مطرح کند: شفافیت: حق مردم. ساده زیستی: وظیفه مسئولان است. بخش خصوصی: باید برای همه مردم باشد نه برای قشری خاص. تحول: دولت مردمی برای ایران قوی. ...
ماجرای حضور مادر مرجانه گلچین پشت صحنه سریال
نمی توانست از مادرم مراقبت کند. گروه هم سه ماه می خواست به شمال کشور برود بنابراین به مهران مهام تهیه کننده سریال گفتم با همه علاقه ای که دارم اما همچنان می ترسم چون نمی توانم مادرم را تنها بگذارم و او لطف کرد و پیشنهاد داد که مادرم را هم با خود ببریم و به این ترتیب کار را پذیرفتم. مادرم در این چند ماه در کنار من بود و اتفاقاً وقتی از شمال کشور برمی گشتیم می گفت باقی کار را هم ...
10 خاطره از شهید عبدالحسین برونسی
ناجوری داشت. می گفت: بالای سرش ایستادم تا بالاخره به هوش آمد. مادر زنمان هم بود. مانده بودیم که چه طوری با این وضعیت روحی و جسمی که دارد جریان رفتن جبهه را به او بگویم. از طرفی مجبور بودم. چون وقت داشت تند تند می گذشت و باید خودم سریع به کارهایم می رساندم. بالاخره جریان را به خانمم گفتم: تا خانمم جریان را شنید هم خودش و هم مادر خانم من گفت: ما را با وضعیت به کی می سپاری؟ در این موقعیت و شرایط اگر ما ...
سعید حقیقت را نگفت و من با یک سیلی زندگی جدیدی را یافتم !
بعد از فوت پدر، من و مادر و خواهرم بی پشت و پناه ماندیم. پدرم شغل آزاد داشت و بعد از او وضعیت مالی مان بد شد. من و خواهرم هنوز به سن کار کردن نرسیده بودیم و درس می خواندیم. مادرم هم تا قبل از مرگ پدر، خانه دار بود، اما کم کم احساس نیاز مالی به او اجازه نداد خانه دار بماند. او در یک آرایشگاه زنانه شروع به کار کرد، اما باز هم حقوقش کفاف زندگی مان را نمی داد تا این که من هم تصمیم گرفتم کار کنم ...
روایتی از اولین نفری که با حضرت امام خامنه ای بیعت کرد
شورایی شدن جلسه بودم. چون آیت الله مشکینی مسلماً مجتهد است، آیت الله هاشمی هم از نظر سیاست مرد بزرگواری است. نظر من این بود که خود آیت الله خامنه ای هم در شورایی این سه نفر باشند البته برای اینکه مقام امام (ره) هم حفظ شود، خود حاج احمد هم جزء این شورا باشد. چنین چیزی به نظرم رسید و آن را پیشنهاد کردم. شورایی و فردی بودن جلسه را به رأی گذاشتند اما شورایی رأی نیاورد. نگرانی درباره وضعیت ...
از قیام امام خمینی(ره) تا مقاومت فلسطین + مسابقه
.../ 97). عربی هایی که می خوانم آیه قرآن است. یعنی گاهی طلا باید آتش بگیرد. نقل شد که به امام خمینی گفتند که این قبر رضا شاه را خراب نکنید، بالاخره یک ساختمانی هست، موزه کنیم، کتابخانه کنیم، نمی دانم نمایشگاه کنیم، سالن اجتماعاتش کنیم، فرمود: قبر رضا شاه باید با خاک یکسان بشود. آثار شرک. مگر بت هایی که حضرت ابراهیم شکست ارزش نداشت؟ یک تنه همه بت ها را شکست. تخریب به جا است. ...
مادر شهید هاشم پورزادی آسمانی شد
...، دانش آموزی نمونه بود، یک باره درس و مشق را رها کرد و با تمام وجود در اختیار مبارزات اسلامی قرار گرفت و فعالیت های مذهبی و پرهیجان خود را شروع کرد. چند روز قبل از اعزام به خدمت وظیفه عمومی در سال 1354، توسط ساواک دستگیر شد، ولی چون افراد ساواک هیچ گونه اعلامیه و یا کتابی به خاطر هوشیاری هاشم از منزل وی به دست نیاورده بودند، بعد از سه روز آزادش کردند و بلافاصله به خدمت سربازی رفت و ...
توضیحات جنجالی احمدی نژاد درباره هاله نور
بار برای همیشه این موضوع را توضیح بدهم. من بعد از سفر نیویورک برای دیدن آقایان به قم رفتم. در ملاقات با حضرت آیت الله جوادی آملی، اول ایشان به من گفتند: که خیال نکنی خودت حرفی زدی، همین طوری رفتی، دورتو داشتند و از تو مراقبت و محاظت می کردند. پیشتیبانی ات می کردند .ایشان این حرف را زدند و من در تایید صحبت ایشان، گفتم که یک نفر از افرادی که در سالن حضور داشت این حرف را زد. بعد هم دستگاه اطلاعاتی ...
