سایر منابع:
سایر خبرها
شهادت آرزوی من بود، اما حمید زود تر به آن رسید!
فقط دلت می خواهد نگاهشان کنی و بعد شهادت به سراغشان می آید. گاهی می گفتم کاش می شد من به جای تو می رفتم. چه خاطراتی از ایشان در ذهن تان ماندگار شده است؟ یک بار همراه ایشان سوار تاکسی شدم. کرایه کم داشتیم، به راننده گفت کرایه مان برای این مسیر کم است! بعد هم یک عطر حرم که از سوریه آورده بود به جای کرایه به راننده داد. عطر زیاد دوست داشت و بیشترین خرید ایشان عطر بود. یادش بخیر آن روز ...
دلجویی مهران غفوریان از علی مشهدی؛ جواد رضویان دقیقه 90 از جوکر انصراف داد!
ویدیویی از خود که در حرم امام رضا (ع) منتشر کرد، در تکمیل صحبت همکارانش، گفت: برای سلامتی همه دوستانم در اینجا دعا می کنم. همه آن ها دوستان خوب من هستند. من دقیقه 90 به گروه اضافه شدم و احسان علیخانی 12 شب به من زنگ زد. هر چیزی آنجا عنوان شد شوخی بود. من آمادگی اش را نداشتم اما برای اینکه برنامه را بتوانند ضبط کنند و لبخندی روی لب شما بیاید، رفتم. اما آن روز، روزِ من نبود. او افزود ...
خودکار و کاغذ همراهم در عملیات ها
مشغله حرفه دندانپزشکی، سراغ نویسندگی رفتید؟ 16سالم بود که برای نخستین بار به جبهه رفتم. تابستان سال1361بود و بعد از پایان کلاس سوم دبیرستان و شرکت در دوره آموزش نظامی، به جبهه اعزام شدم و در عملیات مسلم ابن عقیل در سومار شرکت کردم. از جبهه برگشتم تا درسم را ادامه دهم. پس از بازگشایی دانشگاه ها در رشته پیراپزشکی پذیرفته شدم. سال71 دوباره کنکور دادم و در رشته دندانپزشکی دانشگاه تهران قبول شدم ...
بریتنی و سام اصغری بچه دار شدند
سفرم ماویی به یکباره برگشت. با خودم فکر کردم چه بلایی سر شکمم آمده است. همسرم گفت به خاطر غذاست. اما من تست بارداری دادم و متوجه شدم که بچه دار شدیم. سام اصغری نیز در پست اینستاگرام اش نوشت: ازدواج و بچه دار شدن بخش های طبیعی یک رابطه مستحکمی که پر از عشق و احترام است، هستند. پدر شدن چیزی است که من همیشه به دتبال آن بودم و من آن را سرسری نمیگیرم. و مهم ترین کاری است که انجام خواهم داد. ...
اتفاق وحشتناک در برنامه عصر جدید | اشتباه احسان علیخانی دختر جوان را به کام مرگ کشید
میکنند؟ این بزرگترین سوال زندگی من است!(می خندد) تا به حال پیش امده شما را با کسی اشتباه بگیرند؟ بله چند سال پیش بعد از پخش سریال خط قرمز مرا با ایمان اشراقی اشتباه می گرفتند!(نه که خیلی هم شبیه اند!!!والله نه از نظر قیافه خیلی شبیه اند ,نه وقار و متانت!) بهترین و بدترین اتفاقی که در این کار برایتان افتاده چه بود؟ از طرف سازمان به مکه رفتم جز ...
جزئیات ماجرای زنی که 3 فرزندش را کشت
گزارش می دهد. یکی از اهالی روستای بسیطین است. تمایلی ندارد نام و نام خانوادگی اش در این گزارش قید شود. او می گوید: خانم به خدا اصلا این زن خیلی خانم خوبی بود. خونه شون چسبیده بود به مدرسه. تو این همه سال صدای این زن رو نشنیده بودیم. زن و شوهر حتی اختلاف خاصی هم نداشتن. ما شنیده بودیم شوهرش اعتیاد داشت. 10 روز قبل از این ماجرا شوهرش تازه رفته بود سر کار. راننده بود. سه تا بچه داشت. اهالی ...
