سایر منابع:
سایر خبرها
ترسو ها پنالتی را وسط میزنند!
.... وسط هم نمی زدم گل را می زدم. دوست داشتم گل دوم را هم بزنم که متاسفانه آن توپ جلوی من پرید. می توانستیم به بازی برگردیم. شرمنده بچه های تیم شدم. تیم جوان و یکدلی داشتیم. ساکت الهامی خیلی برای مان زحمت کشید. خیلی ناراحت شدیم. او را در رختکن شرمنده کردیم ولی امیدوارم اتفاقات خوبی برای تمام بازیکنان ما، کادرفنی و مدیریت باشگاه که زحمت کشیدند، بیفتد. مرادی در مورد اینکه آیا به عنوان یک ...
اینجا آدم ها خیلی بیشتر عمر می کنند
ها با صدای زنگوله ها و باد مانند وقتی بود که در گرمای تابستان زیر کولر نشسته ای و شربت بهارنارنج پُر از یخ را می نوشی همانقدر خنک و دوست داشتنی. چادرها حسابی پراکنده بود و چون هنوز همه خانواده ها نرسیده بودند، باید کلی راه می رفتم تا به چادر بعدی برسم. مهمان چادر گلبس خانم نزدیک یکی از سیاه چادرها یکی از خانم ها مرا که دید دست از مَشک زدن برداشت و به استقبالم آمد ...
دهه نودی ها پرانرژی و شگفت انگیز هستند
شبکه جام جم رفتم و سپس بعد با یک وقفه 6ماهه وارد برنامه سیمای خانواده شدم. این برنامه ها کاملا با کار کودک متفاوت بود و مخاطب بزرگسال داشت. از آنجا که مردم به دیدن چهره من در برنامه کودک عادت داشتند و خودم هم در برنامه کودک حس بهتری داشتم، آن برنامه ها را ادامه ندادم. شنیده بودم در همان سال های اجرا پیشنهاد بازیگری هم داشتید. بله 2بار یکی سال 1365و دیگری در سال 1400پیشنهاد بازیگری داشتم ...
ادعای عجیب قاتل فراموشکار!
روز پیش رد مردی شیشه ای به نام شهروز که از دوستان مرد ناپدیدشده بود، در این ماجرا به دست آمد و در جنوب تهران شناسایی و بازداشت شد. او در تحقیقات ادعاهای عجیبی را مطرح کرد و گفت: من و بهرام هردو معتاد به شیشه بودیم و بیشتر مواقع با هم به پاتوق رفته و مواد مصرف می کردیم. آن شب دوباره همدیگر را ملاقات کردیم، شیشه مصرف کرده و دچار توهم شده بودیم. حالم خوب نبود. با هم شوخی می کردیم که یکدفعه این شوخی ...
زن خیانتکار دستور قتل شوهرش را داد / قتل خونین در عشق ممنوعه
.... او معتاد بود و دوستان معتادش را به خانه ما می آورد. چند بار تصمیم به جدایی گرفتم اما چون پشتیبانی نداشتم منصرف شدم. در این سال ها خودم هم به دام اعتیاد افتادم و زندگی ام تباه شد. شوهرم برای اینکه بتواند راحت تر مواد مصرف کند مرا هم معتاد کرد. او ادامه داد: مدتی بود با یکی از دوستان شهرام که او نیز معتاد بود و به خانه ما رفت وآمد داشت درد و دل می کردم و از بدرفتاری های شوهرم به او می ...
تحت عنوان دوست اجتماعی مرا بد بخت و رسوا کرد...
مناسب ازدواج با خودم نمی دانستم ،ولی برای جلوگیری از یک رسوایی بزرگ در بین فامیل مجبور بودم تا با او ازدواج کنم اما مدتی بعد من در دانشگاه آزاد تهران پذیرفته شدم و به دانشگاه رفتم. این در حالی بود که همایون هم با دختر دیگری که به عنوان دوست اجتماعی انتخاب کرده بود، همچنان ارتباط داشت و از سوی دیگر روابط بسیار سرد عاطفی بین ما برقرار بود تا این که بالاخره تقاضای طلاق دادم و از او جدا شدم تا آبرویم را ...
