ماجرای تبعید بی سر و صدای حاج صادق آهنگران
سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای فرار رحیم صفوی از ایران/ چرا برخی انقلابیون منافق یا کمونیست شدند؟
منزل ایشان بودم. ایشان یک جراح داخل خانه آورد و پای من را به طور موضعی بی حس کرد و سپس با تیغ جراحی رانم را باز کرد و با یک پنس تیر را درآورد و توی باند گذاشت و گفت: این هدیه شاهنشاه آریامهر خدمت شما یادگاری. سپس بخیه کرد. ساواک فهمید من تیر خورده ام. آدرس من را از تبریز به ساواک اصفهان دادند و آن ها چند روز بعد ساعت چهار صبح توی خانه ما ریختند. برادر بزرگم شهید محسن صفوی که خیلی هم رشید ...
این روحانی، پدر ساواکی ها را درآورد
نوجوانی وارد عرصه مبارزه با طاغوت شد وقتی عکس امام را نشناخت در سال های 42 و 43 تقریباً 10 سالم بود. بعدا که به تهران رفتم، با افکار برادرم، آقا سیدمرتضی، بیشتر آشنا شدم و اولین بار او من را به منزل آقای سعیدی برد. در خانه آیت الله سعیدی، عکس بزرگی از امام دیدم که خیلی توجهم را به خودش جلب کرد، ولی او را نشناختم. ابعاد عکس یک متر در نیم متر بود. گفتم: این عکس کیست؟! اخوی گفت ...
عقب نشینی مجیدی مقابل سرمربی تیم ملی/ اعتراف می کنم که تند رفتم!
ما صحبت می کرد و می خواست به خاطر مسائل روحی روانی و نه مسائل داخل تیم، جدا شود. دوست داشت در اهواز کنار خانواده اش باشد. او جزو برنامه های خروجی ما نبود. با توجه به پست هایی که نیاز داشتیم، بازیکن جذب کردیم. مجیدی در خصوص حضور جانواریو در تهران خاطرنشان ساخت: خیلی خوشحالم که آقای جانواریو را قرار است ببینم و قرار است به تمرین ما بیاید. از دوستان قدیمی من است و از بهترین بازیکنان خارجی است که به ایران آمده است. درباره آقای برهانی هم باید بگویم که ایشان در عرصه مربیگری و تیم امید بسیار خوب بوده اند و امیدوارم پر پست جدیدشان هم موفق باشند. ...
روایت سردار اسحاقی از مبارزات انقلابی
در حال حاضر خارج از کشور باشند. من اول در صف این هایی که می خواستند به گارد بروند، نرفتم. بعد دقت کردم و دیدم که در شناسنامه متولد ایران هستم. دوم اینکه من دفتر اقامت در عراق نداشتم؛ پدرم دفتر اقامت داشت. سوم اینکه من با گذرنامۀ مرزی وارد ایران نشده بودم که این ها اطلاع داشته باشند که من بیرون از ایران بوده ام. با خودم گفتم توکل به خدا، بروم ببینم اینجا چه خبر است. اینکه این قدر می گویند گارد، گارد ...
هویدا به من گفت فکر نمی کردم شما دوام بیاورید!
می دادیم! خودم یک اسلحه برداشتم، سوار ماشین شدم و رفتم ببینم اوضاع چطور است. عجب جنگ زیبایی بود! لشکر گارد یک طرف بود و مردم و نیروی هوایی هم از داخل پادگان تیراندازی می کردند که بالاخره لشکر گارد فرار کرد! ساعت 2 بعدازظهر اخبار گوش می کردیم که گوینده اعلام کرد حکومت نظامی، امروز از ساعت 4:30 بعدازظهر برقرار است. صحبت این بود که امام چه دستوری می دهند؟ تشخیص من این بود که امام حکومت نظامی را قبول ...
وقتی جای زندانی و زندان بان عوض شد
هفته ای از بازداشت حسین می گذشت. ملاقاتش ممنوع بود و کسی اجازه نداشت او را ببیند. با هر ترفند و تقلایی بود، پیه هر اتفاقی را به تنم مالیدم و دلم را زدم به دریا و رفتم ملاقاتش. چشمش که به من افتاد تعجب کرد و گفت: تو اینجا چی کار می کنی؟! چطوری اومدی اینجا؟ اگه شناساییت کنن، می دونی چه بلایی سرت میارن؟! گفتم: نه! به من کاری ندارن! من آدم ساده ای هستم و کاری به کارم ندارن! نیم ساعتی پیشش ماندم و با هم ...
