سایر منابع:
سایر خبرها
روایت ماه عسل و اربعینی به یادماندنی/ اینجا ریسمان زندگیتان محکم می شود
قفل شده بود و نمی توانستم چیزی بگویم. مدام همسرم می گفت که سلام بده ، چرا هیچ کار نمی کنی؟ من اما در دلم می گفتم آقا من کجا و اینجا کجا؟ چطور مرا به اینجا رساندی؟ بالاخره با فشار جمعیت به خودم آمدم، یک عده ای برای عزاداری هیئت وار به بین الحرمین آمده بودند و می دویدند، خودم را کنار کشیدم و مدام به همسرم می گفتم که دستم را محکم بگیر، مبادا گم شوم. موبایل ها آنتن نمی دهد. خودمان را به حرم ...
اربعین خانوادگی| گویند سنگ لعل شود در این مسیر
نور در شلمچه. از همه شان مثال هایی یادم می آمد که نتوانسته بودم در زمان و مکان حل شوم و مثل مجسمه نشسته بودم چشم گریان بقیه را تماشا کرده بودم. پا که تاول می زند، آدم می تواند باز هم راه برود؟ یعنی دستشویی هایشان چقدر کثیف است؟ ممکن است توالت فرنگی پیدا کنیم؟ سارا می گفت سه سال پیش با خودشان شلنگ برده بودند برای دستشویی. نکند کسی موبایل ها را بدزدد؟ موبایل فدای سرمان، شب ها که با بند قنداق پای ...
داستان خادمان کوچک
کرد و تحویل من می داد. به او گفتم: خسته می شی عزیزدلم. با چشمان زیبا و دل نشین و خواب آلودش به من نگاه کرد و گفت: آخه منم دلم می خواد خادم امام رضا جونم باشم. با آن همه عشق فقط بغلش کردم و بوسیدمش گفتم: چند سالته خادم کوچولو؟ گفت: 5 سال. دستم را کردم توی کیفم که آبنبات چوبی بهش بدهم دیدم رفت و با بغل پرتر آمد. گفتم: چادرت رو بردار اذیت می شی اینجا مرد نیست. گفت: آخه دوربین داره. با ...
ضرب شست پلیس به تبهکاران پایتخت
را دوست دارم. خودم هم نمی دانم چرا این کار را انجام می دادم. شاید هم دلم می خواست یک روز مرا به اینجا یعنی میان متهمانی که در جریان طرح رعد پلیس دستگیر شده اند، بیاورند و تمام دوربین ها مقابلم قرار بگیرند و خبرنگارها پای صحبت هایم بنشینند. تصور می کنم آدم معروفی هستم و از این همه توجه خوشحال می شوم! چه عجیب که نام طرح های پلیس را خوب می دانی؟ من روزنامه خوان هستم، لیسانس مکانیک دارم و ...
اصرار امام(ره) بر اجرای احکام اسلامی
یا دو روز بعد حاج احمد آقا با من تماس گرفت که امام با شما کار دارند، من نمی دانستم امام با من چکار دارد، اما به هر حال خدمت امام رسیدم . حاج احمدآقا هم نشستند، قبل از هر سخن ایشان خطاب به امام عرض کرد: شما به من فرمودید که من با شورای عالی قضایی تماس بگیرم که پرونده صادق طباطبایی را بخواهند؟ امام فرمودند: بله . معلوم شد که آقای صانعی جریان برخورد مرا به حاج احمدآقا ...
شهید مدافع حرم واحد اردبیل کیست؟
کنار بذار و به زندگی ات برس. زندگی زیباست اگر در راه خدا و در هدفت خدا باشد. ماهی یک بار سر قبرم بیا برایم یاسین بخوان ولی همان که گفتم برایم اشک نریز. همه ما رفتنی هستیم همه... حتی بهترین افراد که اولیا و اوصیا بودند. پس خوشا به حال آن کس که خدایی رفت و جاودانه شد. همسر مهربانم دعا کن به عنوان کوچک ترین رزمنده شهید قبول مان کنند. مطمئن باش شفاعتت می کنم اگر خداوند مرا پاکیزه بپذیرد همیشه به این جمله غبطه می خورم که شهید مهدی باکری گفته خدایا مرا پاکیزه بپذیر. ...
جوان 31ساله همه معصومین را زیارت کرد+عکس
شده باشند، خودمان خدمتتان می رسیم. با خودم گفتم: حتما آقانوید شهید شده! از آن به بعد دست صبری به سرم کشیده شد و از همان شب آرامش خاصی گرفتم. **: حاج خانم هم بعد از اعلام خبر آرام شدند؟ همسر شهید: خیر؛ حاج خانم به شدت بی تاب بودند. حاج آقا البته غم را توی دلشان می ریختند. **: اما شما صبور بودید... همسر شهید: خودشان کمک کردند. آقانوید همیشه خودش از من می ...
