پابرهنگانی که بی مروتی کوفی را با غیرتی کارونی جواب دادند
سایر منابع:
سایر خبرها
تله انفجاری حبیب یک سال در انتظار هلاکت فرمانده صهیونیست ها بود!
اسلام مرز جغرافیایی ندارد. مهم نیست از کدام سرزمینی؛ ایران، افغانستان، پاکستان یا لبنان! مهم مبارزه با کفر و استکبار جهانی است تا زیر پرچم اسلام ناب محمدی (ص) برپا کننده پرچم ظهور منجی عالم بشریت باشیم. به فرموده سردار شهید مهدی باکری: اینک ما و شما مانده ایم که وارث رسالت و حامل امانت شهدا هستیم. شهید حبیب شریف ترحینی یکی از شهدای حزب الله لبنان از روستای عبا اطراف شهر نبطیه لبنان است. نبطیه در ...
شوهرم متاسفانه با خواهرم رابطه دارد/ نتوانستم باور کنم که خواهرم در حق من خیانت کرده است
ماهه داریم. شوهرم متاسفانه با خواهرم رابطه دارد و من این ماجرا را بعد از به دنیا آمدن فرزندمان متوجه شدم. وی در مورد نحوه اطلاع از این موضوع گفت: در دوران نقاهت بارداری در خانه پدر و مادرم بودم. یک شب به همراه برادرم برای برداشتن وسایل به خانه رفتم و آنجا بود که متوجه شدم شوهرم با خواهرم رابطه دارد. ابتدا اصلا نمی توانستم باور کنم که خواهرم در حق من خیانت کرده است ولی بعد از مدتی که ...
با قانون شکنان و متجاهران به بی حجابی برخورد شود
طور که داشتم دست و پاهایم را از گل و لای تمیز می کردم دوباره گوشی تلفنم زنگ خورد اینبار برادر کوچکم بود بعد از احوالپرسی با تعجب به من گفت سید رضا شهید شده است!! بند دلم پاره شد یکدفعه تمام وجودم را استرس فرا گرفت گفتم نه داداش! کسی به من چیزی نگفته؛ لحظاتی بعد زنگ در خانه به صدا درآمد برادر بزرگم بود در را که باز کردم دیدم چشمان بردارم کاسه خون شده خشکم زده بود سرجایم میخکوب شده بودم برادرم به من ...
عطر حلوای نذری!
محمدمهدی روی دخترک سه ساله خانه مان قفل شده بود. حتم داشتم به سه ساله ارباب فکر می کرد؛ به خرابه شام... کاش کربلا بودی و دوشادوش قاسم پادررکاب اماممان جان می دادی! کاش مایه دلگرمی مادر سادات باشی! علی عرقچین سیاه روی سرش گذاشته و عبای بابا روی دوشش است. با یک دست گوشه های عبا را نگه داشته و با یک دست بلندگو را محکم گرفته است. کی تو این قدر بزرگ شدی مادر! از کودکی پامنبری ...
خیانت زن 60 ساله برای انتقام گرفتن از شوهر
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از اعتمادآنلاین، متهم که زنی 60 ساله است برای اینکه شوهرش را ناراحت کند با مرد بنگاهدار 40 ساله ای رابطه برقرار کرده بود. این زن که با حضور ناگهانی شوهر و دخترانش لو رفته بود مدعی شد مرد بنگاهدار برای کمک به او به خانه اش رفته است. شوهر زن که شاکی پرونده است در شکایت خود گفت: مدتی بود که متوجه شده بودم همسرم با کسی رابطه دارد و هربار که به او می گفت جواب ...
این مرد زنش را بخاطر یک لیوان آب کشت / قاتل تهرانی اعدام می شود + عکس و جزییات
...: آن روز خسته از سرکار به خانه برگشته بودم و میخواستم استراحت کنم. اما دل درد شدیدی داشتم و حالم خوب نبود. به همین خاطر به اتاق رفتم و خوابیدم. اما مدام پیامک برداشت وجه از کارت عابر بانکم به گوشی موبایلم ارسال میشد و همسرم در حال خرید اینترنتی از کارت عابربانکم بود.من که حال خوبی نداشتم به همسرم گفتم کارت عابر بانکم را به من بدهد تا به بیمارستان بروم. اما او کارت را به من نداد .من به او گفتم ...
