بعد از شهادت پسرم اصرار کردم شوهرم به سوریه برود!
سایر منابع:
سایر خبرها
دست و پای عباس را با تویوتا جدا کردند!
شهید شد. ما از پایگاه اومدیم خونه و چند نفرم تو پایگاه موندند که اگر ما با خبر شدیم سریع بیان خونه. ما اومدیم خونه؛ بعد از اینکه نشستیم، دخترم طبق معمول رفت توی گوشی و صفحه مدافعان حرم. هر روز این کار رو می کرد و چک می کرد. وارد صفحه شد و اولین عکسی که اومد عکس عباس بود. نوشته بود شهید مدافع حرم عباس آبیاری با همین لباس رزمی ش که شمشیر دستش هست. اون عکسش پخش شده بود. دیدم گوشی تو دست عاطفه ...
جوان افغان: می خواهم در ایران شهید شوم! + عکس
. **: کسی بود کمکتان کند؟ مادر شهید: نه هیچ کس نبود؛ خودم می رفتم این طرف و آن طرف در خانه های مردم کار می کردم تا این بچه ها را بزرگ کنم. تا آقا عباس بزرگتر شد و شرایطم یک مقدار بهتر شد؛ بنده خدا درس را ترک کرد، آخرش گفتم مامان! تو درس بخوانی، دانشگاه بخوانی، من ندارم هزینه ات را ندارم بدهم! این بنده خدا درس را ترک کرد و رفت اردوی ملی افغانستان و نظامی شد. دو سه سال رفت اردوی ...
پاره شدن شلوار عموپورنگ در خندوانه + عکس
بیا بریم بیرون اما بچه دم در راهرو تیر خلاص رو بهم زد و گفت:شلوار پاره، آقا این رفت ولی پیش خودم گفتم دیگه هیچ کلمه این چنینی پیش بچه نمیگم واقعا بچه های الان کامپیوترن این همه جمله این همه کلمه فقط این یه تیکه رو چسبیده بود. من فکر کنم الان 19 یا 20 سالشه مانی اگه این برنامه رو می بینی خدا سرت بیاره چون من 15 سال پیش یه استرسی بهم وارد شد که اصلا نفهمیدم اون برنامه چیه و اون افطاری چیه مخصوصا وقتی رئیس دانشگاه بهم گفت شلوارت پاره است. ...
این بچه فدایی آقاست
بچه 13 ساله شما را رد کردم و بهش فرم ثبت نام ندادم، شما دلخورید؟ من آخرش خودمم نفهمیدم چی کار کنم با شما پدر و مادرا آخه . این را گفت و تسبیح را گذاشت روی میز و تکیه داد به صندلی اش. گفتم: شما شنیدی امام حسین سرباز 13 ساله هم داشته است؟ اصلاً روضه حضرت قاسم نشنیدی تا حالا؟ من کار ندارم با بقیه، خودم و بچه ام رو میگم . این بچه فدایی آقاست. همین یه دونه رو هم دارم. اون یکی پسرم خیلی کوچیکه و گرنه اون را هم می آوردم. کد خبر 574129 ...
داستانک/ تمرین تسلیت
: - سلام مهدی - سلام عبدالخالق - مهدی صدات رو بلندگوست، می خوام آزمایشی بهت تسلیت بگم. کی رو پیشنهاد می کنی؟ بدون لحظه ای درنگ جواب داد: خاسیره مادووم (بعدا معلوم شد مادر خانمش شب قبل مهمانش بوده و از دق دلی او را پیشنهاد کرده) مکثی کردم، نفس عمیقی کشیدم و دوباره گفتم: - سلام مهدی. - سلام عبدالخالق. - مهدی جان ...
مهم ترین فیلم های سینمای ایران در ژانر موزیکال
دونم که دیگه مردم، مرگمم موقتی نیست این جواز دفن و کفنه یه صدای لعنتی نیست توی این بحبحه ی شک وسط این همه بحران خودمو گوشه ی آسفالت جا گذاشتم تو اتوبان ژست بی خوابی و منگی واسه من نگیر دوباره کسی که جلوت نشسته عصبی و لت وپاره من دیگه اصن نمی خوام تیغ و رو رگم بِسُرن پایتخت دود و گوگرد قهرمان قصه ی من اگه عاشقت نبودم پا نمی داد این ترانه بیخیال ...