هرجا از آقای سیفی کمک خواستم، تنهایم نگذاشت +عکس
...، من به خاطر تو آمدم بروم در حرم خادم امام رضا شوم شاید غم هایم دور شود. بعد خودم هم نمی دانستم من به خاطر چی انتخاب شدم؟ گفتم نمی دانم، یک روز به ما زنگ زدند از تهران که خانم سیفی بیا تهران، بعد سیصد تومان پول ماشین را پرداخت کردند، از تهران رفتیم به مشهد و گفتند شما خادم امام رضا شدید و برای خادمی انتخاب شدید، من برای همین آمدم. ما هم خیلی زخم زبان می شنویم، حتی فامیل های نزدیکمان که همین ...
تکبیر هایی که کارساز شد
پیدا شده است یا نه؟ خوشبختانه مدارک و همه پول نقدی که داخل کیفم بود پیدا شده بود و مردم آن ها را تحویل مسجد کرامت داده بودند. مدارک را از رهبر معظم انقلاب اسلامی تحویل گرفتم و خوشحال بودم که به دست ساواک نیفتاده است. آن موقع در روستا دو نوبت درس می دادم. بعضی روستایی ها شعار های شاهی می دادند. یک روز دیگر طاقت نیاوردم و با آن ها برخورد کردم، بعد هم فرار کردم و چند شب به روستا نرفتم تا ...
گذر از گردنه های برف گیر لرستان با دست فرمان یک زن
داشتم روزی کامیون دار شوم. این بانوی راهدار الیگودرزی عنوان کرد: حدود 18 سالم بود که خانه مان از روستا به شهر الیگودرز آمد و رفتم برای خودم یک سوپرمارکت زدم، حدود دو سال سوپرمارکت داشتم که بعد دوباره به سراغ ماشین و کار در آژانس رفتم و من نخستین کسی بودم که در شهرستان الیگودرز و استان لرستان آژانس بانوان را راه اندازی کردم. وی بیان کرد: چند سالی بود که آژانس بانوان مشغول به ...
یک تلویزیون مداربسته پیام انقلاب را منتشر می کرد
یک تانک که آمده بود از آنجا عبور بکند، به سقف گیر کرده و راه عبور به کلی مسدود شده بود و همان جا نیز، یکی از فرماندهان نیروی زمینی ارتش، کشته شده بود! به هر حال با فرمان لغو حکومت نظامی از سوی امام، مردم شب را تا صبح، در خیابان ها بودند و روز بعد به پادگان ها هجوم بردند! بعداً مشخص شد که در آن روز، طرح کودتا علیه انقلاب سازماندهی شده بود. اینکه اطلاعاتی از چگونگی این طرح به امام رسیده بود یا نه ...
قند پارسی عامل همبستگی ایرانیان در درازنای تاریخ است/ اشعار ناصرخسرو مرا به بازنمایی سفرنامه تشویق کرد
ناصرخسرو شرح دادم که البته این کتاب از سوی انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسید. وقتی مسیر سفر ناصرخسرو را دنبال کردم به فکر رسید که مقبره ناصرخسرو را پیدا کنم. پس از قدری تحقیق فهمیدم قبر ناصرخسرو در افغانستان و کوهستان های بدخشان است. به هر حال سال 2014 من به افغانستان در حال جنگ رفتم و موفق شدم مزارش را پیدا کنم و از آن عکس بگیرم و برگشتم و شرحش را در کتاب سفر دیدار نوشتم. بعد از این سفر و تحقیق ...
