توجه به محرمی نامحرمی زیر بمباران صدام
سایر منابع:
سایر خبرها
با تلاش شورای حل اختلاف بیله سوار زن جوان بیله سواری شوهر زندانی اش را بخشید
پس از اینکه بچه دار شدیم اختلاف مان بیشتر شد. ما سر موضوع های مختلف باهم درگیری داشتیم. آن روز من در آشپزخانه کار می کردم و دخترم در اتاق خوابیده بود که ناگهان شوهرم خانه را آتش زد. من نتوانستم بچه ام را نجات دهم و خودم هم بشدت سوختم. به این ترتیب مرد جوان شناسایی و دستگیر شد و در همان مراحل اولیه بازجویی به آتش زدن خانه اش اعتراف کرد و گفت: از ماه ها قبل با همسرم اختلاف داشتم و مشکل ...
پیراهن ها که پیر می شوند هر کدام قلبی در آغوش دارند
############################################################## عمران صلاحی ای دماوندِ پس از باران من ای رسیده تا لب ایوان من ای تکانده برف را از شانه ات باز بیرون آمدی از خانه ات آمدی با آن کلاه برف خود آمدی با شال آه ژرف خود شیر صبح و نان خورشیدت به دست گام های گرم تو یخ را شکست ای عموی پیر من حرفی بزن ...
کودک پرسش گر و پژوهشگر در جهان تکثیر می شود
( ایبنا )؛ در بخش اول گفت وگو با ریحانه جعفری با دغدغه این نویسنده برای نگارش کتاب خانه ی من کجاست؟ آشنا شدیم و درباره زبان و انتخاب کلمات درست داستان صحبت کردیم. در بخش دوم و پایانی، گفت وگویی درباره فضای علمی داستان، پایان و تصاویر کتاب داشته ایم که در ادامه می خوانید: خانه ی من کجاست؟ پس زمینه ای علمی نیز دارد؛ ولی آن قدر پررنگ نیست که قصه و قصه گویی متن تحت تأثیر قرار بگیرد. در این ...
ناگفته های تازه خانواده دو جانباخته هواپیمای اوکراینی
دیگر برای ما بود، اشک ریختیم...خانم دکتر از کانال هایی که داشت، کانال های پزشکی خبرها را می گرفت و ما با هم اشک می ریختیم. مجد: واقعا انگار دوباره هی بچه های ما کشته می شدند... آن مظلومی که در زاهدان کشتند، یک پسر بود، خدانور لجه ای، مادرش می گفت پسر من بهترین پسر دنیا بود، احساسش را کامل می فهمیدم، هر کسی امیدش، نان آور خانه اش، همه آرزو و آمالش... برای هشت خواهرش پدری می کرده...شما ببینید ...
روایت فارس از ناگفته های مهاجمان به شاهچراغ / روز حادثه خونین چه گذشت؟
بعد از بیعت گرفتن از حامد، عبدالله گفت: فردا طرف غروب، حامد رو ببر شاهچراغ و ولش کن. وقتی بردیش، به من اطلاع بده، از حامد که بیعت گرفتم، نیم ساعتی رفتم بیرون. تا نصف شب نخوابیدم. قاضی پرسید که چرا از حامد بیعت گرفتی؟ و محمد رامز جواب داد: عبدالله سعید گفت برای عملیات توی شاهچراغ. وقتی شنیدم، تعجب کردم و به عبدالله گفتم: اونجا همش زن و بچه و افراد بی گناهه. غیر مسلح هستن. عبدالله گفت ...
سجده شکر روی جاده آسفالته فاو- البحار
حسین (ع) در مجاورت اسکله چهار چراغ قرار داشت. گاهی اوقات دشمن با روشن کردن نورافکن های اسکله، سطح آب را روشن می کرد و مورد رصد قرار می داد. همه توجه بچه ها به سمت خداوند تبارک و تعالی جلب و لحظه ای ذکر و توسل به ائمه معصومین علیهم السلام خصوصاً حضرت زهرا (س) از لبان نیرو ها قطع نمی شد. شهید حسن زمانی مرتب به ساعت مچی اش نگاهی می کرد و به رسول باقری می گفت رسول چند ساعتی وقت باقی است؟ رسول ...
