سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای پسری که از ترس معلم، خودش را خراب کرد!
کتک های اساسی را در مدرسه ای دیگر در مقطع راهنمایی خوردم. به انواع و اقسام. با خط کش چوبیِ پنجاه سانتی که وسطش تیغه ای فلزی بود، شلنگ، تسمه و هم با دست و پای سنگینِ معلم های مرد که شانس ما ماشالا هر کدام هم فربه و ورزیده بودند، به خصوص یکی شان که قیافه ترسناکی داشت و فقط یک نگاهِ غضب آلودش کارِ کلی کتک را می کرد. البته این را هم باید گفت که دوران مدرسه همه اش کتک خوردن از معلم های عصبانی نبود ...
دوراهی کنکور یا کرونا؛ کدام مهم تراست؟
.... از بیمارستان های مختلفی در تهران خبر رسیده که بخش ها دوباره دارند تخت های شان را به بستری بیماران کرونا اختصاص می دهند. واکسن هنوز مثل خواب دور از دسترسی است که تنها وعده های فراوانش گوش همه را پر کرده. مساله اخلاقی مواجهه با کرونا هم با سخت تر شدن و طولانی شدن شرایط رنگ می بازد. در میان این آشوب نوجوان 17 یا 18 ساله ای که سال ها است زندگی آینده اش در رسیدن به دانشگاه تعریف شده اگر مبتلا به کرونا هم شده باشد گاه ترجیح می دهد پای حق خودش بایستد تا به خاطر حق دیگران کوتاه بیاید. در نگاه این نوجوانان کنکور از کرونا مهم تر است، دست کم در مدرسه این را آموخته اند. ...
جان های با ارزشی که فدای پروژه های بی حاصل شدند
فضای کفی تونل می گذشتیم و وحشت از دست دادن تعادل با لباس ها و کفش هایی که چند سایز برایم بزرگ تر بود همه وجودم را گرفته بود، با سلام و صلوات از تخته چوبی عبور کردیم و بعد از 5 دقیقه پیاده روی خطرناک بر لبه تأسیسات داخلی به انتهای تونل رسیدیم. آنجا آخرین نقطه تونل زاب بود همان جایی که مهندسان با رسیدن به یک سطح آبرفتی پیشرفت پروژه شان روزها متوقف شده بود و می خواستند سختی کارشان را به رخمان بکشند ...
سرگرمی حاج قاسم در دوران کودکی چه بود؟/ ماجرای درگیری سردار سلیمانی با پلیس در 20 سالگی
من می کوبید، من این بیابان را تنها سوار بر این حیوان خطرناک تا ده عمه ام رفتم. مهمان نوازی خانواده زبانزد بود روزگار سختی بود، آن سال ها زمستان های سرد و پر برفی بود، پدرم یک جفت چکمه لاستیکی مخصوص زمستان گرفته بود اما برف از کمر من هم بالاتر بود و چکمه هیچ علاجی نمی کرد، ضمن اینکه چون لاستیک بود بر شدت سرما می افزود. بخاری مدرسه مثل اجاق مادرم همه ما را دور هم جمع می کرد ...
روشنایی و امید در روستاهای استان خراسان جنوبی با حضور قرارگاه پیشرفت و آبادانی محقق شد
همت بسته و حتی در شرایط کرونایی هم دست از کار نمی کشند. مردانی بلند همت که همه سعی و تلاششان بر این است تا جایی که می توانند به مردم خدمت کنند تا محرومیت از چهره شهر و روستا رخت بربندد. درست در روستاهای نزدیک به مرز روستاهایی که از صبح که برای نماز از خواب بیدار می شود تا پایان شب طوفان همراه با گرد و خاک بر روستا نوازش می کند. در روستاهایی که فاصله زیادی تا شهر ...