ماجرای انتشار اسامی آزارگران جنسی توسط شبنم فرشادجو+ عکس
زن شوهردار گیر بدهد؟ به او گفتم فکر می کنی چون در سینما پول آورده ای، باید حتماً یکی را به دندان بگیری و ببری؟! بنابراین جنبش می تو که راه افتاد، با خودم گفتم من هم بروم و این موضوع را بگویم. وی ادامه داد: بحث خانم های ما در سینما سر شکل گرفتن دوستی نیست، کجای دنیا یا در کدام شغل، دوستی شکل نمی گیرد؟ دمشان گرم کسانی که روابط عاشقانه و پاک دارند و متأسفم برای کسانی که محیط پاک و درست ...
علت تفاوت در پرداخت یارانه چیست؟/ زودتر اجازه برداشت یارانه را بدهید!
؟ بعد از چندین سال دوباره رسیدن به کوپن. ای بابا مثل این میمونه که به بچت پول تو جیبی بدی بعدش بهش بگی حق نداری به پوله دست بزنی. بخدا نوبره اینجوریشو ندیده بودیم توروخدا آزاد کنید من به همون 150تومنش نیاز داشتم این و نمیشه برداشت هیچ اونم ازمون گرفتین..چجوری بگیم بابا ما بدبختیم. همون یارانه قبلیمونا قابل برداشت کنید،دوبرابر کردن پیشکش،خیلیا وام گرفتن و با ...
پریدخت و خال سیاه عربی با امضای حامد عسکری در افتتاحیه کتاب شهر کرمان
یک مرد در آن قدم می زد، معلمم، نقاشی ها را یکی یکی دید و وقتی به نقاشی من رسید، گفت این چیه گفتم شغلمه. عسکری ادامه داد: معلم از من پرسید، این مرد چه کاره است، گفتم نویسنده است، او گوشم را پیچاند و گفت پدرسوخته مگر من با تو شوخی دارم و گفتم این واقعا شغل من است. وی افزود: حوالی اول، دوم راهنمایی بودم همین حاج حبیب آقا –پدرم-، آقایی را در منزل ما آورد و گفت این آقا قرار است ...
روش جالب یک شهید مدافع حرم برای مخارج زندگی
...> بعد با لحنی تندگفتم: ما هم بچه آخوند هستیم و این روایت ها را شنیده ایم. اما آدم باید برای کار و زندگی اش برنامه ریزی کنه، تو پس فردا می خوای زن بگیری و ... هادی دوباره لبخند زد و گفت: آدم برای رضای خدا باید کار کنه، اوستا کریم هم هوای ما رو داره، هر وقت احتیاج داشتیم برامون می فرسته. من فقط نگاهش می کردم. یعنی اینکه حرفت را قبول ندارم. هادی هم مثل همیشه فقط می ...
باید اسلحه زمین افتاده برادرمان را برداریم
من از خدا حاجتی دارم و شما از صمیم قلب آمین بگوئید. پس محمدجواد دست هایش را به سوی خانه کعبه بالا برد و گفت: اللهم الرزقنی توفیق شهاده فی سبیل و من به عنوان پدرش بلند گفتم آمین! چند ماه بعد از بازگشت از سفر حج بود که حاجت روا شد و به شهادت رسید. انتهای پیام/
لشکر پرستاره و سرافراز فاطمیون
...: سید ابراهیم از بهترین فرماندهان ما بود. ... یک جوان تو دل برویی بود. آدم لذت می برد نگاهش کند. من واقعاً عاشقش شدم. مادر شهید در محضر رهبری گفتند: نذر بودن، نذر حضرت ابوالفضل. و سپس چنین در این مورد توضیح دادند: روز تاسوعا سه سالشون بود، سه سال و نیمش بود. من توی روضه نشسته بودم؛ بعد آقا مصطفی میره دم در موتور بهش می زنه؛ میان به من میگن که مصطفی کشته شد؛ بعد من همین طور که جلوی ...
