سایر منابع:
سایر خبرها
تلخ و شیرین از هشت سال مقاومت
و هم با کومله ها. تا اینکه بعد از 6 ماه نبرد، اسیر شدم. از 10 سال اسارت در اردوگاه های عراق، 7 سال مسئول رادیو اسراء بودم. نگهداری رادیو کار راحتی نبود. اگر یک باتری به دست رزمنده ها می دیدند حکمش اعدام بود. برای جور کردن باتری هرکسی هر شی قیمتی که داشت به دست رابط مان می داد تا به یکی از سربازهای عراقی برساند. این سرباز عراقی برای پول هرکاری می کرد. او شب ها از غفلت مسئول اردوگاه استفاده می کرد و باتری ها را از ناودان پایین می انداخت. رادیو باعث دلگرمی بچه ها بود. خدا می داند چقدر دلگرم می شدیم که شب ها وقت خاموشی و خواب پنهانی اخبار را دنبال می کردیم. ...
رزمندگان در دفاع مقدس ایستادند تا ما امروز زمین نخوریم/دعوا برای شهادت!
اسارت ما گذشته بود و ماه محرم دوم خود را تجربه می کردیم و سینه ها مالامال عشق اباعبدالله الحسین بود و اُسرا خاطرات ماه محرم مناطق خود را بیان می کردند. او افزود: با توجه به محدودیت ها و ممنوعیت ها حتی برای نماز جماعت عزادارای نمی شد کرد و در ابتدای ماه محرم سال دوم اسارت، بچه ها انفرادی عزاداری می کرد تا اینکه روز عاشورا از راه رسید، بچه ها را برای هواخوری صبح محوطه اردوگاه آوردند، اما ...
مقتول، قربانی کینه قدیمی شد
، دو مجروح به بیمارستان منتقل شدند، اما در راه بیمارستان یکی از آن ها تسلیم مرگ شد. با مرگ مرد جوان به نام هاشم موضوع به بازپرس شعبه هفتم دادسرای امور جنایی پایتخت اعلام شد. در بررسی های صورت گرفته مشخص شد عامل جنایت همان مرد مجروح در این درگیری بوده وی پس از بهبودی درباره این جنایت گفت: 10 سالی است که هاشم و خانواده اش را می شناسم، او بچه محلمان بود. اختلاف ما از مرداد سال 94 شروع شد، در ...
مبارک آباد خلوت و سرسبز است
میدان هشتم محله نارمک ساکن شدم. بچه دار که شدیم به خانه بزرگ تری حوالی بزرگراه شهید باقری محله تهرانپارس رفتیم. مدتی بعد به خیابان ساقدوش اسباب کشی کردیم و چند سال آنجا ساکن شدیم و الان حدود 3 سال است که به میدان هروی آمده ایم. این هنرمند که معتقد است زندگی در شرق و غرب و شمال و جنوب تهران برایش فرقی ندارد، می گوید: همه جای تهران را دوست دارم و فکر می کنم هر جا که آدم آرامش داشته باشد ...
نماینده آزاده و جانباز مجلس شورای اسلامی: قاضی زاده هاشمی توانمند، تحول خواه و شفاف ساز است
نماینده ایثارگر مجلس یازدهم در سن 14 سالگی عازم جبهه شد و 2 سال به عنوان تخریب چی در عملیات های والفجر 8 کربلای 4 کربلای 5 والفجر 10 نصر 4 و چند عملیات آفندی و پدافندی دیگر در تیپ 48 فتح حضور داشت. عضو فراکسیون ایثارگران مجلس یازدهم در دوران جنگ تحمیلی در جریان پاتک دشمن، پای راستش در جاده خندق جزایر مجنون قطع شد و همزمان به اسارت نیروهای عراق درآمد و به اردوگاه مخفی اسرا در تکریت منتقل شد ...
اسرار مکتوم جنگ 8 ساله / روایتی ناب از سخت ترین عملیات های دفاع مقدس/ سرکوب بعثی ها در عملیات محرم / در ...