همراه با ایل بختیاری در ییلاق چادگان
. مرد ها به داخل چادر شده اند و به دنبال یافتن کارت ملی؛ هر چند صنم می گوید: ما اصلا کرونا را به تیر ندیدیم. فقط اسمش را شنیدیم. حسرتی مشترک... هرم داغ، سیلی می کوبد به صورت و دست ها را سایه بان چشم ها می کند. ماشین با سختی سربالایی دشت را طی می کند و می افتد به جاده؛ شانه به شانه کوه های بلند و به هم تنیده. سیاه چادر ها و مردمانش، نقطه ای کور می شوند از آن بالا، ماکتی تقلبی و ...
وقتش که رسید از میوه های درخت بهشتی خورد و شهید شد
نکرده بودیم که یک گلوله خمپاره به زمین خورد. بلافاصله حالت گرفتیم. وقتی سرم را بلند کردم بسیجی ریزنقش مثل کوه سر جایش ایستاده بود. از خودم خجالت کشیدم. چون از اولین لحظه که او را دیدم، با خودم گفتم این بچه را بگو برای چه آمده؟ اینجا خطرناک است. در حالی که لباسم را تکان می دادم، گفتم خیلی شجاعی، باورم نمی شد. گفت نه بابا، ما بچه ایم. پرسیدم کجا مشغولی؟ گفت یکی از جبهه های جنوب. شب پیشم ماند ...
تسویه حساب اصولگرایان با دولت ادامه دارد
اعتماد در صفحه نخست امروز خود با تیتر کنکور یا کرونا به بررسی برگزاری آزمون سراسری در میان اضطراب بیماری کرونا پرداخت و نوشت: سال گذشته فریادها به آسمان بود؛ از همه سو؛ از مجلس گرفته تا خانواده ها و دانش آموزان و مردمی که شاید بچه کنکوری هم نداشتند. در اولین تابستانِ با کرونا هنوز به نظر خیلی ها جمع شدن هزاران کنکوری برای شرکت در آزمون سراسری بدترین اتفاقی بود که می توانست بر تنور شیوع بیماری بدمد ...
سرگرمی حاج قاسم در کودکی چه بود؟
حمامی نبود، مادرم قابلمه بزرگ مسی که به آن دیگ می گفتند را پر از آب، روی آتش حسابی داغ می کرد و بعد با آب جو، سرد و گرم می کرد و جان و سرمان را با صابون رخت شویی و برخی وقت ها هم با اشلوم (نوعی گیه تمیز کننده)می شست. از همان ابتدای کودکی حالتی از نترسی داشتم، 10 سالم بود، تابستان بود و مدرسه تعطیل. فصل درو کردم ما قبل صبح تا قبل از غروب آفتاب بود، پدرم یک گاو نرِ شاخ زن خطرناک داشت که ...
آی مسئولین!به شهدا بگوییم چشمشان را ببندند یا...؟/در مقابل خون گرانمایه شهدا چه کردید؟
ببندند تا نبینند با راهشان چه کرده اید یا به شما بگوییم چشمتان را باز کنید تا ببینید با میراث شهدا در این شهر چه کرده اید؟ به شهدا بگوییم دست در گوششان کنند تا نشوند آن همه ساز و آواز را یا به شما بگوییم دست هایتان را از روی گوش هایتان بردارید تا صدای اعتراض مردم دارالمومنین را بشنوید که دارند با دیدن اوضاع اسفبار فرهنگی شهر که جز ولنگاری نام دیگری ندارد، خون دل می خورند. در ...
مطالبه داغداران در سالگرد حادثه سینای اطهر از دستگاه قضا
.... مادر پرستو گفت: دختر اولم در انگلستان مشغول تحصیل بود و قرار بود پرستو هم به آنجا برود. دو خواهر خیلی به هم علاقه مند بودند. حدود یک سال قبل پرستو با خواهرش برای انجام کاری حوالی شهرری رفته بود. وقتی برگشتند دختر اولم می گفت اخلاق پرستو خیلی عوض شده است، چون وقتی با او در خیابان راه می رفتم به کوچه ای رسیدیم که به اسم شهیدی مزین شده بود و پرستو با دیدن اسم شهید حالت خاصی به او دست داد ...