پیراهن قرمز را از من نگیرید، می میرم! | می خواهم به عشقم برگردم و به تیم دیگری فکر نمی کنم
تراکتور برایش فراهم شود که با مانع بزرگی مواجه شده که خودش به شکلی جالب آن را توصیف می کند که در ادامه می خوانید. از تراکتور که جدا شدم افسرده شدم سی سالم که شد سرباز شدم و در آن مقطع هم دانشگاه قبول نشدم. یک سال به ملوان رفتم و خواندم و الان در مقطع دکترا در رشته مدیریت ورزشی قبول شدم. وقتی که به ملوان رفتم کشاله ام کش آمد و دو-سه ماهی نبودم. اصلا نمی دانم چطور بگویم اما ان ...
خیانت زن 60 ساله با مرد بنگاهدار لو رفت / شوهر و دخترانش در خانه خشک شان زد + جزییات
او گفتم آبرویش را می برم .حتی اگر این ماجرا به قیمت از دست رفتن آبروی خودم تمام شود . همین خاطر چند بار تلفنی با مرد بنگاهی صحبت کردم و آخرین بار از او خواستم تا در غیاب شوهرم به خانه ما بیاید. من می خواستم آبروی شوهرم را ببرم تا مجبور شود خانه را به نامم سند بزند . مرد بنگاهی به خانه مان آمده بود که شوهرم و دخترهایم سر رسیدند من قبول دارم او ر را به خانه ام دعوت کردم اما من این کار را کردم تا ...
جوان مدافع حرم با کیف 40 میلیارد تومانی چه کرد؟
. وقتی به محله جدید آمدیم خیلی اتفاقی روی دیوار چند مغازه عکسش را دیدم. در نانوایی سرکوچه مان، فروشگاه مواد غذایی. یک بار هم در کلیدسازی محله. قبلاً اسمش را شنیده بودم. می دانستم چند سالی از شهادتش می گذرد. دقت که کردم دیدم مغازه دارهایی که تصویر این شهید زینت بخش محل کسب شان شده، به قول معروف بچه حزب اللهی هم نیستند. آدم های معمولی بودند و حتی یکی شان به قول خودمان از این بچه قرتی ها بود ...
تنها یک قدم تا شهادت فاصله داشتم
بیشتر بچه محل ها به جبهه اعزام می شدند و از خاطرات شان تعریف می کردند. با توجه به تجربه ای که کسب کرده بودم حالا یقین داشتم جبهه تنها جایی است که می توانم خودم را راضی نگه دارم. بنابراین به پیشنهاد یکی از دوستان همسایه که چهار سال از من بزرگتر و قبلا یکبار به جبهه روفته بود با دستکاری سال تولدم در شناسنامه توانستم با زیرکی بدون آموزش نظامی و داخل شدن در گروهان اعزام مجدد در پادگان امام حسن تهران به ...
نقشه شرم آور رمال 60 ساله برای زن 31 ساله متاهل / بی آبرو شدم!
را از دست دادم و از دو سال قبل همراه و همدم رمال شدم. همه این اتفاقات در مدت کوتاهی رخ داد و من به دره نابودی سقوط کردم. اکنون نیز حدود 3 ماه است که از خانه آن مرد شیاد فرار کرده ام که زنان و دختران جوان را فریب می داد و زندگی آن ها را نیز مانند من به تباهی می کشاند. بعد از فرار به خانه مادرم رفتم چرا که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم و دچار بیماری های روحی و روانی شده بودم. وقتی می ...
همه گریه می کردند؛ بی اختیار جیغ کشیدم!
شما یک سیمتون قطعه! همه با هم و یک صدا گفتند آره، اون سیم رو به خدا وصل کردیم. ماشین حرکت کرد. با نگاهم تا انتهای کوچه بدرقه شان کردم. آن لحظه تمام زندگی ام را از دست دادم. پاهایم قوت نداشت که برگردم به خانه. آرام آرام اشک می ریختم و با خودم زمزمه می کردم. ای کاروان آهسته ران؛ کارام جانم می رود. هر روز ما چشم انتظاری بود. منتظر تماس و خبر تازه بودیم. محمد می گفت اسلام مرز ...
