سایر منابع:
سایر خبرها
روایت یک طلبه از تبلیغ در مناطق محروم/ تلاش برای خودکفایی مردمی که 6 ماه در برف محاصره می شوند
نگران پدر و مادرم بودم. از این فکرها خحالت کشیدم، این بندگان خدا سال هاست بدون هیچ خواسته ای اینجا سکونت دارم حالا من به فکر خودم و خانواده ام هستم. توی همین فکرها بودم که با صدای کَبلایی و بقیه به خودم آمدم، پسرم کجایی پس؟ درست می شود خدا بزرگ است و این همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست. با مکاتبات و تماس های تلفنی فراوانی سعی کردیم تا مقدمات ساخت جاده را قبل ...
خجالت از مربی قرآن، تلنگری برای محجبه شدن/ دلم می خواست اولین چادرم را خودم خریده باشم
. این رفتار او مرا شرمسار کرد و از فردای همان روز حجاب و نحوه پوشش خود را تغییر دادم اما هنوز با انتخاب چادر و پوشیدن آن مشکل داشتم. پوشش من پس از متحول شدن یک مانتوی چند سایز بزرگ تر از خودم و یک روسری خیلی بلند بود. بعد از آن ماجرا از همسرم جدا شدم. این بانوی البرزی ادامه داد: خانواده همسرم حجاب و پوشش مرا نمی پذیرفتند و مجبورم کردند که جدا از آنان زندگی کنم. پنج سال پس از جدایی، در شرکتی ...
داستان زندگی کوه عضله ای که با تلخی به پایان رسید/ ماجرای بیماری اسحاق قویدل چه بود؟
را شکر من اینجا همسر و دخترم را کنار خودم دارم ضمن اینکه در این جا همسر من بستگانی را دارد که مانند خواهر و برادر کنار ما بوده و از ما حمایت می کنند. در حال حاضر چند کیلو وزن دارید و ناراحتی و بیماری اصلی شما چیست؟ من بعد از عمل جراحی که روی سرم انجام دادم، تقریباً 10 تا 12 کیلو وزن بدنم را از دست دادم. یعنی امروز شاید 115 کیلو و یا کمتر از آن، وزن بدن من باشد، اما بیماری من، کنسر ...
راننده تاکسی؛ به ما ربط دارد یا ندارد؟ کجای اتفاقات هستیم؟
پراید مشکوک گاز دادم. درون پراید درگیری بود. یک نفر که معلوم نبود زن است یا مرد، سعی میکرد که شیشه را پایین بیاورد .فقط دست او از گوشه ی بیرون آمد. مثل کسی که کمک میخواهد دست تکان میداد و دستی قویتر دست او را به درون کشیده و شیشه را بالا آورد در این حین ماشین پراید نزدیک بود به جدول کنار خیابان برخورد کند که راننده از تصادف جلوگیری کرد. مثل اینکه متوجه شده بودند که من قصد ...
رافت: شاید بقیه تیم ها یقه استقلال و پرسپولیس را بگیرند/ بازی 6 امتیازی را از خیبر بردیم
پایان رافت درباره بازی با خیبر خرم آباد توضیحاتی داد. به گزارش طرفداری، پایان رافت در مورد پیروزی یک بر صفر مقابل خیبر خرم آباد به فارس گفت: به هر دو تیم خسته نباشید می گویم. به خصوص تیم خودم که بازیکنانم جانانه تلاش کردند. خیبر را به خوبی آنالیز کرده بودیم.نقاط قوتشان را از بازی خارج کردیم و از نقاط ضعف این تیم استفاده کردیم. بازی سنگینی بود که فقط یک گل داشت و آن هم سهم ...
این قلب من است؟ قلب کوچک من؟
بینی ام می بینم. پروانه به آرامی می پرد و روی انگشتم می نشیند. متوجه می شوم شکاف کوچکی در بال ظریف و زیبایش هست. - تو چه طور پرواز می کنی؟ بالت چه شده؟ - روزی مجذوب گل سرخی بودم و از عطر او مدهوش. روزهای بسیاری دور سرش چرخ می زدم و در وصفش شعرها می سرودم. اما او یک روز با خارش مجروحم کرد و بالم را شکافت. حالا دیگر به خوبی گذشته پرواز نمی کنم، زود از نفس می افتم، زود خسته می ...
