فرار عروس 13 ساله از خانه مجردی داماد در مشهد / تحمل زندگی زناشویی را ...
سایر منابع:
سایر خبرها
سرانجام عشق و عاشقی پسر 16 ساله
به فرار گذاشت اما من هنوز با تردید دست به گریبان بودم که فرار کنم یا موتورسیکلت را بردارم طولی نکشید که رهگذران و شهروندان با دیدن این صحنه دورم حلقه زدند و مشت و لگد نثارم کردند در این لحظه بود که پلیس از راه رسید و مرا از چنگ آن ها نجات داد با آن که یک ماه در کانون اصلاح و تربیت زندانی بودم اما هیچ کدام از اعضای خانواده ام تلفنی هم با من گفت وگو نکردند، می دانم اشتباه کرده ام اما دوست دارم پدر و مادرم خطاهایم را ببخشند و فرصت جبران به من بدهند . سرانجام عشق و عاشقی پسر 16 ساله ...
زن: با سوپر مارکتی محله وارد رابطه شدم و به شوهرم خیانت کردم
شده بودیم و به هم علاقه مند بودیم. مخالفت های پدر بازنشسته ام هیچ فایده ای نداشت. آن قدر تیپ و قیافه فرشید چشمانم را گرفته بود که فقط او را مرد آرزوهایم می دانستم و به چیز دیگری فکر نمی کردم. خلاصه، من و فرشید هفت سال قبل پای سفره عقد نشستیم و زندگی مشترکمان آغاز شد. اوایل زندگی آن قدر در احساسات و هیجانات جوانی غرق بودم که هیچ مشکلی را در زندگی ام احساس نمی کردم، از سوی دیگر نیز کمک ...
نقشه ای شوم و تجاوز گروهی چهار پسر به دختر نوجوان در پارک!
کرد و مرا لو داد. متهم گفت: من قصدی برای آزار این دختر نداشتم و اصلا نمی دانستم این کار جرم است. دختر نوجوان که چند ماه قبل شکایت خود را به مأموران ارائه داده بود، به قضات شعبه 4 که از او بازجویی می کردند، گفت: من در راه مدرسه با متهم آشنا شدم و آن روز هم قرار بود با هم فقط حرف بزنیم، اما او من را به پارک برد و دوستانش را خبر کرد که بیایند و من را مورد آزار قرار دهند. من جثه ...
خاطرات ماه محرم نویسنده "خندوانه" از پوشیدن لباس سقایی تا ساخت مستند درباره طلبیده شدن توسط امام حسین (ع)
جزو معدود هیات های نوجوانان و نونهالان بودیم که یک شب شام هم می دادیم و خیلی جذاب بود. به دلیل اینکه یک حس بزرگ شدن برایم داشت. اعتقاد دارم فکر کردن به امام حسین (ع) این قدرت را به ما می دهد. سایدرام زدن در هیات امام حسین (ع) فتوحی همچنین در مورد اینکه در واقعه ی عاشورا کجا قرار می گرفت، گفت: صادقانه می گویم که فکر می کنم جزو اولین نفراتی بودم که می رفتم و قطعا شهید می شدم ...
انگیزه عجیب عامل ربودن دختر 12ساله
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا به نقل از همشهری، چند روز قبل دختری 12ساله به همراه پدر و مادرش راهی اداره پلیس شد تا از راننده خودروی پرایدی به اتهام آدم ربایی شکایت کند. وی گفت: روز حادثه بعد از آنکه کلاسم تمام شد به خانه دوستم رفتم. غروب بود که از آنجا خارج شدم تا به خانه خودمان برگردم و درحالی که منتظر تاکسی بودم، خودروی پرایدی بوق زد و من مسیرم را گفتم. به گمان اینکه مسافرکش است سوار ...
