سایر منابع:
سایر خبرها
بالاخره دلشوره های نجیبه تمام شد +عکس
...؛ خیلی دل نگران بودم، خیلی استرس داشتم، حالت طبیعی خودم را نداشتم. موقعی که آمدم، گفت مامان! داداش رفت، سلام هم رساند... خیلی دلشوره داشتم، یک طورهایی بودم، خدا می داند خود حضرت زهرا کمکم کرد. فقط ذکرم یا حضرت زهرا بود؛ دعایم دعای توسل به چهارده معصوم بود. سه روز که رد شد، زنگ زد. گفت مادر سلام؛ گفتم همین طور رفتی بدون خداحافظی؟ گفت مادر! سلام عرض کردم؛ آمدم که نذر حضرت زینب را ادا ...
فاطمه زهرا (س)؛ الگویی برای همه زنان/ چگونه می توان فاطمی زندگی کرد؟
اما برای آینده اش نگران شدم. بیشتر از اینکه در افغانستان بود ازش دور بودم، اینجا آمد خیلی خوشحال شدم، اما برای آینده اش نگران بودم. خودش خدا را شکر بچه با عرضه ای بود و بعد از چند ماه شوهرم یک کار برایش پیدا کرد. کارش در همین خیابان زینبیه، سه راه فاطمیه بود که هنوز هم هست. موقعی که از آنجا رد می شوم خیلی برایم سخت است. رفت به کلیدسازی محسن سر کار. آقای محسن هم یک آدم دست به جیبی بود؛ خیلی هم از کار ...
روایتی از رنج های مادران بهبودیافته
یک بار در تاریخ 6 آذر 1394 نمی دانم چه شد که بعد از مصرفم به جلسه ترک رفتم و در آنجا گفتم که چند روزی است مصرف نکرده ام و حالم بد است و کمک کنید و از آنجا که خدا می خواست، با آن ها آشنا شدم و بعد به خانه خورشید آمدم و با بدبختی و سختی پاک شدم. بعد از سه سال پاکی توانستم دخترانم را از بهزیستی بگیرم وی ادامه می دهد: بعد از سه سال پاکی توانستم دخترانم را از بهزیستی بگیرم. تلاش خ ...
پدرکشی در حالت مستی
گرفته بود. به سراغ بطری مشروب رفتم تا با مصرف آن به حال طبیعی بازگردم و بهتر شوم، ولی زمانی که مقداری از مشروبات را نوشیدم، ناگهان خاطرات گذشته در ذهنم مرور شد و به یاد روز هایی افتادم که با پدرم ارتباط خوبی نداشتم و با یکدیگر صحبت نمی کردیم! این رفتار های پدرم از ذهنم می گذشت و خیلی از او دلخور بودم به همین دلیل ناگهان بلند شدم و با چاقو به جان پدرم افتادم. پدرم کف اتاق دراز کشیده بود ...
مادرانه های آنا از پشت میله های پشیمانی
...> او می گوید، نوجوان بودم که درس و مدرسه را به بهانه های واهی رها کردم و در 18 سالگی به اصرار خودم و البته مخالفت خانواده با پسر همسایه مان ازدواج کردم. این زندگی که از همان اول با سختی، بی پولی، اعتیاد همسرم و کتک های بی پایانش شروع شده بود، فقط 10 سال دوام آورد و بعد من ماندم و دو دختر زیباروی و انبوهی از مشکلات که هیچ وقت فکر نمی کردم اینگونه مرا از پای در بیاورند. پدرم شغل آزاد ...
قتل هولناک پدر به دست پسر عصبانی / بین من و برادرم فرق می گذاشتند + عکس
.به همین خاطر از مادرم خواستم تا مبلغ 78 هزار تومان به من پول بدهد .اما او فقط 20هزار تومان به من داد و می گفت پول را خرج مواد مخدر می کنم .به همین خاطر عصبانی و با او درگیر شدم. در آن دعوا پدرم هم از مادرم طرفداری کرد. من که از رفتار آنها عصبانی شده بودم تا نیمه شب صبر کردم .وقتی آنها به رختخواب رفته بودند همه جا بنزین پاشیدم و خانه را آتش زدم .وقتی آتش شعله ور شد خودم از خانه بیرون رفتم چون مادر و ...