انسانیت هنوز نمرده است/ضرورت توجه به کارکرد و تأثیر موسیقی بر روی ناخودآگاه
سرسرای کاخ فقط در حد سه ثانیه چند نت در آواز بیات ترک نواختم، آن چنان صدای ساز پیچید که هنوز بعد از 22 سال همان صدا را به خاطر دارم. دوستانم من را به مهندس قیومیان، معاون وقت میراث فرهنگی استان اصفهان معرفی کردند و نزد او رفتم و گفتم که بناهای تاریخی سرشار از صدای ساز و موسیقی است و فقط به ترجمه ما نیاز دارد. به دنبال درخواست من، آقای قیومی اجازه داد تا در خانه شهشهان یا همان خانه قزوینی ...
روایت مادر شهید معماریان از مبارزات علیه حکومت پهلوی
...> از مسجد پایم به تظاهرات باز شد؛ البته قبل تر هم بالای پشت بام الله اکبر می گفتیم. شب که می شد، رأس ساعت نُه، صدای مردم، قم را بر می داشت. این کار دلم را راضی نمی کرد. باید می رفتم بین مردمی که توی خیابان شعار می دادند و مبارزه می کردند. صبح به صبح، حاجی را راهی می کردم، کارهایم را سر و سامان می دادم و بعد خودم را می رساندم به خیابان. هر جا شلوغ بود من هم آنجا بودم. بالگردها نزدیک ...
روایت مبارزات انقلابی روحانی اهل سنت؛ از پخش اعلامیه های امام خمینی(ره) تا حضور در درگیری با کومله
علاف خانه کرمانشاه گذارندم، سیکل را در مدرسه کزازیه گرفتم، همزمان با تحصیل در مدرسه عادی تصنیف ملاعلی را با موفقیت پشت سر گذاشتم، خیلی زود و بدون وقفه سویتی را در دولت آباد شروع کردم دو سال در مدرسه ای در آن محل در خدمت استاد ماموستا ملامجید که از عالمان متبحر بود کسب فیض کردم. بعد از آن به عراق عزیمت کردم و در بغداد به باب الشیخ رفتم 3 سال در آنجا ماندم و بعد از آن به سلیمانیه بازگشتم ...
از شهادت دانش آموزان در حادثه 30 مهرماه تا شکل گیری رهبری کاریزماتیک آیت الله مدنی در همدان
معلمان که هم روستایی ما بود واسطه شد تا ما را اخراج نکنند به من می گفت از این کارها دست بردار اما من کوتاه نمی آمدم چیزی نمی گفتم، در نهایت گفتند پدرت بیاید، وقتی پدرم می آید و از او تعهد می خواهند او می گوید پسرم کار خوبی می کند و در نهایت چنین شد که من در کلاس سوم راهنمایی در آبان ماه 57 از مدرسه اخراج می شوم. خاطرم هست پدرم هیچ وقت در زمینه فعالیت های انقلابی به من نگفت احتیاط کن. ...
فرار عروس 2 جنسه از حجله
. گاهی اوقات لباس های برادر بزرگ ترم را می پوشیدم وبا تیپ پسرانه بیرون می رفتم. مادرم با دیدن این صحنه ها گریه می کرد و پدرم با من کلنجار می رفت و گاهی کتکم می زد. آن ها تصور می کردند که من منحرف شده ام و باید ادبم کنند. من نیزچاره ای نداشتم جزاین که در لاک تنهایی های خود فرو بروم. آخر گناه من چه بود؟ چرا کسی من را درک نمی کرد؟ همه یا به من می خندیدند و مسخره ام می کردند یا ناسزا می ...
نگاهی به تاریخ شکسته شدن مجسمه های شاهنشاهی مشهد در روز های پیروزی انقلاب اسلامی
درآورده و پشت به من، رفته روی بساطش تا همه چیز را جمع کند. سریع دمپایی هایش را پوشیدم و آهسته قاطی جمعیت شدم. سرباز ها آمدند تا انتهای کوچه و من هم سرِ خودم را پای بساط ها بند کردم؛ خلاصه چند دقیقه ای طول کشید تا آن ها بروند. بعد، یک جفت دمپایی خریدم و رفتم دمپایی بساطی را گذاشتم سر جایش. جالب اینکه هنوز مشغول جمع کردن بساطش بود و اصلا متوجه نبودن آن ها نشده بود! لو رفتی، سریع فرار کن ...