انگشت سبابه ای که راوی جنگ شد
می گرفتم. چشمانم به دنبال یکی از نیروهای گردان خودمان می گشت. ناگهان علی راهگان، یکی از بچه های سمیرم، را دیدم. صدایش زدم و به او گفتم علی جون، دونفر رفتند برای من امدادگر بیاورند و هنوز نیامدند. برو و به پسرخاله ام خبر بده و بهش بگو رمضان مجروح شده! راهگان رفت و دقایقی بعد با عبدالرحیم آمد. به گردنم نگاه کرد و صورتم را بوسید. با صدای لرزان پرسید: پسرخاله تو اینجایی؟ نگرانت شده بودم. پاهات را بیار ...
اخبار حوادث | دختر و پسر خردسال قربانی توطئه قاتل قدیم و جدید | قاتل جدید قاتل است
اقامت او را پیدا کنم و به ناچار به شمال کشور بازگشتم تا این که یک بار خودش نزد من آمد و فرزندانم را در قبال دریافت رسید کتبی به او تحویل دادم. اما از آن روز به بعد دیگر هیچ وقت به تلفن های من برای گفت وگو با فرزندانم پاسخ نمی داد که بالاخره سال گذشته دوباره با نشانی که از او به دست آورده بودم به مشهد آمدم و در منطقه پنجتن منتظرش بودم که با موتورسیکلت و در حالی که نان خریده بود از راه رسید. ابتدا مرا ...
کارگر نمونه ای که از دیدار با رهبر، انصراف داد! / پیغام خانواده 10میلیون نفری بازنشستگان و مستمری بگیران ...
خستگی و نگرانی جواب دادم. از آن طرف خط گفتند: دوست داری بروی دیدار رهبری؟ غافلگیر شده بودم. انتظار هر خبری را داشتم جز این خبر. می خواستم بگویم: نیکی و پرسش؟ اما زبانم بند آمده بود. آن روز در شرکت، روز سختی داشتم اما با این خبر، همه ناراحتی هایم را فراموش کردم. تا رسیدم خانه، به مادرم گفتم: دارم میرم دیدار آقا... مامان با حالت خاصی گفت: یه بار دیگه بگو! وقتی تکرار کردم و باورش شد، او هم به اندازه ...
چالش مردم هراسی در جهان پساکرونا
.... در این باره به این داستان ها توجه کنید که می گویند توسط یکی از پزشکان در آفریقای خاوری روایت شده است: روزی سه مرد را که موردحمله پلنگ قرار گرفته و زخمی شده بودند، برای مداوا نزد من آوردند. دونفر از آنان زخم های عمیقی داشتند و سومی فقط خراشی در ناحیه گردن برداشته بود. من نخست به زخم بندی دونفری که جراحاتشان عمیق بود، پرداختم و بعد خراش های گردن سومی را تمیز کردم و گفتم تو مشکلی نداری و ...
اندیشه و تاریخ گفت وگویی کمتر خوانده شده با همسر امام خمینی (ره)
حاصل آن دیدار و گفتگو. ساعت 8 بعد از ظهر جمعه 25 اسفند57. بعد از روزها تلاش بی فایده مجدداً به خیابان ناصر می آیم. ساعت 5 بعد از ظهر سراسر خیابان را موجی از زن های مشتاق پر کرده اند. در طبقه بالای خانه ای، همسر گرانقدر امام [خانم خدیجه ثقفی] از صبح زود تا پاسی از شب خستگی ناپذیر و گشاده رو مشتاقان را پذیرا می باشد. خانه را یکی از تجار بازار قم برای دیدارهای ...
امیدوارم دختران محمود را مثل زینبِ حاج قاسم تربیت کنم
...> همسرم صبح روز شهادت لباس پوشید و به اداره رفت. من تا شب در منزل بودم. اتفاقاً افطاری هم دعوت بودم، اما همانطور که قبلاً گفتم چند روز قبل از شهادت ایشان حالم دگرگون بود. آنقدر دلهره داشتم و مضطرب بودم که مهمانی افطاری را کنسل کردم و در منزل ماندم. محمود یک ساعت قبل از شهادت با من تماس گرفت و به من گفت می خواهم بیایم شما را ببینم، این خیلی برایم بی سابقه بود. چون محمود زمانی که در ...
