سایر منابع:
سایر خبرها
درباره حضور ایرانی ها در جنگ بوسنی کتاب اندک است/ ما شاهد وضعیت مشقت بار مردم بوسنی بودیم
؟ گفتم از ساعت توی اتاق. بعد سوال کرد شما هم در بوسنی بودید؟ گفتم بله. دوباره پرسید: چه زمانی بوسنی بودی؟ گفتم: زمان جنگ. بعد از این پرسش و پاسخ ها بحث جدی تر شد. این مولف عنوان کرد: درباره خاطرات حضور در بوسنی سوال کرد. من هم گفتم سفر نخست را به صورت روزشمار ثبت کردم. سرهنگی از من خواست تا یادداشت های حضور در بوسنی را ببینید. بنابراین زمانی که یادداشت ها را تحویل دادم، شکل کتاب به صورت ...
120دقیقه دلهره در خانه مادرزن سابق
انتقام و کشتن آنها مرا آرام می کرد. از کشتن مادر و خواهرزن سابقم پشیمان شدم . همه را داخل اتاق خواب انداختم. شلیک کردی؟ نه. به همسرم گفتم اول تو را می کشم تا داغ تو بردل خانواده ات بماند. بعد پسرمان را می کشم، چون می خواهم خودکشی کنم و بمیرم او تحمل تنهایی و دوری ما را ندارد و غصه می خورد . دو ساعتی آنها گروگان من بودند تا این که ماموران وارد عمل شدند. روزنامه جام جم ...
شهیدی که فرمانده گردان بچه های سوری بود
. موقعی که قرآن را به من دادند جلوی پایشان نشستم و گفتم: حضرت آقا ما جا ماندیم از شهدا، دعا کنید. گفتند نه این طور نیست. بعد هم در مورد ما همسران شروع به صحبت کردند. آن روز من از حضرت آقا قرآن و یک انگشتر به یادگاری گرفتم. فرازهایی از وصیتنامه شهید قدیر سرلک مورخ 1394/2/10 با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد (صل الله علیه وآله وسلم) و با احترام وصیتنامه خود را این گونه ...
افروغ: بزرگترین اشتباه تاریخیم رای به احمدی نژاد بود
ورزش گفت ساکت باشید، گفتم ساعت کلاس درس که باید ساکت باشیم، ساعت ورزش هم سکوت کنیم؟ او آمد یک سیلی به من بزند و نوک انگشتش به صورتم خورد و من هم مقابله به مثل جزئی کردم. مدیر، من را که شاگرد اول هم بودم خواست و گفت عذرخواهی کن. گفتم نمی کنم چون تشخیصم درست بوده. او به چه حقی به من سیلی زده است؟ دلیلش را بگوید؟ مگر من چه گفته بودم؟ مدیر هم که خودش سابقه توده ای بودن و مبارزه سیاسی علیه رژیم پهلوی ...
"مهاجر مجاهد" ایرانی که با روضه حضرت علی اکبر(ع) "حافظ اسد" را گریاند و بر پیکر او نماز شیعی خواند!
اسد رفتیم و نماز میت را مفتی اعظم دمشق به سبک اهل سنت خواند و دفنش کردند. پدر تعریف می کرد که "در مجلس ترحیم آن قدر صبر کردم که همه بروند و فقط چند نفر باقی ماندند بعد به بشار اسد گفتم من با شما کاری دارم و باید خصوصی بگویم. بعد وقتی با بشار تنها شدم گفتم من شهادت می دهم که پدر شما شیعه بود و نمازی که بر ایشان خوانده شد، نماز اهل سنت بود و چون شما وصی اش هستید، می خواهم از شما اجازه بگیرم که نماز میت شیعه برایش بخوانم. بشار خیلی خوشحال شد و گفت لطف می کنید و حتماً این کار را بکنید. من هم صبر کردم تا همه بروند و فتنه ای نشود بعد در تاریکی شب برای حافظ اسد نماز میت خواندم. ...
حاج قاسم گفت هروقت خواستی به من زنگ بزن و غرغر کن!