سری مهمات به سمت خط ببرد و مجروحان را به عقب باز گرداند. اما بازهم فشار آب نفر بر و مهمات را با خود به جریان رودخانه هدایت کرد و جمشید قربانی را با طناب نجات دادیم. جانباز 8 سال دفاع مقدس ادامه داد: بعد از آن مقرر شد مهمات را با یک تانک بدون برجک که وزن زیادی دارد از پل روی رودخانه عبور دهند، اما تا به وسط پل رسید حجم آب باعث شد تانک در وسط پل زمین گیر شود. بعد از آن فرماندهان با شهید حاج ...
گفت وگو با خانم دکتر طالب همسر جانباز شهید ناصر توبئی ها عروج از آغوش حاج قاسم تا باغ بهشت!
و ازدواج با شهید توبئی ها برایمان بگویید. - بنده توسط دایی خودم، آقامرتضی که ایشان هم جانباز 70درصد و دوست شهید توبئی ها هم بودند به ایشان معرفی شدم. بنده آن زمان دانش آموز اول دبیرستان بودم و قصد ازدواج هم نداشتم. دایی بنده با ایشان صحبت کرده بودند که چرا ازدواج نمی کنید؛ و ایشان هم بهانه های مختلفی آورده بودند. دایی بنده هم پیشنهاد می کنند که من دو مورد را سراغ دارم؛ یکی دختردایی ام ...
زندگی یعنی تلاش روح یک جوان را دارم
مسیر کوهستانی بیجار سخت بود اما به عشق بچه ها دشواری راه را به جان می خرید. مدتی بعد از بیجار به قم منتقل و مدیر یک دبیرستان شد. همیشه عاشق تدریس بودم. زندگی در کنار مادربزرگم و عشق همسرم به تدریج علاقه ام به آموزش را بیشتر کرد. به صورت داوطلبانه و بدون دریافت ریالی دستمزد در دبستانی که یکی از دوستانم در آن معلم بود، هفته ای 28 ساعت مشغول به کار شدم. جرقه های تأسیس مدرسه از همین جا زده شد ...
خبر شروع جنگ را در اردوگاه های دشمن شنیدم!
ارتش بعث عراق پیش از شروع رسمی جنگ بار ها مناطق مرزی ایران را مورد تعرض و تهاجم قرار می داد و با واکنش کوبنده ای از طرف دولت ایران روبه رو نمی شد. همین نشان ندادن واکنش، دشمن بعثی را در گسترده کردن حملات گستاخ کرد تا در نهایت آن ها با حمله به سایر نقاط کشور جنگی سراسری را به مردم ایران تحمیل کنند. مردم مناطق مرزنشین و نیرو هایی که در مرز خدمت می کردند شاهد تجاوز آشکار دشمن به خاک کشور بودند، ولی دولتمردان وقت با تعلل نسبت به این اتفاقات واکنش نشان دادند. ...
عکس یادگاری مجید همسفر زائران اربعین شد
منتقل کردند. در همان عملیات یکی دیگر از دوستانمان به نام شهید علی فصیحی مجروح شد و کنار بقیه مجروحین نشست. چون دشمن در حال پیشروی بود نیرو های خودی عقب نشینی کردند و کسی نتوانست جسم مجروح علی و بقیه مجروحین را با خود به عقب برگرداند و دشمن بالای سر علی و تعداد دیگری از مجروحین رسید و با تیر خلاص آن ها را به شهادت رساند. برای همین پیکر مطهر شهید علی فصیحی سه ماه بعد به اصفهان بازگشت. ...
دردنامۀ یک عضو ارشد سابق مجاهدین خلق درخواست علی اکرامی از اشرف ابریشمچی
را برای فریب واسارت هر چه بیشتر اعضای نگون بخت با به بازی گرفتن شما روی اکران آورده دریچه ای روبه دوران کودکیت بگشایم . از سال 70 که در پایگاه جلال زاده بودم، در یک بعداز ظهر روز پنجشنبه که کشیک پایگاه بودم برای اولین بار شما را از نزدیک دیدم که به اتفاق سیما جراحی که به او خاله سیما می گفتی وارد پایگاه شدی. اگر اشتباه نکرده باشم حدود 9 سال داشتی. مادر بزرگ خدا بیامرزت در جلال زاده ...