وقتی تعریف ها عوض می شوند
که الان نصف پولش هم به دست ما نرسد. با کشاورزان هم صحبت کردیم و نرخ جدید را به آن ها گفتیم. گفتیم: آقای کشاورز، بذر با این قیمت می خواهی؟ آن ها هم خیلی راضی بودند. نسبت به قیمت دلال، نرخ منصفانه تری بود برایشان. کار را شروع کردیم. بذرها کاشته شد و محصول خوبی به بار آمد. بعد از چند ماه طبق قرارمان با فروشنده بذر تسویه کردیم و این ارتباط بین آن ها برقرار شد. آن ها به دلال گفتند: دیگر به منطقه ما ...
مخالف تاکسیدرمی پیروز بودم | شوکه شدم وقتی چنین پیشنهادی دادند... | هر کاری می کنم مرگ پیروز فراموش نمی ...
او را ببینم. حتی یکی از مسئولین از من خواست بروم و نظر بدهم که چه فیگوری از پیروز را تاکسیدرمی کنند. من آن لحظه شوکه شدم و تعجب کردم که چطور از من چنین چیزی می خواهند. آن موقع تقریبا همه مردم با حال و هوای روحی من آشنا بودند و من تعجب کردم که از من خواسته بودند بروم و چنین چیزی را ببینم. تیمارگر پیروز می گوید: من از اول در جریان تاکسیدرمی پیروز بودم اما هیچ وقت آنجا حضور پیدا نکردم ...
روایت بابای کوچک زابلی که با تولد چهارقلوهایش معروف شد
محمد- را دست پدر و مادرشان دادند ولی گفتند 2نوزاد دیگر – فاطمه و زینب – باید در بیمارستان بمانند. پدر آنها می گوید: حال فاطمه و زینب خوب است اما دکترشان گفته بود به خاطر وزن کمشان باید چند روزی تحت مراقبت باشند که این مشکل هم رفع شد . از وقتی بچه ها به دنیا آمدند، پدر کوچک خانواده دل توی دلش نیست و برای تامین هزینه بچه هایش هر کاری که از دستش برمی آید انجام می دهد. کسی باور نمی کند سراج ...
تهمینه میلانی: یا همه موفق می شویم یا همه نابود
گذشته های دور در خانواده دارد. مادربزرگ مادری من، معلم بود، یعنی 75 سال پیش معلم بود. کتاب خواندن، مطالعه، علاقه به شعر، موسیقی همه و همه از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است. می گویند بچه ها آینه ما هستند، شبیه خود ما می شوند. هر رفتاری در خانواده نهادینه شود به طور طبیعی انتقال می یابد. دانشگاه رفتن در خانواده ما شبیه این بود که کلاس اول ابتدایی رفته باشی، اجازه نبود و نیست که، دانشگاه نروی، فرقی ...
در عرصه هنر به یک سردار سلیمانی نیاز داریم
توانیم کار کنیم یا نه؟ سراسر فکر بودم که با ورود امام جماعت و صلوات جمعیت از آسمان قیافه اخم آلود شیخ به محل نماز جماعت فرود آمدم. امام جماعت یک روحانی مسنّ با محاسن سفید بود که شاید در دهه ششم یا هفتم زندگی اش نماز ما را امامت می کرد. الله اکبر گفت و شروع شد. مهدی هم تا می توانست عکس گرفت. خودم عکاسی مهدی را شروع شهرت شیخ بهمن می دانم. نماز اول مان که به پایان رسید، نگاه سنگین و پر از ...
