سایر منابع:
سایر خبرها
پاهای جامانده پدر
مادر همسرم می ترسیدند پسرم را در آغوش من بگذارند زیرا من پاهایم را از دست داده بودم و نگران افتادن بچه بودند اما به قدری شوق در آغوش کشیدن فرزندم را داشتم که آن را به بدنم می چسباندم انگار گویی عضوی از بدن من است. روزی که فرزند اولم می خواست به مدرسه برود را به یاد دارم سرویس مدرسه به دنبالش آمده بود اما چون من نمی توانستم سوار ماشینش کنم مادرش این کار را انجام داد آن زمان بود که آرزو ...
غروب آفتاب، شروق
، با بارفتن بابات نابود شدم، شرروق سنی نداشتم که خدا پدرم ازم گرفت ویتیم شدم حالا هم سنی ندارم برای یتیم داری، شررروق بخدا اگر شما نبودید به مردن خودم راضی بودم، شررروق زجه وناله های تو توانم بریده، نمیدونم چه کنم؟ خیلی خستمه، شرررروق سینه م گلوله ی آتیشه وهیچ آبی نمیتونه اونو خاموش کنه، احساس میکنم تمام بار دنیا رو شونه هامه، احمد بعداز رفتنت دیگه هیچوقت نتونستم از ته دل بخندم، تو رفتی وشادی زندگیم ...
خانه و سایه پدری برای توانیابان، آسیب دیدگان و مبتلایان به ایدز
زمانی تصمیم گرفتید اول هفته را با جلسه قرآن شروع کنید و خودتان بانی برگزاری آن شدید؟ از زمانی که اینجا را به مهدکودک تبدیل کردم یکی از آموزش هایی که برای بچه ها داشتم این بود که به صورت سرود سوره های کوچک قرآن را به آنها یاد می دادم، پنج شنبه ها هم 12 تا یک جلسه قرآن با کارمندان مهد کودک داشتم. 50 سال پیش هم همین جلسه قرآن برگزار می شد. مدتی اینجا خوابگاه دانشجویی برای دختران دانشجو بود ...
آلبالو خشکه های پسر عباس آقا، پدر مردم را درآورد
بودم یکی از همان روزهای دوره آموزشی که همه ولو شده بودیم روی زمین و فحش ناموس می دادیم به زمین و زمان. سربازی همشهری که سرش را چسبانده بود به بازوهای من و وارفته، هن هن می کرد بیکباره با همان سبک پیرمرد چرخ طافی پرسید: اگه گفتی الان چی می چسبه؟ و خودش بلند جواب داد : سراب آلبالو و خندید. ذهنم در یک لحظه برگشت به 20و اندی سال پیش، سر برگرداندم و پرسیدم: تو هم اون پیرمرده رو می شناختی؟"گفت : عباس ...
ماجرای رابطه سحر قریشی با تتلو+ رونمایی تتلو از عشق جدیدش و فیلم آن
راه انداختن که از تخریب آدم ها درآمد کسب می کنند یا برای گرفتن بیننده دست به انتشار هر تیتر و خبر بی محتوایی می زنن. قصه از اونجایی شروع شد که من چند وقتیه به کلمه برو حساس شدم! به همین سادگی اونم بخاطر اینکه خیلی وقته دوستام و اطرافیانم دارن بهم توصیه می کنن که از ایران برو. وقتی اون پاکبان شریف هم به من گفت، انگار پیامی بود از طبیعت که اونم داشت بهم می گفت. امیر تتلو متولد 30 شهریور ...
سلفی لاکچری مریم معصومی
... جلوی من یک مسیری باز شد و آن هم این بود که دوست داشتم وکیل بشوم و حقوق بخوانم و اینکه حقوق هم در کنکور سراسری قبول شدم ولی چون در شهرستان اراک قبول شده بودم خانواده ام اجازه نداد که بروم. برای همین رشت علوم سیاسی را که در دانشگاه آزاد زده بودم، رفتم. هر چه که پیش می رفت احساس میکردم علوم سیاسی را دوست دارم انهم به خاطر هیجانی که داشت برای همین ادامه اش دادم و در گذر زمان به منصب سیاسی گرفتن ...
با دو تا پتو!