زندگی یعنی تلاش، روح یک جوان را دارم
و به عنوان پزشکیار در کنارش مشغول به کار شدم. به هر حال این شکل جدی و سازمان یافته فعالیت های خیریه باید از جایی آغاز شده باشد . باز هم به همان خانه برمی گردد و البته به تدریس. من در خانه ای قد کشیدم که در آن مدام کلاس درس برگزار می شد. مادربزرگم نیمی از روز به تدریس می پرداخت و نیم دیگر به طبابت مشغول بود. سال 1324 و در نوجوانی ازدواج کردم. همسرم از اقوام بود و شناخت داشتیم ...
سردارشهید مصطفی بختیاری اصل: تا ازدواج نکنم شهید نمی شوم
خیلی تند برخورد می کرد و گاهی کارش به دعوا هم می کشید و دل از خواب نمی کند. اتفاقاً همین مواقع بود که بچه ها سر شوخی و خنده رو با ایشون باز می کردن و قضیه رو فیصله می دادن تا سرحال بیاید. یک روز وارد چادرش شدم که دیدم هوای کار نمایشی بسرش زده و در حال آماده کردن نمایش طنزی برای اجرا جلو بچه های گردان است. تا چشمش به من افتاد گفت بیا این تیکه رو ببین و نظرت رو بگو. رو به درب ...
رزمنده ای که هفت مرتبه شهید شد
اوضاعش مشخص بود قدمتی چند ساله دارد، کاغذ و قلمم را درآوردم و خواستم نحوه جانباز شدنش را بگوید. با بسم الله الرحمن الرحیم شروع کرد و ادامه داد: 17 مهر سال 61 در منطقه سومار مجروح شدم، اون موقع 18 سال داشتم، هنگام ناهار خوردن گفتن نیروهای جدید دارن میان و ما باید بریم برای خط شکنی، ما نیروهای خط شکن بودیم لذا به ما دستور دادن بریم مین هایی که خنثی شده بود و روی زمین پراکنده بود رو جمع ...
روایت نقش آفرینی هوانیروز در دفاع مقدس در گفتگو با یک سرهنگ خلبان و یک مهندس پرواز
برویم که همه سال های جنگ را در مناطق عملیاتی حضور داشته اند؛ یکی سرهنگ خلبان محمد باستانی و دیگری مهندس پرواز محمد جوادیزد. بچه ها با اینکه می دانستند هرپرواز خطر مرگ دارد، باز هم می پریدند سرهنگ بازنشسته، خلبان محمد باستانی هستم، متولد سال 1331 مشهد. سال 1352 وارد ستاد هوانیروز شدم و بعد از یک سال به اصفهان رفتم. حدود 20 هزار نفر آمریکایی آموزش های ما را برعهده داشتند. بعد ...
اولین عملیات سپاه، ارتش و نیروهای چریکی ایران
مدافعان کمک برساند. با حوصله آتش می ریختند، جلو می آمدند، چند نفر را شهید می کردند، بعد عقب می رفتند تا دوباره برگردند. آب شهر قطع بود و تشنگی نیروها را اذیت می کرد. از اهواز به مدافعان روحیه می دادند که نیروی کمکی خواهد رسید، اما دیگر کسی این حرف را باور نمی کرد. خیلی ها مجروح بودند اما سلاحشان را زمین نگذاشته بودند. کتف فرمانده شان تیر خورده بود و خون از پارچه سفیدی که بر زخمش بسته بود بیرون می زد ...
کرونا در برابر عزم کادر درمان این بیمارستان برای نجات بخشی مبتلایان، یارای مقاومت ندارد
ینجوری حرف هاشو کامل کرد و گفت: 15 روز در منزل بستری شدم ولی هر لحظه وسعت بیماری و درد و ضعف بیشتر می شد حسم این بود تمام بدنم درگیره این ویروسه، کم کم که گذشت، فاقد عکس العمل بودم و فقط سایه هایی می دیدم و عرقی که بند نمی اومد، بعد از 2 هفته جنگ و جدال با این درد و وضعیت پر نوسان تنفس به آی سی یو، منتقل شدم و دیگه چیزی یادم نیست تا وقتی توی بخش چشمامو وا کردم، اولش سنگینی زیادی نمیگذاشت پلکهام وا ب ...