خدمت و احترامِ مادر به سبک سردار شهید علی آقا ماهانی
آنجا حضور داشت. مادر شهید نقل کرده است: روزی که خانه نبودم و او از جبهه آمده و لباس های شسته نشده ای را در گوشه حیاط دیده بود، تشت و آب آورده و با همان لباس ساده ی بسیجی و دست مجروح و فلج، لباس ها را شسته بود. وقتی رسیدم، دیدم دارد لباس ها را روی طناب پهن می کند. چقدر هم تمیز شسته بود! گفتم: الهی بمیرم مادر. تو با یک دست چطوری این همه لباس را شستی؟ گفت: اگر دو دست هم ...
روایتی از بانوان امدادگر در هلال احمر | زنانی که زندگی می بخشند
وارد این کار شدم. به دلیل شرایط زندگی ام از سال 75 تا 80 مجبور شدم به شیراز بروم که آن زمان هم در بیمارستان و هم در جمعیت هلال احمر فارس فعالیت می کردم و درس کمک های اولیه را آموزش می دادم. سال 80 دوباره به خراسان رضوی برگشتم و تا سال 87 مربی بودم. بعد از آن عنوان سوپروایزر آموزشی دریافت کردم و بعد از تغییراتی که در هلال احمر رخ داد مسئول امور جوانان استان شدم. بعد از آن سال 87 تا 90 ...
روایتی از عاشقانه های زندگی شهید مدافع حرم "رضا حاجی زاده"
.... مادر تنها شهید آملی در خانطومان گفت: آخرین بار قبل از رفتنش به سوریه ساعت 12 نیمه شب اول به گوشیم تک زنگ و بعد به گوشی پدرش زنگ زد و اجازه رفتن خواست و با اعلام رضایتمان و خداحافظی از من، با پدرش طولانی صحبت کرد و هر آنچه خواسته اش بود به صورت وصیت به پدرش گفت. وی یادآور شد: هر روز عادت به تماس روزانه اش پس از رفتن به سوریه بودیم تا اینکه در روز عید مبعث سال 95 هیچ ...
اعتصاب آب برای رفتن به سوریه! + عکس
گفت نگو مامان؛ گناه داره؛ گناه می کنی ها؛ من کجا و حضرت عباس کجا؛ می گفتم بهش جا پا تو می ذاری جای پا حضرت عباس؛ چیزی که نمی گم؛ اخه چیز هایی که من از تو توی بچگی ت دیدم و چیزهایی که از حضرت عباس شنیدم، شبیه هست. **: عباس آقا چه رشته ای خوند؟ مادر شهید: دوران دبیرستان تجربی خوند؛ بعد دوازدهم رو خوند و دیپلم گرفت، گفت من این رشته رو دوست ندارم؛ اومد رفت مدرسه ایثار گران و ...
حساب میلیاردی خانواده آبیاری کجاست؟!
خونه ما بودند. هرشب عباس باید پاهام رو با روغن زیتون و دارچین و اینا ماساژ می داد تا خوابم ببره. عادت داشتم. اون شب بی اختیار گفتم عباس! مامان کجایی پس تو؟ کوشی؟ بیا پاهام درد می کنه. خدا شاهده به جان خود عباسم قسم، من هیچ موقع نمی گم به روح عباس چون عباس زنده س. به جان خودش جوابم رو داد و گفت مامان، پاهات درد می کنه. الان میام ماساژ می دم. خدا شاهده از اون شب به بعد درد پای من خوب شده و اون دردهایی ...