چرا همه بدبختی ها برای ماهاست که پشت انقلابو رهبری گردن کج نادیم که فرمانده یک سپاه توپ و تشر داد و بی داد کنه روی سر ارباب رجوع. متاسفم که با یه مدافع حرم ورزمنده داوطلب جنگ که حتی خانوادم هم ازهم پاشیده هیچ توجهی نمیکنن چرا باید بچه من بی مادر بشه دوتا بچه که به خاطر نداشتن پول از تحصیل رها بشه حتی پول پیش هم نداشتم 3 ماه وسایل منزلم در سرمای زمستان کنار خیابان رها بشه خیریه بهم منزل ...
وقتی کارآفرینی تمام زندگی ات می شود
.... جمعه صبح که بیدار شدم، دستم رفت سمت لپ تاپ. خودم را نگه داشتم: نه مریم، امروز حق نداری سمت کار بری. بلند شدم و اول از کارهای خانه شروع کردم. لباس ها را شستم. جارو و دستمال و نظافت همه جا که وقتی برمی گردم حال خوبی باشد. من برای صبحانه می خواستم خودم را حلیم مهمان کنم اما عصرانه حلیم خوردم. به جایش در لحظه به لحظه تفریحم به فکر خودم بودم. تلفن پاسخ نمی دادم و نگذاشتم روز استراحتم خراب شود ...
پدر بودن به روایت یک قهرمان/نمی توانم بچه هایم را در آغوش بگیرم ولی برای آن ها زندگی می کنم
پدر روایت جالبی دارد که گرچه شاید تلخ به نظر بیاید اما او تمام مدت با لبخند و شوق بیان شان می کند. او می گوید: 42سالم است و متاهلم. دوفرزند دارم. دخترم 14 ساله و پسرم 7 ساله است. از سال 88 یعنی 12 سال پیش و زمانی که دخترم 2ساله بود متوجه بیماری ام شدم. پاهایم بی حس می شد قدرت راه رفتن نداشتم و می افتادم. کم کم تعادلم را از دست دادم و نمی توانستم به راحتی راه بروم. قبل تر کارمند راه آهن بودم و در ...
شهیدی که پس از 15 سال به وطن بازگشت
گیرنده در یک صفحه، در قسمت بالا و پایین نوشته می شد. برادر شهید، در این نامه نوشته بود: نحوه شهادت برادرم چگونه بوده. گفتم: مگر حمزه به شهادت رسیده؟! با همه اینها باز هم منتظر بودم حمزه برگردد. نمی خواستم باور کنم برای همیشه او را از دست داده ام. پیغام دوست در مدتی که جبهه بود سه نامه برایم فرستاد. بارها و بارها این نامه ها را خوانده ام و برای اینکه از بین نروند روی آنها را با ...
علی داد بعد از شهادت هم به دادم می رسد + عکس
که تو هستی یا نیستی؟ گفت که تو پای من را از کفن بیرون کن؛ پای من را ببین. باز من گفتم من را می گذارند که این کار را بکنم؟ دیگر بیدار شدم. فردا از سپاه آمدند، پسر خواهر من، شوهر خواهرم من را بردند به گوشه ای. گفت که ما همسر شهید و مادر شهید نمی توانیم شهید را ببینیم. گفتم برای چی؟ گفتند چون که سرش نیست و رویشان فشار روانی می آید، وحشتناک بود دیگر. خودش آمد شب به من این ها را در خواب گفت ...
مردم ملاقات خصوصی را دوست داشتند/ گاهی سر کارگردان شلوغ بود و هوتن شکیبا با من تمرین می کرد
شدن آنا: در آینده هم بازیگری را ادامه می دهید؟ شمس: در همین مدتی که از بازی در این فیلم گذشته چند پیشنهاد خوب داشتم که إن شاءالله بعد از عید شروع می شوند. در کل بازیگری را دوست دارم و اگر قسمت شود ادامه می دهم. آنا: تا قبل از حضور شما یکی دو نفر از بچه های مردان آهنین مثل آیدین خطایی در آثار نمایشی بازی کردند، اما ماندگار نشدند، شما هم قرار است بالاخره طلسم شکنی ...
رحماندوست: لالایی عاشورا را زیر تیر چراغ برق سرودم | سوژه شعرهایم از خیال پردازی بچه هاست | صد دانه ...