خانه ما. فکر کردم ناهار می مانند. برای همین کمی قورمه سبزی درست کرده بودم، میوه، شیرینی، چای، دمنوش و همه چیز آماده کرده بودم. تا چشمم به حاج قاسم افتاد، شروع کردم گریه کردن. گفتم: حاجی این چه کاری بود؟ شما 4 سال به من گفتی علی اسیر است، برمی گردد. این دیگر چه اسارتی بود؟ گفت: دخترم! مگر علی اسیر نبود؟ گفتم: اما شما به من گفتی او زنده است. گفت: مگر غیر از این است که شهدا زنده هستند؟ این ...
جنگ جوهایی از 1955 میلادی
؟ راستش جوان تر که بودم من هم مثل شما فکر می کردم کار ابلهانه ایست اما واقعا بعضی حرف هایشان راست است. یکی از عموزاده هایم در مراکش به سراغشان رفته. بله مادام، فالِ نتیجه ی جنگ امروزِ مغرب با فرانسه را گرفته. تعجب می کنید اگر بگویم چه گفته. پیروزی؟ نه مادام. چیزی فراتر از این. جادوگر دست عموزاده ام را فشار داده و روی سرش قرنفل پاشیده و گفته: فرانسه پیروز می شود اما شما شکستش می دهید! من که سر در نیاوردم ...
مفهوم رهبری مشارکتی از زبان یک فعال سینما
علاقه چندانی به کار کردن با من نداشت چون فکر می کرد من یک جوانک تازه کار هستم که سیتکام کار می کند. برای جلب احترامش، کلی زحمت کشیدم. نمی خواستم سلطه پیدا کنم بلکه از منطق خلاقانه ام، از مهارتم در حل مشکل که از بچگی یاد گرفته بودم، استفاده کردم. همان مهارتی که در اطرافیانم می دیدم که آستین بالا می زدند و می گفتند یک جای کار می لنگد. چه کار کنیم که درست شود؟ نظر شما چیست؟ بالاخره با او به جایی ...
امروز سالروز تولد شهلا ناظریان است
با عنوان هشت زن از جهنم بود. برای این کار خاطرم هست که هشت زن برای دوبله جلوی میکروفن ها نشسته بودند و من چون خجالت می کشیدم عقب ایستاده بودم. مدیر دوبلاژ آقای شرافت بود. دفعه اول دیالوگی که من باید می گفتم رد شد، آقای شرافت از من پرسید چرا نقشت را نگفتی و من به او گفتم جایی نداشتم که بتوانم بروم جلوی میکروفن. آقای شرافت جایی را برای من باز کرد و من جلوی میکروفن رفتم و دیالوگم را گفتم ...
گفتگو با فاطمه قاسم خانی که زندگی خود را وقف اهل بیت (ع) کرده است
دستگیر شدی، یک وقت نگویی خواهر دانشجو داری. ممکن است او را آزار دهند و من طاقت اینکه دختر را برای شکنجه ببرند ندارم. همیشه به علی می گفتم: نگران من نباش. از چیزی نمی ترسم، چون تو را برای چنین روز هایی بزرگ کرده ام. من دنبال چنین انقلابی بودم. نترس! این تهدید ها حتی زمانی که پسر ها و شوهرم با هم جبهه رفته بودند ادامه داشت. شب ها در خانه را می زدند و اسم حسین را که پسر کوچک ترم است صدا می ...
صحنه غم انگیز از پدری که نعش کودکانش را در آغوش داشت / روایت تکان دهنده از حادثه زلزله بم (حاوی تصویر ...
عکس گرفتن کردند. عکاس می گفت برادر شما معترض شده بود؟ برادرم نبود برادر خانمم بود! راستش در آن اوضاع و احوال هیچ کس حال و روز خوبی نداشت اما خوب به یاد دارم که به برادر خانمم گفتم بگذار کارشان را انجام بدهند (این مطلب را عکاس هم تأیید می کند. او می گوید: چندین عکس گرفتم و بعد شروع کردم به کمک کردن، همراه با پدر آن دو بچه اشک می ریختم و خشت و بلوک به دستش می دادم!) همگی منقلب ...
روایت شنیده نشده؛ شوکه شدن حاج قاسم از دستور رهبر انقلاب
به زندان انداختیم. خیلی خوشحال بودیم. در جلسه ای که خدمت رهبر انقلاب رسیده بودیم من این مساله را مطرح و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند. من بدون چون و چرا زنگ زدم، اما بلافاصله با تعجب زیاد پرسیدم آقا چرا؟ من اصلا متوجه نمی شوم چرا باید این کار را می کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم ...