کسی باور نمی کند، زهرا سه فرزندش را کشته باشد
زندگی این زن را گزارش می دهد. یکی از اهالی روستا یکی از اهالی روستای بسیطین است. تمایلی ندارد نام و نام خانوادگی اش در این گزارش قید شود. او می گوید: خانم به خدا اصلا این زن خیلی خانم خوبی بود. خونه شون چسبیده بود به مدرسه. تو این همه سال صدای این زن رو نشنیده بودیم. زن و شوهر حتی اختلاف خاصی هم نداشتن. ما شنیده بودیم شوهرش اعتیاد داشت. 10 روز قبل از این ماجرا شوهرش تازه رفته ...
بازیگر معروفی که قرار بود در نقش اوباما بازی کند
پایین شروع کردم، حتی الفبا را هم بلد نبودم. او ادامه داد: در 7 سالگی از کار خردسالان شروع کردم و بعد از آن وارد کار نوجوان شدم و ادامه دادم تا هم اکنون که اینجا هستم. خواجه نصیری طوسی بیان کرد: به نظر من رادیو یک رسانه پویا است و هر لحظه می تواند در کنار مردم باشد و حال آن ها را عوض کند. وی افزود: من بیش از هر چیزی خودم را به رادیو متعلق می دانم و این را می دانم که ...
مروری بر خاطرات یک کارآفرین / از سنگ تا لعل – قسمت 3
. اندکی مقاومت کرد، اما بعد از چند لحظه گفت که اگر می خواهم، با مسئولیت خودم، حرکت کنم. به صورت سینه خیز در حدود 20 متر از گروه دور شدم، اما چیزی مشاهده نکردم. گوشم را روی تخته سنگی گذاشتم و با دقت گوش کردم و صدای حرکت و راه رفتن گاه و بی گاه افرادی را به سختی شنیدم. مسیری را که سینه خیز رفته بودم، برخواستم و به صورت نیمه خیز به گروه ملحق شدم و به مسئول گروه گزارش دادم و گفتم نیاز است که جلوتر برویم ...
دعوای رضا رویگری با خانم بازیگر | توهین رضا رویگری به سارا خوئینی ها
.... آن شب وقتی خیلی عصبی شدم آنچنان فشار خونم بالا رفت که لخته را رد کرد به سمت مغز. رفته بودم دستشویی که بعدش با همسرم بروم بیرون. سرگیجه بدی به من دست داد و ناگهان همان جا بیهوش شدم. از پسرتان خبر ندارید؟ رضا: چند وقت پیش شب تولد حضرت علی (ع) که مثلا روز پدر بود با یک اس ام اس روز پدر را به من تبریک گفت. تارا: البته بعد از یک سال. قهر هستند؟ ...
چهار پرده از معجزه راضیه
گلویش را آزار داده. کمی به کمرش ضربه زدم. حالش خوب بود اما بعد از لحظاتی سرفه های او تشدید شد. بغلش کردم. ادامه سرفه ها ترسناک بود. کم کم رنگش عوض شد. دختر بزرگم در خانه بود. فریاد زدم تا خودش را به من برساند. ماه لین را به شکم روی دستم خوابانده بودم و بر پشت او می کوبیدم. دخترم او را از من گرفت و همین کار را تکرار کرد. آه و ناله و گریه ما بلند شد. به حیاط که رسیدیم بچه کبود شده بود و من فهمیدم ...
شهید مرادخانی آمد و مصطفی را با خودش برد!
و از من و خواهرم می پرسید پدر با شما تماس نگرفته است که من هم برای دلداری مادرم می گفتم شاید منطقه جنگی است و دسترسی ندارد. مجبور شدم خودم پیگیری کنم که آیا پدرم زنده است یا خیر؟ شاید هم این کار در آن شرایط برای دلداری به خودم بود. چون هر روز بر شایعات افزوده می شد که پدرم یا به اسارت درآمده یا شهید شده است؟ من دو، سه هفته به سپاه شهرستان سر می زدم و پیگیر این قضیه بودم. چون آن ها هم اطلاعی ...