نبرد ستاره هندبال ایران با سختی های زندگی؛ "لای پر قو با آب پرتقال بزرگ نشده ام!"
هندبال بازی می کردیم و همین باعث می شد بعد از چند روز کف کتانی پاره شود برای همین من همیشه یک پک کامل از نخ و سوزن همراه داشتم تا کف آن را وصله بزنم. با نخ ابریشم و تکه های چرم در زیرزمین خانه مان کتانی را می دوختم. به قدری در این کار ماهر شده بودم که مادرم می گفت به جای هندبال بهتر است کفاش شوم! با همین عشق به هندبال بزرگ شدم و برای یادگیری این رشته هرجا می رفتم. حتی سال آخر دبیرستان از کرج می آمدم ...
پیتر چک به همتای ایرانی اش لایک داد!
فشار قرار گرفتیم اما خدا را شکر با زدن گل توانستیم نبض بازی را در دست بگیریم. البته در آن زمین نمی توانستیم فوتبال همیشگی خود را ارائه دهیم. با توجه به حضور هواداران خیبر، هر چه از زمان بازی می گذشت شرایط برای ما سخت تر می شد اما به هر حال بعد از به ثمر رساندن گل، با مدیریت بازی، دفاع خوب و سیو های که داشتم توانستیم سه امتیاز بازی را کسب کنیم. او در خصوص وضعیت ون پارس در جدول و اینکه آیا ...
آلو یا سیب زمینی؟ مساله این است!
یا حتی چهار سیب زمینی، یک پیاز متوسط درنظر بگیرید. سیب زمینی ها را به آبجوش بسپارید تا حسابی نرم و پخته شوند. در همین حین، پیازها را خرد کنید؛ خلالی، نگینی، رنده، هرجور که عشق تان کشید! پیازها را بگذارید که با روغن سرخ شوند. سیب زمینی ها که پخت و زیر آب سرد گرفتیدشان، بچه جان ها را صدا کنید تا عملیات پوست گیری را شروع کنند. وقتی همه جا را با پوست و خرده های سیب زمینی، مارک زدند و بعد یک ...
روایت پوتین های لنگه به لنگه در خط مقدم جنگ
رز جانبازی ادامه داد. خودش می گوید: دوران آموزش هر چند با سختی همراه بود؛ ولی درس ها و تجربیات خوبی برای ما به همراه آورد. بعد از اتمام آموزش ها، با تعدادی از بچه ها به تیپ 21 امام رضا (ع) اعزام شدیم. مقر تیپ در ساختمان های پنج طبقه اهواز بود. چند روز بعد از استقرار در مقر تیپ، گردان ما مأموریت یافت تا در خط پدافندی خندق پدافند کند. اواخر خردادماه، هوا به شدت گرم بود و ماندن ...
فارابی، قبولی با ارفاق
توانست قرار بگیرد. فیلم بعد از رفتن که بیش از این با عنوان بندباز نامیده می شد، به اسم فیلم اجتماعی به هرموضوعی ناخنکی زده بود. از مسابقه اتومبیلر انی و قهرمان شکست خورده تا سیرک بازی و واردات جنس قاچاق و رحم اجاره ای و تا وجدان ناراحت و بچه بی مادر و شکاف در خانواده و... . فیلم بعد از رفتن، می توانست حول و حوش همان سیرک که کار اصلی یکی از شخصیت ها بود، شکل گرفته و پیش برود اما ...
جواد یساری ؛ با مجوز یا بی مجوز او خواننده محبوب دلهاست ...