روایت هایی درباره شخصیت آیت الله ناصری
خوشش آمده بود. چرا آیت الله ناصری در لیست ترور سید مهدی هاشمی بود؟ حجت الاسلام افشاری در بخش دیگری از خاطرات خود با اشاره به اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی پس از پیروزی انقلاب درباره مخالفت باند مهدی هاشمی با آیت الله ناصری می گوید: بعد از مدتی انتخابات مجلس شورای اسلامی پیش آمد. من هم کاندیدا شده بودم. آیت الله ناصری و پدرش و روحانیون منطقه مرا تأیید کردند. 43 ...
نقشه سیاه خواستگار مست برای دختر زیبای مشهدی
معتاد الکلی تبدیل شدم و آینده ام را به نابودی کشاندم. با پایان تحصیلات دبیرستان و در حالی که گواهی نامه رانندگی گرفته بودم، دیگر به سربازی هم نرفتم چرا که از خماری می ترسیدم و بهترین راه را در فرار از سربازی دیدم، اگر چه می دانستم سرنوشتم تغییر می کند و در دره فلاکت و بدبختی سقوط می کنم. پدرم که شرایط را این گونه دید با یک تعهد کتبی خودروی پرایدش را در اختیارم گذاشت تا با آن مسافرکشی کنم و درآمدی ...
دسیسه سیاه برای لیلای 17 ساله
خودم در آن وضعیت نامناسب آرزو کردم ای کاش می مردم. چطور می توانستم با خانواده ام روبه رو شوم. مطمئن بودم پدر و مادرم با دیدن من در این وضعیت دق می کردند. تنها راه را فرار از این شهر می دیدم. برای همین با اندک پولی که داشتم بلیت اتوبوس گرفتم اما قبل از سوار شدن به اتوبوس از حال رفتم. ظاهراً خانواده ای که مرا بی هوش در ترمینال دیده بودند با پلیس تماس گرفته و مرا به کلانتری منتقل ...
شهید کوهستانی عمل به دستورات قرآن کریم را سرلوحه زندگی خود کرده بود
خواهر شهیدِ قرآنی حسن کوهستانی در گفت وگو با خبرنگار تهران پرس از خاطرات این شهید بزرگوار گفت: از اول ابتدایی شاگرد قرآن برادرم بودم، وی زمان طاغوت در منزل کلاس قرآن برگزار می کرد و برای جذب شاگرد آگهی آموزش قرآن را با دست می نوشت و به در، دیوار و تیرهای چراغ برق می زد. شاگردانش به قدری زیاد بود که در اتاق 12 متری کلاس قرآن جا نمی شدند، درها را باز می کردیم که در حیاط بنشینند و از آموزش ها ...
خانوادگی در حوالی بلندترین آبشار مازندران
گروه زندگی- سمیه دهقان زاده: این هفته حوصله رفتن و گشتن آخر هفته ام ته کشیده و ذهنم خالی از ایده های خفن برای گردش و دور دور خانوادگی است، ولی دلم نمی خواهد خانه هم بمانیم. غرق در افکار زل زده به سقف اتاق هستم که خواهر و برادر کوچکم با ذوق و هیجان سراغم می آیند و همزمان می گویند: خواهرجون، این دفعه قراره ما رو کجا ببری؟ هنوز جواب نداده، برادر کوچکم شروع می کند به سخنرانی و می گوید: ما کل ...
نمایش مرگبار در مهمانی شبانه
ادای بازیگران فیلم های اکشن را درآوردم و بعد به گمان اینکه اسلحه خالی است آن را به طرف مقتول که یکی از مهمان ها بود، گرفتم و ماشه را چکاندم. ناگهان صدای شلیک در خانه پیچید و دوستم خون آلود روی زمین افتاد. همه که تا چند دقیقه قبل می خندیدیم یکباره شوکه شدیم. باورمان نمی شد اسلحه پر بوده و یکی از گلوله ها در آن گیر کرده است. من که وحشت زده بودم از ترسم پا به فرار گذاشتم، اما عذاب وجدان لحظه ای رهایم ...
