سایر منابع:
سایر خبرها
جذاب ترین کتابخانه کلاسی کشور در یک روستای محروم/ معلمی که پنجره ای به سوی خیال گشود
. همچنین یک کتابخانه با امکانات کتابخانه ای و امکانات به روز است و هم امکانات مدرسه ای و بازی و هوش برای آن در نظر گرفته شده و تلفیق مدرسه و کتابخانه به منظور ترویج کتابخوانی، فعالیت های استعدادیابی، مهارت های زندگی و توانمندی سازی دانش آموزان ایجاد شده است. در این کتابخانه که در واقع کلاس درس معلم است، همچنین انواع کتاب های غیر درسی در فضایی مدرن و شاداب با توجه به روحیات دانش آموزان در ...
حتی مردم عصیان زده هم روی ایران غیرت دارند
.... تعجب کردند که من کی این سناریو را خواندم اما به هرحال گفتم که در خدمت تان هستم. قرار که گذاشتیم و همه چیز تمام شد، خواستم آن آدم را به من نشان دهد و ایشان آن آدم را به من وصل کرد. او یک جانباز هست. البته چند نفر هستند. که یکی شان همین عباس علمدار است که کمتر از یک سال است فوت کرده و کتاب کوچه نقاش ها درباره اینهاست. آقای حاتمی کیا حاج عباس را به من معرفی کرد و من به دفترشان رفتم و از همان جا ...
امیر کبیر،نخبه ای مصلح که فراتر از زمان خود زندگی میکرد
زمان رسم بود که جوانان قمه می بستند سروسامان دادن به خزانه کشور و قطع حقوق بسیاری از درباریان و وابستگان آنها تأسیس اداره آگاهی؛ وی برای این که از روابط کارگزاران و مأموران دولت با مردم مطلع باشد اداره ای مخصوص و سرّی تشکیل داد و مأموران این اداره با لباس چوپان، گدا، فروشنده دوره گرد، راهزن و ... همه جا نفوذ داشتند و هر جا کار خلافی از کسی سر می زد، بی درنگ امیر را با خبر می کردند ...
آن صخره مرجانی؛ روایت تشکیل جبهه حجاب ضد طاغوت
بروید من دیگر نمی روم. .. آخر ما نسلی بودیم مادرانمان نماز می خواندند و با نماز و دعا بار آمده بودیم. ما نمی توانستیم نسل مینی ژوپ را هضم کنیم. ... نمی توانستم تحمل کنم که دخترم یا خواهرم این جوری لباس بپوشد. کتاب صخره مرجانی از روی مطبوعاتی به نام های: روزنامه آیندگان، اطلاعات و کیهان و مجلات اطلاعات بانوان، اطلاعات هفتگی، تلاش، تماشا، توفیق، تهران مصور، سپید و سیاه، رستاخیز جوان، زن روز ...
وقتی استقلالی ها عزادار باخت دربی بودند، داور با پرسپولیسی ها جشن گرفته بود!
مدیر فصل گذشته تیم استقلال گفت: هیچ کس در مجلس ختم به احترام صاحب عزا شادی نمی کند اما داوران در روز تلخ استقلالی ها در جشن پرسپولیسی ها می خندیدند و این نقطه تاریک لیگ بیست ودوم فوتبال ایران بود. بیژن طاهری پیشکسوت تیم استقلال و مدیر این تیم در فصل بیست و دوم لیگ برتر در گفت وگو با خبرورزشی، درباره مصاحبه اخیر ریکاردو ساپینتو، تغییرات امتیازات تیم های لیگ برتری بعد از رای کمیته ...
روایتی از کارتن خوابی و اعتیاد زنان؛ یک گروه تن فروش اند، گروهی رحم اجاره می دهند
دستگیر شد و با ارتباطی که داشت، آزاد شد. زری، 3 پسر و یک دختر دارد. وقتی همسرش را گرفتند، باردار بود: وقتی شوهرم را گرفتند، آواره شدم. تازه فهمیده بودم باردارم. با پسر بزرگم رفتم برای زایمان. بچه که به دنیا آمد، او را بغل کردم و مستقیم رفتم پاتوق. خمار بودم. جنس می خواستم. خانه وامانده ساقی تحت نظر بود و همان جا ما را گرفتند و بردند کلانتری. بچه تنگی نفس شد که خانواده ام را خبر کردند. بچه حالا پسری ...
مصایب یک کار شریف / از حمام در رودخانه تا هنروری که لباس دزدید!