نوجوانی شروع کرده اید، از اول شعر کودک و نوجوان می گفتید؟ زمانی که در دانشگاه تهران دانشجوی ادبیات فارسی بودم، شعر طنز و شعر نو و مدرن می گفتم و آنها را سر کلاس شادروان دکتر مظاهر مصفا و دکتر شفیعی کدکنی می خواندم و تشویق می شدم. بعدها فهمیدم که چون شعرهایم پیچیده است، برخی از مخاطبان مفهوم آن را اشتباه متوجه می شوند. به همین دلیل تصمیم گرفتم که به جای بزرگ ترها برای بچه ها شعر بگویم. چون دنیای ...
کرونا، عامل اصلی اختلال خوردن در کودکان؟!
روز هایی بود که اِلا (نام فرضی) مانند بسیاری از دختران دبیرستانی با عزت نفس مشکل داشت. او که جوان تر از 15 سال به نظر می رسد می گوید: می تونستم با این مسئله کنار بیام، چون سرم به ورزش و دوستام و تکالیف مدرسه گرم بود. بعد در ماه مارس 2020 همه گیری شروع شد و من همه ی این ها رو از دست دادم. دوست داشتم برای کنار اومدن با مشکل عزت نفسم یه کار مبتکرانه انجام بدم، واسه ی همین به ورزش رو آوردم ...
راه اندازی کارگاه تولیدی چندمنظوره با ایجاد اشتغال برای 50 نفر در روستای وندرآباد/کارآفرین: مشوقم همسرم ...
روستایی مشوق اول همسرم بود، او به هر تصمیمم احترام می گذارد و حمایتم می کند، چه از نظر مالی و چه از نظر روحی و مدام مرا تشویق می کند و انرژی ام را برای این کار چند برابر کرد، هر جا که خسته می شدم دوباره کمکم می کرد و با جمله “تو می توانی” به من روحیه می داد. علیزاده گفت: بالاخره با دریافت مجوز کارگاهی در سه رشته قالیبافی، ریسندگی و خیاطی کار برای رضای خدا را شروع کردم و تاکنون 30 نفر از ...
تجربه های کارِ کارمندی، استارتاپی و فریلنسری من!
کارمندی تو یه شرکت شروع کردم. از اونجایی که تجربه کاری نداشتم چند ماه اول رو به صورت کارآموزی تو یه شرکت به عنوان تولید کننده محتوا شروع به کار کردم و بعد از یه مدت کارمند اون شرکت شدم. مزایای تجربه کارمند بودن برای من خب کارمند بودن اولش خیلی خوب بود. چون: رفته رفته تجربه کاری ام افزایش پیدا می کرد، دید بهتری از بازار کار به دست آوردم، با قوانین کار ...
سلفی عجیب شهاب حسینی و یوسف تیموری+عکس
شرکت کردم. مطمئن بودم که قبول می شوم، اما نشدم. سال بعد در دانشگاه آزاد جواز ورود به رشته بازیگری را به دست آوردم. اما آن موقع چون این حرفه برایم مطرح نبود، صبر کردم تا نتایج سراسری هم مشخص شود. با قبولی در رشته روانشناسی به دانشگاه سراسری نقل مکان کردم. دو سال درس خواندم و بعد انصراف دادم. عمویم مقیم کانادا بود. قصد داشتم هرچه سریع تر به او برسم و در کانادا ادامه تحصیل بدهم. همین تصمیم باعث شد تا ...
عنایتی: بخاطر یک بطری آب محروم شدم!
باشد که آنها را راهنمایی کند و من سعی کردم که با صدای بلند این کار را انجام بدهم، دیدم فایده ای ندارد دیگر رهایش کردم. سرمربی هوادار درخصوص اینکه مهاجمین هوادار چند موقعیت خوب را از دست دادند، گفت: این مسئله فقط مختص این دیدار نبود. ما در بازی های به مراتب با شرایط ویژه تر و حملات زیادتری را داشته ایم که توپ هایمان به گل تبدیل نمی شد ولی جذابیت فوتبال به همین است. ما سعی می کنیم که رو ...