یک متجاوز در اطراف جاده بهشت زهرا جولان می دهد | ازار و اذیت زنان تهرانی + جزئیات
کنم و سوار خودرواش شدم. اما مسافرها در بین راه پیاده شدند و ناگهان راننده تغییر مسیر داد و در جاده ای خلوت پیچید. تازه آن زمان بود که فهمیدم چه نقشه شومی در سر دارد. ابتدا سعی کردم در ماشین را باز کنم اما درها از داخل باز نمی شد. بشدت ترسیده بودم که ناگهان فکری به ذهنم رسید، دستم را از شیشه نیمه پایین پنجره بیرون برده و در را باز کرده و خودم را از ماشین بیرون انداختم. بعد با تمام قوا در خلاف جهت ...
ماجرای علاقه مند شدن یک خانم به شغل پر زحمت تعمیرکاری اتومبیل
به گزارش سینماخانه و به نقل از پایگاه اطلاع رسانی سیما، مطهره سادات غزنوی، بانوی موفق گفت: من تعمیرکار خودرو هستم و به کارهای فنی بسیار علاقه دارم؛ مسیری که برای یادگیری این حرفه طی کردم بسیار دشوار بود اما به دلیل علاقهای که داشتم توانستم در این شغل موفق شوم. حوزه فعالیت من در زمینه برق خودرو است و علاقه به آن از زمان کودکی شکل گرفت. من با پدرم ارتباط بسیار صمیمانه ای داشتم و از ...
روایت خانواده هایی که هزینه مراسم ختم عزیزانشان را صرف آزادی زندانیان کردند
خیر ماندگار است: مادرم همسر شهید محمدحسین شیبانی بودند. ما اصالتا اهل قصر شیرین هستیم. همان اوایل جنگ وقتی عراق بمب های خودش را روی سر مردم ریخت پدرم که نظامی بود همراه دیگر نظامی ها برای دفاع از کشور راهی جبهه ها شد. در همان روز های ابتدایی جنگ پدر من جزو مفقود الاثر ها اعلام شد. ما هم همراه مادرم به مشهد آمدیم. با گذشت سال ها پدرم جاویدالاثر شد. در بحبوحه کرونا مادرم نیز فوت کرد. آن ...
عروس و داماد موتورسوار به زندان رفتند ! / راز عروس 16 ساله چه بود ؟!
بازی تصمیم گرفتیم با همان وضعیت موتورسواری کنیم. حسین موتور را روشن کرد. من نیز با لباس عروس و تور سفید پشت سرش سوار شدم. به راه افتادیم. در خیابان ها بوق می زدیم و می رفتیم. همه مردم با تعجب نگاه مان می کردند. ساعت 9 شب بود که خودروی گشت پلیس جلوی ما را گرفت. تور را روی سرم کشیدم. ماموران پلیس با دیدن کفش ها و شلوارم فهمیدند زن نیستم و دستگیرمان کردند. من اصلاً نمی دانستم این کار جرم است ...
داشتن خانواده ای همراه اصلی ترین دلیل موفقیت ماست/مسئولان ورزش به جای تبریک حمایت کنند!
اشتیاق کلاس و حرکات ورزشی کاراته به آن علاقه مند شدم و در همان باشگاه شروع به ورزش کردم و این ماجرا ادامه دار شد. از مدال هایی که در مسابقات آسیایی به دست آورده اید صحبت کنید. شرایطتان برای شرکت در مسابقات آسیایی چگونه بود؟ پس از دو سال که همه مسابقات حضوری لغو شده بود و تنها به صورت آنلاین در مسابقات شرکت کرده بودم، برایم حضور در مسابقات آسیایی سخت بود. با توجه به اینکه در ...
عروس 16ساله زیر دست و پای داماد له شد!