تجمع داغداران 19 قربانی انفجار کلینیک سینا اطهر در تجریش/چرا فراموش شده ایم؟+فیلم و عکس
قربانیان کلینیک سینا اطهر چیزی جز مجازات مقصرین حادثه نیست.حادثه ای که 19 جان شیرین را دستخوش فنا کرد. به گزارش اختصاصی خبرنگار رکنا، آنها 19 نفر بودند. 19 نفر که هر روز با پوشیدن بال سفید فرشته در خط درمان تکاپو می کردند.19 نفر که عزیزخانواده هایشان بودند و سخت کار می کردند تا نانی حلال سر سفره شان رود و بارقه امیدی به آینده شان. غروب روز 11 تیر ماه سال 99 برای آنها غروب ...
جولان مرگ در سیستان و بلوچستان
. توی تلویزیون مدام می گویند دست هایتان را با آب و صابون بشویید. بعد هم برق و هم آب ما را قطع می کنند. هرروز از صبح تا عصر آب ما قطع می شود. سر ظهر برق را هم قطع می کنند. من که مریض کرونایی دارم چی کار کنم؟ مجید، 28 سال دارد و معلم است. او این بحران را محصول سال ها مشکلات حل نشده می داند و می گوید: سیستان و بلوچستان مشکلات زیادی دارد که در بهترین حالت فقط ترمیم شده اند و هیچ وقت به صورت ...
گفتگو با خانواده شهیدی که چندروز پیش در راه حراست از شهروندان جانش را فدا کرد
سعید جلائیان | شهرآرانیوز - بامداد شنبه 5 تیرماه، خبری تلخ از خیابان شهیدرجایی شهرک طرق به سرعت در تمام شهر پیچید. خبری که می گفت یکی از مأموران کلانتری طرق برای حفظ مال یک شهروند، جانش را فدا کرده و یک قهرمان دیگر به جمع 120 شهید این محله افزوده شده است. خبر دست به دست می چرخد و همه به دنبال شنیدن نامش هستند؛ ستوان دوم محمد قاینی نیازآباد . خورشید تازه جای خودش را در آسمان پیدا کرده است. ستوان ...
گفت و گو با جانباز بصیر دکتر اعلا تورانی رفت و بر دنیای فانی چشم بست
می کردم و طبق همه ی شب ها حکومت نظامی بود. در بین راه یک آقا و خانم به همراه بچه ای کوچک که یک خانواده بودند دست بلند کردند و گفتند: 20 تومان می دهیم اگر ما را به خیابان اختیاریه برسانی. من هم موافقت کردم، و سوار ماشین شدند. سمت اختیاریه حرکت کردم و مسافران را به سلامت رساندم اما در حین برگشت از چهارراه پاسداران به سمت پایین، جایی که ساواک مستقر بود، رسیدم. در حال حاضر آن خیابان، کشوری نامیده می ...
دامادی که در مراسم عروسی خود حضور نداشت +تصاویر
معصومه نعیمی، همسر شهید والامقام حجت الاسلام والمسلمین غلامحسین حقانی درباره ماجرای روز ازدواج شان، گفت: عروسی در حد و اندازه ای که امروزه از آن یاد می شود نداشتیم، تنها خانواده من و شهید حقانی و آشنایان و خویشاوندان نزدیک را برای ناهار به منزل پدری ام دعوت کردیم و این مراسم عروسی من بود ...
دامادی که در مراسم عروسی خود حضور نداشت
کلاس درسی را در سه سال به پایان رساند و در سن 20 سالگی درس اجتهاد می خواند. از ویژگی های بارز او، دست و دلبازی بود اگر پولی داشت تمام آن را برای میهمانی دادن در منزل خرج می کرد و از آغاز زندگی مشترک مان تا آخرین لحظات آن به قول امروزی ها باصفا و مشتی بود؛ سفره بدون میهمان در منزل ما بی معنا بود حتی اگر روزی میهمان در منزل نبود، تا تهران می رفت تا مادر مرا به منزل بیاورد. تدین ...