اکسسوری های غول پیکر بهاره رهنما! + عکس
از ماجراهای جنجالی زندگی بهاره رهنما به کاهش وزن چهل کیلویی وزن او برمی گردد. بهاره رهنما در یک گفت وگو درباره لاغری اش گفت: من در دوران نوجوانی و دبیرستان چاق نبودم. حتی آنقدر لاغر بودم که گاهی باعث نگرانی خانواده می شدم. تا اینکه در 25 سالگی معلوم شد کم کاری تیروئید دارم. البته اضافه وزن بیمار در کم کاری تیروئید جزیی است و باعث 30-20 کیلوگرم اضافه وزن نمی شود، ولی افرادی که اضافه وزن دارند ...
ماجرای عکسی که در تاریخ انقلاب ماندگار شد
رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با پرسنل نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی در 19 بهمن 1400 با اشاره به تصویر زنده یاد عبدالحسین پرتوی از بیعت تاریخی همافران با امام خمینی در مدرسه علوی تهران در 43 سال پیش اظهار داشتند: عامل ماندگاری و اثرگذاری آن حادثه تاریخ ساز و تحول آفرین، همان قاب تصویر هنرمندانه ای بود که با امکانات رسانه ای محدود آن روز منتشر شد و این نشان دهنده اثر بی بدیل روایتگری درست از حوادث است. به همین مناسبت و در مقال پی آمده، شمه ای از خاطرات آن عکاس فقید انقلاب اسلامی، مورد خوانش تحلیلی قرار گرفته است ...
دزد سر گردنه!
...> کاربری با نام زهرا : بایدن دستور داده نصف دارایی های بلوکه شده افغانستان در امریکا به عنوان غرامت به قربانیان 11سپتامبر پرداخت بشه! دزدی تو روز روشن مگه جز اینه که خودت منفجر کنی خسارت رو از بقیه بگیری... فواد شمس: نتیجه دخالت امریکا در افغانستان را که دیدید. در عراق هم یه صدام رفت 100 صدام جاش سبز شد. لیبی را هم که ویران کردند. نتیجه انقلاب نارنجی اوکراین هم یک دولت فاسد و یک کشور درب و داغان است که الان دارید می بینید! حالا برخی ایرانی ها هنوز عاشق دخالت امریکا هستند. ...
همراه با پیشکسوتان ورزش مسجدسلیمان (16) گفتگو با کریم برون پیشکسوت داوری مسجدسلیمان
...> کریم برون هستم متولد شهرستان مسجدسلیمان منطقه بی بیان. با افتخار دبیر ورزش در هنرستان شریف واقفی بودم. از چه سالی و چگونه وارد عرصه داوری شدی ؟ در سال 1351 به استخدام آموزش و پرورش درآمدم و به عنوان معلم ورزش خدمت کردم. از آنجا که به داوری فوتبال علاقه زیادی داشتم در سال 1356 به کلاس داوری درجه 3 که در شهرستان خرمشهر زیر نظر استاد محسن زمانی مدرس فدراسیون فوتبال برگزار شد ...
شهاب حسینی همه را سوپرایز کرد
ترتیب موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم و مصمم به ازدواج شدم. دیگر تکه دوم زندگی ام را پیدا کرده بودم. همچنین شهاب حسینی گفت: پس از صحبت های اولیه و رسم و رسومی که در این رهگذر طی می شود، پس از 4- 3 ماه نامزدی، عقد کردیم ولی شرایط برگزاری جشن عروسی را نداشتم، از طرفی مایل بودم استقلال در زندگی را با برگزاری جشن توسط خودم شروع کنم؛ به همین علت 3 سال طول کشید تا ما به جشن عروسی برسیم ...
شهاب حسینی همه را سوپرایز کرد
ترتیب موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم و مصمم به ازدواج شدم. دیگر تکه دوم زندگی ام را پیدا کرده بودم. همچنین شهاب حسینی گفت: پس از صحبت های اولیه و رسم و رسومی که در این رهگذر طی می شود، پس از 4- 3 ماه نامزدی، عقد کردیم ولی شرایط برگزاری جشن عروسی را نداشتم، از طرفی مایل بودم استقلال در زندگی را با برگزاری جشن توسط خودم شروع کنم؛ به همین علت 3 سال طول کشید تا ما به جشن عروسی برسیم ...