قیمت خودرو
اولین سریالی عنوان کرد که به دلیل نقش خوبش در این سریال خیلی دیده شد. تاریخ تولد امیر آقایی چه روزی است؟ یکبار برای شوخی تصمیم گرفتم سنم را در ویکی پدیا را تغییر بدم و رفتم سال تولدم را به 1349 تغییر دادم ولی دو روز بعد که خواستم درستش کنم پسوردم یادم رفت و در واقع من متولد 10 مرداد 1354 هستم. امیر آقایی و مهاجرت به تهران تنها یک خواهر به نام نرمین آقایی ...
آقا پلیس دمت گرم، به آرزویم رسیدم
... غافلگیری ادامه دارد شایان وقتی بیشتر غافلگیر می شود که سرگرد، کلاه مخصوص پلیس را به او داده و می خواهد که سوار خودرو شود و خودش به همراه سرهنگ زینی عقب می نشینند تا گشتی در محله بزنند. شایان می گوید: من عاشق پلیس ها هستم و این را به دوستانم در مدرسه و مسجد گفته ام. باورم نمی شود که به همین راحتی آرزویم برآورده شده است. اوج خوشحالی وقتی است که شایان آژیر خودرو را به صدا درمی آورد و ...
زندگینامه حاج عبدالله عظیمی جانباز 70درصد کواری
این کار را به ما سپرد. قرار بود کانال را تا ساعت ده شب حفر کنیم که کار آن را ساعت هشت شب تمام کردیم. پیشروی کردیم و تقریباً ساعت یک عملیات را با رمز مقدس یا ثامن الائمه (ع) آغاز کردیم. خاک ریزهای دشمن را تصرف کردیم و تا پل مارد پیش رفتیم. جاده مهم تدارکاتی دشمن را که از خرمشهر به آبادان می آمد فتح کردیم و اسرای زیادی گرفتیم. آنجا خیلی از عراقی ها کشته شدند. سپس نیروی جدید جایگزین ما شد و ...
ماجرای زندگی از تهران به رشت
شهرِ دیگه، اصلا کدوم شهر برم، اصلا من شهر نمیخواستم برم، من میخواستم وسط دل طبیعت باشم، اما من که اصلا آدم زندگی روستایی نبودم، هرچند که اصالتم به روستا برمیگرده اما همونطور که یک روستا زاده بودم یک کارمند زاده هم بودم. بنابراین رویای رفتن از شهر و زندگی در طبیعت سالهای سال در ناخودآگاه من جا خوش کرده بود و منتظر جرقه بود. بعد از ازدواج جرقه اش خورد، همسرم هم مثل خودم بود ...
قیمت خودرو
زندگی سحر قریشی در گذشته خیلی آسیب پذیر بودم و حرف هایی هم که پشت سر من می زدند باعث آزار و رنجش من می شد. ولی امروز دیگر حرف هایی که پشت سر من گفته می شود برایم اهمیتی ندارند و این برای من تغییر بزرگی است؛ به عنوان مثال اوایل کارم در مصاحبه ای از من پرسیده بودند که چه رنگ هایی را دوست دارم و من هم جواب دادم. چند سال بعد از آن مصاحبه، در یک مصاحبه دیگر از من در مورد رنگ های مورد علاقه ام ...
روزهای سیاه اجاره نشینی
ها تعلق خواهد گرفت ولی حتی اگر قولنامه کد ره گیری داشت هیچ وقت نمی توانم ضامن مورد تائید بانک را پیدا بکنم چون راننده اسنپ هستم خودم را هم بانک انسان معتبر به حساب نمی آورند، فکر نکنم انسان های فقیر و محتاجی مثل من هیچ وقت بتوانند از این تسهیلات استفاده بکنند. مریم می گوید: من پنج بانک رفتم. تازه کارمند هم بودم اما نتوانستم به نتیجه برسم. تازه منت هم می گذارند. ضامن رسمی کجا بود که برای این ها ...