دل هنرمندان هم با سیدالشهدا(ع) است
.... او همچنین درباره ی ارادت به حضرت علی (ع) صحبت کرد و معتقد است یا علی گفتن به او قدرت می دهد. مهرداد فلاحتگر در ابتدای برنامه درباره ی اولین مواجهه خود با امام حسین (ع) گفت: زمانی که 7، 8 ساله بودم از بابل به فریدون کنار رفتیم. فریدون کنار شهر کوچکی بود و از روز اول محرم مردم لباس مشکی می پوشیدند و در عزاداری ها شرکت می کردند. یادم می آید که صبح ها مادربزرگم من را ...
کتک زدن 2 امام جماعت با لوله آهنی در قم + عکس
زمین افتادم و تنها با پا از خودم دفاع می کردم که تمام پاهایم کبود شده اند، هدفی هم جز کشتن نداشتند، با داد و فریادی که کردم وقتی مردم آمدند فرار کردند و وارد یک خانه در همان کوچه شدند”. تاخیر 40دقیقه ای اورژانس و نیروی انتظامی این امام جماعت مسجد در ادامه گفت: “متاسفانه اورژانس و نیروی انتظامی با 40دقیقه تاخیر رسیدند و جای بسی تأسف از مامور نیروی انتظامی است که وقتی گفتم در داخل ...
روایت نفوذ و تکثیر کشمیری ها
زمان حال. اینکه دو مقطع زمانی دهه 60 و حال را به هم پیوند زدید به این دلیل است که نشان دهید هنوز جریان نفوذ در کشورمان تحرکاتی دارد؟ بله، ما هنوز در همه ارگان ها نفوذی داریم، به همین دلیل ماجرای سریال را به زمان حال گره زدیم. هنوز کشمیری ها وجود دارند، با همان لباس و ظاهر گول زننده، چه زن و چه مرد. در قصه ما یک کاراکتر بسیار موجه داریم که نفوذی است. حضرت آقا بارها نسبت به هوشیاری از مسئله نفوذ تذکر داده اند. ما به بیننده نشان دادیم جریان نفوذ از کجا هدایت می شود و در این بین به پرونده کشمیری هم پرداختیم. خبرنگار: زهره کهندل انتهای پیام/ ...
روح شهید واسطه ازدواج دو جوان شد + عکس
در ایتا است. هر چهل روز یک دعا یا زیارت یا سوره قرآن را قرار می دهیم و به روح شهید هدیه می کنیم. هر روز هم قرعه کشی می کنیم و به اسم یکی از اعضای چله در می آید تا برای حاجت روایی آن نفر هم دعا کنیم. قرعه کشی را در این سال ها خودم انجام می دادم و به آقانوید هم در آن جلسه گفتم که بارها پیش آمده افرادی آمده اند و گفته اند مثلا مادرمان در فلان روز عمل دارد یا فلان حاجت فوری را داریم و اگر می شود نام ...
آرزوی مادرم خدمت پسرش به بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) بود
که هیچ مشکلی نیست و اینجا که میدان فردوسی است، من فهمیدم الان نزدیک خانه فامیلم هستم شما اگر از این قسمت می روی، من هم با شما می آیم. گفتم: پس حضرت من را مأمور کرده بود که زائرش را به مقصد برسانم؛ خب حالا بگو خانه ات کجاست؟ این زائر حضرت به من اعتماد کرده و من هم خوشحال بودم که امام رضا(ع)، من را برای خدمت به این زائرش انتخاب کرده بود. خبرگزاری رضوی آزیتا ذکاء؛ علاقه به فنی و حرفه ای ...
خاطراتی ناگفته از شهید مهدی باکری: شهرداری بی نظیر و فرمانده ای خوب
...! احمد و هاشم سدی از خاک جلوی در خانه درست کردند. راه آب بسته شد. مهدی به کوچه دوید. وانت آتش نشانی را پیدا کرد و به طرف خانه پیرزن آورد. چند لحظه بعد شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد. پمپ کار می کرد و آب زیرزمین لحظه به لحظه کم می شد. مهدی غرق گل و لای شده بود. پیرزن گفت: خیر ببینی پسرم... یکی مثل تو کمکم می کند آنوقت شهردار ذلیل شده از صبح تا حالا پیدایش نیست. مگر دستم بهش نرسد ...
شهادتم، سرمایه گذاری برای انقلاب است!
که به همه داده اند، این پیش بینی شهید رجایی، چقدر درست از آب درآمده است! موقعی که شهید رجایی این حرف را به من زد، واقعا دلم تکان خورد، اما درعین حال از صراحت و قاطعیت ایشان، بسیار لذت بردم. برگشتم و به کسانی هم که تحصن کرده بودند، گفتم: این فرمایش مسئول آموزش و پرورش مملکت است که حتی نیم نمره بی دلیل، نباید داده شود! حالا هر کسی که می خواهد خراب کند و بشکند و آتش بزند، راه باز و جاده دراز ...
