یکی بود، هنوز هم هست.../ زندگی پس از زندگی
سایر منابع:
سایر خبرها
بخشش دختری که مادرش را کشته بود توسط پدربزرگ و مادربزرگ
داده و بر اثر سقوط از پله ها فوت شده؛ اما آثار کبودی روی بدن او نشان از درگیری و ضرب و شتم می داد. ضمن اینکه مأموران در بررسی داخل خانه با آثار لکه های خون روبه رو شدند و از طرفی همسایه ها می گفتند شب قبل صدای دعوای این زن و دخترش را شنیده اند. در این شرایط دختر جوان مقتول که با او زندگی می کرد بازداشت و در بازجویی ها به درگیری مرگبار با مادرش اعتراف کرد. او گفت: پدر و مادرم 7سالی می شد که جدا از ...
مخالف تاکسیدرمی پیروز بودم | شوکه شدم وقتی چنین پیشنهادی دادند... | هر کاری می کنم مرگ پیروز فراموش نمی ...
. بعد از مرگ پیروز از سازمان (سازمان محیط زیست) بیرون آمدم و دیگر پایم را آنجا نگذاشتم و با شرایط موجود، دیگر هم پایم را آنجا نخواهم گذاشت. در جریان تاکسیدرمی بودم اما پیگیرش نبودم. تا چند روز پیش که تماس گرفتند و گفتند برایشان عکس از صورت پیروز بفرستم. چون تاکسیدرمی به مرحله صورتش رسیده است. من هم عکس ها را فرستادم و نمی خواستم اختلالی در کارشان ایجاد بشود. اما همچنان نظرم این است که چون موارد ...
دو زن سینمای ایران از تراژدی زنانی که خوش حال نیستند؛ می گویند
.... موگویی: اتفاقا دختر دارد جای پای مادرش می گذارد و باز مثل زینت 20 سال پیش می گوید: بگذار با این پسر ازدواج کنم و بروم تا کمی مشکلات از خانواده ام دور شود. تنها سکانسی که تماشاگر تنفر از تمام این 20 سال زندگی در سکوت و تحمل کردن را می بیند همان سکانسی است که در آشپزخانه، بلند با دخترش که در اتاق در حال پاک کردن سفره شام است حرف می زند. انگار تمام چیزهایی که می خواسته در ...
زندگی معمولی و فوتبال زیرزمینی در روزهای موشک باران دزفول + تصاویر
وقتی آژیر خطر به صدا در می آمد، عروسکم را به گوشه ای پرت می کردم و همراه با پدر و مادرم و خواهر کوچکم که شیرخوار بود، به زیرزمین خانه مان می رفتیم. پدربزرگ، مامان بزرگ، عموها به همراه خانواده هم به جمع ما اضافه می شدند، درکی از حملات موشکی نداشتم، بی خیال و فارغ از آنچه دوروبرم می گذشت با دختر عمو و پسرعموها شعر می خواندیم، حتی وسط شعر خواندن مرگ بر صدام می گفتم و می خندیدم تا وضعیت سفید شود و از ...
وقتی سوپراستار محله از عرش به فرش رسید | پرنده آسیا چگونه سقوط کرد؟
که 2 متر و 30 سانتی متر قد داشت درگیر شده بودم. یار مقابلم او بود. ذوالفقاری مربی تیم به من گفت: سوهانی داری چکار می کنی؟ گفتم: کاری نمی کنم، او مرا می زند و من هم او را می زنم. ذوالفقاری مرا از زمین بیرون کشید و یک بازیکن دیگر را فرستاد داخل زمین. اما چند دقیقه بعد چون دید کسی از پس این غول چینی برنمی آید، دوباره من را داخل زمین فرستاد. ما آن بازی را باختیم اما مقابل تیم چین که در آن زمان قدرت اول ...
