سایر منابع:
سایر خبرها
روایت معلم لرستانی از دیدار با رهبر: به حضرت آقا بگو ما همه سرباز شماییم/ نسل فرزندان در گهواره همچنان ...
می فهمی قرار است رویایت به واقعیت تبدیل شود. بهترین کادوی روز معلم دیگر صدایش برایم نامفهوم بود، بهت زده انگار که شوک بزرگی به بدنم وارد شده باشد، گیج و هیجان زده به یک نقطه خیره شده بودم، خدایا چه می شنوم: من و سعادت دیدار رهبری!!! با تکان دست همسرم به خودم آمدم؛ زینب جان کی بود پشت خط؟ چه خبری داد که این گونه متحیر شدی؟ ناگهان از فرط خوشحالی جیغ زدم و گفتم: بهترین ...
خودم کردم که لعنت برخودم باد| خواستم شوهرم را امتحان کنم بیچاره شدم| پوریا من رو طلاق داد با مرجان ...
: پوریا به اون محل نداده . با توجه به اینکه مرجان دختری زیبا و خوش اندام بود و پوریا تحویلش نگرفته بود تو دلم خوشحال بودم و امیدوار شدم و تا حدودی افکار سیاهی که تو ذهنم بود خارج شد . چند ماه از این موضوع گذشت که اتفاقی به گوشی پوریا دست پیدا کردم و چت های عاشقانه پوریا رو با یه دختر دیدم .دنیا دور سرم چرخید،شماره را برداشتم و تصمیم گرفتیم نازی به اون دختر زنگ بزنه و تهدیدش ...
وقتی مسجد محلی امن برای کمک به نیازمندان می شود/ از اشتغال تا جهیزیه
...، مناره ها، این در و این بلندگوی اذان اگر می توانستند داستان های آدم هایی که آمده اند و رفته اند را بگویند، چه داستانی از من می گفتند؟ از دریای افکارم بیرون آمدم و تصمیم گرفتم برای اقامه نماز مغرب مسجد باشم. وارد مسجد شدم، همان صمیمیت و آرامش قدیم را داشت، دلم خیلی بیشتر از قبل برای ننه و بودنش و مسجد آمدنمان تنگ شد...خدا رفتگان شمارا هم بیامرزد. صدای اذان درون مسجد می پیچد ...
نتوانستم خیانت همسرم را بپذیرم/ چون دوستش داشتم مجبور به خودکشی شدم!
راستش حالا که به آن زمان نگاه می کنم می بینم که من اصلا علاقه ای به ازدواج نداشتم. در آن زمان من تنها 24 سال سن داشتم و با نزدیک به 70 ساعت کار در هفته و البته مشکلات مربوط به سلامت روان، آن قدر از تنهایی می ترسیدم که وقتی دوست دخترم پس از چند ماه دوستی درباره علاقه اش به ازدواج گفت نتوانستم مخالفت کنم. خیلی زود پس از جشن عروسی همه چیز تغییر کرد. در آن زمان به خاطر مخارج عروسی من مجبور بودم بیشتر ...
تختی گفت فقط در مدح مولا بخوان
رشته کشتی راه انداختیم. چند سال بعد که با ورزش زورخانه ای آشنا شدم برای نخستین بار به زورخانه نیروشادی که نزدیک خانه مان بود رفتم. یادم هست که برای نخستین بار شعری از میرزا حبیب خراسانی خواندم که با این بیت شروع می شد: گوهر خود را هویدا کن کمال این است و بس/ خویش را در خویش پیدا کن کمال این است و بس. پدرم اهل شعر و ادبیات بود و من هم دم دست پدرم این چیزها را یاد گرفته بودم. الان هم در 90سالگی فکر ...
روشنفکری زردِ طلبکار
کاریش هم نمی توان کرد. مشتری هم دارد. به هرحال نمی توان از همه مردم توقع داشت خیلی جدی باشند و بام تا شام به امورات فکری، فلسفی و معنوی بیاندیشند. در همه جای دنیا هم از امور مبتذل به معنای سطحی، پیش پا افتاده، دم دستی و تکراری استقبال می شود. البته من با یادآوری مدام به خودم که این کالاهای مبتذل، کالاهایی مصرفی هستند و مردم آنها را مصرف می کنند و خیلی زود به فراموشی می سپرند، دلم را خوش می کنم ...
