تحقق خواب شهید روستایی با نطق مزورانه صدام
سایر خبرها
داستان/ انفجار بزرگ
...، سر پنج عصر وسط میدان ونک برقصند. من اول زنگ زدم، به دو سه جا. همینطور شماره می گرفتم و همین را می گفتم. یکی هم به خودم زنگ زد و گفت. من هم غلطیدم و خودم را انداختم پایین و همینطور سینه خیز رفتم تا کنار پنجره و بالاخره بلند شدم. دلم گرفت والله. پشت این همه پنجره یکی نبود؟ مرده اند مگر این مردم؟ بعد هم که دست دراز کردم و به هر والذاریاتی بود پنجره را باز کردم و روی این دو تا آرنجم خودم را کشیدم ...
ابوماجد، پهلوان فوتبال اهواز؛ مردی که عاشقی می کند
شده بودند طفلکی ها؛ به کیسه های میوه ی آویزان از دستم اشاره دادم که مثلا کمک می خواهم، هنوز هم باورشان نمیشد کاری به بارشان ندارم. آفتاب درست خوابیده بود وسط کله شان، بوی روغن سوخته می دادند، اما از همه خنده دارتر شلوارهایشان بود، تا جایی که آناتومی بدنشان اجازه می داد کش اش را بالا کشیده بودند؛ محمدعلی که سرزبان دار بود دست انداخت تا یکی از کیسه ها را بگیرد، منم بی فوت وقت مچ اش را حلقه ...
روایتی داستانی از خاطرات روحانی شهید مدافع حرم در یک جرعه دیدار
پرمهر تو را داشتم و به صدای پر احساس تو پشت تلفن. همیشه صورتت را تصور می کردم که باید چقدر تغییر کرده باشد. تو آن محمدی بودی که تو را پشت اتوبوس در مسیر افغانستان جا گذاشته بودیم. تو بزرگ شده بودی. تغییر کرده بودی و ما شاهد این تغییر نبودیم. وقتی تو را بیشتر شناختم راهت را هم بیشتر و بهتر از قبل شناختم. تو قهرمان این راه بودی، تو قهرمان من بودی و همیشه خواهی بود. گاهی که دلم تنگ می شود و حسرت ...
خروج شازده کوچولو از قرنطینه
حالا بماند که به وقت امتحانات پایان ترم اون امنیت و سلامت برگزاری آزمون بدجور زیر دندون هامون مزه کرده بود و گفتیم خدا بزرگه، امروز و فردا هم نشد تا فارغ التحصیلی ما ان شاءا... کرونا رو شکست می دیم! خب حالا لازم نیست بخندی یا زیر لب به ما ناسزا بگی که نسل اینا شانس داشتن و اون از تعطیلی برف و آلودگی هواشون و این هم از مجازی شدن شون و اون قدیم ها اصلا از این خبرا نبود و سنگ از آسمون هم می بارید ...
عکس العمل حاج قاسم از ازدواج مجدد همسر شهید
آروده بودند معراج. به همین سرعت! صبح که بیدار شدم دیدم خواهرش پیامی داده و در سه جمله کلی غلط املایی داشت. حال و احوال کرده بود. برایم عجیب بود که چقدر غلط نوشته. بعد دختر عموی شهید تماس پرفت و پرسید هستی؟ می خواهم برای صبحانه بیایم خانه یتان اگر مزاحم نیستم. گفتم نه بیا هستم. آمدن او آن وقت صبح سابقه داشت برای همین تعجب نکردم. دختر عمویش هر وقت شوهرم مأموریت بود به ما سر می زد و چون شاغل بود فقط ...
روایت یکی از خبرنگاران حاضر در اتوبوس مرگ
.... کسی می گوید می توانی خودت را بکشی بالا؟ نمی توانم ! دو دست آمد که از شانه چپ مرا بکشد بیرون. بهوش هستم. درد دارم. می گویم: می دانم کتف چپم شکسته از سمت راست بیرونم بکشید. نمی توانند. نمی شود. گفتم: یکی چاقو بیاورد شبح دو مرد روبه رویم است. یکی چاقو دارد اما نمی تواند کمربند را پاره کند. دیگری چاقو را می کشد. کمربند ولم می کند. جانم را نجات داد. از ماشین بیرون می آیم شاید هم مرا ...