حرف هایی بدون روتوش از تجربه 3 مادر
را تجربه نمی کردم. فقط حواسم به خودم بود. حتی فکر نمی کردم باید به بچه ام شیر بدهم. بهم یادآوری کردند و خیلی سخت شیرش دادم. تکلیفی بود که می خواستم انجام بدهم و بخوابم. بچه خوابید، ولی من نه. آمدم خانه و باز هم نخوابیدم. تمایلی به بغل کردن بچه نداشتم. سه روز بعد مادرم فهمید بچه مشکوک به زردی است. اصلا آماده نبودم. صبح روز سومی که زایمان کرده بودم و هنوز خونریزی داشتم، باید برمی گشتم بیمارستان. دیگر ...
مینا جعفرزاده: کار کردن با اکبر عبدی سخت است/ خاطره سوسک ها سر ضبط سریال
کودک اجرا می کردم و حوالی 14 یا 15 ساله بودم که وارد بخش برنامه بزرگسالان و نمایش های رادیو شدم. از سال 1367 هم با تلویزیون همکاری دارم و قبل از ازدواجم فعالیت های من شروع شده بود. این بازیگر درباره زمانیکه تلویزیون نداشتند و همچنین به دلیل مشغله های کاری نتوانسته کارهایش را به طورکامل ببیند، افزود: تقریباً 14 یا 15 ساله بودم که تلویزیون آمد، اوایل همسایه ما تلویزیون داشت، بعد خودمان ...
حبس و شکنجه پدر برای اینکه اموالش را نبخشد!
خانه بیرون انداختند و من هم از آنها شکایت کردم. سه روز قبل برای پیگیری شکایتم به دادسرا رفته بودم اما بعد از خروج از دادسرا، سه پسرم مرا با زور سوار خودروشان کرده و به خانه برگرداندند، در این مدت آنها نه تنها اجازه ندادند که از خانه خارج شوم بلکه مرا مورد شکنجه قرار داده و از من می خواستند اسنادی را امضا کنم که املاک و دارایی هایم به آنها واگذار شود. در حالی که مرد ثروتمند مدعی بود که سه پسرش ...
زنان ایرانی با حجاب کامل در میادین بین المللی می درخشند/ قهرمان زندگی فرزندم هستم
؛ بنابراین فکر می کنم اگر بازهم به آن دوران بازگردم همین مسیر را ادامه می دهم. یک خاطره از روزهایی که دور از خانه بودید برایمان تعریف کنید. روز مادر سال گذشته در اردوی تیم ملی حضور داشتم و پسرم با من قهر کرده بود؛ به خاطر دارم آن شب در اردو گریه کردم و بابت اینکه به پسرم سخت می گذشت بسیار ناراحت بودم. توصیه شما به ورزشکارهایی که به تازگی مادر شده اند چیست؟ ...
از افشای راز قتل توسط دوربین های مداربسته تا جنجال زنده شدن جنازه
باز هم حال خوبی نداشتم و درگیر مشکلات روحی بودم. روز حادثه وقتی به خانه آمدم خیلی حالم گرفته بود. به سراغ بطری مشروب رفتم تا با مصرف آن به حال طبیعی بازگردم و بهتر شوم ولی زمانی که مقداری از مشروبات را نوشیدم، ناگهان خاطرات گذشته در ذهنم مرور شد و به یاد روزهایی افتادم که با پدرم ارتباط خوبی نداشتم و با یکدیگر صحبت نمی کردیم. این رفتارهای پدرم از ذهنم می گذشت و خیلی از او دلخور بودم به ...
قتل برادر به خاطر سوء تفاهم
وی تحقیق کردند. عمویم قاتل است یکی از فرزندان مقتول گفت: پدرم نگهبان کارخانه بود و معمولاً هر چند روز یک بار به خانه می آمد و به همین خاطر ما گاهی چند روزی از او بی خبر بودیم. روز هشتم دی ماه او راهی محل کارش شد تا اینکه یازدهم به ما خبر دادند پدرمان کشته شده است. پدرم به غیر از عموی 58 ساله ام به نام سیروس با فرد دیگری اختلاف نداشت. عمو سیروسم مشکل روحی و روانی دارد و حتی چند سال قبل ...
کتاب عزیز خانوم طرحی از یک زندگی انقلابی
نشست دور سفره. گاهی هم همە همسایه ها دور یک سفره جمع می شدیم. هفت تا خواهر بودیم؛ ربابه، کبری، معصومه، فاطمه، زهرا، طاهره و صدیقه. من دومی بودم و بیست مرداد 1323 به دنیا آمدم. شناسنامه های قدیم خیلی دقیق نیستند، شاید یکی دو سال جابه جا باشد. بعد از بیست سال خدا به م یک برادر داد، محمد. آن روزها دختر بر نداشت و مردم به پسرها بیشتر توجه می کردند؛ ولی برای پدرم دختر و پسر فرقی نداشت و می گفت: هرجور خدا ...