یک قدم نزدیک تر به هدف
تشابه فامیلی باشد چرا که عباس دو روز قبل از آن تماس گرفته و گفته بود حالش خوب است. برای کسب اطلاعات بیش تر به منزل یکی از آشنایان به نام قادری رفتم و جویای حال عباس شدم. در ذهن من او علی بود، فراموش کرده بودم که بیرون او را به عباس می شناسند و دلم به همین باور خوش بود. به خانه برگشتیم، زهرا گفت حمام بریم که وقتی بابا می آید تمیز باشیم . همان شب بچه ها را به حمام بردم و صبح با اصرار ...
آخرین وداع مان نور شهادت را در صورت پسرم دیدم
داشتند به جبهه بروند پسرم هم مشتاق بود برود و از کشورش دفاع کند. نحوه شهادت شان چطور بود؟ آخرین بار که به جبهه رفت نه ماه نیامد نامه ای هم نمی داد بی خبر بودیم تا اینکه خبر شهادتش را آوردند. چهار سال جبهه بود. به ما گفتند وقتی به پسرم تیر زدند توی آب افتاد تیر از پشت به سرش اصابت کرده بود. پیکرش را بعد از 10 روز آوردند. من مادر بودم وقتی خبر شهادت پسرم را شنیدم دلم شکست گریه ...
خاطرات شفاهی آزاده و جانباز معزز احمد علی قورچی
بدست آوردن تامین معاش زندگی تمام تلاش خود را می کرد و من که شاهد رنج و زحمت پدرم بودم تصمیم گرفتم بعد از پایان دوره راهنمایی، دوره دبیرستان را به صورت شبانه ادامه دهم که بتوانم بخش کوچکی از مخارج خانواده ام را تامین کنم، به همین دلیل روزها در کارخانه ی رنگسازی مشغول به کار شدم. سال 59بود که زمزمه شروع یک جنگ نابرابر اتفاق افتاد و من هم مانند دوستانم تصمیم گرفتم برای حضور در جبهه ثبت نام کنم. این ...
مقتول پیش از مرگ قاتلش را لو داد
به گزارش تابش کوثر، هفدهم مرداد سال گذشته تیراندازی مرگباری در یک پروژه ساختمانی در فاز چهارم شهرستان پرند رخ داد که در جریان آن 2مرد به شدت مجروح و در بیمارستان بستری شدند. با گزارش ماجرا به پلیس، تحقیقات آغاز و مشخص شد که چند نفر شبانه وارد پروژه در حال ساخت شده و شروع به تیراندازی کرده بودند که در جریان این تیراندازی، یکی از افرادی که در آنجا کار می کرد و فردی که رهگذر بود، تیر خورده بودند ...
دشت ِ دُرّاج ها
رزمندگان ساده ی دو طرف میدانِ جنگ ، خسته و در حال استراحتند . شاید در این فرجه ، به زندگی زیر سایه جنگ می اندیشند . . نوبت کشیک ما نیست . چند نفری دور هم نشسته ایم . صدای همهمه آمد ، باور کردنی نیست . ابری از پشه ها ی سیاه ، از بالای سرمان وز وز کنان ، به این سو و آن سو ویراژ می روند . عقب نشینی های اخیر حال بچه ها را گرفته است . همه دمغ شده اند . محمدرضا روستایی هم گرفته و مایوس است . با ...
متقیان: خدا به جای پا ها اراده ای پولادین به من داد/ تماشای به اهتزاز درآمدن پرچم ایران از هرچیزی لذت ...
نگفتم چرا من. اما بار ها به خدا گفتم درسته که یک پایم فلج است و دارم از کفش کمکی استفاده می کنم، اما می خواهم بدانم چه چیزی در ازای این معلولیت به من دادی. چون مطمئن بودم خدا اگر یک چیزی از آدم می گیرد، توانایی های دیگری به انسان می دهد. - الان متوجه شدم که خدا به من یک اراده خیلی خیلی قوی داده است؛ اراده ای که به واسطه آن می توانم کار های خیلی زیادی انجام دهم که حتی شاید آن هایی که از لحاظ ...