حکایت عاشقی با مرغ عشق هایش/ معلمی که در دشوارترین روزها نیز کلاس را ترک نکرد
خبرگزاری فارس، داراب/ سمیه انصاری فرد: ماجرایش را که شنیدم، دیدم از آن روزهای خاص و تکرار نشدنی است و از آن آدم هایی که چند وقت یک بار با آنها مواجه می شوی. مثل حس ناب زندگی در هوایی تازه. این روزها، حال خوش به این راحتی پیدا نمی شود اما هستند آدم هایی که دلیل حال خوب دیگران می شوند. شوق در صدایش موج می زند. شوق دلبستگی و ایثار برای رهایی از منیت. برای مهر ورزیدن به کودکانی ...
قلیچ: استقلالی ها بخواهند مربی دروازه بان شان می شوم/ یحیی برای من پشیزی ارزش ندارد/ برای ساپینتو همه ...
. دو تا خانه هم دارم. اگر می خواهید من حالا جلوی شما به خانمم زنگ می زنم و از او می پرسم زمان کرایه خانه ما چه تاریخی هست؟ روزش را که گفت شما جوابتان را خواهید گرفت. می شود زنگ بزنید؟ بله.... اشغاله! ناصر محمدخانی با شما خصومتی داشت که این حرف ها را زد؟ نه؛سر اینکه من سر تمرین استقلال رفتم این را گفت. ناصر! من هم اتاقی تو بودم، تو همان کسی بودی که از آن ...
سربداران در سوگ شهید خوش غیرت/ غرور دختران از وجود چنین پسرانی
از جهت جرأت عده ای اوباش برای ایجاد مزاحمت برای یک دختر و شیرین از جهت رخ نمایی غیرت جوانان سبزواری. اما این غیرت دیار سربداران را تاکنون از دور شنیده بودم؛ فرصت را مغتنم شمردم تا با حضور در این شهر حس و حال مردمی را ببینم که تنها چند روز قبل جوان خوش قد و قامتی را از دست داده اند. حوالی اذان مغرب وارد سبزوار شدم؛ برای زیارت مزار شهید حمیدرضا الداغی نمی توانستم تا صبح صبر کنم ...
زن جوان رضا رویگری طلاقش را علنی کرد | گریه های رضا رویگری برای طلاقش اشک همه را درآورد
سکته کرده ام؛ در حالی که من فقط یک بار سکته کردم. خدا را شکر الان بهترم و همراه آقای احمدلو سریال کار می کنم. رضا: دوستان محبت دارند اما از بعضی هایشان توقع داشتم دست کم زنگی به من می زدند. بعضی هایشان اصلا مرا یادشان رفته است. خدا نکند کسی به این بیماری دچار شود اما هیچکس نمی تواند مطمئن باشد اتفاقی برایش نمی افتد. من در یک لحظه این طور شدم. کسی انرژی مرا در سینما نداشت. حتی خود آقای ...
مردی که میرزا کوچک خان جنگلی را کشت و مجلس را به توپ بست از خاطراتش می گوید | سر میرزا کوچک خان را من ...
در هم کوبیدن نهضت مشروطه خواهان، این توپ یک بار نیز به طرف خانه ی ملت به صدا در آمد و از دهانه ی خیابان اکباتان، مجلس را زیر بارش آتش خود گرفت. من خود شخصا از جمله کسانی بودم که در آن روز، در واقعه ی به توپ بستن مجلس حضور داشتم و باز در جرگه ی همان کسانی بودم که لوله ی آهنین توپ را روبروی خانه ی ملت قرار دادند. در همان موقعی که گلوله با غرشی سهمگین و وحشتناک به پرواز در آمد و بر ساختمان ...
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم / ازخود خانه ای ندارم ولی همه جای ایران عزیز و زاگرس سربلند را سرای ...