خلاصه سریال گیلدخت + دانلود قسمت 57 و 58 سریال گیلدخت
میگه همه اینارو صفی گفته که آسیه میگه تو هنوز نمی دونی پاتو کجا گذاشتی. شازده آصف میرزا و دو تا از تفنگ چی هاش هنوز نتونستن اسماعیل رو پیدا کنن. پسری که ناجی اسماعیل بود دوباره اون را تو جنگل پیدا کرده و بهش میگه یک فوج سواره به دنبالتن و نمی دونستم انقدر دشمن داری که اسماعیل میگه چند روز از تیر و تفنگ عمارت گذشته که او میگه من چیزی از حرف هایی که میگی نمی فهمم، حالا هم دستت و بده به من ...
چه صحنه ای را با دو تا چشم های خودش دیده و چه کشیده
دیدبان های دشمن نبود. ولی باز هم برای در امان ماندن از گلوله ها و توپ هایشان، دیوارِ خانه ها و اتاق ها را سوراخ کرده بودند و برای رفت وآمد، از آن ها استفاده می کردیم. نم نم راه افتادم بروم عقب تر، ببینم سروکله جناب آذرخش پیدا می شود یا نه. توی کانال، آب راه افتاده بود و زمین سر بود. حتی یکی دو جا نزدیک بود بخورم زمین. داشتم تو دلم به خودم و میهمان ناشناس بدوبیراه می گفتم که صدای چند ...
توهم زایی که به تازگی بین برخی جوانان محبوبیت پیدا کرده
. تقریبا یک ساعت به همین شکل بودم، بعد از یک ساعت به حالت نرمال برگشتم . ایمان ادامه می دهد: بچه ها گفتند که چون زیاد زدم، این اتفاق برایم افتاده و شانس آوردم بی هوش نشدم. از او می پرسم بعد از آن اتفاق باز هم کتامین می زنی؟ او می گوید: فازش خیلی خوبه از اسید بهتره، اما راستش می ترسم و کمتر می زنم . کی هول k hole و دیدن موجودات عجیب نوید 21 سال دارد و قبل از هر توضیحی می گوید: من ...
ماجرای فرار جنایتکار مخوف از زندان
؛ برای همین هم اداره امور رفاه خانواده آمریکا به محض مشاهده حال و روز کتلین، نوزادش را از او جدا کرد و به پرورشگاه سپرد. به این ترتیب دربه دری های چارلز از سال 1943، یعنی اولین سال تولدش شروع شد. کتلین بعد از مدتی با فریب کارکنان پرورشگاه، کودکش را دوباره به خانه آورد. در آن زمان کتلین وارد یکی از بزرگ ترین باندهای سرقت شده بود و مراقبت از چارلز به عهده مادربزرگش بود. کتلین که به زندان ...
ناگفته هایی از نجات آثار موزه ها در روزهای آغاز جنگ ایران و عراق
شنیده هایی که از خوزستان درخصوص خطراتی که ممکن بود متوجه آثار و اشیای موجود در این منطقه و دیگر مناطق شود، دچار یک سر در گمی همراه با تشویش شده بودیم. دورانی که هرگز از خاطر ما حذف نخواهد شد و همواره با ما در همه این سال ها زندگی کرده است. این چند نفر... . نگرانی های خود درباره شرایط ویژه در خوزستان و نیاز به سرعت بخشی در نجات آثار و اشیای فرهنگی موجود در منطقه را به گوش رئیس د ...
روزی که اکبر گودرزی سرکرده گروهک فرقان تیرباران شد
ه های ساختمان را از پایین به بالا غلتیدند و خود را به اتاق گودرزی رساندند و نارنجکی را داخل اتاقش انداختند و اکبر گودرزی ناله ای کرد و بی حال افتاد. در روز انهدام خانه تیمی اکبر گودرزی، رهبر گروه فرقان، ماموران به لیستی 80 نفره دست یافتند که نشانگر برنامه ترور های آینده این گروه بود. چند روز بعد تقی رئیسیان یکی از شاهدان عینی، جریان زد و خورد و دستگیری رهبر و یک نفر دیگر از ...