میرزایی: اداره زندگی برای بازیکنان استقلال خیلی سخت است
به گزارش وانانیوز، رضا میرزایی پس از برتری 4 بر صفر استقلال مقابل نساجی مازندران، درباره مصدومیت شدیدش که موجب دوری طولانی مدت او از جمع آبی پوشان خواهد شد، اظهار داشت: تقدیر خداوند این بود که در بازی پایانی لیگ مصدوم شوم. هر زمان که بازی کردم، تمام توان خودم را برای برد می گذاشتم و همیشه پشت دفاع حریف استارت می زنم. متأسفانه برای دیدار با تراکتور گرم نکرده بودم. وی با تمجید ...
ببخشیم یا انتقام بگیریم؟
. چند سالی مرد معتاد در زندان ماند. یک روز همسر زندانی به دادگاه مراجعه کرد و به من گفت با توجه به اینکه 2فرزند دیگر دارم و شوهرم مواد را برای همیشه کنار گذاشته، تصمیم گرفتم او را ببخشم. گفت می خواهم آزادش کنم و شما به من کمک کنید. در بررسی ها مشخص شد زندانی واقعا ترک کرده و در نهایت با اصرار همسر، آن مرد از زندان آزاد شد. یک سال بعد از این ماجرا صفحه حوادث روزنامه ها پر شد از یک خبر جنجالی. مردی به ...
روزی مهمان ها را خود امام رضا علیه السلام می رساند/ گفت وگو با فاطمه پاریاب میزبان زائران رضوی
که زائران هتل از قیمت ها گلایه داشتند و از من می خواستند که به آن ها خانه های قیمت مناسب معرفی کنم. حتی می گفتند اگر خانه خودت جادارد ما بیاییم. قبل از آن چون مادرم هم اهل پذیرفتن زائران آقا در خانه اش بود و روزی نبود که خانه اش خالی باشد با این کار آشنا بودم ولی بعد از این که مستقل شدم و خانه گرفتم تصمیم گرفتم خودم هم وارد همین کار بشوم و خانه ام را دراختیار زائران آقا قرار دهم. 14 سال پیش بود که ...
طلاق از زن حواس پرت به خاطر آتش گرفتن خانه
رفته زیر سماور را خاموش کند. او از خانه بیرون رفته و چند ساعت بعد خانه مان آتش گرفته است. همه زندگی مان سوخت. محبوبه با این سهل انگاری اش زندگی مان را نابود کرد. همان زمان تصمیم گرفتم برای همیشه از این زن جدا شوم. من دیگر نمی تواند به زندگی با او ادامه دهم. من هم طلاق می خواهم در ادامه همسر این مرد نیز به قاضی گفت: آقای قاضی بعد از ازدواج بچه هایم، خیلی در خانه تنها شدم. شوهرم ...
یک عشق ممنوعه تبدیل به جنایت شد
خانه می آورد. چند بار تصمیم به جدایی گرفتم، اما چون پشتیبانی نداشتم منصرف شدم. در این سال ها خودم هم به دام اعتیاد افتادم و زندگی ام تباه شد. شوهرم برای اینکه بتواند راحت تر مواد مصرف کند مرا هم معتاد کرد. بیشتر بخوانید: وی ادامه داد: مدتی بود با یکی از دوستان شهرام که او نیز معتاد بود و به خانه مان رفت و آمد داشت درد دل می کردم و از بدرفتاری های شوهرم به او می گفتم. نوید ...
محاکمه پیرترین قاتل ایران به صورت درازکش در دادگاه
مطلع کرده بود به مأموران گفت: من چند سال است ازدواج کرده ام اما هر روز به مادر و پدر پیرم سر می زنم یا با آنها تلفنی صحبت می کنم. امروز هرچه تماس گرفتم کسی تلفنم را جواب نداد، نگران شده بودم مقابل در خانه رفتم. وقتی پدرم در را باز کرد از او پرسیدم چرا مادرم جواب تلفن را نمی دهد. اما او گفت مادرت خسته بوده و به خواب رفته است. من که از لحن صحبت پدرم به او مشکوک شده بودم وارد آشپزخانه شدم و ناباورانه ...