دیگر را برای خانواده اش بازگو کردم مادرش مرا به بارداری تشویق کرد و مدعی شد اگر فرزندی به دنیا بیاورم قدیر نیز سربه راه خواهد شد. من هم پذیرفتم و فرزندم "الیاس" به دنیا آمد اما حدود دو ماه قبل فهمیدم که او دوباره زن جوانی را به عقد موقت خودش درآورده است. این بار وقتی به او اعتراض کردم ناگهان با چهره ای خشمگین به خانه پدرم آمد و همه ما را کتک زد. دیگر کاری از دستم ساخته نبود ...
مادر: خون بهای شوهرم را گرفتم اما پسرم به خاطر پول می خواهد مرا آتش بزند!
زن 52 ساله با بیان این که پسرم قصد داشت مرا آتش بزند که توسط همسایگان نجات یافتم، درباره سرگذشت خود و شکایت از فرزند بزرگش، به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: 17 ساله بودم که با پسر عمه ام ازدواج کردم. موسی کارواش داشت و از همان دوران کودکی روی پای خودش ایستاده بود تا دست نیاز به سوی کسی دراز نکند. همسرم مرد زحمتکشی بود و از نظر مالی هیچ کمبودی نداشتیم اما رفیق بازی های او تنها ...
رابطه جنسی و نامشروع عروس خانم مشهدی با پسر جوان
ترسیدم اما وقتی احساس کردم ناراحت شده است، پذیرفتم. به اتفاق هم ساعتی را در خیابان های شهر چرخیدیم، ناگهان او مرا به خانه ویلایی در حاشیه شهر برد. نمی خواستم داخل خانه بروم اما او با اجبار مرا به داخل برد. دیگر فهمیده بودم که در چه دامی گرفتار شده ام اما کاری از دستم برنمی آمد. او تهدید کرده بود اگر به خواسته اش تن ندهم همه صحبت ها و عکس هایی که از من دارد را در اختیار خانواده و شوهرم قرار خواهد داد ...
مهاجر سرزمین آفتاب راوی سرگذشت تنها مادر شهید ژاپنی
رسیده بود که فکر کرده بود باید آستینش را بالا بزند و از طرف بابایی برای راضی کردن پدرم به خانه ما بیاید. من از آمدن او بی اطلاع بودم و هنگام غروب وقتی به خانه رسیدم، این زن در حال خارج شدن از خانه ما بود. او از اخلاق پسندیده مرد ایرانی برای خانواده ام گفته بود. همین که پا به اتاق گذاشتم، برادرم هیداکی با توپ پر به سراغم آمد و در حالی که پدر و مادرم می شنیدند، سرم داد زد و با صدای بلند ...
آرزوی مادرم خدمت پسرش به بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) بود
حرم مطهر رضوی رفتیم تا بیشتر با او و خدماتش در این مضجع شریف آشنا شویم که مشروح آن را در ادامه می خوانید. چه عواملی موجب شد حسن طالبیان شریف هم جزو یکی از کارمندان و خدّام مضجع شریف امام هشتم(ع) شود و دو سوم عمر خود را در خدمت به این ساخت مقدس بگذراند؟ سال 1325 در کوچه سرشور مشهد متولد شدم و آخرین فرزند مادرم بودم. او شش پسر و یک دختر داشت که پسرانش همه به شغلی در بازار مشغول بودند ...
روایت ماه عسل و اربعینی به یادماندنی
پیاده روی اربعین را انتخاب می کند، آن هم بدون هتل و هواپیما و شرایط مناسب! به این چیزها اهمیتی ندادم اما سه روزبیشتر تا زمان سفر نمانده بود و ما هنوز گذرنامه نداشتیم. در همین فکرها بودم و داشتم ظرف های نهار را می شستم که همسرم از راه رسید صدای شادی اش مرا از افکارم بیرون آورد، همسرم با دو گذرنامه در دست و خندان می گفت : دیدی گذر نامه ها را گرفتم ، دیگه چه می گی؟ می بینی که بساط ماه عسلمون ...