انتقاد مادر طرفدار اورتون از نحوه عذرخواهی رونالدو!
...، می گوید که از عذرخواهی این مهاجم پرتغالی راضی نشده است. کلی به تلگراف گفت: عذرخواهی یا عدم عذرخواهی، چیزی بود که من را بیشتر عصبانی کرد. من فکر کردم، "چقدر بی ادب – تو به همه می گویی که عذرخواهی کرده ای و نگفتی". "خوب، شما آن را در رسانه های اجتماعی منتشر کردید، اما باید از پسرم عذرخواهی کنید. او چندین ساعت فرصت داشت تا در مورد آن فکر کند. او باید اطلاعات تماس ما را می فهمید، خصوصی تماس می گرفت، با ما صحبت می کرد و چیزی را منتشر می کرد. من با آن خوشحال می شدم. انتهای پیام/ ...
5 ماه پیکر شهیدمان را نگه داشتند! + عکس
انفجار شهید شده بودند؟ همسر شهید: بله. آنجا همشهری ما پیشش بود، گفته بود از کمر به پایین سوخته بود! **: ایشان دیگه بعد نتوانست با شما تماس بگیرد؟ شما چند روز چشم انتظار تماس بودید؟ همسر شهید: انتظار نکشیدیم، دیروز تماس گرفت، امروز خبر شهادتش آمد. دخترعمویش خبر را آورد. نگران بودم خدایا از کی سئوال کنم که این حرف درست است یا نه؟ نمی دانستم از کی سئوال کنم، این اگر ...
روایت همسر شهید محمدصادق دارایی از جهادهایش/ هوای حاشیه نشینان اهل سنت را بیشتر داشت
تا 5 سالگی. بعد از آن اما به دلیل مراعات های تربیتی و مذهبی، دیگر هم را ندیدیم. من دبیرستانی بودم و او هم طلبه یکی از حوزه های علمیه شده بود. به پیشنهاد خانواده اش به خواستگاری آمدند. سال 1393 عقد کردیم. یک سال و 5 ماه عقد بودیم و ازدواج ساده ای داشتیم. هروقت می خواهد درباره زندگی مشترکشان صحبت کند دو واژه بیشتر از بقیه شنیده می شود؛ ساده و شیرین . درباره اینکه چطور یک زندگی خیلی ساده می ...
تحولات عرصه بین المللی خیلی به نفع ایران است
...: در آستانه آغاز سال 1401 سلسله گفت و گوهایی با چند شخصیت با سابقه در انقلاب اسلامی داشتیم و سعی کردیم خاطراتی که از مقاطع مختلف قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مخصوصا دوران رهبری امام خمینی(س)، دارند را بشنویم و به مخاطبان منتقل کنیم. طی روزهای گذشته کلیپ های کوتاهی از این گفت و گوها منتشر شد که با استقبال فراوانی از سوی مخاطبان مواج ...
شغل من نوشتن نیست
فکر می کنم خیلی اتفاقی وارد این حوزه شدم. البته خیلی خوشحالم و فکر می کنم از خوش شانسی من بوده. چرا؟ به خاطر اینکه رشته ای بسیار زیبا و همه جانبه نگر است. یعنی شما با موارد متعددی کار دارید و همین تنوع باعث می شود کار هیچ وقت برایتان یکنواخت نشود. یعنی شما مثلا دغدغه محیط زیست دارید، دغدغه آلودگی دارید و در عین حال مثلا باید نسبت به داربست بندی هم آگاهی داشته باشید. بعد وارد حوزه ...
فرمانده ای که از نظر شهید سلیمانی اسطوره اخلاق بود
، من صدا و حرف های شهدا در گوشم است. حاج قاسم در لباس احرام در کنار خانه خدا شهیدان را فراموش نکرد. قبل از شهادت حاج قاسم در جلسه ای خصوصی پیش او بودم. من از شهید زین الدین خاطره ای گفتم، حاج قاسم معقتد بود زین الدین اسطوره اخلاق است. وقتی از زین الدین گفتم حاج قاسم چنان بلند بلند گریه می کرد که شانه اش تکان می خورد. تعجب کردم این حاج قاسم فرمانده جبهه مقاومت است که اینطور زنانه گریه می ...