تبدیل به کاست شود و بعد از ارائه اولین کاست اسم من بیشتر از همیشه سر زبان ها افتاد. لطف خدا شامل حالم شد و مردم هم همراهی کردند اگر این مردم نبودند من هیچ نبودم ... اگر اشتباه نکنم در این سالها 100 قطعه خوانده ام و جز به جز همه این کارها در ذهنم مانده. من این روزها کمی حواس پرتی دارم. بعضی دوستانم باید یک حرف را چند بار تکرار کنند و آخرم می گویند حواست کجاست؟ اما تمام کارهایی که خواندم در ذهنم ...
20 سال حبس برای یک زن که برای کشتن خواهرشوهر و مادر شوهرش آدم اجیر کرد/آدمکش ها اشتباهی شوهر او را کشتند
پول نیاز داشتم ماجرا را با دو نفر از دوستانم در میان گذاشتم و آنها هم پذیرفتند. بعد از آن با 5 میلیون تومان دو اسلحه خریدیم. قرار بود 5 میلیون تومان به کسی بدهیم که رانندگی می کند و من و دوستم که قربانی ها را می کشیم نفری 10 میلیون تومان برداریم. همه چیز طبق نقشه پیش رفت و کتایون عکس و نشانی خواهرشوهرش را از طریق واتساپ برایم فرستاد. قرار بود بعد از آن به خانه مادرشوهرش در اکباتان برویم. ما ...
روایت شکنجه هایی که پس از 50 سال آثارش باقیست/ شکنجه گر زنان، شعار زن زندگی آزادی سر می دهد!
ی شد که بسیار وحشتناک بود و کسی که درد شدیدی پیدا می کرد، قصد داشت با فریاد زدن، کمی به درد خودش التیام بخشد که موقع داد زدن صدا در گوشش می پیچد، چون کلاه آهنی بر روی سر ما قرار می دادند که با توجه به طراحی خاص، امکان خروج صدا از آن وجود نداشت. یک مرتبه که قصد داشتند مرا به اتاق شکنجه ببرند، روی دست نگهبان زده و مقاومت کردم تا 3 نفر دیگر هم آمدند اما بازهم مقاومت کردم تا این که فردی که ب ...
وقتی همسر سردار تهدید شد!
ظهر عملیاتی به نام محمد رسول الله آغاز می شود و با تعدادی از نیروهای رزمنده برای یاری رساندن به همرزمانش پیشروی می کند و بعد از رشادت بسیار مورد اصابت گلوله تک تیرانداز داعشی قرار می گیرد و سرانجام در سامراء، به ارزوی دیرینه اش می رسد. پیکر مطهرش پس از انتقال به اهواز و تشییع باشکوه در شهر کارون در کنار پدر شهیدش به خاک سپرده شد. آنچه در ادامه می خوانید، گفتگوی نسبتا مفصلی با سرکار خانم ...
لو رفتن رابطه شرم آور مرد پلید با همسر دوستش!
نگران دخترم بودم. خیلی وقت ها با بابک درد دل می کردم و او همیشه به حرف هایم گوش می داد. یک روز به او گفتم: من ساعات زیادی سرکارم و دل نگران تنهایی سمانه هستم. نمی دانم باید چه کار کنم؟ بابک کمی فکر کرد و گفت: سمانه را خانه ما بیاور. هم خیالت راحت می شود و هم بچه تنها نمی ماند. راستش آن موقع خیلی خوشحال شدم چون می دانستم به خاطرعلاقه ای که زن بابک به من دارد از دخترم خوب مراقبت می کند اما ...
مجوز ندادند چون به من می گفتند کاباره ای!