ادعاهای عجیب خانم معاون در مرگ مرموز شوهر
با هم درگیر شدیم، او مرا کتک زد و آثار کبودی اش روی صورتم با گذشت چند روز دیده می شود. گاهی اوقات که مرا کتک می زد و بدن درد می گرفتم، خودش قرصی به من می داد تا دردهایم تسکین پیدا کند. اما آخرین بار که قرص را خوردم بیهوش شدم و بعد از چند روز که به هوش آمدم، هر چه دنبال همسرم گشتم اثری از او پیدا نکردم؛ اما بوی بدی از خانه به مشام می رسید. به دنبال بوی بد به حمام رفتم و با جسد همسرم ...
روایت آیت الله خامنه ای از حمله شبانه ساواک به منزل ایشان
مفقود است. یک ساعت یا بیشتر، تمام گوشه کنارها و سوراخ سمبه های خانه را گشتند، تا اینکه وقت نماز صبح فرا رسید. گفتم: می خواهم نماز بخوانم. یکی از آنها با من تا محلّ وضو آمد. وضو گرفتم و به کتابخانه برگشتم و آنجا نماز خواندم. بعد یکی از آنها هم نماز خواند. ولی بقیّه نماز نخواندند و به بازرسی خانه ادامه دادند. حتّی یک وجب از خانه را نکاویده نگذاشتند! به نظرم من از مادر مصطفی قدری غذا خواستم و بعد ...
همسرکشی مقابل کودک 6 ساله
سالخورده مراقبت می کرد که پایش شکسته بود. از آنجایی که پیرزن تنها بود و نمی توانست راه برود، همسرم مجبور بود شبانه روز پیش او بماند و در هفته فقط یک شب به خانه می آمد و همین مسأله درگیری و اختلافات ما را بیشتر کرده بود. شهریار گفت: در همین گیر و دار همسرم مهریه و نفقه اش را به اجرا گذاشت و محکوم به پرداخت مهریه شدم. در این مدت ماشین را به نام او کردم، اما او از من می خواست که خانه را هم به نام ...
اعدام برای قاتل شهید عبدالجبار مختوم نژاد / سارق جوان سرباز پلیس را کشت
و دستم به شدت آسیب دیده بود که مرا به کلانتری 110 شهدا بردند اما چون زخمی بودم مرا برای درمان به بیمارستان امام سجاد ناجا منتقل کردند د تا کتفم را جا بیاندازند.پزشکان دستم را باند پیچی کردند و آتل بستند و من به اصرار سرباز وظیفه از بیمارستان مرخص شدم و به کلانتری برگشتم. این متهم درباره نحوه فرار گفت: صبح روز بعد سرباز عبدالجبار مرا برای بازجویی به دادسرایی در شرق تهران برد و آنجا قاضی ...
نسل دیگر همان جنگ
17سالم بود، کار خیلی باحالی بود و خیلی هم دیده شد. اگر حضور ذهن دارید اسمش را بگویید. سینما های من... یک اپیزودی بود و هر اپیزود بازیگران، مختلف بودند. بعد از آن 18سالم که شد برادران محمودی با من تماس گرفتند، برای فیلم رفتن که برایم اتفاق خیلی خوبی بود و باعث شد که دیده شوم. اول نمی خواستم در سینما کار کنم، دوست نداشتم، وقتی با من تماس گرفتند، گفتم که نمی آیم، اما بعد از 2هفته رفتم ...
حضور عجیب ماموران شاه در تشییع یک شهید
، تیری که حاضر نشد بر قلب مردم بی گناه بنشاند، بر قلب خودش نشست و شهادت مزد خلوص و جهاد در راه خدا، برای او بود. برادر محمد ادامه می دهد: چند روز مانده بود که امام دستور بدهد سربازان پادگان ها را ترک کنند، که به سه راه امین حضور و سرچشمه رفت، نزدیک اذان ظهر که شد کسی در بین جمعیت تظاهرکنندگان گفته بود برویم نماز بخوانیم. در همین حین نیروهای رژیم، مردم را به گلوله بستند که باعث زخمی شدن و ...