روایتی تلخ از زندگی با یک جانباز اعصاب و روان/ بعد از مجروحیت ارتباط عاطفی مان هم قطع شد
... با توجه به شرایط همسرم همه مسئولیت ها بر دوش خودم بود، در واقع برای بچه ها هم مادر بودم و هم نقش پدری را ایفا می کردم. اما برای اینکه بچه ها با توجه به شرایط جامعه احساس کمبود نکنند سعی می کردم با هر کسی رفت و آمد نکنم و در کنار همه این فشارها به تشویق همسرم درسم را هم ادامه دادم و فوق لیسانس فلسفه آموزش از دانشگاه تهران گرفتم. فارس: آن اوایل جانبازان را برای درمان به خارج اعزام ...
خرده روایت هایی از صحن وسرای حرم رضوی در گفتگو با خادمان فرش این آستان | فرش هایی برای رسیدن به عرش
خدمت از روی دل سپردگی است. ارادت داریم به آقا و این سعادتی است برای بودنمان در این جایگاه. حقوق بابرکت ماسکش را که پایین می آورد، سن وسالش معلوم می شود، وگرنه با آن قدوقامت اصلا شبیه بیست ودوساله ها نیست. ماجرای آمدن علی فرزادفر به خدمات فرش حرم جالب تر است. از لحظه آرزوکردن تا روز شروع به کارش سه ماه بیشتر نشد: من بچه نیشابورم. چهار سال پیش با خانواده ام آمده بودم مشهد و دنبال ...
آرزوی موفقیت بازیکن هوادار برای استقلال در دربی/ اگر ایران باشم حتما به ورزشگاه آزادی می روم
بیرانوند گفته ترسوها پنالتی را وسط می زنند، آیا این حرف را آخر بازی به تو زده است، بیان کرد: بین دو نیمه قبل از اینکه به زمین بیایم، به بیرانوند گفتم زمین می آیم و گل می زنم. برای من و گلر 50، 50 بود. اگر وسط هم نمی زدم گل را می زدم. دوست داشتم گل دوم را بزنم اما جلویم پرید. می توانستیم به بازی برگردیم. شرمنده بچه های تیم مان شدم. تیمی یکدل، جوان و خوب داشتیم که آقای ساکت خیلی برای ما زحمت کشید ...
پیرمرد 85 ساله در دادگاه قتل همسرش را انکار کرد!
اینکه آخرین بار در آشپزخانه با هم بحث کردیم. من از او خواستم اخلاقش را عوض کند اما او بی اعتنایی کرد و دعوا میان مان بالا گرفت. او به طرف من حمله ور شد و من چاقوی آشپزخانه را به سمتش گرفتم و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی به خودم آمدم که او روی زمین افتاده بود. من که ترسیده بودم لباس های خونی خودم را در کیسه زباله گذاشتم و بیرون بردم. همان موقع پسرمان به خانه آمد و متوجه موضوع شد و به ...
قتل پسر معتاد به خاطر خواننده مورد علاقه
حادثه درباره خواننده ها و آهنگ های مورد علاقه مان صحبت کردیم. اما او زمانی که اسم خواننده مورد علاقه مرا شنید، مسخره کرد و سر همین مسأله با هم دعوایمان شد و من هم با سنگ به سرش کوبیدم. به خودم که آمدم متوجه شدم او را کشته ام، به سراغ یکی از دوستانم رفتم و خودرواش را گرفتم و جسد را داخل خودرو انداخته و در بیابان های اطراف دفن کردم. اما از آنجایی که آن زمان حال خوبی نداشتم و دچار توهم مصرف مواد شده بودم به خاطر نمی آورم جسد را کجا دفن کرده ام. ...