هفته اول خرداد ماه و فیلم های سینمایی و تلویزیونی
، چهارشنبه 3 خرداد ماه ساعت 18 از شبکه امید پخش خواهد شد. این فیلم درباره خانواده ای است که صاحب دو فرزند و یک فرزند تو راهی هستند و زمان اوایل مهر و بازگشایی مدارس است. سمیر پسر نوجوان این خانواده که یک روز قبل از شروع سال تحصیلیِ سال 1359 با پدرش به بازار رفته و کفش و لباس نو برای رفتن به مدرسه خریده علاقه زیادی به خودکار عطری دارد که پدر برایش می خرد. اما همان روز ارتش بعث عراق به ایران ...
زندگی ما پس از مرگ دخترم نابود شد
بازپرس جنایی گفت: دخترم هیچ مشکلی نداشت.او سال آخر درسش را در رشته حسابداری می گذراند.وضع مالی پدرش عالی نیست اما دستمان به دهانمان می رسد و نیازی نداشتیم دخترمان برای هزینه های درسش کار کند.ما یک دختر بزرگترهم داریم که چند سال قبل ازدواج کرده است و خانه اش در شرق تهران است و ما غرب تهران زندگی می کنیم.دوری خانه هایمان باعث شده که دختر متأهلم زیاد به ما سر نمی زد اما تینا دوستان زیادی داشت که با آنها ...
پرواز قلب برای بخشش زندگی دوباره
مهرآباد به بالگرد منتقل کرد و در پروازی خیلی سریع بالگرد در نزدیکی بیمارستان مسیح دانشوری نشست تا قلب مرد یزدی به یک جوان زندگی دوباره دهد. بیست و هفتمین انتقال قلب هم ماجرای جالبی دارد.اسماعیل پسر 19ساله افغان در مشهد حین رانندگی بر اثر تصادف مجروح شد. او به بیمارستان منتقل و چند روز بعد مشخص شد پسر جوان دچار مرگ مغزی شده است. روزهای ابتدایی خانواده او باورشان نمی شد دردانه خانواده دیگر قرار نیست ...
مرگ به جای ترک
افشین 30ساله هم معتادی بود که به امید رهایی از اعتیاد به یکی از این کمپ ها رفت اما در آنجا به قتل رسید. به دلیل این که مادر افشین محجور بود، معاون اول قوه قضاییه از طرف مادر او برای متهمان پرونده درخواست قصاص کرد و آنها با رهایی از مرگ به دیه محکوم شدند. این پرونده سه سال بعد از جنایت، با درخواست متهمان برای قسطی کردن دیه دوباره در دادگاه کیفری یک استان تهران رسیدگی شد. سکانس اول ...
شهید نجفی از کُهوا تا خرمشهر
د ولی چه فایده؟حکم نوشدارو بعد از مرگ سهراب را داشت حتی در اثر آتش توپخانه خودی ترکشی به حاج فایز جمال سیرت اصابت کرد..ما را به شهر بصره بردند و بعد از چند روز اسارت بعثی ها را پریشان دیدیم که باخبر شدیم خرمشهر آزاد شد و آرزوی همه ما علی الخصوص شهیدنجفی آزادی خرمشهر بود.... گردان امام هادی ساعت حدود 10 صبح 18 اردیبهشت 1361 چنین سرنوشتی را به چشم دید. عبداالله همیشه نسبت به مسائل دفا ...