وقتی سرطان گرفتم شوهرم زود ازدواج کرد
حسادت های خانواده فرشاد از زمانی آشکار شد که همسرم خانه را به نام من سند زد و همین موضوع موجب دخالت های خانواده همسرم را شدت بخشید ولی من هیچ گاه به این حرف ها توجهی نداشتم و به زندگی شیرین خودم ادامه می دادم تا این که 2 سال قبل به بیماری آرتروز مبتلا شدم و بعد از آن هم یک سرطان خاص زنانه گریبانم را گرفت زمانی که این موضوع را فهمیدم خیلی ناراحت شدم چون هنوز فرزندانم سروسامان نگرفته بودند و من ...
منو ببرید درمان
درمان می رود که دارای هشت فرزند می باشم و سه تا از فرزندانم در حال خدمت سربازیند تبغ بخش نامه موج انفجار 30درصد ولی به بنده پنج درصد دادن با این همه مجروحیت شما اگر از خدا نمی ترسید. آن حق اینجانب است به من بدهید آن روزی که من رفتم جبهه و در عملیات ها غلت می خوردم شما کجا بودین؟ سلامتی خود را از دست دادم از شما درخواست دارم اینجانب را جهت درمان دعوت نماید خودم هزینه درمان را ندارم و تا ...
یادی از شهید علی صیاد شیرازی که صیاد دل ها بود | سردار ایران، سرباز اسلام
جماعت صبح کم است. گفت: به همه اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند. صبح همه در حسینیه حاضر بودند که صیاد بلند شد و گفت: برادران! شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم، قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید، ولی به امر خدا که هر روز صبح با صدای اذان، شما را به نماز جماعت می خواند، توجه نمی کنید! این کار خیلی حاضران را تحت تأثیر قرار داد و از آن پس، نماز های صبح ...
وقتی رشادت های فاطمیون نیرو های روسی را هم در سوریه به شعار دادن واداشت!
تمام مردم منطقه را نیز مسلح کردیم. تا کنون بیش از 50 هزار نفر از داعشی تلف شده اند. روایت رئیس قبیله دیرالزور از آرامشی که حاج قاسم برایشان به ارمغان آورد زمانی که در دیرالزور بودم، رئیس قبیله پیش من آمد و گفت: در نبود شما بسیار مشکل داشتیم. یک روز یک داعشی مغربی آمد و در خانه یکی از همسایه ام را زد. آن همسایه یک دختر 12 ساله داشت. آن داعشی دست آن دختر 12 ساله را گرفت و گفت ...
نبرد با دشمن در گرمای 50 درجه با زبان روزه/ بازگشت شهید زنده بعد از 10 سال
رزمندگان به یکی دیگر از سنگرها مراجعه کردم هنوز پنج دقیقه از دیدار من با افشاری نگذشته بودم که بعد از بیرون آمدن از سنگر متوجه شدم او مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته و به شهادت رسیده است. اشتیاق برای شهردار شدن در جبهه وی گفت: در جبهه رزمندگان اشتیاق فراوانی به انجام کار و پیشی گرفتن از یگدیگر در کمک کردن داشتند و هر روز یک نفر به عنوان شهردار بعد از نماز صبح، پوتین های رزمندگان را واکس ...
توصیف نشریه فرانسوی درباره شهید صیاد/ ماجرای دو خلبانی که حاضر نشدند منافقین را بزنند/ ناگفته های ...
. آمدم که تو راحت بزنی. مسئولیت با منه... حالا کار خدا را ببینید! منافقین سرلوله توپ را به طرف ما نشانه گرفتند. حالا من خودم توپچی بودم. اگر من می خواستم بزنم با اولین گلوله، مغز بالگرد را می زدم. چون با توپ خیلی راحت می شود زد. فاصله یا برد 20 کیلومتری می زنیم، حالا که فاصله 500 متری، خیلی راحت می شد زد. اینها مثل اینکه وارد هم نبودند، زدند. گلوله 50 متری ما که به زمین خورد، من خوشحال شدم، چون دلیلی ...