پدر؛ سایه بان امن آرامش/ وقتی فرزندان به بهانه آسایش، آرامش را از زندگی خود دور می کنند
... بهیار به او لیوان آبی می دهد تا کمی به خود مسلط شود؛ نفس عمیق می کشد و می گوید: چون از کار افتاده بودم چاره ای جز پذیرش حرف های فرزندانم را نداشتم برای همین هرآنچه داشتم را بین آنها تقسیم کردم اما فردای همان روز من را به اینجا آوردند و تا امروز هم تنها یکبار، یکی از فرزندانم به دیدارم آمد. دیگر به ادامه گفتگو رضایت ندارد من هم سعی می کنم سوال هایم را در ذهنم نگه دارم تا مبادا ...
خاطرات آموزش پاراگلایدر و حضور من در آسمان
بزرگ شدم و واقعیت های دردناک دنیا جایگزین رویاهای شیرین کودکی من شد، مدت ها گذشت تا اینکه دیدن پرنده های انسانی زیر بال پاراگلایدر در شبکه های اجتماعی یادآور خواب های پرواز من شد. هر بار با دیدن فیلمی از پرواز لبخند می زدم. بالاخره تصمیم گرفتم اونو تجربه کنم. با اینکه هیچ اطلاعاتی از پرواز با پاراگلایدر نداشتم و حتی نمی دونستم می تونم کنار یک خلبان ماهر پرواز تفریحی داشته باشم. من فقط به بودن در آسمان فکر می کردم. انتخاب تیم آموزش پاراگلایدر آموزش پاراگلایدر ...
وقتی خواستِ خدا باشه، راضی می شم!
؛ مظلومانه و جان سوز گریه می کرد. دلم برایش سوخت. تا به حال علی آقا را این طور ندیده بودم. منتظر شدم تا بالاخره سر از سجده برداشت. آهسته ، طوری که فقط خودش بشنود،گفتم: علی جان... برگشت طرف صدا ، یکه خورد. با تعجب گفت: فرشته! جواب دادم: جانم! پرسید: اینجا چه کار می کنی؟ خوابم نمی بره. باز حالت بده؟ حالم بد نبود. گفت: می دانم حالت خوش نیست. می دانم خیلی سخته. تو الان به خدا نزدیک تری. برام دعا کن. با تعجب ...
منتظری که پای سرداب امام زمان (عج) شهید شد
تعبیر ندارد تو که کنارش بودی یعنی شهید می شوی؟ گفت همین که صبح بیدار شدم خواب خودم را تعبیر کردم که شهید می شوم. پیکرشان را چه زمانی آوردند؟ 9 تیرماه که شهید شد، 13 تیرماه پیکرش را خاکسپاری کردند. بعد از شهادت شجاعت، در روستای همسرم ماندیم و مزارش هم همین جاست. بچه ها چطور با شهادت پدرشان کنار آمدند؟ اولین فرزندم 10 ساله، دختر وسطیم پنج ساله و فرزند ...
پژمان جمشیدی و ترلان پروانه در جشنوار فجر
...> من سال 81 در مراسمی با خانم رهنما آشنا شدم و همیشه دوست داشتم پیمان را ببینم. چند مصاحبه از او خواندم و به نظرم آدم جذابی آمد. خانم رهنما گفت شوهرم پرسپولیسی است و یک شب شام من را به منزل شان دعوت کرد. من و پیمان خیلی دوست شدیم. با هم به فوتبال می رفتیم و فوتبال می دیدیم. بیشتر بحث های ما آن زمان فوتبالی بود. من ایده ام را به پیمان گفتم که او گفت بامزه است و شاید یک روز کار کردیم. نمی ...
گفت وگو با بانو زهره هنرکار همسر جانباز نخاعی کامران مویدی (بخش نخست) "دختر من نباید با یک جانباز ...
توانسته انجام بدهد. یکی از چهار نفر دچار موج گرفتگی شدیدی شده بود؛ به طوری که بچه ها دست و پایش را می گرفته اند اما او ناگهان شروع به دویدن و داد زدن و یا ناسزا گفتن می کرده؛ بعد دوباره برمی گشته و به همرزمانش کمک می کرده است! یکی از بچه ها که به نسبت جراحت کمتری داشته، می گوید شماها اینجا بمانید من مسیر را بررسی کنم و ببینم می توانم آمبولانسی چیزی بیاورم. او که می رود، دشمن پیشروی می کند و جلوتر می آید ...