خواست بعد از مدت ها که با مردم عزیز، نجیب و بااصالت سرزمین و ایلم سخن می گویم، حرف های قشنگ و امیدوارانه بزنم اما چه کنم که نه سیاسی ام و نه محافظه کار و ناچارم مثل همه ی عمرم با تو و مخاطبان این رسانه صادق باشم. حالم از این بابت خراب است که بعد از 60 سال فعالیت هنری و خدمت به موسیقی بختیاری در حد توان و بضاعتی که داشتم بازیچه ی عده ای به اصطلاح مسوول از ایل و تبار خودم و در زادگاه خودم شده ام ...
زن جوان: یک روز که شوهرم به حمام رفت اتفاقی افتاد که بعد از آن دیگه آرامش نداشتم!
در را باز کرد می خواستم چاقو را تا دسته توی قلبش فرو کنم. اما ناگهان دستم لرزید و بلافاصله چاقو را زیر لباس چرک ها پنهان کردم . نفس عمیقی کشیدم و به خودم مسلط شدم .گفتممن خیلی خسته ام میرم بخوابم تو چیزی لازم نداری؟وقتی در جوابم طوری حرف زد که انگار من تنها عشق زندگی اش هستم دوباره دلم خواست چاقو را بردارم و... نیشخندی زدم و گفتم حوصله ندارم شب به خیر. از آن شب به بعد دیگر ...
وقتی صیغه رییسم شدم دردسرهایم شروع شد
همیشه در رویاهای خودم به دنبال شاهزاده ای بودم که با اسب سفید به خواستگاریم می آید تا اینکه با مهرداد آشنا شدم و او به من پیشنهاد ازدواج داد. شیرین با حالت نگران و پریشان وارد اتاق مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان اصفهان شد و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: من درخانواده ای به دنیا آمدم که از نظر مالی درسطح بالایی نبودیم اما خانواده سعی می کردند از لحاظ روحی و مالی به ...
پشت یک نیمکت با معلم کلاس اولم/ همانقدر مهربان، فقط 28 سال پیرتر
...، از خاطراتش از مهر و عطوفتش و او از زندگی اش، انگار این بار جایمان عوض شده بود من مثل همان روزها تشنه شنیدن حرف هایش بودم چیزی جز عشق نمی شنیدم تکان خوردن لب هایش را می دیدم اما چیزی نمی شنیدم فقط محو تماشایش بودم و دلم خوش بود که ریکوردر کار خودش را می کند بهتر است از وجود گرمش حظ کافی را ببرم. دیگر ریش و قیچی را دادم دست خودش و از او خواست م از این 31 سال خدم تش برایم تعریف کند ...
کلاهبرداری با شیوه هووها
زن 29 ساله ای درباره یک ماجرای باورنکردنی گفت: چندین سال است که در زمینه آرایشگری بانوان فعالیت دارم و در سالن آرایشگاه با افراد مختلفی برخورد داشتم و با بسیاری از آنان هم دوست شدم که رفتار و اخلاق مناسبی داشتند اما حدود 20 روز قبل زن میان سالی به سالن آرایشگاه آمد تا موهایش را کوتاه و رنگ کنم. در حالی که مشغول کار بودم، آن زن که خودش را ملیحه معرفی می کرد با ابراز رضایت از برخورد مناسب و خوش ...
تصاویر | این مرد تنها ساعت ساز حرم امام رضا(ع) است | اینجا زمان با عشق کوک می شود
پیشنهاد دادند که برای کمک به ساعت ساز سراغ او بروم، آن روز برای اولین بار حاج آقا داروگر را دیدم که آن موقع تنها ساعت ساز حرم بود و به من این فرصت را داد که در کنارش کار ساعت سازی را انجام دهم، از همان روز تا حالا علاوه بر خدامی و فراشی در حرم، کار ساعت سازی را هم انجام می دهم. چند سال بعد زمانی که آقای داروگر به رحمت خدا رفتند، تنها ساعت ساز حرم شدم و الان هم 28 سال است که تنها ساعت ساز حرم هستم ...