روایت مرگ مغزی دخترک 10ساله و تصمیم عاشقانه والدینش
سوال او شوکه شده بودم، گفتم: بارانم نمی دانم. اما باران با تاکید به من گفت: حتما بپرس و فردا و پس فردا و هفته بعد هم مدام این سوال را از من می پرسید. من دوست نداشتم دخترک کوچکم در این فکر باشد، اما او مدام از من سوال می کرد. بعد از چند وقت بدون اینکه از کسی پرسیده باشم و پیگیری کرده باشم، گفتم: سن شما کم است به بچه ها کارت اهداء عضو نمی دهند. تنها 3 هفته بعد از این صحبت هایمان، باران مرگ ...
چرا لوسی صورت مامانش رو گاز گرفت؟
صدایی که بود، اشتباه شنیدم چون دقیقا گفت گاز گرفته؛ برای همین سئوال کردم ببخشید متوجه نشدم، گفتید چه اتفاقی برایتان افتاده؟ و زن دوباره تکرار کرد: دخترم صورتم را گاز گرفته!. از فرط تعجب شاید برای چند لحظه فقط به صورت زن خیره مانده بودم و کمی بعد پرسیدم دخترتان بیمار است یا مشکلی دارد؟ زن با آرامی خندید و گفت: نه واکسن هایش را زده ام از این بابت خدا رو شکر نگرانی ندارم. همچنان با ابهام ...
دختر 16 ساله در دام پسر متجاوز افتاد
زندگی می کرد. او همان موقع با پسری دوست بود و گاهی سیگار می کشید و مادرم که این موضوع را می دانست، حرف زدن با او را قدغن کرده بود، ولی ما، همچنان دور از چشم مادرم با هم دوست بودیم. این دختر آهی کشید و ادامه داد: سال که تمام شد، سمیرا از آن مدرسه رفت و ما دیگر همدیگر را ندیدیم. چند ماه پیش از طریق اینستاگرام دوباره همدیگر را پیدا کردیم و بسیار مشتاق بودیم که همدیگر را ببینیم؛ مخصوصاً که ...
خشم نامادری کودک 6 ساله را به کام مرگ برد
مأموران گفت: 3 سال قبل با پدر این بچه که از زنش جدا شده بود ازدواج کردم و این در حالی بود که از همان روز قرار بود این پسربچه کنار مادرش زندگی کند و در این سال ها زندگی آرام و بدون حاشیه ای داشتیم تا اینکه 4 ماه قبل ناگهان شوهرم فرزندش را به خانه آورد و از همان روز دردسر های زندگی ما شروع شد. وی افزود: فرزندی ندارم، اما پسر همسرم را مثل فرزند خودم می دانستم و دوستش داشتم، اما مادرش هر روز ...
لبخند دخترانه به شیطان
و محبت پدرم احساس نمی کردم. وقتی از احساس و علاقه اش نسبت به نوید حرف می زد خون در صورت رنگ پریده اش جریان پیدا کرد اما یادش آمد که به خاطر اعتمادش چه بر سرش آمده است. نوید به او گفته بود که به همراه دوستش کارگاه تولیدی زده اند و تمام سرمایه اش را در آنجا گذاشته است به همین دلیل از نظر مالی در شرایط خوبی نیست و یکبار بعد از چند روز که از او بی خبر بودم به من گفت که تصادف بدی کرده است و ...
قصه های اردوگاه کرامت سپاه ثارالله/ شاگرد زرنگی که کارتن خواب شد و حالا نویسنده و کارآفرین است
و مامانم خیلی حمایتم می کرد، رفتم برای درمان. از روانپزشک و روانشناس کمک گرفتم، چند بار ترک کردم، اما نتیجه این شد که این بار متادون را هم با بقیه مواد مصرف می کردم و دو بار آوردوز مرگ بر اثر سوء مصرف موادمخدر کردم و یک بار تا در سردخانه هم رفتم و برگشتم. چندبار خودکشی کردم، بیشترین چیزی که آزارم می داد این بود که من یک روز الگوی همه بچه ها بودم و حالا انگشت نمای این و آن شده ...
11 سال مجازات وحشتناک!