دختری بودایی که زینب زمانه خود شد
. زمانی که می خواستند از مسجد خبر شهادت برادرم را بدهند همه در منزل مادرم جمع شده بودیم. ظاهرا یک هفته ای از شهادت برادرم گذشته بود، اما خبر به ما نرسیده بود، زیرا یکی از هم رزمان او گفته بود تا پیش از بازگرداندن پیکر برادرم، خانواده اش را در جریان شهادتش قرار ندهید. پس از یک هفته که پیکر برادرم آمد به یاد دارم که پدرم به مسجد رفت. آن شب دیگر همه ما فهمیده بودیم برادرم شهید شده است. یکباره پدر وارد شد ...
قرآنی که هدیه تیم برتر مسابقات والیبال اسرا شد
مجاهدت آزادگان به ایران عزیز هدیه شد و ملت منزلت آنان را پاس می دارند. حسنعلی گل محمدی با یاد آزادگان سرافراز میهن که در 26 مرداد 69 به میهن بازگشتند با بیان اینکه خاطره گویی در مورد جنگ تحمیلی و اسارت بسیار دشوار است، گفت: با آغاز جنگ تحمیلی سال اول دبیرستان بودم که بعد از امتحان خردادماه با چند تن از دوستانم تصمیم گرفتیم به مناطق جنگی برویم، آن زمان پدرم در سپاه تویسرکان خدمت می کرد و ...
آشیخ حسنعلی نخودکی، پیر نام آشنای مشهد
بسیاری به آن گره خورده بوده و یکی از آن دست ها، دست مرحوم شیخ نخودکی است. درگذشت در منزل عبدالحمید مولوی ماجرا از این قرار است که مرحوم عبدالحمید مولوی، پژوهشگر و پدر خراسان شناسی معاصر، یکی از شاگردان آیت ا... شیخ حسنعلی نخودکی بوده و ایشان به واسطه این آشنایی و هم نشینی و رفاقت، بسیار به این خانه می آمده و با اهل آن معاشرت می کرده است، آن چنان که به گفته دکتر مجتبی مولوی ...
مروری بر مهم ترین حوادث دهه اول شهریور
محل جنایت فرار کردم. پس از این اعترافات بود که کارآگاهان متوجه قتل های سریالی زنان در سال های گذشته شدند و تحقیقاتشان را از غدیر ادامه دادند تا این که او بالاخره به قتل سه زن و مرد جوان اعتراف کرد و گفت: با آذر در شرق تهران دوست بودم اما به اختلاف خوردیم و مجبور شدم او را خفه کنم. چند ساعت بعد متوجه شدم دخترش هم می داند من با مادرش دوست هستم. به همین خاطر صبر کردم و وقتی دختر جوان وارد خانه ...
از بودا تا اسلام، از هنگ کنگ تا ایران/ ماجرای مادر ژاپنی که مادر شهید شد
یاد کرده است: "دین من بودایی بود، من به آن صورت با دین بودایی آشنایی نداشتم و نمی دانستم دین بودایی چی هست، یعنی همان طور که پدر و مادرم بودایی بودند، من هم بودایی بودم و بودایی به دنیا آمده بودم. اسماً بودایی بودم و نمی توانستم تشخیص بدهم که دین بودا از ادیان دیگر بهتر است یا نه. ولی بعد از اینکه با آقای بابایی آشنا شدم ، ایشان با من از اسلام صحبت کرد. فکر کردم اسلام دین زندگی است، دین جدا از ...
قاتل: فکر کردم اسلحه خالی است!
بیرون آورده و در دستش بود، اما هیچ کسی از ما نمی دانست که یک فشنگ داخل اسلحه گیر کرده است. من در آن حالت اسلحه را برداشتم و به شوخی به طرف دوستانم گرفتم و ادای بازیگران فیلم را در آوردم و بعد به خیال اینکه اسلحه خالی است به طرف شایان گرفتم و ماشه آن را چکاندم که ناگهان صدای شلیک در خانه پیچید و شایان خونین روی زمین افتاد. شوکه شده بودم و باورم نمی شد که دوستم را زخمی کرده ام و بعد از ترس فرار کردم ...