گروه فرهنگی: جواد یساری، خواننده ای است که سالهاست چشم انتظار خواندن در وطن خویش است.برای نسل من و چند نسل بعد از من موسیقی او و سبک خوانندگیش چندان دوست داشتنی نیست، شاید با تغییر فرهنگ و ظهور سبک های تازه در موسیقی این امر رخ داده باشد اما چه کسی می تواند منکر تاثیر او و افرادی چون او در زمانه خود باشد؟ در روزگاری که علاقمندانش عمدتا مردم کوچه و بازار بودند برای برنامه های او سر و دست می شکستند ...
روایت یک مبارز از زندان طاغوت
. لحاف و بالشت ها را تکه تکه کردند. هیچ وقت چهره پدر و مادرم را در آن لحظه فراموش نمی کنم. بعد از رفتن من پدرم می گوید دیگر بچه ام را از دست دادم. مادرم از کارهای من خبر نداشت و شوکه شده بود. من مادرم را دلداری می دادم که اینها آدم های خوبی هستند نگران نباش. از در که خواستیم برویم بیرون مادرم از عضدی پرسید: پسرم را کی می آورید؟ عضدی گفت: دو ساعت دیگر خانه است. این دو ساعت شد دو سال! چرا اینقدر ...
گپ و گفتی با پدیده تیم ملی تیراندازی؛ شکست دادن پدر حس دوگانه ای دارد/ نخبه ورزشی دهه هشتادی: بالارفتن ...
تفنگ را در اختیارش قرار دادم. توانایی بدست گرفتن سلاح را داشت و خیلی هم عالی تیراندازی می کرد، از همان موقع متوجه استعداد پسرم شدم و چون خودم هم به صورت حرفه ای در این رشته فعالیت داشتم، در ادامه راه و پرورش استعدادش همراهش شدم. محمدسامان: کوچکتر که بودم، وقت هایی که پدر تیراندازی می کرد، دوست داشتم تفنگش را دست بگیرم و تیراندازی کنم، اما مادرم به شدت مخالفت می کرد و اظهار ...
موانع جذب دانشجویان بین الملل را با همکاری سایر نهاد ها رفع خواهیم کرد
و بتوانیم با توجه به ظرفیت های خوبی که داریم در طی سه سال آینده به پذیرش 250 هزار دانشجوی بین المللی از کشور های مختلف جهان دست یابیم. دکتر داداش پور در ادامه افزود: در خصوص تردد دانشجویان بین الملل به کشورشان با هماهنگی های انجام شده، نیروی انتظامی طراحی و صدور کارت اقامت برای دانشجویان بین المللی را در دستور خود قرار داده و به صورت آزمایشی آن را به مورد اجرا گذاشته و وعده داده بود تا ...
بازخوانی آخرین سال های زندگی حسن ناهید
. بچه هایتان نزدیکتان هستند؟ پسرم همین نزدیک خودم، به فاصله چند کوچه زندگی می کند. دخترم ازدواج کرده و خانه اش در کرج است. کارهای خانه را چه کسی برایتان انجام می دهد؟ خودم انجام می دهم. سختتان نیست؟ باید انجام دهم. همین خانه کناری مادرِ عروسم هست که خیلی به من لطف دارند و آدم های خوبی هستند. بازنشسته جایی هستید؟ ...
خمپاره ای که هنگام آموزش قرآن عمل نکرد
خواهم تا زنده هستم این توفیق را از من نگیرد و همواره در خدمت قرآن و اهل بیت(ع) باشم. ایکنا- رویکرد فعالیت های قرآنی شما پس از بازنشستگی تغییر کرده یا همچنان مشغول آموزش قرآن هستید؟ بعد از بازنشستگی تألیف کتاب را شروع کردم. تاکنون چند جلد کتاب نوشتم که شامل قصه های عبرت آموز قرآنی (سه جلد)، نماز پرواز به سوی پاکی ها، شرح آیت الکرسی، روش تدریس قرآن، روخوانی به سه صدا به لحن عربی ...