دونده های ایران در ترکیه رها شدند/سجاد هاشمی: پول بلیت برگشت را هم نداشتیم
...، شرکت کنم اما تلاش کردم تا بهترین نتایج را به دست بیاوریم. او با بیان اینکه تقریبا سه سال است در ترکیه تمرین می کند، ادامه داد: اردوی سال 98 کاملا با هزینه خودم بود، فدراسیون در سال 99 مقداری از هزینه ها را تقبل کرد و سال 1400 هم به همین منوال پیش رفت. البته در سال 1400 مهدی پیرجهان و میلاد ناصح جهان هم به اردو اضافه شدند. شرایط راضی کننده نبود و عوامل زیادی نقش داشت. فدراسیون با ...
گلایه سیدجواد هاشمی از باجناق ها
می افتد. مردم هم من را می شناسند؛ من آدم مذهبی هستم اما یک آدم مذهبی که یک چارچوب منطقی و درست از دینی که جزو باورهای زمان کودکی تا به امروز من است برای خودم ساخته ام و محال است که آن چارچوب ها را بشکنم. اگر من بدانم کاری که در سینمای کودک می کنم حرام است و گناه دارد محال است که انجام بدهم. من به اینجا رسیده ام که آن گناه نیست و اینکه خدایی ناکرده رقص آقایان در فیلم من هیچ کس را تحریک نمی کند و فقط ...
124 هزار صلوات مهریه جالب عروس خانم
موضوع باعث مخالفت شان می شود. به پدرم گفتم زینب خانم را برایم خواستگاری کند. با خودم فکر کردم که خب؛ حالا برای ازدواج زینب خانم زود است و مخالفت می کنند. من هم به پدر می گویم فقط او را می خواهم و برایش صبر می کنم اینطوری چند سالی فرصت دارم برای اینکه به استقلال مالی برسم. مراسم خواستگاری در سفر و در خانه اقوام بود زینب می خندد و از روز خواستگاری اش می گوید: پدر همسرم با پدر من ...
پشیمانی همسر از دسیسه قتل شوهر برج ساز
هایش را باور کردم و با خودم گفتم باید او را از دست شوهرش نجات دهم. آنقدر دلباخته او شده بودم که عقلم کار نمی کرد. او درحالی که از اولیای دم طلب بخشش داشت خودش را مستحق اعدام دانست. با پایان اظهارات متهم، همسر مقتول که به اتهام معاونت در قتل پای میز محاکمه ایستاده بود درحالی که سرش را پایین انداخته بود، گفت: من از پدرومادر همسرم خجالت می کشم و شرمنده آنها هستم. من 12سال با این مرحوم زندگی ...
رادیو فقط یک متن و یک میکروفن نیست/برای موفقیت در رادیو باید آهسته و پیوسته قدم برداشت
می کردم در همین جا علاقه من به رادیو و گزارشگری استارت خورد، بعدها هم از روی علاقه برای خودم و در خیالم با امین هادیان گزارشگری والیبال می کردم تا اینکه در سال 93 وقتی که 18 سالم بود فعالیت رسمی خودم را آغاز کردم و از 21 سالگی تخصصی تر به فعالیت ادامه دادم. او ادامه داد: البته اینطور نبود که از همان روز اولی که وارد رادیو شدم مشغول گویندگی و گزارشگری باشم، حدود دو سال فقط به گوینده ها ...
قصه پر غصه زندگی تلخ بانوی شیرازی؛ از نقاش ماهر در شهرداری تا فعالیت درلباس پاکبانی
شکستگی تبدیل می شد با خودم می گفتم : کجاست جای هنر و جایگاه هنرمند ؟ چه کسی حامی جوانان جامعه است که با انگیزه پای کارند. روزهای سختی را تجربه می کردم بعد از 10 سال کار شهرداری مرا اخراج کرد و دیگر به من کار نداد. گاهی به بچه هایی که نقاشی به آنها یاد داده بودم می اندیشیدم گاهی به خلق اثار هنری ام روی دیوار های شهر و ساعت ها به تابلو های نقاشی ام خیره می شدم و آن همه عشق و علاقه کم کم تبدیل به ...