کشتن پدر خواسته بود یا ناخواسته؟
مسأله باعث شد از عصبانیت کنترلم را از دست بدهم و نقشه آتش زدن خانه به سرم زد. چند لیتر بنزین گرفتم و در خانه ریختم و آتش زدم بعد هم از ترس فرار کردم. ساعاتی بعد هم متوجه شدم که پدرم فوت کرده است. در ادامه شاهرخ هم با شکایت از برادرش گفت: برادرم از کودکی من را اذیت می کرد و مدام با بچه های همسایه درگیر بود وقتی هم معتاد شد دیگر به حرف هیچ کس گوش نمی کرد و پدر و مادرم را اذیت می ...
الهام حمیدی از دو بارداری اخیر خود گفت: می خواستم مادر شوم که شدم!
امیدوارم همه خانم ها روزی تجربه کنند. او در پاسخ به این سؤال که الان به بازیگری برمی گردید یا خیر، خاطرنشان کرد: الان قصد دارم کارم را شروع کنم اگر خدا بخواهد. در این مدت سعی کردم این دوران مقداری بیشتر کنار فرزندانم باشم. برای من این موضوع اولویت و ارجحیت دارد. چون دوران نوزادی بچه ها خیلی شیرین و خیلی حساس و مهم است. می توانستم در این دوران، کار کنم، خودم خواستم کنارشان باشم ...
حمید لالویی: عطاران می گفت از خشایار بیا بیرون
.... داستان ها همگی ساخته ذهن خودم بود. داستان که به جای حساسش می رسید دیگر نمی گفتم. بچه ها اعتراض می کردند که آخر ماجرا چه می شود. به بچه ها می گفتم که بروید از خانه تان کمی نان و پنیر بیاورید، به پسر عباس آقا هم می گفتم که برو از مغازه پدرت کمی پسته بیاور. آن زمان قره قروت و لواشک بود. وقتی بچه ها می رفتند و چیزی می آوردند، من هم ادامه داستان را برایشان تعریف می کردم. آدم ...
گفتگو با سمیرا شاهوردی، مادر آرزوها در آستانه برآورده شدن ده هزارمین آرزو
تاریخ را با نام من آورده بود. چند روز بعد که مرخصم شدم، 40 روز در روستا مادرم کنارم ماند. توی اسباب کشی های مردم کمک می کرد. عید بود. عید سال پیش خانه ها را آب برده بود و حالا عید امسال مردم توی خانه های جدیدشان می رفتند. حتی برای پسر های مجرد روستا هم خانه ساخته بودیم. بعد از 18 سال از ازدواج من، اولین تولدی بود که کنار مادرم بودم. مادرم متولد 3 اردیبهشت بود. تولد گرفتیم و مامان روز بعدش ...
نامه ای از مادرم حوا به پدرم آدم!
می کردم، همانطور که نسیم توی زلف های مشکی ات می وزید دستی به بال هایشان میکشیدی و نشانی خدا را میدادی، میگفتی که تنها سزاوارِ سجده، اوست و آن ها با پرهایی از اکلیل موج ها دور سرت تکبیر و تهلیل می کردند و به عرش اوج می گرفتند. اما من با آن ها غریبه بودم؛ من آدم هایی مثل تو و حواهایی مثل خودم را می خواستم که با آن ها یک بهشت دیگر بسازیم! یک روز یواشکی این فکرم را به یکی از فرشته ها گفتم ...
مخالفت بهزاد فراهانی با بازیگر شدن گلشیفته
شاعر و پدرم دهقان بود و در تعزیه شهادت خوانی می کرد و در تعزیه به جای حضرت عباس (ع) صحبت می کرد و همه تماشاگران تحت تاثیر قرار می گرفتند زیرا کارش بسیار حماسی بود. من از شش سالگی به اصطلاح بچه خوان تعزیه های پدرم بودم. پدرم شهادت خوان بود و من پسر حر را خواندم و حتی علی اکبرخوانی نیز کردم. - هشت ساله بودم که از مکتب خانه روستای مان برای تحصیل به تهران آمدم و در خانه دایی خود ساکن شدم ...
یک مادرانه ی عاشقانه...