پویش راویان فاطمی | ماجرای یک روضه زنانه خانگی در قم
مسکونی در محله انسجام قم دعوت بودم. در بدو ورود با صاحب خانه مواجه شدم که لنگان لنگان به استقبالم آمد. در بین مجلس هم در هنگام پذیرایی از مهمانان و رفت و آمد، در راه رفتن مشکل داشت. بعد از دو روز ایشان با بنده تماس گرفتند و با صدایی بغض آلود ماجرای روضه خود را تعریف کردند. ایشان گفتند که روز قبل از روضه پایم پیچ خورد و سه انگشت پایم از جا در رفت. طوری درد میکرد که ...
کوچه حاج علی مراد آرام تر از همیشه/ آیا در این کوچه هلهله برپا خواهد شد؟
اعتماد آنلاین: مرد افغانستانی دوستش را به خاطر درگیری بر سر پول به قتل رساند و حالا منتظر محاکمه و تعیین سرنوشتش است.ازدواج خواهر قاتل با برادر مقتول؛ شرط اعلام گذشت سه سال از آخرین دیدار عزیز با پدر و مادرش می گذرد. او در همه این سال ها در زندان بوده و کسی سراغش را نگرفته است. عزیز متهم است دست به قتل یکی از اقوامش زده و حالا منتظر محاکمه است. خانواده این متهم افغانستانی او را طرد کرده اند. عزیر داستان قتل را بازگو کرده است: *متهم به قتل هستی. چه کسی را کشتی؟ با مقتول دوست بودم. قوم و خویش هم بودیم. دعوا کردیم و من هم زدم ولی نمی خواستم بکشم. *سر چه مساله ای دعوا کردی؟ سر پول! پول هایم را برداشته بود و نمی داد. زیر بار هم نمی رفت که او پول ها را کش رفته است. *مگر پول هایت کجا بود؟ من و مقتول با هم زندگی می کردیم. یک اتاق نگهبانی بود که با هم آنجا بودیم، من هم پول هایم را در کمد خودم قایم کرده بودم. او پول ها را برداشت. ...
روایت حاج قاسم از والفجر هشت
رفتند و هر دوشان شهید شدند. نتوانستند دفاع کنند تا رسیدند آن جا زدندندشان و شهید شدند. ما همه مان فرمانده بالای این تپه گیر کردیم. آن برادرهای فرمانده ما که بعدها همه شان شهید شدند، نگران من بودند. یک بسیجی بود شاید کمتر از نوزده سال سنش بود. این بسیجی بلند شد. پیک گردان بود. گفت: من ایستاده جلوی این ها راه می روم، شما خمیده جلوی من بدوید به سمت خاکریز این ها من را می زنند تا من را می زنند ...
خیانت منافقین در جبهه های جنگ چگونه رقم خورد؟
...> به او گفتم: برادر جان؛ تو که الآن مجروح هستی و توان جنگیدن نداری، پس چرا می خواهی این جا بمانی و وبال گردان ما بشوی؟ او گفت: من می دانم به محض روشن شدن هوا، دشمن با نیرو های تازه نفس، پاتک های شدید خودش را شروع می کند. می خواهم این جا بمانم، تا بتوانم جواب آن پاتک ها را بدهم. لحظه به لحظه درگیری ها شدیدتر می شد و دشمن از سه طرف؛ با آتش بی امان تیربار های دوشکا؛ نفرات ما را هدف قرار می ...
(عکس) این هواپیمای جالب لاکهید مارتین هیچ گاه پرواز نکرد!
یک نسخه دیگر از 777 اکس و 10-777 بود که می توانست 450 مسافررا جا به جا کند. روسیه با طراحی هواپیمای دو طبقه سوخو کی. آر 860 یا "بال روسیه" از این هم فراتر رفت. هدف این بود که این هواپیما 850 الی 1000 مسافر را جابه جا کند (تصور کنید با این همه مسافر منتظر چمدان خود هستید.) درنمایشگاه هوایی پاریس در سال 1999 یک مدل 24/1 هم ارائه شد، اما این هواپیما هیچ وقت ساخته نشد. اما معلوم ...