هفته بیشتر زنده نماند و جان سپرد. بعد از این ماجرا اسماعیل دچار افسردگی شد اما بدبینی هایش پایانی نداشت تا این که دوباره باردار شدم و پسرم به دنیا آمد ولی رفتارهای اسماعیل سخت گیرانه تر شد. حالا او دوربین مخفی در خانه نصب می کرد و گوشی تلفن مرا نیز با خودش می برد و مدام آن را بررسی می کرد تا با کسی ارتباط نداشته باشم. در این مدت نزد مشاور هم رفتیم و او گفت در طول 11 سال زندگی مشترک هیچ گاه ...
25 درصد از خانواده های ایرانی تک فرزند هستند
رفته که تازگی ها به ما فشار می آورد که از پرورشگاه یک برادر برایش بیاوریم! به جز اینها، یکی از بزرگ ترین دغدغه هایی که دارم این است که اگر در آینده اتفاقی برای ما بیفتد، فرزندمان بسیار تنها می شود! فاطمه مادر یک نوجوان 16ساله: شاغل بودم و زمانی که دخترم به دنیا آمد، خیلی زود مجبور شدم او را در مهدکودک ثبت نام کنم. از 4سالگی به بعد یک مشکل عجیب داشتیم. هر روز دست یکی از دوستان ...
25 درصد از خانواده های ایرانی تک فرزند هستند
می آورد که از پرورشگاه یک برادر برایش بیاوریم! به جز اینها، یکی از بزرگ ترین دغدغه هایی که دارم این است که اگر در آینده اتفاقی برای ما بیفتد، فرزندمان بسیار تنها می شود! فاطمه مادر یک نوجوان 16ساله: شاغل بودم و زمانی که دخترم به دنیا آمد، خیلی زود مجبور شدم او را در مهدکودک ثبت نام کنم. از 4سالگی به بعد یک مشکل عجیب داشتیم. هر روز دست یکی از دوستان هم سال یا کوچک تر از خودش را ...
بگو در چه حالی؟ بگویم چه کتابی بخوان!!
تقاص تمام خلافکارهای دستگیر شده در کتاب های دیگر را که به محض عطسه کردن دستگیر می شوند، پس می دهد. • چراغ ها را من خاموش کنم (زویا پیرزاد) یکی روز صبح از خواب بیدار می شوید و می بینید اسب سفید آرزوها آمده و خانه همین همسایه بغلی پارک کرده، بعد همین جوری الکی خوش می شوید و بعد از چند روز می فهمید آن اسب سفید، در واقع گوساله ای بوده که رنگش کرده اند. اگر دنبال دو کلمه حرف ...
روایت جانباز قطع عضو از فتح خرمشهر و شهادت برادر16 ساله اش +عکس
خبرگزاری فارس - شهرستان دستستان، زینب رنج کش: زینگ، زینگ! زنگ حیاطش بود، مردی که در را باز کرد صورتی مهربان داشت و مهمان نواز بود. داخل رفتم و بعد از گذشتن از حیاط پر از درخت و گل و گیاهان سرسبزی تعارف کرد تا داخل بروم. هوا گرم بود، وارد خانه شدم و از خنکای باد کولر سرشار از خنکی شدم. هنوز ننشسته بودم که میوه ها را تعارف کرد از او ...
هشت سال دفاع مقدس جنگ نبود بلکه خلق یک حماسه بود
ممکن است که آن روز را از خاطر ببرم. خاطره ای شیرین نه تنها برای من بلکه برای کل ملت ایران در این روز رقم خورد که شیرینی آن هنوزهم پس از سال های سال در وجودم باقی مانده است. به خاطر دارم که درسومین روز خرداد ماه سال 1361 بعد از این که در ساعت دو بعداز ظهر از رادیو شنیدم “خرمشهر، شهر خون آزاد شد” از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم. به این علت که قبل از ایام جنگ دانشجو بودم، تعداد زیادی ...