بی هوا خالی می شود... مادرم را می گویم، خوب که فکر می کنم می بینم چقدر دوستش دارم و هرگز فرصت نشد به او بگویم... چشم هایش دیگر سوی گذشته را ندارد، می دانم به عینک نیاز دارد اما هربار که از او می پرسم: خوب می بینی؟... برای اینکه ناراحت و نگران نشوم، می گوید: آره، روشنِ روشن... چقدر شب ها بی صدا گریست وقتی پدرم با مشکل مالی مواجه شد، وقتی پدرم سال ها خانه نشین بود و ...
خاطره بازی با حمید لولایی در چهل تیکه / از کارمندی بانک تا مدیریت سینما آزادی
تعریف می کردم. داستان ها همگی ساخته ذهن خودم بود. داستان که به جای حساسش می رسید دیگر نمی گفتم. بچه ها اعتراض می کردند که آخر ماجرا چه می شود. به بچه ها می گفتم که بروید از خانه تان کمی نان و پنیر بیاورید، به پسر عباس آقا هم می گفتم که برو از مغازه پدرت کمی پسته بیاور. آن زمان قره قروت و لواشک بود. وقتی بچه ها می رفتند و چیزی می آوردند، من هم ادامه داستان را برایشان تعریف می کردم. در میان مردم ...
گفتگو با مردی که متهم به قتل زن متاهل است؛ فریبم داد، کشتمش!
کردم که مجبور شد قرار بگذارد. یک ساعتی در یک پارک بودیم، اما خیلی استرس داشت و مدام اطرافش را نگاه می کرد. بازهم شک نکردی؟ نه. طوری استرس داشت که من هم ترسیدم و گفتم برو خانه و تصمیم گرفتم به رابطه ام با او پایان دهم. پس چرا ادامه دادی؟ چند بار زنگ زد و جواب ندادم. یک روز پیام داد عاشق من شده و اگر جوابش را ندهم خودکشی می کند. من هم مجبور شدم جوابش را ...
دستان پرمهر مامان فاطی بر سر یتیمان
. مامان فاطی ادامه می دهد: با خدا کلی حرف زدم و از او خواستم کمکم کند. تا امروز دستان خدا را یاریگر خود دیده ام. خانه ای بود در خیابان خلیلی که در آنجا از دختران 6 تا 16 ساله نگهداری می کردند. بچه ها ناآرام و سرکش بودند. کارکنان آنجا هم سواد چندانی نداشتند و جز غذا پختن و لباس شستن کاری نمی دانستند. این بود که از دوستانم خواستم همراهی کنند. شرایط سختی بود. هر روز که می آمدم با کلی خرابی ...
روز مادر به روایت 2 زن سرپرست خانوار
علول ضایعه نخاعی در گفت وگو با خبرنگار ایمنا می گوید: متولد سال 1363 و ساکن منطقه جرقویه هستم، در سن 16 سالگی ازدواج کردم و یک سال بعد از ازدواج، شوهرم دچار قطع نخاع از ناحیه گردن شد و بار زندگی روی دوش خودم افتاد، اوایل مغازه داشتیم و از اصفهان اجناسی می آوردم و در مغازه می فروختم مدتی بعد این کار را رها کردم چون سرویس رفت و آمد در این منطقه به سختی در دسترس بود، خودرویی خریدم و به عنوان اولین زن ...
بُغضِ فلور نظری، هنگام روایت خاطرات مادرانه اش
به گزارش رویداد ایران و به نقل از خبرآنلاین، فلور نظری، بازیگر تلویزیون، شب گذشته (جمعه یکم بهمن) مهمان برنامه مهربانو بود و از مهر مادری گفت. او در آغاز گفت وگویش، درباره مادر و مادربزرگش گفت: خاطرات خیلی خوبی از مادربزرگ عزیزم دارم که خدا رحمتش کند. من کل سه ماه تابستان را در گیلان بودم. مادربزرگم یک خانه خیلی بزرگ با فضایی سبز داشت و من در مدرسه می گفتم مادرم در پارک زندگی می کند ...
زنی که فرمان زندگی را در دست دارد
و از من اصرار و گریه و زاری ... ؛ تقریباً از 10 سالگی همراه پدرم می رفتم، اما برخی جاها پدرم اجازه نمی داد همراهش بروم، مثلاً وقتی می خواست به معدن برود، به خاطر خطری که وجود داشت همیشه کاری می کرد بدون اینکه من خبردار شوم برود، اما من هم بیکار نمی نشستم و تلاش می کردم هر طور شده خودم را در ماشین جا بدهم و همراهش بروم. هرچقدر بزرگ تر شدم علاقه ام به این شغل بیشتر و بیشتر شد و کمابیش همراه پدرم ...