آرزویم تعلیم قرآن در حرم امام رضا(ع) بود
خادمیاران دارالقرآن الکریم حرم در زمینه قرآنی ارتقاء پیدا کنند که من برای این امر انتخاب شدم. باورم نمی شد حالا من کجا نشسته ام؟ پشت میزی که روزی اساتید خودم آنجا نشسته بودند و من شاگرد بودم. انگار دارم خواب می بینم. سرکلاس همین موضوع را برای همکارانم تعریف کردم و اشک از چشمانم جاری می شد. البته روزی هم مسؤل آموزش دارالقرآن الکریم حرم مطهر از من خواست تمام مدارک قرآنی ام را برایش ببرم. سعادتی ...
ترس از زلزله چگونه روان افراد را آزار می دهد؟
تکان داد، بچه انگار دست مادربزرگش را گرفته و به سمت حیاط دویده بودند. همان موقع زلزله دوم آمد و دیوار حیاط خراب شد و رویشان ریخت. هر دو مردند. زن برادرم تازه عروس بود. موقع زلزله برادرم سرِ زمین بود. زلزله عروسش را برد. دختر کوچکم را 8 ماهه باردار بودم که زلزله آمد. زیر آوار ماندم و فکر می کردم دارم می میرم. خدا به من و بچه ام رحم کرد که زنده ماندیم. پدر پیرم ...
فنایی:عسگری چهار داد دیگر می زد افشاریان سکته می کرد!/می خواستم غائله را جمع کنم اما به جان هم افتادند
هم به خاطر پست هایی که این دونفر داشتند اما هر دو نفر با هم از قبل کینه دیرینه دارند، اصلا در این مورد شک نکنید. وی ادامه داد: حسین عسگری می گوید چرا من را به بازی نمی گیرید. وقتی چنین نیتی داشت آن شخصیتش را هم زیر سوال می برد، اگر تا آخر برنامه دیده باشید من گفتم در فینال جام جهانی کمک داور بودم ولی از داورانی که جوان تر هستند و به روز اتفاقات داوری را پیگیری می کنند خیلی چیزها را یاد ...
عطربرکت|کارگرانی که کارفرمایشان خداست/جوان مردانی در دل شب
خانواده اش شبانه روز تلاش می کند. البته غیر از این ها خیرش به همه می رسد! مثلا یک بار یک کیف کامل مدارک پیدا کرده و یک روز تمام وقت گذاشته تا صاحبش را پیدا کند. یا هربار می بیند کسی نیمه های شب به مال مردم تعرضی می کند وارد عمل می شود و نمی گذارد . نه تنها خودش شدیدا اعتقاد به حلال و حرام دارد. نمی گذارد کسی هم مال حرام وارد زندگی اش کند. آقاحسین که حرفی از چیزهایی که شنیدم، نمی زند. برعکس همه را ...
نزدیک به نیم قرن تدریس به کلاس اولی ها/ سید ابراهیم امیری : زمانی که یک معلم احساس کند یک بچه از او می ...
، می گفت تو مدرسه را زنده کردی. ما کار کردیم ولی بیشتر نتوانستم بمانم. به آقای شهابی گفتم نمی توانم بمانم؛ چون دلواپس بچه های برازجان بودم. یک سال ماندم و برگشتم برازجان. فکرشهر: مگر با تقاضای خودتان منتقل نشده بودید؟ خانواده هم برگشتند؟ بله. با تقاضای خودمان بود ولی بعد از یک سال برگشتیم. خانواده هم بیشتر تاکید داشتند به برگشتن. خودم هم شیراز به دلم نچسبید. برازجان را خیلی دوست ...
اعدام کابوس هر شب این قاتل است
اقتصاد24 ، این جمله های تکان دهنده پسرجوانی است که در سن 18سالگی دست به جنایت خونینی زده است. همه چیز از یک عصر جمعه شروع شد کل کل دوستانم سر یک مشت حرف پوچ در یکی از بوستان های کرج همه را به یک قرار ملاقات نحس کشاند. قرار نبود کسی کشته شود و اصلاً کسی به این موضوع فکر هم نکرده بود فقط قرار بود میثم وحامد وسینا رویشان کم شود تا این همه منم منم و قدرت نمایی نکنند. اما عقربه ...