چرا آیت الله منتظری به برخورد با آیت الله شریعتمداری اعتراض کرد؟
به آقای ری شهری که آن وقت وزیر اطلاعات بود،گفتم . یک روز آمده بود این جا، گفت : من الان منزل آقای گلپایگانی بوده ام ،این مطلب را به آقای گلپایگانی گفته ام به شما هم می گویم ،آقای شریعتمداری همین دو سه روزه رفتنی است ، مبادا عکس العملی از خودتان نشان بدهید!. در حقیقت آمده بود تهدید کند.من به او گفتم : بالاخره آقای شریعتمداری یک مرجع است که تعداد زیادی از ترک ها به ایشان علاقه دارند، من اگر جای امام ...
عزیزی خادم: امیر اسکندری را می شناسم، انسان درست و پاکی است!
است چون دو سال یک بار تاییدیه جابجا می شود و معمولا خریداری نمی کنند. شرکت بلژیکی – هلندی مورد تایید فیفا بود و قانونی آمد ولی سم پاشی کردند و به ما انگ زدند. اتفاقا افرادی که این رفتارها را کردند اقدام علیه امنیت ملی کردند. شما دادگاه رفتید؟ نتیجه اش چه شد؟ بله، تبرئه شدم. یک شرکت روسی هم بود که می شد با آن کار کرد. بله فشار هم بود که بیاورم. ...
درخواست سیاه عروس 15 ساله از داماد عاشق / پرستو یک دفعه ناپدید شد!
...! مادرم از این رفتارها ناراحت می شد اما به خاطر من تحمل می کرد و حرفی نمی زد. چون من به شدت به پرستو علاقه مند بودم و نمی گذاشتم کسی در خانه به او نازک تر از گل بگوید! مدتی بعد پرستو به من پیشنهاد مصرف مواد مخدر را داد و گفت با مصرف تریاک بیماری ام بهبود می یابد. من نیز خام حرف های او شدم و با مصرف مواد مخدر آینده ام را به تباهی کشاندم چرا که پس از مدت کوتاهی به این ماده ...
سرقت از خودرو با چوب بستنی!
تالار؟ بله از تالارها بشقاب، قاشق، گوشت، قند، برنج و وسایل موسیقی می دزدیدم. هر تالاری حدود 200 کیلو گوشت داخل یخچالش است. آخرین بار کی آزاد شدی؟ بعد از 7 سال و نیم زندان، دو ماه قبل بود که از زندان آزاد شدم. 5 دقیقه از آزادی ام نگذشته بود که اولین سرقت را انجام دادم. از چند سالگی سرقت می کردی؟ 14 سالم بود، دوستم گفت ماشین همسایه مان را خالی کنیم. به خاطرش شش ماه ...
رهایی گروگان در عملیات ویژه پلیس پایتخت
بعد از گروگانگیری پشیمان شدم، چون به این نتیجه رسیدم که درباره همسر سابقم اشتباه فکر می کردم. فکر می کنی چرا از شما جدا شد؟ من بیکار بودم و وضع مالی ام خوب نبود، فکر می کنم به همین دلیل شش ماه قبل از من جدا شد. درباره گروگانگیری توضیح بده؟ همانطور که گفتم می خواستم خودم، همسرم و فرزندم را بکشم و قصد نداشتم به خانواده او آسیبی برسانم، اما او بعد از جدایی ...
روایت محکوم به حبس ابدی که بازگشت به زندگی خود را عنایت حضرت زهرا (س) می داند
بارگذاشته برای ناهار کارگران، فضایش را پر کرده است. خداحافظ آزادی! صبح را شروع کرده بود؛ مثل صبح های پیش و پیش تر. اول باید مواد مصرف می کرد. محمد سی وچهارساله که دیگر اشتهایی برایش نمانده بود، مواد برایش شده بود واجب تر از نان شب و روز: ساعت حدود 9 صبح بود. پای مصرف بودم. زنگ حیاط را زدند. گفتم شاید زن همسایه است که آمده برای فضولی. شاید هم مشتری باشد برای خرید مواد. چند بسته را ...
عشقِ کُشتی
در انتهای کوچه قرار داشت به نام خانه علوی که در آن خانه انواع ورزش ها مانند بدنسازی، زیبایی اندام و وزنه برداری انجام می شد. در همان خانه اتاقی هم به کشتی اختصاص داشت. آن زمان یک مربی به نام آقای کهن که نی ریزی هم نبود به ورزشکاران کشتی یاد می داد. اولین شبی که به آنجا رفتم ایشان به من گفت شما هم استعداد کشتی داری و هم بدن خوبی برای کشتی گرفتن. همین حرف باعث شد من به ادامه کشتی تشویق ...