صاحبان نخل های بی سر کجایند؟
؛ حاصل زحمات کسانی که عمر خود را برای نخلستان هایشان گذاشتند تا روزی حلالی به اهالی خانه شان برسانند، دست هایی که برای بقای نخل هایشان پینه بسته بود تا مبادا با کوچکترین کوتاهی رزقشان از بین برود وخاطراتی که آن ها در آن نخلستان ها گذراندند به یکباره با آتش دشمن سوخت و برای برخی نخل داران تنها نخل هایی بی سر از این همه سال به جا ماند. البته که با دیدن نخل های بی سر هنوز هم که هنوزه عشق ...
من با حسین قهرم!/ حاضرم فرش زیر پا را بفروشم و حرف شان را بشنوم
م حسین ( ع) نمی گوید خب که رفت. عاشورا برای این بود که اگر شده یک نفر دیگر هم بماند! همه اینها دست به دست هم داد تا من درباره امام حسین (ع) و امام حسینی ها عمیق تر فکر کنم. مثلاً با خودم گفتم چرا آمار اربعین در ده سال گذشته از سه و نیم میلیون نفر بیشتر نمی شود؟ یعنی ممکن است یک عده از کسانی که اربعین نمی روند قهر کرده باشند؟ اول می خواستم سراغ کسانی بروم که اصلاً سیدالشهدا (ع) را قبول ندارند ولی برای ...
کاوه: اول باید خودم را جمع کنم تا تیمم قهرمان جهان شود/ بازگشت روس ها شاید به سود ما باشد
مواجه شده بودند. بچه هایی که در فشار کاهش وزن بوده و مقاومت بدن شان کم شده بود هم بیشتر درگیر شدند. وی راجع به کارنامه کمتر از انتظار جوانان در اردن تصریح کرد: من با علی دبیر هم صحبت کردم و گفتم امیدوارم که بتوانیم این تیم را درست کنیم. تیم ما در اغلب اوزان تغییر کرده است و روند رو به جلوی تیم را می بینیم. تیم من اگر بخواهد قهرمان جهان شود، باید کشتی گیران مان نفرات سوم و چهارم بزرگسالان ...
آزار سیاه پسربچه در پارکینگ خانه شان / مامان خیلی اذیت شدم + عکس و نظر کارشناس
.... از این به بعد هم میخواییم این کارو بکنیم. ولی به مامانت بگو می خوام برم خونه میلاد بازی کنیم. من گفتم نمیام .گفت اگر نیای به مامانت میگم کار بد کردی.بعد مامانت تو رو دعوا می کنه .کتک می زنه دیگه دوستت نداره. منم به همه دوستات میگم تو پسر بدی هستی .مامان الان به دوستام گفته؟ مامان نری بهش بگی اگه بگی به همه میگه و دوباره شروع به گریه کردن کرد برق از چشمام پرید یک لحظه گیج شدم نمی دونستم باید ...
وقتی فهمیدم فتانه قصد ازدواج با مرد دیگری را دارد، چاقو را برداشتم که خودم را بکشم اما او را کشتم!
همسایه به من گفت این همه خرج فتانه می کنی و هوایش را داری اما او به تو دروغ گفته و در این مدت مرد غریبه ای به خانه اش رفت و آمد دارد و ظاهراً فتانه می خواهد با او ازدواج کند. از شنیدن این حرف ها شوکه شده بودم. با عصبانیت به او زنگ زدم. وقتی موضوع را گفتم در کمال ناباوری به من گفت که دیگر مرا نمی خواهد و هر چه بین ما بوده تمام شده است. بعد تصمیم گرفتی او را بکشی؟ نه تصمیم گرفتم خودم را ...
راننده ای که به عشق حسین(ع) زره بافی می کند
دست های قلم شده را می خواهد. یکی از بچه های حسینیه با استکان های کوچکی که روی آن نوشته یا ابوالفضل ما را یک چای مهمان می کند، چایی که طعم دیگری دارد. گودرزی که حدود 63 سال سن دارد، شروع به صحبت می کند: من از طرف مادر سید هستم و تا سال 91 راننده کامیون بودم، به دلیل دیسک کمر رانندگی را کنار گذاشتم و تا حدودی خانه نشین شده بودم، سال 91 بر اثر تصادفی در پل هرو پسر و دخترم را از ...