روایت تسنیم از مجاهد شهیدی که فخر لرستان شد / ناگفته هایی از مبارزات شهید رحیمی علیه رژیم پهلوی + تصاویر
سخنرانی کوتاه حماسی در حضور رئیس پلیس و سایر افراد ایراد کرد، به طوری که گویی طنین کلمات او را هم اکنون احساس می کنم، در آن شب که دژخیمان رژیم می آمدند تا ما را پراکنده کنند شهید رحیمی چند جمله به آنها گفت و ترس بر پیکر آنان افکند. وی به آن ها گفت: در این زمان شما با اولاد پیامبر و رسول خدا اینچنین رفتار می کنید، اما بدانید خانه ظلم پابرجا نیست و دیر یا زود از میان خواهد رفت! در ...
مرتب سازی و نبرد بی امان با خرت و پرت ها
چندین ساله یا کوششی مستمر است. آن ها این روش او را نمی پسندند که واقعاً نمی گوید با وسایل بچه هایتان چه کار باید بکنید و چگونه به آن ها نظم بدهید. خوششان نمی آید از اینکه مجبورید از دست همۀ اسناد و کاغذهایتان خلاص شوید، که البته تعبیر نادرستی است: حرف کوندو فقط این است که باید محدودشان کرد، چون نمی توانند برق شادی ایجاد کنند، پس باید به سه پوشه محدودشان کنید: پوشۀ نیازمند توجه فوری ، پوشۀ باید ...
میزگرد صبح آخرین روز | خداشناس: تا دلتان بخواهد شهید شده ام!/ سریال غبار روی ترور دانشمندان را برداشت
نکه دست و بالمان در سیستم تولید بازتر بود. ** واکنش مخاطب بعد از اینکه شما را در این نقش دید چه بود؟ خداشناس: واکنش های خیلی خوبی دریافت کردم و ما توانستیم به ذات آقای شهریاری ورود کنیم و کالبد و ظاهر را رد کردیم و این خیلی مرحله مهمی بود که ما در این سریال توانستیم با کمک همه عوامل انجام دهیم. سعی کردیم به جایی از ناخودآگاه مخاطب نزدیک شویم که تمام سر و شکل ظاهری را کنار ب ...
خاطرات شهدا|چطور دخترم را در آغوش بگیرم؟
.... نشستم نزدیک تختش و شروع کردم به صحبت تا آرام شود. ملافه را کشیده بود روی صورتش و کنار نمی زد. از زیر ملافه گفت: خانم پرستار، من یک دختر دو ساله دارم. هر وقت از ماموریت برمی گشتم می دوید جلو، دستم رو باز می کردم تا بیاید بغلم. گفت: حالا با این دست ها چطور دخترم را در آغوش خواهم گرفت؟ به زور خودم را از اتاق کشیدم بیرون. دلم می سوخت و نتوانستم جلوی گریه ام را بگیرم. منبع: کتاب دختر تبریز انتهای پیام/ ...
دنیای متفاوت یک فیلم ساز
نگذاشتی؟ گفت: چرا. گفتم: ناراحت نباش. سهراب بعضی وقت ها از این کارها می کند. فردا حتما به سراغش می روم. گوشی را گذاشتم، نگران شدم. سهراب معمولا زیاد از خانه دور نمی شود. چه اتفاقی افتاده؟ کسی او را به میهمانی برده؟ ساعت 9 و چهل و پنج دقیقه شب خودم را به خانه سهراب رساندم. زنگ زدم، جوابی نیامد. رفتم پشت در و شروع کردم به کوبیدن بر در. همسایه مجاور بیرون آمد و به پلیس اطلاع داد. سرایدار و پلیس با ...