خانه ای که حسینیه شد
واقع شده است. حجت الاسلام طوبایی قاب عکس پسرش را در دست می گیرد و می گوید: جای پسرم در گوشه و کنار خانه و حسینیه خالی است. در میان همه بچه هایم محمد صادق را جور دیگری دوست داشتم. البته مادر، برادرها و خواهرش نیز همین حس را نسبت به او داشتند و اگر دیر به خانه می آمد همه دل نگران می شدیم. وقتی به مزار پسرم در قطعه شهدای بهشت زهرا(س) می روم، احساس وصف ناپذیری دارم. از اینکه محمد صادق در کنار ...
ناگفته های یک بانو ایرانی از اسارت درزندان های آمریکا
درباره اش جستجو کرده باشم. اما در آمریکا شروع کردم به خواندن انجیل و تورات و قرآن. حتی گاهی به کلیسا می رفتم تا آداب ادیان دیگر را هم ببینم و آن وقت یک دین کامل را انتخاب کنم. 16 سالم که بود عاشق اسلام شدم و چند وقت بعدهم محجبه. وقتی محجبه شدم! لحن صحبت هایش شور و حال همان دختر نوجوان را دارد. با لبخندی که یادگار حس و حال خوب همان روزهاست می گوید: همچنان داشتم درباره اسلام می ...
اداره ورزش خانه یوگا راه اندازی کند
چندماه بیشتر نیست یوگا کار می کنم و صبح ها هم برای ورزش به پارک بانوان می روم. به بانوان توصیه می کنم برای یک بار هم که شده در کلاس های یوگا شرکت کنند تا قدر خود و لحظات زندگی را بیشتر بدانند. هاجر طباطبایی نیا علاوه بر یوگا، پیاده روی هم می کند. معتقد است انرژی مثبتی که از یوگا می گیرد باعث شده که مریضی و دیسک کمرش درمان شود. دوست دارم انرژی مثبتی که از یوگا به دست می آورم، ب ...
روایت هایی از ساکنان و خادمان بزرگ ترین آسایشگاه معلولان کشور | راه هایی که ما را به هم رساند
...؛ نوزادی که پا نداشت و والدینش او را پس از تولد در بیمارستان رها کرده بودند. خانم کاویان عکس صورت زیبای بچه را آن قدر برای مادرش فرستاد که در یک ونیم سالگی کودک، دل مادر به رحم آمد و با مجاب کردن شوهرش، بچه را به خانه برد. انبوه شناسنامه های کودکانی با اسم های خیالی انتخاب شده برای والدینشان در دست خانم کاویان است که می گوید همه بچه های بی هویت برای پیداکردن پدر و مادر واقعی شان به اندازه ...
حمایت؛ رمز خودکفایی زنان سرپرست خانوار
فعالیتم را شروع کردم. کارگاه زدم و تولید پوشاک را شروع کردم و بعد از چندسال فعالیت و تلاش الآن حداقل 35 نفر با من همکاری می کنند که بیشترشان سرپرست خانواده و همه خانم هستند. او که کارگاه تولیدی مانتو و پالتو دارد از زندگی شخصی و سرپرست شدنش برایم تعریف می کند: همسرم در 23 سالگی من را با دو بچه ترک کرد و رفت و من مجبور شدن کار کنم. خیاطی را به شکل ابتدایی بلد بودم اما کمیته امداد کمک کرد تا دوره های ...
زندگی دوربرگردان ندارد
که دارم، از همان حقوق ماهیانه 564 تومان است. - چند فرزند دارید و به چه کاری مشغولند؟ در تابستان سال 1355 با زنده یاد زهرا خدادادگی که ایشان نیز فرهنگی بودند، ازدواج کردم. ثمره این ازدواج سه دختر و یک پسر است. متأسفانه همسرم در سال 1396 به یک بیماری کمیاب و نادر به نام سلیاک مبتلا شد و پس از سه ماه فوت کرد. از فرزندانم پسرم معلم، یکی از دخترانم مدیر مهدکودک و دو دختر دیگرم خانه دار ...