ناگفته های یک عکاس خبری از واکنش جالب امام خمینی (ره) به درخواستش و حسرتی که به دلش ماند
مخالف بودند با کمی چانه زدن و اصرار ورزیدن توانسته بودم متقاعدشان کنم، اما حضرت امام (ره) طوری گفتند خیر که دیگر نتوانستم بگویم. فقط گفتم حالا که تا اینجا آمده ام اجازه بدهید دستتان را ببوسم. دستشان را بوسیدم و از جماران به دفتر مجله برگشتم، اما خاطره خوبی از دیدار با امام (ره)، همکلامی با ایشان و یک جواب رد، در ذهنم باقی ماند. روایت دوم اشک ریختن پیش از عکاسی خبر رسید در ...
سوار بر تابوت چوبی از دیدار خدا برگشت!
شهید احمد فصیحی متولد سال 1347 در دستجرد اصفهان بود. او سه برادر و چهار خواهر داشت و از نوجوانی شروع به کار کرد و همزمان با جنگ تحمیلی در حالی که نوجوانی 15 ساله بود به عضویت بسیج درآمد. احمد در خانواده ای مذهبی رشد یافته بود که غیر از او برادران دیگرش نیز به جبهه می رفتند، چنانچه یکی از برادرانش به مقام جانبازی نیز نائل آمد و اکنون جانباز 60 درصد است. خود احمد در سه مرحله به جبهه اعزام شد و نهایتاً 23 مرداد 1366 در منطقه ماووت عراق به شهادت رسید. آنچه در ادامه می خوانید گفت وگوی ما با فاطمه سادات طباطبایی مادر شهید است که از نظرتان می گذرد. ...
ازسرگرمی دراینستاگرم تا تیله بازی در کوچه
کرونا می رود و بچه هم عقب می ماند. مادر آیرین 8 ساله شاغل است او نه فقط تابستان بلکه همه روزهایی که آیرین در خانه بود دغدغه اصلی اش خانه نشینی فرزندش بوده است: وقتی سر کار بودم نگران پسرم بودم که در خانه چه می کند باز آن زمان درس و مشق مجازی بود اما در تابستان واقعاً نگرانش هستم. تنها برنامه پسرم کلاس موسیقی اش است که همچنان حضوری دنبال می شود خیلی دوست دارم در این تابستان کلاس ورزشی هم ...
دختر بچه 14 ساله مشهدی بیوه شد
دنیا رفت، من و برادرم زیر بال و پر مادرم قرار گرفتیم ، خواهر بزرگم ازدواج کرده و به دنبال سرنوشت خودش رفته بود. مادرم نیز با کارگری در خانه های مردم مخارج زندگی ما را می پرداخت. با این حال من در کلاس ششم ابتدایی ترک تحصیل کردم تا به امور خانه بپردازم. خلاصه روزگارمان به سختی می گذشت تا این که هفت ماه قبل یکی از دوستان برادرم به خواستگاری ام آمد. ایرج در یکی از آهن فروشی های ...
عشق پرستار نخبه افغانستانی به ایران
صبح که به بیمارستان رفتم تا شب ساعت 10 حضور داشتم. وقتی آن شب با وجود خستگی به خانه رسیدم، پدرم گفت دیگر نرو، با این شرایط خودت آسیب می بینی. اما گفتم می روم، چون الان بهترین زمان است که از کار و هنرم استفاده کنم و از آن جا خیلی مصمم شدم. این را هم بگویم که قبل از کرونا رابطه قشنگی بین پرستار و بیمار بود اما در بحران کرونا، یک سری نزدیکی ها و صمیمیت ها اتفاق افتاد که این حرفه را هم برای خودم لذت ...
عکس و بیوگرافی همسران نامزدهای ریاست جمهوری
شوخی گفتم هنوز موردش پیدا نشده. گفت خانم من یک همکلاسی دارد اینطور و آنطور است و مشخصاتش را گفت. گفت برویم برای خواستگاری؟ گفتم برویم. با همان لباس خاکی سپاه و جبهه رفتیم. فردا از خانه خودشان تماس گرفت با خانواده خانم خیری، همسرم، قرار گذاشتند. آن ها هم دوست من را می شناختند و خیلی به او اعتماد داشتند و رفتیم یک صحبت اولیه کردیم و دیگر این باب آشنایی شد و بعد مراحل بعدی را انجام دادیم. ...
شکار بچه پولدارها با کمک شیوا
رانندگان قرار داده و وقتی یکی از این بچه پولدارها سوارش کرد، ما وارد عمل شویم. قرار بود خودمان را برادر شیوا معرفی کنیم و با کتک زدن راننده، ماشین و وسایل با ارزشش را سرقت کنیم. اولین روزی که برای سرقت رفتیم یکی از همین بچه پولدارهای ترسو شیوا را سوار کرد و ما توانستیم با تهدید از او اخاذی کنیم. راننده آنقدر ترسیده بود که هیچ مقاومتی نکرد و سوئیچ ماشین را همراه موبایل و ساعت گرانقیمتش به ما داد. ...