داستان کوتاه/ قهرمان
ام کنار دیوار سیمانی حیاط خیره و مبهوت نگاهم می کرد، کدام یک از بچه های بازیگوش شیطان رجیم خودش را در پوست و جلدم رها کرد و مرا واداشت تا میله را امتحان کنم. در ابتدا به خودم گفتم فقط به آن دست می زنم و پایین می پرم. شاید ترسم از بارفیکس کم کم ریخته شود. درست زیر میله ایستادم. ارتفاعش تا سر من زیاد نبود. چند بار پریدم تا بالاخره دستم به میله قفل شد. آن را محکم گرفتم. چند لحظه به آن ...
وقتی عشایر عرب با تفنگ بعثی ها با آنان جنگیدند
از آن مردم فکر نمی کردند جنگ گسترده و طولانی باشد. حضور مردم و خصوصاً بانوان در سطح شهر زیاد دیده می شد. از ساعت 11 ظهر روز هفتم توپخانه های دشمن شروع به کوبیدن شهر کردند. آنجا بود که مردم متوجه عمق بحران شدند. مقاومت ما در خزعلیه از ظهر تا عصر طول کشید و مجبور به عقب نشینی شدیم. در راه شهید محمدرضا سبحانی را دیدیم، ایشان داشت با یک جیپ، توپ 106 حمل می کرد. پرسیدیم کجا می روی؟ گفت بچه های ارتش در ...
آغوش فرار
تومان پول. فردای آن روز دخترک را به اتاقی بردند که یک میز و دو صندلی در دوطرفش بود از دخترک خواستند منتظر بماند تا مشاور برسد. یک ساعت بعد در باز شد و خانم مشاور به داخل اتاق آمد. دخترک که در حال چرت زدن بود،از جا پرید. خانم مشاور نشست روبروی دخترک ".سلام دخترم؟ اسمت چیه؟ ... چند سالته؟ " سلام. ندا هستم. 15 سالمه. خب نداخانوم مامور ما به من گفته که شما توی پارک خوابیده بودی؟ درسته؟ ...
مستند داستانی دشت ِ دُرّاج ها | محمد کیانوش راد
وز کنان، به این سو و آن سو ویراژ می روند. عقب نشینی های اخیر حال بچه ها را گرفته است. همه دمغ شده اند. محمدرضا روستایی هم گرفته و مأیوس است. با تکان دادن سر، چوبی را در آب به چپ و راست می راند و می گوید: — چه شد و چرا بعد از اینهمه جنگ و کشته و شهید وضعمان به اینجا رسید؟ عراق حمله کرد و همه خطوط ما را شکافت، فاو را گرفت و حالا تا اینجا آمده است؟ محمدرضا کنجکاو است، تاریخ می ...
بانویی که در مسیر خودباوری، واژه توانمندی را معنا کرد
راه اندازی کاروان زیارتی مشهد مقدس را به من داد و اگرچه گفتم که انجام این کار سخت است ولی با انتشار اطلاعیه ای با عنوان کاروان زیارتی امام رضا در روستای خودمان با استقبال باور نکردنی رو به رو شدم به طوری که بعد از مدتی شاید به صورت میانگین هر ماه حدود 10 تا 12 سفر به مشهد داشتم و خوشحال بودم که می توانم هر چند روز یک بار سلامی از نزدیک به امام رئوف بدهم و دل بسیاری از همشهریانم را با این سفرها شاد ...
ویدئو/ شاهرخ استخری: به کارگر بودن همسرم افتخار می کنم
...... میگن روز اول مدرسه شغل پدر نپرسین شاید بچه ای خجالت بکشه! از چی؟ از اینکه باباش زحمتکشه و نون حلال میبره سر سفره؟ باید دستای اون پدر و مادرو بوسید نه اینکه خجالت کشید! داستان من اینه... من بلژیک بزرگ شدم، کشوری که باید همه ی بچه ها از یه سنی کار کنن که یاد بگیرن مستقل بشن و بتونن روی پای خودشون وایستن، دارا و ندار هم نداره... دست مامان و بابامو میبوسم که ...