گوهر آبسالان: دویدم تا سرطان را شکست دادم / یک سال از دیدن فرزندان محروم بودم
هایم را نمی دیدم؛ چون تحت درمان بودم و پزشک چنین اجازه ای را به من نمی داد. روزهای سختی بود و من نباید به بچه هایم نزدیک می شدم. به جرأت می توانم بگویم که آن یک سال، بدترین دوران زندگی ام بود. افسردگی شدید گرفتم؛ به خصوص اینکه در دوران کرونا هم قرار داشتیم و این به مشکلات من و خانواده ام اضافه کرده بود. او 35سال دارد و همچنان قرار است در رشته دوومیدانی به موفقیت های بیشتر دست یابد: ورزش ...
روایت جانباز قطع عضو از فتح خرمشهر و شهادت برادر16 ساله اش +عکس
. دو سال اول به جبهه نرفتم حاج عبدالرسول گفت: من اگر دوسال به جبهه نرفتم دو دلیل داشتم ابتدا محصل بودم و دوم نیز بخاطر پدرم! پدر من کارگری بیش نبود و من کمک حالش بودم و اگر می رفتم جبهه چطور دست تنها از پس زندگی برمی آمد؟ از آن طرف نیز به محض اینکه دیپلمم را اخذ کردم به خدمت سربازی رفتم. ماجرای شهادت برادرم شهید عبدالرحیم قاسمی قاسمی شهادت برادرش را این ...
مرد رفیق کش، جانی دوباره گرفت
.... وقتی بازداشت شدم 55 ساله بودم، اما حالا 62 سال دارم و در این سال ها خودم و خانواده ام عذاب زیادی کشیده ایم. چرا وقتی قربانی در آتش می سوخت به او کمک نکردی یا او را بیمارستان نرساندی؟ من خودم هم دچار سوختگی شده بودم. از ترسم فرار کردم. چرا وقتی قربانی رویت بنزین پاشید آنجا را ترک نکردی؟ او فحاشی می کرد، به همین خاطر من هم بشدت عصبانی شدم. همین ...
ورود بچه ها به چالش شاهنامه خوانی با دیو و ماه پیشونی
بازیگران حاضر در سریال حرفه ای هستند بیشتر خوشحال شدم و کنارشان درس هایی آموختم که از همین جا از آن ها تشکر می کنم. برای بازی نقش ماه پیشونی با چالش خاصی هم مواجه بودید؟ برای بازی این نقش سختی زیادی کشیدم چون هم دیالوگ های زیادی داشتم، هم گریم سنگینی و هم تقریبأ در تمام سکانس ها بودم و فرصت برای استراحت کم داشتم و هم اولین تجربه کاری طولانی ای بود که از خانواده برای مدتی دور بودم ...
نگین زندی: شبیه قایدی نیستم ولی نابغه ام/ یواشکی سر کلاس می رفتم/ در شهر ما می گویند دختر نباید فوتبال ...
سحر رمضانی شروع کردی؟ قبل از فوتبال 2 سال هندبال کار می کردم. دوستم کلاس فوتسال می رفت. به او گفتم فوتبال را خیلی دوست دارم، یک روز من را هم یواشکی برد سر کلاس! چرا یواشکی؟! من هر سه، چهار ماه یک بار یک رشته عوض می کردم. پدرم می گفت باید یک ورزش را ادامه بدهی. نمی خواستم پدرم بداند که من دوباره رشته ورزشی ام را عوض کرده ام، ولی بعد از این که سمت فوتبال رفتم، ماندگار شدم. 12 ...
دختر 16 ساله در دام پسر متجاوز افتاد
.... با سمیرا (که از روز قبل هماهنگ کرده بودیم) آمد؛ درست می گفت یک ماشین پراید هم داشت و خودش رانندگی می کرد. اول رفتیم از دکه سیگارفروشی سیگار خرید و به من هم تعارف کرد. گفتم سیگار نمی کشم و تا ظهر همینطور می گشتیم و خوش می گذراندیم. ساعت رفتن به خانه بود، ولی من هنوز با سمیرا بودم. دوست نداشتم برگردم، چون از مادرم می ترسیدم. این بود که به توصیه سمیرا به خانه او رفتم و ...