روایت هلال احمر از قهرمان حادثه اتوبوس خبرنگاران
ها فقط هم صنفان یا همکاران ما نبودند. دوستان ما بودند. همه ی ما دست کم چند دوست صمیمی در لیست مصدومان آن اتوبوس مرگ داشتیم. سال ها رفاقت در مطبوعات و رسانه ها و همکاری آن ها در پوشش های اطلاع رسانی جمعیت هلال احمر، خاطرات مشترک آفریده بود. هر لحظه خبر بدی از وضعیت یک یا چند نفر از خبرنگاران حادثه دیده می آمد. تنمان می لرزید. اما خبرهای موثق و دقیق را باید از سازمان امداد و ...
تشریح فلسفه نماز در کلام گهرباری از شهید دکتر بهشتی
، پیش تو اعتراف می کنم این که حالا می بینید من وضعم با آن دوستم فرق دارد، زن دارم، بچه دارم، کاسب شدم، به زندگی ام می رسم، سرم به راه راست است و کار خیر هم انجام می دهم به عقیده خودم مرهون همان نماز دست و پا شکسته ای است که می خواندم. این اعتراف یک مرد درباره خود است. این یعنی همان نماز کم خاصیت. البته، نماز کامل آن است که انسان را از همه ناپاکی ها پاک کند؛ اما نماز ناقص نیز انسان را از مقداری از ...
کسی صدای مستاجران را نمی شنود
ساکن شویم پارسال را با هر سختی بود گذراندیم و ماهی 4 میلیون با حقوق بازنشستگی اجاره می دادم. مسافر کشی می کردم تا خرج بچه هایم را در بیاورم. همه طلاهای همسرم را برای خانه فروختیم و به صفر رسیدیم. حالا به ما می گویند به دلیل گران شدن مصالح کار ساخت خانه خوابیده است! صاحبخانه اجاره را 6 میلیون کرده و من اصلا نمی دانم باید چه کار کنم. مستاصل شده ام! بعد از یک عمر کار کردن حالا باید کاسه گدایی دستم ...
مادری در زیر باران فریاد می زند
... گویی درست همزمان با صدای دخترک، آتشی از درون مادر زبانه می کشد و همه وجود او را می سوزاند... چند لحظه بعد، در بارش شدید باران بهاری، درد شدید و نفس گیر قفسه سینه، سرفه های خشک و جگرخراش و تب و لرز سوزنده بیش از 66 هزار انسان و بغض مانده در گلوی مادر، ناگهان به شیون و فریادی بلند و دردناک تبدیل می شود؛ فریادی جانسوز که تمام فضای سرد قبرستان را به لرزه در می آورد و آتش به جان ...
جای خالی محسن و انتظار 33 ساله
. بسیار هم دست و دلباز بود. هر وقت از سفر می آمد همه خوشحال می شدند، یک بغل سوغاتی برای بچه ها می آورد. برادر محسن حرف مادر را ادامه می دهد: یادم است چند سال در خط نیویورک به لندن پرواز می کرد. از آمریکا و انگلیس برایمان جدیدترین کفش ها و لباس ها که آن موقع مد روز بود، سوغات می آورد. خیرش به همسایه هم هم می رسید... زمان جنگ بود و خیلی چیزها در کشور پیدا نمی شد. همسایه ای داشتیم که بیماری ...
مادر را با اشک راهی خانه سالمندان کردیم!
به گزارش ایسنا، روزنامه جوان در ادامه نوشت: سریال پدرسالار برای ما یادآور چنین خاطره جذابی بود که حالا برای خیلی از ما شده یک آرزو. آن وقت ها عروس هایی که می گفتند سرکش اند دوست داشتند دور از خانواده همسر زندگی کنند یعنی خانه مستقل داشته باشند. در بسیاری از خانواده ها اگر مادر یا پدر سالخورده ای وجود داشت بچه ها به ترتیب از آن ها مراقبت می کردند یا اگر پدر خانواده ای فوت می کرد مادر به طور چرخشی ...