راضی ام به رضاش
اینو می شد از حرکات اون زن کاملا تشخیص داد، تو اوج خنده هایی که می کرد مثل اینکه یهو یاد چیزی افتاده باشه، انگشتشو به سمت اون می گرفت و واسش تعریف می کرد که کدوم خاطره مشترک دو نفره از ذهنش گذشته که اونو اونطوری با آب و تاب می خواد تعریف کنه، بعدش هم که خاطره گفتنش تموم میشد، تو گویی که ذوق خندیدنش از خنده طرف مقابلش، صدچندان شده، قهقهه ای سر می داد که هرکی می دیدش می گفت ای ...
پلاک 70 و فرخ نگهدار
شمال شهری هستیم اما اونجاها رو بلدم. زمین عادل . ما دیگر ما نبودیم. ما مکان بودیم. مهرآباد جنوبی، زمین خاکی فوتبال عادل و بچه های مهرآباد جنوبی، یدی، خسرو، علی که از بقیه سرشناس تر بودند برای ما. وصل شده بودیم به هم. گفتم: اسمت چیه؟ گفت: حمید گفتم: حمید چی؟ گفت: حمید اشرف . گفتم: لاکردار زدی تو خال. با این اسم و فامیل چه جوری گذاشتند اومدی جبهه؟ سرخ شد. خوشش نیامد. بعد فهمیدم وقتی از چیزی خوشش نمی ...
چک لیستی که باید قبل از سفر به غرب هرمزگان آماده کنید
سلام نو - سرویس گردشگری: سمانه از شگفتی های بخشی از هرمزگان می گه و معتقده دیدنی های غرب و شرق این استان با هم تفاوت عمده دارن و در این باره می گه: "غرب هرمزگان به نظر من جاذبه های بکر و کشف نشده زیادی داره که با شرقش (یعنی بندرعباس، قشم و..) خیلی متفاوته." اون در ادامه پیشنهاداتی برای به دست آوردن این تجربه ها در این منطقه داره: "از بازار ماهی فروش ها دیدن کنید. در سواحل عجیب و خاص بنود، مکسر، چشم شیخ، رمل های شنی، مقام قدم بزنید. غروب گردنه عشاق ...
مرد عنکبوتی سم ریمی 20 ساله شد/ پشت پرده یکی از نقاط عطف آثار ابرقهرمانی
میز بتی برنت گذاشته بودم و رفتیم که یکی از سکانس ها رو ضبط بکنیم. اول اومدیم سکانس رو تمرین بکنیم و منم در اون بین شروع کردم به خوردن برگرم. توبی هم حسابی بهش برخورده بود چون بالاخره اون گیاه خواره و منم وسط تمرین یه جوری داشتم برگر رو می خوردم که آره توبی تو نمی تونی چنین چیزی بخوری ولی من می تونم! حسابی اذیتش کردم و اونم از خجالتم دراومد! ما عاشق پیتر پارکر شدیم و من اصلا با قصه های ...
روایتی از غیرت دهه هفتادی ها | عباس از کودکی به رفتن مسجد عادت کرد
.... یک روز که نگاهم به عکس عباس بود، گفتم: عباس جان دستم رو بگیر دارم هلاک می شم. دو - سه روز طول کشید مشکل ما به طور کلی رفع شد. اون روز من به عظمت روح بلند شهدا پی بردم. از اون روز به بعد سعی می کنم توی تمام مراسم های که برای شهید برگزار می شه شرکت کنم . مادر شهید: شهدا زنده اند و جواب ما را می دهند مادر شهید مدافع حرم عباس دانشگر، با اشاره به ویژگی ها و خلقیات و ...
میراث حماسه| تعبیر شهید رکنی از گناه/ حکایت مدرسه دخترانه در مسیر شهید صیاد شیرازی
.... در این دیدار به من گفتند، یک روزی همین جایی که شما نشسته اید، فرزند شهیدم نشسته بود و درحالی که داشتیم ماهی می خوردیم به من گفت، مامان ما الان داریم ماهی می خوریم، یک روزی هم ماهی ها ما رو می خورند. میراث حماسه|شهیدی که "رفتار یوسف گونه" در "گریختن از دام گناه" از خود نشان داد +فیلم میراث حماسه13|رفیق خوب یعنی ابراهیم هادی/ ماجرای سنگ تمام شهید ابراهیم هادی برای دوستانش ...