جدایی از پرسپولیس؟ ؛ بنویسید پرسپولیس یعنی عشق و قهرمانی/ دنبال انتقام نیستم
تولد او را تبریک گفتم. به تیم سابق خودت آلومینیوم اراک گل زدی. چه احساسی داری؟ من خاطرات بسیار خوبی از شهر اراک و تیم آلومینیوم دارم که هرگز هم آن را فراموش نخواهم کرد. درحال حاضر بازیکن پرسپولیس هستم و وقتی وارد زمین شدم باید به پیروزی تیم خودم کمک می کردم. خدا را شاکرم که توانستم با کمک همبازیانم نقش کوچکی در این برد شیرین بازی کنم. انتقام شکست بازی رفت را هم از ...
روایت ترنس هایی که فقر و فحشا دامن گیرشان شده است
...، اما گفتند کمی پسرانه حرف بزن ببینیم چه شکلی می شوی. به اینجای خاطره اش که رسید، آن شور و هیجان اولیه اش افت کرد، صدایش لرزید و من همچنان سکوت کردم تا حرف هایش را ادامه دهد. از من پرسید: مگر من چه شکلی حرف می زدم که آنها من را مسخره کردند؟ واقعا دست خودم نیست، من فقط دنبال کار بودم اما وقتی دیدم تلاشم بی فایده است، راهم را عوض کردم. گفتم: شب ها کجا می مانی؟ گفت ...
ورزشکاران پرورش اندام محله پنجتن، قهرمانان جهان هستند
... آن سال ها پرورش اندام زیرمجموعه وزنه برداری بود و مانند امروز نبود که فدراسیون و هیئت های مجزای خودش را دارد. هر شش ماه مسابقات قهرمانی استان برگزار می شد. من تا سال 1385 در هر دو دوره مقام نخست را به دست آوردم و در کنار این عناوین خودم را برای پیوستن به تیم ملی کشورم آماده می کردم. فروریختن دیوار آرزو ها گاهی یک حادثه همه آرزو های انسان را نقش برآب می کند، قهرمان ...
آیتک سلامت : عنوان بهترین پشت خط زن را مدیون هم تیمی هایم هستم
دادم که اگر ایران بمانم اولویتم حضور در باریج اسانس است. آیتک، برنامه ریزی و تلاش تیمی را علت قهرمانی عنوان کرد و گفت: از دو فصل گذشته تا کنون که بازیکن باریج بوده ام، شاهد بودم که مدیران باشگاه و دیگر اعضا با برنامه ریزی و سازماندهی خاص و منظم برای قهرمانی در لیگ تلاش می کنند. وی افزود: کادر تیم برای هر بازی یک نقشه جدید داشت. بازیکنان تیم از روز نخستی که تمرینات آغاز شد ...
روایت کارآفرینی زوج اقتصادی در مناطق محروم
بود چرا خیلی افراد تحصیل کرده و افرادی که سرمایه ای داشتند از فهرج مهاجرت می کردند و کسی در این منطقه ماندگار نمی شد که خودم هم یکی از اینها بودم که که از دوران دبیرستان از این شهرستان آمدم و ادامه تحصیل دادم و ازدواج کردم و تهران هم محل اسکان و زندگی من بود. خیلی برایم مهم بود که اتفاقی بیفتد و بتوانم در منطقه خودم کاری را انجام دهم، بررسی کردم که از طریق کارآفرینی این امکان وجود دارد و برای ...
بازگشت جوکوویچ؛ عاشق تنیس و همچنان مخالف واکسن
نظر روانی تحت فشار زیادی بودم، بنابراین به کمی زمان نیاز داشتم تا فکر کنم و فقط از نظر ذهنی خودم را آرام کنم. سپس زمانی که سرحال شدم، دوباره مشتاق بازی تنیس و رقابت بودم." برداشتن راکت و بیرون رفتن سخت نبود جوکوویچ با اعلام اینکه زمان زیادی برای ریکاوری ذهنی نیاز نداشت چون عاشق تنیس است گفت: "من حدود 10 روز پس از بازگشت از استرالیا تمرین را شروع کردم. هر روز کم و بیش تمرینات ...