دیو چو بیرون رود فرشته درآید/ روایتی خواندنی از آخرین حماسه دزفولی ها در چهارشنبه سیاه
...، همه داغ به دلشون نشسته بود، عزیز از دست داده بودن، زخمی داشتن یا زخمی شده بودن، دزفول ویرون شده بود، خونه ها هنوز داشت میسوخت، ماشین ها زیر شنی تانک ها اوراق شده بودن اما هیچ کس از شوق پیروزی انقلاب به روش نمیورد، چهارشنبه ی سیاهی بود اما صبح سپیدی داشت، صبح انقلاب . ارتشی هایی که بعد از اون روز با مردم موندن رو همه بخشیدیم، ما حتی یادمون رفت اونا با ما چیکار کردن چون حضرت امام (ره ...
پایان حضور مهاجم سابق پرسپولیس در دنیای فوتبال+عکس
گفت حلافی را نمی خواهم ببینم، باز هم به دفتر او رفتم و باز هم ایشان پیغام داد که نمی خواهد من را ببیند. به نظر شما این کار درست است؟ حلافی نیمکت نشینی اش در داماش را دستور شخص عابدینی و برنامه ریزی شده می دانست: گفتم شاید سرش شلوغ است و به همین دلیل تماس تلفنی گرفتم اما باز هم تماسم را رد کرد. سپس مشکلاتم را از طرق مختلف به گوش ایشان رساندم اما هیچ کاری انجام نداد و بعد متوجه شدم که یکی ...
امید شمس: افتخار می کنم از کودکِ کار بودن به فیلمسازی رسیدم
رسیدی که جواب ما را نمی دهی؟ " بعد از ارسال این پیامک دیدم مرتب شروع کرد به زنگ زدن و حالا من نمی توانستم پاسخ بدهم. گاهی می دیدم که سه مرتبه در روز زنگ زده و من جواب نداده ام. دوباره فردای آن روز تماس می گرفت و من جواب نمی دادم. چند روزی گذشت و بالاخره من جواب دادم، چون ظاهرا زده بودم توی خال. جواب دادم و گفتم آقای فرهادی ببخشید من دروغ گفتم چون جواب نمی دادید این پیام را نوشتم ...
بخش چهارم خاطراتی از دوران پیروزی انقلاب اسلامی منتشر شد
به هر زحمتی خود را به روستا رساندم و با استقبال گرم مردم مواجه شدم. شبی از شب های محرم در مورد ضرورت حجاب در دین و نقد تندی به بی حجابی همسر شاه داشتم. همین منبر باعث شد که چند شب بعد در شب تاسوعا ماموران ارتشی برای دستگیری من به آشوراده بیایند. ده ها ارتشی مسلح وارد مسجد شدند و من روی منبر بودم، وقتی با آن ها مواجه شدم فهمیدم قضیه از چه قرار است، صحبتم را قطع نکردم و در مورد فضلیت قرآن خواندن و ...
7ماه شهادت شوهرم را مخفی کردم! +عکس
! (به من می گوید مامان جان) اصلا هیچ چیزی از او نمانده! خمپاره بهش خورده! ما از آنها خبردار شدیم. هنوز هم پیکر آقای سیفی تا به امروز نیامده، خیلی منتظر شدیم؛ مشهد رفتم؛ 108 شهید در مشهد بودند که همه گمنام بودند، گفتند در مشهد هستند. ما رفتیم پیکرهمه شهدای مشهد را نگاه کردیم، آقای سیفی نبود. بعد من آمدم به اصفهان به خواهرشوهرم گفتم آقای سیفی آنجا نیست. دوباره بعد چند وقت برادر دوستم زنگ ...
مخالف سرسخت سوریه رفتن بود/ عروسی او زمینی نبود و آسمانی شد
کلنجار رفتن با خودم، پیش مادرم رفتم. مادرم مریض احوال بود و حالش خوب نبود. تازه از بیمارستان مرخصش کرده بودیم. به او گفتم: مادر بیا بریم ایران. گفت: چرا؟ گفتم: بریم هم مشهد را زیارت کنیم هم کربلا را. وقتی این حرف ها را زدم، دلش ریخت و شروع کرد از نوراحمد پرسیدن. مجبور شدم دروغ بگویم؛ اما از ته دل باور نکرد. دلش انگار چند روز بود، آشوب بود و منتظر چنین خبری بود، اما می ترسید با ...