داستان غم انگیز کوردلیا، دختری که پایَش را قلم کردند و در خانه ماند
اتاقمو به هر دلیل صدا و تمرکز و تنهایی ببندم یکهو بدون در زدن در اتاقم وسط تلفن باز می شد و مؤاخذه میشدم، قبض تلفنم هر ماه چک میشد و دوستام باید منتخب مامان می بوتا همین دو سال پیش که مامانم بود، حق بیرون رفتن در هفته و وقت گذروندن با دوستامو نداشتم اگه یه روز بیرون رفتنم میشد دو روز پشت هم قیافه گرفتن و دعوا و تیکه انداختن میشد پیش غذا و دسر قرارهام با دوستام من آدم اجتماعی بودم آدمی بودم که بلد بود ...
تانکی را که سال 1361 زدم، به خودم واگذار کنید تا به ضایعاتی ها بفروشم!
شعار سال: احمد دهقان، داستان نویس سرشناس کشورمان که آثاری، چون سفر به گرای 270 درجه ، هجوم ، من قاتل پسرتان هستم ، دشت بان و بچه های کارون را در کارنامه دارد، داستانی کوتاه با نام نامه ای به آقای رییس جمهور را که هنوز چاپ نشده است، به بهانه سفر های رئیس جمهور به خوزستان و مطالبات مردمی از دولت در اختیار اطلاعات آنلاین قرار داد که می خوانید: گفته اند به شهر ما می آیید و هر کس درخواستی دارد، برای تان نامه بنویسد و تحویل نماینده تان بدهد. نمی دانم این نامه اصلاً به دست شما می رسد یا نه. اصلاً کسی آن را می خواند و یا این که آن را همین طور می اندازند یک گوش ...
دوبله با چوب دستی هری پاتر
همه رفتیم، تعداد خیلی زیادی جوان بودیم، چون فیلم هری پاتر هم شخصیت های جوان زیادی دارد. آن زمان چند سال تان بود؟ 22 یا 23 ساله بودم، البته شاید از سن خودم کمتر نشان می دادم. آن روز آقای زند با همان تیپ درجه یک و کت وشلوار مرتب شان آمدند، چند صفحه دیالوگ دست شان بود و نگاهی به ما کردند و به من گفتند سعیدجان بیا ببینم چه کار می کنی؛ دیالوگ ها را گرفتم و دیدم هری پاتر است. خیلی خوشحال ش ...
روایت هایی از جنس ایثار/ معلمانی که عشق را سرمشق می کنند
...! بلاخره با کلی زحمت پیدا می کنم، داخل حیاط مدرسه که می شوم سوت و کور است، نه صدای معلمی، نه خنده کودکان؛ تعجب می کنم نکند، مدرسه تعطیل است؟! داخل سالن مدرسه می روم و خانم معاون به استقبالم می آید، نه، انگار کلاس های درس تعطیل نیست. هیچ تصوری از کودکان اوتیسم ندارم و صرفاً از رفتارهای آنها مواردی را شنیده بودم، با هماهنگی خانم مدیر به یکی از کلاس های درس می روم ...
سازمان سینمایی بین خود و سینماگران خاک ریز کشیده است/ ارزش سیمرغ نابود شد و به همه جایزه دادند
نوروزبیگی اولین فیلمش در مقام تهیه کننده را در سال 85 ساخت، اگرچه کارش در سینما با فیلم سجاده آتش از سال 1372 کلید خورد. او در آن فیلم مشاور نظامی بود که آن هم از سابقه حضورش در سپاه پاسداران می آمد، او عضوی از لشکر 27 محمد رسول الله بود و به رزمنده بودنش در دوران جنگ افتخار می کند، آن را باعث مباهات می داند چرا که برای عقاید و سرزمینش در دفاع مقدس حضور داشته؛ اما او این روزها دل مشغولی اصلی اش سینمای ایران و مشکلات آن است،ه میشه جریانات اجتماعی روی سینما و جشنواره اثرگذار بوده اند با این همه مسئله این است، از یک سال قبل تق ...