مهارت های زندگی : آموزش نه گفتن به کودکان
دوست داریم با دیگران رابطه برقرار کنیم. همان طور که ما باید با مهربانی با دیگران رفتار کنیم، نباید انتظار داشته باشیم همیشه همه را بتوانیم از خودمان راضی نگه داریم. اگر در راه مدرسه یا جایی که پدر و مادر نبودند و کسی از ما خواست که کاری انجام دهیم، خوراکی را بخوریم و یا به بدن ما دست زد، به راحتی به او بگوییم نه، من این کار شما را دوست ندارم یا تو حق نداری از من درخواست نا به جا داشته ...
عاشقانه های متین ستوده پس از ازدواجش +تصاویر
... سیدحسین پدر متین که متولد 1327 در محله پشت بازار خرم آباد و کارمند صداوسیما است؛ مادر متین نیز معلم دبستان بود که پس از 35 سال خدمت بازنشست شد. خواهری بزرگتر از خودش داره به نام مریم و برادری بزرگتر به نام مانی. مرگی که به متین ستوده تلنگری شدیدی زد شنیدن خبر مرگ افراد نزدیک واقعا دردناک است و کنار آمدن با این موضوع کار ساده ای نیست. متاسفانه من سال ها قبل خاله و دختر ...
عکس العمل حاج قاسم از ازدواج مجدد همسر شهید
قاسم صبح که از خواب بیدار شدم اول رفتم گوشی را روشن کردم دیدم چند تماس بی پاسخ داشتم. برایم خیلی عجیب بود که خدایا چه شده؟ سابقه نداشته صبح جمعه این همه کسی به من زنگ بزند. اینترنت را روشن نکردم اخبار را ببینم. رفتم سراغ بچه ها و ده دقیقه بعد آمدم دیدم دوباره گوشیم خاموش است. متوجه شدم همسرم دوباره خاموش کرده. می خواست متوجه نشوم. پرسیدم چرا گوشی من خاموش است؟ گفت ولش کن بگذار خاموش باشد اینجوری ...
میگفت کشورهای اروپایی جای من نیست/ عشق به اهل بیت(ع) او را به سوریه برد
نمی دانستند چند تا بچه دارم. چون همه بچه هایم سرشان به کار خودشان گرم بود و آهسته می رفتند و آهسته می آمدند. ندای اصفهان: پسرتان همین اصفهان درس خواند و تا چه مقطعی؟ – بله حدود بیست و چند سال هست اصفهان هستیم. وقتی ایران آمدیم چون مدرک نداشتیم، او را نتوانستیم به مدرسه بفرستیم. مجبور شدیم همراه دایی اش که تقریبا هم سن و سال خودش بود، به کلاس های نهضت سواد آموزی بفرستیم. چند ...
ماجرای درگیری سردار سلیمانی با پلیس/ سرگرمی حاج قاسم در دوران کودکی چه بود؟ + تصاویر
پاهای کوچک من می کوبید، من این بیابان را تنها سوار بر این حیوان خطرناک تا ده عمه ام رفتم. روزگار سختی بود، آن سال ها زمستان های سرد و پر برفی بود، پدرم یک جفت چکمه لاستیکی مخصوص زمستان گرفته بود اما برف از کمر من هم بالاتر بود و چکمه هیچ علاجی نمی کرد، ضمن اینکه چون لاستیک بود بر شدت سرما می افزود. بخاری مدرسه مثل اجاق مادرم همه ما را دور هم جمع می کرد، انگار می خواستیم این کوره آتش را ...
نانی با عطر و بوی مرگ / در باغ فردوس چه می گذرد
، یکی دعا به دست است و دعا می خواند، دیگری گالن های آب را بر دوش می کشد و با صدای بلند از بازماندگان می خواهد از وی آب بخرند، دیگری گلاب و گل می فروشد و این چرخه رونق زیادی دارد. اگر چه امور اجرایی مربوط به دفن مردگان این روزها توسط شهرداری ساماندهی شده است اما تعداد زیادی زندگی خود را فارغ از کانال های رسمی با ارائه ی خدماتی نظیر فروش گل، فروش آب، خواندن قرآن و دعاخوانی و یا از طریق ...