6 روز از زندگی دختر فوتبالیست افغان؛ فراری از طالبان!| از کابل تا ملبورن
می گذارد: زن نمی تواند فوتبال بازی کند، نقطه. زن حق ندارد ورزش کند، نقطه. زن بدون یک مراقب مرد حق بیرون آمدن از خانه را ندارد، نقطه. زن فقط باید ازدواج کند و فرزندانش را بزرگ کند، نقطه. این بار خواهر صدایش می زند: منوژ، جان هر کس دوست داری بلند شو! باید فرار کنیم وگرنه زنده نمی مانیم! کاپ قهرمانی اش را هم با خاک می پوشاند، تمام شد. رویای قهرمانی اش را چال کرد و حالا باید با مادر و ...
روایتی از روزهای سخت کرونایی؛ ماجرای تلخ کشوی شماره 2 سردخانه بیمارستان بقیه الله
، بدانید که از ته دل راضی بودم که در راه مردم و کشورم خدمت کنم. تسنیم: چند فرزند دارید؟ من سه تا پسر داشتم که پسر بزرگم تصادف کرد و به رحمت خدا رفت. پسر بزرگم 26 ساله بود؛ پسر دیگرم 22 و پسر آخرم 20 ساله است. تسنیم: زمانی که کرونا وارد کشور شد، همسر و فرزندان تان سعی نکردند شما را از این شغل منصرف کنند؟ همه افراد در آن زمان نگران بودند اما همسر و بچه ...
آقا یحیی می گفت لطفا ارسلان مطهری را نزن!
* 2 بازی متوالی گفتند اسم من در فهرست تیم نیست بازی اول لیگ با تیم نفت تهران بود که من در فهرست 18 نفره بودم که دقیقه 5 بازی به من گفتند اسمت در لیست نیست و تعجب کردم و گفتم حتما اتفاقی افتاده و شاید عمو نصی اشتباه کرده اند، اما وقتی بازی صبای قم این اتفاق برایم افتاد، من واقعا داشتم نابود می شدم و خیلی عصبانی بودم و با لبخندی در دقیقه 5 بازی بلند شدم؛ شما از 2 روز قبل خودت ...
کتاب تک گویی خاطرات از زبان یک گاو جنون زده منتشر شد
...، شنبه ها 5 بعد از ظهر، رنج ها و امیدهای مقدس آدا و ویسا، دعایی برای بمانی و لواشک و ماَه (مجموعه داستان) آوازه های است که برای برخی از داستان های خویش برگزیده است. وی همچنین دارای کتاب های ارزشمند آموزشی است که نام برخی از آنان بچه ها هم می توانند قصه بسازند، آشنایی با ادبیات باستانی ایران و جهان، دعوت به روایت (کارگاه شناخت، آفرینش و نگارش داستان، نمایشنامه و فیلمنامه) و کودک و قصه (روش های ...
گفت وگو با پدر شهید حسین خرمیان از شهدای عملیات والفجر 8
حسین یک جمله می نویسد و فکر می کند. گفتم: حسین جان! مگر می خواهی موشک هوا کنی که این قدر فکر می کنی؟ یک جمله بنویس اگر شهید شدی، گریه نکنند و فلان جا دفنت کنند، اینکه دیگر فکر کردن نمی خواهد. سرش را پایین انداخته بود و انگار نه انگار که با او حرف می زدم. بعد از کلی معطلی برگه را به من داد. برگه ها را جمع کردم و تحویل تعاون دادم. چند ساعت بعد حسین صدایم زد و گفت: آقا رضا! ببخشین میخواستم زحمتی بهت ...
گپی با مولف نامزد نهایی جایزه اندرزگو/تجربه داستان نویسی بدون طرح
داستان در شهرش اتفاق می افتد اینقدر خوشحال شود. یکی از بچه ها در آن جلسه گفته بود: ما همیشه دوست داشتیم تلویزیون شهرمان را نشان دهد. در پاسخ گفتم: باید دلیلی وجود داشته باشد تا شهر شما را نشان دهد. حالا شاید من این دلیل را به وجود آوردم که دیده شود. تقریباً با سی، چهل نفر که کتاب را خواندند و برخورد داشتم، خیلی راضی بودند که شهر و میدان شهرشان را نشان دادم و در داستان آوردم. حتی کتاب را به ...