فرمانده ای که همسرش را به حضرت زهرا(س) سپرد
و باید خودم سریع به کارهایم می رساندم. بالاخره جریان را به خانمم گفتم: تا خانمم جریان را شنید هم خودش و هم مادر خانم من گفت: ما را با وضعیت به کی می سپاری؟ در این موقعیت و شرایط اگر ما الان بیفتیم چه کسی ما را به دکتر می برد. گفتم که: به خدا می سپارم و حضرت زهرا هم نگهدارتان هست. قبل از اینکه از خانه برود همان حالت مجدد به خانم ایشان دست می دهد و خلاصه مجبور است که این خانم ...
رهبر عزیزتر از جانم؛ بر سر عهد و پیمان خود هستیم
شوم و نه آن ها به همین راحتی دست از سر من بر می داشتند. خواسته خیلی های شان یک چیز بیشتر نبود؛ ما را در این شرائط تنها نگذارید و سر زدن و گعده های علمی تان را به همین چند روز و چند هفته محدود نکنید. لحظه شیرین و غریبی بود، لحظه جدایی از دوستان و اساتیدی که هر کدام شان بخشی از الگوی زندگی من بودند و جدا شدن از جوانانی که هر چقدر می گفتم، احساس می کردم تشنگی شان برای شنیدن بیشتر شده است که ...
درباره بانوی ماکویی که باوجود معلولیت دست و پا دست دیگران را هم گرفته است
انجام بدهم. کفش به دستم کرده و چهار دست و پا حرکت می کردم. زمان رفتن به مدرسه که رسید، مادرم من را برای نام نویسی به مدرسه روستایمان برد. در عالم کودکی خوشحال بودم که قرار است به مدرسه بروم و با بچه های هم سن و سال خودم باشم نه اینکه توی خانه بمانم اما مدیر مدرسه پس از دیدن وضعیت جسمی من از نام نویسی ام سر باز زد. از نظر مدیر، من نه پایی داشتم که با آن راه بروم و نه دستی که بنویسم. آن روز ...
در پرونده ام نوشته بودند طاغوتی ام/ اوایل انقلاب صاحبان طرح های بزرگ یا دستگیر شدند یا فرار کردند
. جدایی از پدر و مادربزرگم که خیلی دوست شان داشتم کمی مرا آزرده کرد، به روی خودم نمی آوردم ولی شب ها زیر پتو گریه می کردم. کوچولو بودم، کلاس اول و دوم، ولی از اینکه از آنها دورم و نمی گذارند آنجا زندگی کنم از دست شان کمی عصبانی می شدم. پدر و مادرم هم متوجه شده بودند؛ مثلاً اگر کار نادرستی می کردم یا نمره کم می آوردم- البته این مثال است چون من همیشه شاگرد اول بودم- بزرگ ترین تنبیه این بود که پنجشنبه و ...
هفت سال برای شوهرم نقش بازی کردم تا آخرش مچم را گرفت!
دانستم مهر فرزند به دلم می نشیند و آینده خودم تباه می شود. بعد از جدایی از اصغر وارد دانشگاه شدم و به تحصیل ادامه دادم و چند ماه بعد از پایان تحصیلات عالی بود که با شاهین آشنا شدم و خودم را دختری مجرد معرفی کردم. خیلی زود علاقه قلبی بین ما شکل گرفت و من به عقد شاهین درآمدم. با آن که از این پنهان کاری در رنج و عذاب بودم ولی باز هم جرئت بیان حقیقت را نداشتم تا این که بالاخره روزی دل ...
خانواده؛ بزرگ ترین عشق گرم و نرم و امنی که کودک می تواند تجربه کند
تمام ساعات حضور در مدرسه برای مسئله ای غصه می خوردم و لحظه شماری می کردم به خانه برگردم، مثل پیاده برگشتن از کتابخانه زیر گرمای تابستانی آسمان و در شوق سرمای کولر قدم های بعدی را برداشتن، مثل مواقعی که از هم کلاسی یا دوستی ناراحت بودم و دلم خانه را می خواست و مثل لحظه های دیگری که اکنون به یاد ندارم. من می دانستم دلم خانه را می خواهد، سلام گفتن به مادر و خوردن دست پختش را، خسته نباشید ...