دبیر: حمال کشتی هستم!/ وزیر و صالحی امیری گفتند برای ریاست نامزد شوم، قبول نکردم
را می بینم، این دستم که فلج شده به خاطر کشتی اینطور شد، آن زمان مرا رها کردند که اگر اینطور نبود شاید چند سال کشتی می گرفتم، اما الان خودم کسی مصدوم باشد می برم تا عمل کنند. من این زخم ها را می بینم، اما یکسری افراد در وزارت ورزش غیرکارشناسی حرف می زنند که همین باعث می شود بهم بریزم. البته من هم بی دقتی کردم و به خودم جرات نمی دهم بی احترامی کنم. من دردم می گیرد می بینم به بچه ها وعده می دهند و ...
از چیدن داربست ها برای دلدادگی در راه حسین(ع) تا نیتی که سریع اجابت شد
این داربست ها برای چیست؟ به او گفتم ایستگاه صلواتی است برای خدمات دادن به زوار امام حسین(ع)؛ باز سؤال کرد که چیزی برای پذیرایی داری؟ گفتم می خواهم به میدان بار بروم و اقلامی چون سیب زمینی و کدو ... بیاورم، در همین حال و هوای این حرفها بودم که مرا به سمت ماشینش برد و چادر ماشین را کنار زده و داخل ماشین همه اقلامی که می خواستم بود و او گفت اینها را تقدیم شما می کنم از زوار پذیرایی کنید، اشک چشمانم ...
داستانهای مترو – 2 / خیانت – خبر نیوز
. گوشهایم را تیز می کنم. خداوند مرا ببخشد!... یکی از آنها که دختری حدوداً 7-6 ساله کنارش نشسته، می گوید چی چی رو ولش کنم، مگه شوخیه! زندگیم رو آتیش زد، افسرده ام کرد. خودم با همین چشمام همه چی رو دیدم . – واقعاً؟ – آره بابا! حمید رفته بود حموم. دو تا موبایلش روی تخت بود. صدای یکیش در اومد. به خدا عادت ندارم چک کنم، یه حسی وسوسه ام کرد! دختره چشم سفید نوشته بود عزیزم ساعت چند می بینمت ...
ترکیب بند با کاروان نیزه عنایت بزرگان دین به من بود
امتحان کنم. دقیقاً خواب فضایی را دیدم که جاده کربلا بود. این جاده، جاده قدیم و سنگ فرش شده بود. از این سنگ فرش ها هم آتش می بارید. در این خواب باید در جاده کربلا روی آتش قدم برمی داشتم. نگران بودم که آیا می توانم پاهایم را در آتش بگذارم و حرکت کنم. در آن سال که من ترکیب بند را گفته بودم، هنوز جاده مهران باز نشده بود. قزوه با بیان اینکه گمان می کنم که یک سال بعد یا دو سال بعد این جاده راه ...
پسرم را با لباس عزای محرم راهی جبهه کردم
خودت دفاع کنی. سعید رو به من کرد و گفت گر نگهدار من آن است که من می دانم، شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد. گفتم ماشاءالله به این زبون، حریف زبونت که نمی شوم. برو. ساک به دست مرا بوسید و گفت قربان مادرم بروم که با رضایت من را به جبهه می فرستد. بعد هم از زیر قرآن ردش کردم و همراه با بچه های بسیج به جبهه رفت. آرپی جی زن مادر شهید می گوید، سعید آرپی جی زن بود. آخرین بار که برای خداحافظی ...
زن16ساله: بخاطر سنم اهل شیطنت هستم
... .در این سن و سال بیشتر از همیشه به ظاهر خودم می رسیدم و اوقات زیادی را صرف آرایش و پوشش خودم می کردم. حالا دیگر خانه داری و شوهرداری را هم به فراموشی سپرده بودم و حتی زمانی که اسحاق اعتراض می کرد به روی او دست بلند می کردم و به خانواده اش ناسزا می گفتم او هم بیشتر سخت گیری می کرد و اجازه نمی داد از خانه خارج شوم . او حتی در پی یک مشاجره لفظی ضربه ای به صورتم زد که بینی ام شکست و ...
زهره حمیدی: امام حسین (ع) تمام آرزوهای مرا برآورده کرد+فیلم
مرا از شهر غریب نجات بدهد و خانه دار کند. وی در ادامه عنوان کرد: سال بعد امام حسین (ع) هر سه آرزوی مرا برآورده کرد. به جای یک پسر دو قلو پسردار شدم، هم به شهر خودم برگشتم و هم خانه خریدیم. در سری جدید برنامه، علاوه بر چهره های مختلف اجتماعی، سیاسی، هنری، ورزشی و ... مردم معمولی هم حضور دارند. همچنین بخشی از برنامه به معرفی آئین ها و مناسک عزاداری اقوام مختلف کشورمان اختصاص ...