وحید جلیلی: قلاده های طلا را به یک فیلمساز مشهور در شیلی نشان دادم، مبهوت شد و کلاه از سرش افتاد
انقلابی ما نیست. می توان تحقیق کرد و از نهادهایی که آنها را حمایت می کنند نام برد، حتی برخی از چهره های کلیدی انقلابی در همین پلتفرم ها حضور دارند و نمایندگی می کنند... * به نظرم تعریف شما منجر به کیف و سرور اصلاح طلبان می شود (خنده). شما کمترین نقدی به جریان اصلاح طلبان و روشنفکران کردید. اشکال ندارد این همه ما به اصلاح طلبان حمله کردیم و این طرفی ها کیف کردند یک بار هم به عکس ...
شهیدی که به دست کومله ها ارباً اربا شد
، امام خمینی؛ صفرعلی هم متولد بهمن 1332 بود. خیلی خوشتیپ ، آنقدر که همه برای لباس هایش سر و دست می شکستند و دوست و آشنا برای روز خواستگاریشان از او قرض میگرفتند اما بعد از تمام شدن خدمت سربازی اش دیگر خودش نبود، انگار به جای خون در رگ هایش حماسه جریان داشت. عکاس انقلابی آها داشتم از حیاطمان میگفتم، خیلی بزرگ بود، صفرعلی ته آن را یک پتو زد و افتاد به کار ضبط صوت امام و ...
ما نباید برای جبران مشکلات مان از امام هزینه کنیم!
. چهره شاخصی بود. پنهان نبود که بعد پیدا شود، ولی وقتی سیل تهمت های ناروا بر سرش ریخت، خیلی ها باورشان شد! هر وقت هم می گفتم آقا! بروید در رادیو و تلویزیون و جواب تهمت ها را بدهید! می گفت چرا بروم خاطر مردم را، آن هم از یک تریبون عمومی، آزرده کنم؟ چه بگویم؟ من درد دلم را با خدا می کنم، خدا خودش همه کار ها را درست می کند!... بعد از شهادت او، دوست و دشمن گریه کردند! خیلی ها آمدند و از من خواستند اگر ...
شهید بهشتی هرگز محصور قدرت نشد/ کشور خالی از بهشتی است/ برخی از قدرتمندان علاقه ای به احیا و اعمال ...
ظهر را می خواندند و نماز عصر را به زمان دیگری موکل می کردند. یادم هست روزی به ایشان گفتم مبادا نماز عصر را فراموش کنید، با تعجبی به من نگاه کردند و گفتند آقای مهاجری، مگر می شود انسان نماز را فراموش کند! آقای بهشتی تسلط عجیبی بر نفس خود داشتند، اراده که می کردند، نماز عصر را سر وقت می خوانند یا رأس ساعتی از خواب بیدار می شدند. اینطور نبود که فراموشی بر ایشان غلبه کند بلکه ایشان بر هر ...
تحلیل واقعه هفتم تیر
دست به ایجاد کانون دانش آموزان قم زد و جلسات سخنرانی در آنجا برگزار کرد. در زمستان سال 42 او را ناچار کردند که از قم خارج شود و به تهران بیاید. سال 42 به تهران آمد و با گروه های مبارز از نزدیک رابطه برقرار کرد. با جمعیت هیأت های مؤتلفه رابطه فعال و سازمان یافته داشت و در همین جمعیت بود که به پیشنهاد شورای مرکزی، امام یک گروه چهار نفری به عنوان شورای فقهی و سیاسی برای آن ها تعیین کردند که ...
با درد کودکان سوری راهی سوریه شد
شهادت پدرش پسر پنج ساله همیشه بغلم بود. شب ها می ترسید بخوابد. می ترسید مرا از دست بدهد. سوریه که رفتیم آرام شد تا مدارس باز شد و با همکاری مدیرش و صبوری ما از افسردگی بیرون آمد و کلاس ورزشی اش را هم شروع کرد. الان خوب و آرام شده است. کسی باور نمی کند همان پسر لجباز است. من بچه ها را این طور آرام می کنم که پدرتان قهرمان است و به او افتخار کنید. کمی به عقب برگردیم، پدر و مادر شهید مخالفتی با ...