دشواری جنگ با آنهایی که به فارسی حرف می زدند
برایمان خیلی تاسف آور بود و همه مان بدون استثنا نشستیم و فقط گریه کردیم، بخش نوزادان بود، وقتی وارد بخش نوزادان شدیم، آن تخت های کوچولو همه سوخته بودند و جنازه ها در این تخت ها مانده بود... بخش را آتش زده بودند، تمام نوزادان با مادران شان را آتش زده بودند... مادرها پای تخت ها، همه یک تکه ذغال سیاه بودند و (بچه ها هم) مثل یک تکه عروسک سوخته روی تخت ها... آنجا دیگه طاقت نیاوردیم و نشستیم خیلی گریه ...
اولین مربی ایرانی هستم که در 33 سالگی پرسپولیس را قهرمان کردم
بازیکنش هم کمی اشتباه داشتند که در تحقق آن نتیجه پرگل خیلی تأثیر داشت. البته من در آن بازی روی نیمکت بودم و چون مسیح نیا بازیکن جوان مان از من بهتر بود به راجرز گفتم که ایشان بهتر از من هستند و مسیح نیا در کنار جعفر کاشانی در دفاع میانی ما بازی کردند. دقیقاً حسن روش هم یک بار در صحبتشان این موضوع را تأیید کردند و گفتند که در ابتدا تیم تاج دو سه فرصت خوب داشته که از آنها به گل نرسید اما ...
تئاتر در بیلبورد های شهر کرج جایگاهی ندارد
گروه استانی تیتر یک به نقل از البرزخاتون ؛ شایان فلاحیان از هنرمندان جوانِ تئاترِ البرز که در نمایش مادرانه ای برای پدر که در تئاتر شهر کرج به روی صحنه رفت، به عنوان بازیگر و مسئول طراحی حرکت و فرم حضور داشت. وی در خصوص این نمایش گفت: این نمایش می تواند حرف دل خیلی از ما انسان ها باشد که بنا بر دلایلی از پدر و مادرمان که هر دو از نعمت های الهی و چراغ خانه مان هستند، غافل شده ایم یا حسرت داشتن شان ...
پرچم در اهتزاز روایت هایی آشنا از عزاداری مسجد ارک است
، نسبت خود را با مساله اصلی کتاب چطور توضیح می دهید، گفت: رابطه من با این مساله هم همین است. مرگ برای خود آدم تلخ است، ولی واقعاً اینکه حس کنید عزیزانتان را به مسلخ می برید، دهشتناک است. من یک خواهرزاده دارم (فاطمه) به جانم بند است در این کتاب هم نوشته ام، مدام کنار و همراه من بود. هر شب نگاهش می کردم (آن وقت سه ساله بود) دلم می لرزید و می گفتم نکند از دست برود؟ یا آن یکی (زینب) یا بچه های خودم ...
فرزندان 13 هزار خانواده هنوز در میدانند!
همیشگی شان، از یکدیگر پیشی می گیرند تا پلاک های هویتی شان اینجا در معراج شهدا ممهور شود و به آغوش خانواده های شان بازگردند. صف ایستاده اند بچه های جامانده از کربلای 4، کربلای 5، غواصان دست بسته و مدافعان خان طومان و بسیاری دیگر. اینجا میعادگاه عاشقان است؛ نقطه ای بین زمین و آسمان که حدود 120 هزار شهید را به بدرقه نشست. اینجا از همه دنیا و تعلقاتش جدا می شوی، حس خوبی که نمی خواهی گذر زمان آن را از ...
با علیرضا جهانبخش مشورت کردم و به لیگ ایران آمدم/پرسپولیس و استقلال؟ فعلا می خواهم پیشرفت کنم
؟ بله صحبت کردم. با داداش علیرضا حرف زدم و در نهایت حرف هایش مثبت بود. با او مشورت کردم و او هم اوکی بود. سه نفری با برادرم که ایجنت خودم هم هست بحث کردیم و در نهایت به این نتیجه رسیدیم. مهاجم با استایل تو در حال حاضر در فوتبال ایران کم داریم و شاید در سال های بعد تیم های بزرگ تر هم تو را بخواهند. از الان بگو استقلالی هستی یا پرسپولیسی؟ (با خنده) به خدا هیچ کدام ...