شهید صیاد شیرازی به روایت دامادش
صیاد شیرازی ازدواج کرد. امامی روحیات و سبک زندگی این شهید والامقام را بازگو می کند که نکات جالبی در آن نهفته است. شما از چه طریقی با شهید صیادشیرازی و خانواده شان آشنا شدید؟ من زمان جنگ به عنوان تخریب چی فعالیت می کردم؛ چون دست به قلم هم بودم بعد از جنگ سردار وفایی به عنوان فرمانده مهندسی سپاه یک تیم را برای جمع آوری و نوشتن اطلاعات مهندسی سپاه در بخش های مختلف گرد هم جمع کرد ...
روی خاطرات شیرین جنگ تمرکز کردیم
خاطره گویی از پشت جبهه ها بسازم. به او پیشنهاد دادم به جای بیان خاطرات غمناک، خاطرات طنز و خنده دار را روایت کنیم که پذیرفتند. به نظرم آمد از افراد عادی و کمتر شناخته شده هم به عنوان میهمان دعوت کنیم. حدود 45 نفر به برنامه دعوت شدند و با آن ها صحبت کردیم. به یاد دارم یکی از میهمانان برنامه به نام آقای حضرتی جانباز شیمیایی بود که سال گذشته به خاطر ابتلا به کرونا از دنیا رفت. نقی زاده یادآور می شود: ما ...
سرلک: مسئولان فقط قول می دهند
قرار گذاشته بودم در همه مسابقات هر چه دارم روی تشک بگذارم تا زمانی که از تشک بیرون آمدم حسرت گذشته را نخورم. خدا را شکر تا فینال شرایط خوب بود ولی در مسابقه نهایی نتوانستم مدال طلا را کسب کنم. سال ها بود در وزن 57کیلوگرم مدال نگرفته بودیم و این موضوع ارزش مدال نقره ات را بیشتر نشان می دهد. بعد از کسب مدال جهانی برخوردها با تو چطور بود؟ مردم که خیلی به من لطف داشتند. همین که دیدم ...
مرد کارهای سخت و امتحان های دشوار
اختیار بلند شدم. گفتم: چرا نفرمودید که این را به حضرت امام گفته اید و ایشان عنایت دارند که این کار انجام شود؟ اگر فرموده بودید، همان اول، با توکلی که دارم، می رفتم و انجام می دادم. دو روز مهلت خواست، به مشهد رفت و قوای روحی خودش را تقویت کرد. همیشه قبل از مأموریت ها، به مرقد مطهر حضرت رضا(ع) می رفتم. چون از آن توسلاتی که پیدا کرده بودم، خیلی بهره برده بودم. از کار سخت به کار سخت تر! ...
دلیل خوشحالی صیاد شیرازی از گرفتن درجه سرلشکری چه بود؟
خوبی بدهد. وی افزود: نزدیک ظهر بود که پدر با یک گلدان بزرگ با چهره خندان و شاداب به خانه آمد و آن را به مادر تقدیم کرد و گفت: این گلدان به پاس همه زحماتی است که در این سال ها کشیدید هر چند زحمات شما با چیزی جبران نمی شود. مریم خاطرنشان کرد: ما پس از تبریک گفتن به پدر به شوخی به او گفتیم باید یک شیرینی خوب به ما بدهید یا ما را به رستوران دعوت کنید. او یک نگاه معنا داری به ما ...
حاشیه ها اصلا برایم مهم نیست/ به عشق خادم الرضا شدن قهرمان جهان شدم
، پدرم هم خیلی پسر دوست داشت همان جا نذر امام رضا(ع) می کند و اینکه اگر بچه پسر و سالم به دنیا آمد اسمش را رضا می گذارم، بعد که به بیمارستان فیروزگر رفتند گفتند بچه سالم است و من در همان جا به دنیا آمدم و شدم علی رضا و با حال و هوای امام رضایی بزرگ شدم. وی ادامه داد: یادم نمی آید چند بار و اولین بار کی به زیارت آقا رفتم چون پدر و مادر مادرم اهل نیشابور هستند، لذا ما زیاد مشهد رفتیم، زمان ...