هرگز نمی خواستیم گلنار گیل دخت گستاخ باشد
به دست شازده قجری نیفتد و... بله اما هنوز آن موقعیت های پرچالشی که شما در موردشان سؤال کردید، پخش نشده و نمی توانم در حال حاضر توضیحی درباره آنها بدهم. به هر حال گلنار جزو نقش های بسیار سخت در سریال گیل دخت است؛ چون گلنار را در یک موقعیت خطی نمی بینیم، او در موقعیت های گوناگون قرار می گیرد و رفتارهایش هم بر همان اساس تغییر می کند. درباره این چالش ها برای مان بگویید؟ اساسا ...
گفتگو با مادر شهید رضا فرزانه
؟ مجبوری شدم و نتوانستم دروغ بگویم. گفتم پسرم رفته مسافرت. گفت کربلا رفته؟ گفتم نه، مسافرت رفته دیگر... و نگفتم رفته سوریه. یک همسایه دیگرمان را هم که شام داده بودم گفت آش چی بود؟ گفتم آقارضا رفته سوریه و چشمهایم پر از اشک شده. گفت چرا گذاشتی برود؟ گفتم اگر اینها نروند، ما در این جا نمی توانیم زندگی کنیم. الان تا سوریه آمده اند و اگر بتوانند می آیند و تهران را می گیرند. بچه های ما باید بروند جلوی آن ...
اسارت همزمان دو برادر با دستان بسته به هم
. بعد از گذشت یک ساعت یک کامیون نظامی سر رسید، ما که 57 نفر بودیم را بر آن سوار کردند و به پشت جبهه انتقال دادند، من و برادرم جلال کنار هم بودیم و دستان مان به هم بسته شده بود. اینها بخشی از خاطرات مرحوم حاج اسماعیل شمس از آزادگان دفاع مقدس است که پس از گذشت 18 سال از بازگشت به وطن، با تشویق خانواده و دوستان خود تصمیم گرفت که خاطرات به یاد مانده از 10 سال اسارت و زندان را بنویسد، خاطرات وی ...
نویسنده کتاب به توان شانه هایت: متاسفانه ما آن طور که باید الگوهای خودمان را به نسل جدید معرفی نکرده ایم
غفوری است؛ ایشان هم آن اتش به اختیاری را دارند و هم اینکه همزمان می توانند چند کار را باهم انجام بدهند. چون خودم تک بعدی هستم، این برایم خیلی جالب بود و اگر کتاب را مطالعه کنید متوجه می شوید. برای مثال بعد از جنگ، ایشان پایگاه بسیج محله خودشان را تاسیس می کنند و انواع کلاس ها را برای خانم هایی که آن جا بودند؛ برگزار می کنند. همزمان جهاز برای نوعروس ها آماده می کنند و برای تازه عروس داماد ها، سوییت ...
شهیدی که خود را به آب می انداخت تا دیگران را شاد کند ! / از نماز اول وقت تا شهادت
ای ما هموار ساختند؛ وصیت اکثر شهدا را که مطالعه می کنیم به یک جمله شاخص می رسیم و آن هم ولایت فقیه است. مهدی موسی زاده؛ شهیدی از سیاه چادرهای ایل ملکشاهی در اولین روز اسفند ماه 1346 در خانواده ای از عشایر ایل ملکشاهی، به دنیا آمد. خانواده موسی زاده که عشایر بودند و در سیاه چادر زندگی می کردند؛ یک سال بعد از تولد مهدی، خانه ای در روستای سیرانه ساختند و در آن جا ساکن شدند. ...
یک سفر فوق امنیتی؛ زلنسکی چگونه به آمریکا رسید؟
که وارد حریم هوایی دریای شمال شود، یک هواپیمای جاسوسی ناتو منطقه را تجسس کرده بود، چون زیردریایی های روسیه در دریای سیاه گشت می زنند. یک جنگنده اف-15 آمریکا هم از پایگاهی در انگلستان بلند شد تا هواپیمای آقای زلنسکی را در بخشی از سفرش اسکورت کند. در نهایت هواپیما حدود ظهر به وقت واشنگتن، بعد از ده ساعت پرواز نزدیک پایتخت ایالات متحده فرود آمد. بعد از ورود آقای زلنسکی ...