شهیدی که دعایش مستجاب شد
ر می کرد. چند روز بعد که به جبهه برگشت در کنج سنگر می نشست و دل ها به حالش می سوخت. او هنوز نتوانسته بود شهادت سید را باور کند. اگر هم باور می کرد نمی توانست با آن کنار بیاید. شوخی های سید هبت الله فرج الهی (که خودش دل تنگ سید بود) باز هم بهمن را از آن حال و روز جدا نمی کرد. بهمن مثل شمع می سوخت و آب می شد. چند روز قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود. کنار هم ایستادند و از آ ...
ترکیب بند نغمه مستشار نظامی برای "مهاجر سرزمین آفتاب" منتشر شد
جوهر صبری که در دل داشت گوهر شد نسیمی آمد و عطری بهشتی ارمغان آورد مشامش از گلاب ناب ایرانی معطر شد رسید از راه مردی از دیاری دور و جانش را به سوی دین حق با جلوه های عشق رهبر شد[4] نمی دانست نامش را، مرامش را، پیامش را ولی با دیدن راز و نیازش چشم او تر شد چه می گوید؟ چه می خواند؟ عجب آرامشی دارد نگاهش کرد، گویا ...
ماجرای جعبه شیرینی که منجر به شهادت 6 پاسدار شد
پرورش مرخصی گرفتم و بعد رفتم سپاه اصفهان، کلی چک وچانه زدم راضیشان کردم برای سپاه تهران نامه بزنند، توی ستاد مرکزی سپاه تهران می خواستند دکم کنند، نشد! گفتم باید بروم، مأموریت دارم. 2 روز طول کشید تا نیروی هوایی ارتش به من امریه بدهد. وقتی سوار شدم و رسیدیم فرودگاه سنندج، هواپیما هنوز کامل ننشسته بود، به ما شلیک کردند، پیاده شدم و توی آشیانه دویدم. از آنجا یک آقای ارتشی مرا به پادگان ...
شهید صفری با لباس عزای حسینی به عملیات رفت
و می گوید: مامان! دوم شدم... من در ذهنم این بود که آقانوید جانباز شده. البته اصلا تصوری از جانبازی شان نداشتم. به نظرم محال بود. یا شهادت یا سالم برگشتن. روحیه اش روحیه جانبازی نبود. با خودم گفتم اگر شهید شده، دوم شدن حتما بعد از شهید حججی است چون در این مدت خیلی با شهید محسن حججی ارتباط گرفته بود و در دستنوشته هایش هم آورده بود که: دوست دارم مثل محسن شهید بشوم. **: منظورتان ...
داستان رابطه زن شوهردار با پسر جوان
بکشیم .به همین خاطر طبق نقشه با شوهر سوگند تماس گرفتم و از او خواستم تا بسته ای را به محلی در نزدیکی کوره آجرپزی ببرد . من آن روز به همراه دوست صمیمی ام مصطفی به پشت کوره آجرپزی رفته بودم . وقتی سعید به آنجا آمد با او صحبت کردم و به او گفتم پلیس و از اقوام همسرش هستم. من از او خواستم تا از همسرش جدا شود اما با هم درگیر شدیم و من چند ضربه چاقو به او زدم .سعید می خواست فرار کند که دوستم هم چند ضربه ...
خاطراتی جالب از چریک انقلابی به روایت 4 تن از نزدیکانش
گنبد دستگیر کردند و سپس به زندان گرگان و ساری بردند و بعد هم به تهران آوردند. یکی، دوماهی در زندان اوین بودم و در آنجا متوجه شدم که مرا به خاطر سید گرفته اند. در آنجا دائماً از من بازجویی می کردند که او اسلحه هایش را از چه کسی می گرفت و با چه کسانی ارتباط داشت؟ من کلاً منکر همه چیز شدم و گفتم: 2،3 ماهی بود که مستأجر ما شده بود و به تازگی هم می خواست برود، بار اول هم هست که موضوع اسلحه را ...
اعضای باند خشن زورگیری در انتظار رأی دادگاه
قمه گلویم را ببرد اما چون کند بود نجات پیدا کردم. سارقان در بیابان رهایم کردند. وقتی خودم را به سختی به محلی امن رساندم با خانواده ام تماس گرفتم، موضوع را گفتم و آنها به کمکم آمدند. بعد از این شکایت چندین شکایت مشابه دیگر نیز به پلیس گزارش شد و در نهایت ماموران با مشخصاتی که شکات از خودرو سارقان دادند موفق شدند سورن را شناسایی کنند. مادر، بی خبر از پسر زورگیر پلیس ...