گفت و گو با خواهر و همسر جانباز بانو بنایی اسکویی 65 دفتر قلم زدن به عشق شهدا تا عروج ناتمام با حضرت ...
داشتیم وقتی که اینطور شدند برای من بسیار سخت بود. با اینکه همسر خودم مجروح بود دلم برای مجید خیلی می تپید با خودم می گفتم که حداقل من در کنار همسرم هستم اما برای برادرم به شدت نگران بودم. او در 20 سالگی نخاعی شد. فاش نیوز: خود آقا مجید برخوردش با نخاعی شدن چگونه بود؟ - برای مجید سخت بود اما هیچ وقت ناراحت نبود. کمی سختش بود که به ملاقاتش بیایند و او را در این شرایط ببینند فقط ...
شترمرغ، بال و پَر اشتغال که پای صادرات ندارد
دیگران نسبت به پرورش این پرنده اقدام کنم. چرخش چرخ تولید به مصرف در یک واحد تولیدی او دستش را بلند کرد و در حالیکه گردن شترمرغ را اندکی پایین می کشید تا سرش را نوازش کند و هدف از این اقدام را رهایی از بیکاری و اشتغالزایی برای سایر جوانان همسن و سال عنوان کرد، گفت: بحمدالله در سال های فعالیت خود در این زمینه توانسته ایم صنعت پرورش و چرخه کامل از تولید به مصرف این موجود با ارزش و ...
خاطرات وکیل/ امیر ، قربانی عشق المیرا یا هوس کاووس
و کاووس با برنو پیشانی هم و هدف گرفته بودند و رجز می خوندن که آقا بزرگ زنگ زد 110وقائله آنشب با تعهد و پادرمیانی بزرگان طایفه ختم به خیر شد و فردا آفتاب نزده امیر برگشت سر خدمتش. دو ماه و چند روز قبل از اینکه امیر برای مرخصی پایان دوره به محل برگردد،همه ی محل حرف و گفت این دوتا بود،کاووس در نبود امیر هرکاری که بگید کرد تا امیر را از چشم اهالی محل بندازه،داخل محل خانواده ی خلافکاری داریم ...
سنگ نوردی با یک پای مصنوعی
دوباره سراغ ورزش بروم. متولی زاده یکبار دیگر سراغ ورزش رفت؛ حتی جدی تر و حرفه ای تر از گذشته. اگرچه هفته های نخست با کمک عصا راه می رفت و پیاده روی تنها ورزشش بود، فقط 2 ماه بعد از قطع عضو دست فرزندانش را گرفت و مثل گذشته ها به دل ارتفاعات شمال تهران زد. می گوید: باید همه چیز را از اول شروع می کردم. بعد از جراحی دوم و بهبود پا در یک باشگاه ورزشی ثبت نام کردم. با پیاده روی شروع کردم ...
انبار زندگی
و مجبور شدیم یک خانه 40متری اجاره کنیم اما خیلی از وسایل در خانه کوچک جدید جا نمی شد. این شد که فقط وسایل ضروری را بردیم و مابقی را آوردیم اینجا؛ تخت، تردمیل، مبل و خیلی چیزهای دیگر را. فکر می کردیم 6ماهه مشکل مان حل می شود. اما نشد، حالا نزدیک 5سال است که وسایل مان اینجا مانده و هربار که چیزی احتیاج داشته باشم این همه راه می آیم و آن را می برم. سه. مریم زن 40ساله دیگری است که وسایلش چند سال ...
سرزمین مادری
...> نخستین محرم محرم فرا رسیده بود. همه منتظر بودند تا عقده های خود را به طریقی ابراز کنند. هرچه به روز دهم محرم نزدیک می شدیم مدت عزاداری و شدت آن بیشتر می شد. اشتباه نکرده باشم شب دهم محرم و در اوج عزاداری، ناگهان چراغ های اردوگاه خاموش شد و ده ها سرباز عراقی چماق به دست وارد آسایشگاه ها شده و تا جایی که در توان داشتند اسرا را به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند. فردای آن روز یعنی ...