محتوا به فضای ذهنی بنده منجر شد آن را بسازم و البته کار سختی محسوب می شود. از آن جا که فضای معماگونه کار را دوست داشتم، در جریان متن کار بودم، مواردی نظیر تعلیق و معما در این کار وجود داشت و از طرفی متن این اثر با اعتقاداتم همخوانی داشت و همیشه دوست داشتم یک کار در این حوزه انجام دهم، کارگردانی شریف را برعهده گرفتم *آیا بهتر نبود منشا مرگ آگاهی شریف در فیلم روشن می شد؟ نه ت ...
پا به رکاب در مسیر نهال کاری + فیلم
فرزندان مان از همان دوران کودکی تا دانشگاه، طریقه درخت کاشتن و مراقبت از طبیعت را یاد بگیرند و با طبیعت مهربان باشند. وی ابزار کرد: زمین ما مقدس است و باید قدر آن را بدانیم، وقتی به کوه، طبیعت و جنگل می رویم و می بینیم که پُر از آت و آشغال است، دل مان به درد می آید. ای کاش به فرزندان مان یاد بدهیم که این جا وطن ماست، این جا خانه ماست و این ثروت ها و نعمت های خداوندی جزو سرمایه ملی ما هستند که ...
زنانی که ساواک هم نتوانست بی حجابشان کند
دستگیر شد. او در مدرسه رفاه مشغول به تحصیل بود که به علت برخی فعالیت های سیاسی دستگیر شد و تحت شکنجه های ساواک قرار گرفت. حداد عادل در زندان به همراه مرضیه و راضیه دباغ بوده است. او در خاطراتش درباره حجابش در زندان گفت: چند روز بعد از دستگیری ام، نگهبان به سلول من آمد و گفت: ملاقاتی داری، ولی به شرطی می برمت که این را از روی سرت برداری. منظور نگهبان لباس زندانی بود که به علت بزرگی، برای ...
من از پرتگاه مرگ برگشته ام
عاشق کوهنوردی بودم و از همان سال ها هر فرصتی به دست می آوردم، به کوه می رفتم. در ایران قله ای نمانده که نرفته باشم. قله های دماوند، توچال، علم کوه، البرز مرکزی، سی چال، سیالان، خشچال قزوین، کوه های زردکوه، سنبران و در خارج از ایران نیز قله آرارات و کازبک گرجستان را فتح کرده ام. از برنامه صعود به سبلان بگویید. روز پنجشنبه 14دی ماه برای صعود به قله 4هزارو 811متری سبلان به اردبیل رسیدیم ...
3 روایت از قهرمانان ناشناس حادثه تروریستی کرمان
. قرار بود از ساعت 7 صبح تا 10 شب شیفت بدهیم. چون جمعیت زیاد بود گفتند ممکن است اتفاقی برای مردم بیفتد و برای امدادرسانی آماده باشید. حدود ساعت 12:30 بود که مسئول مان خبر داد که شما 2 خواهر باید به گلزار بروید و مکرمه حسینی و خواهرش ملیکا باید جای ما بیایند. ما رفتیم به جایی که گفته بودند و کارمان را در آنجا ادامه دادیم تا اینکه ساعت حدود 3 بود که صدای وحشتناکی شنیدیم. همان زمان تلاش کردیم ...
نویسنده ملکوت که 50سالگی خود را ندید اما نامش ماند
هجدهم دی ماه زادروز بهرام صادقی است؛ نویسنده ای که نامش با دو اثر مشهورش ملکوت و سنگر و قمقمه های خالی به جا مانده است. به گزارش ایسنا، بهرام صادقی در دی ماه 1315 در شهر نجف آباد اصفهان متولد شد که دو روایت درباره روز تولد او وجود دارد؛ 15 دی روایت خانوادگی و 18 دی به روایت شناسنامه . او دوران دبستان را در زادگاهش به اتمام رساند و برای دوران متوسطه راهی اصفهان شد و بعد هم برای تحصیل ...
گفتگوی خواندنی با پرویز پرستویی/ ناگفته های خاص از آژانس شیشه ای، مارمولک و بید مجنون
ه چیز تمام شد، خواستم آن آدم را به من نشان دهد و ایشان آن آدم را به من وصل کرد. او یک جانباز هست. البته چند نفر هستند. که یکی شان همین عباس علمدار است که کمتر از یک سال است فوت کرده و کتاب کوچه نقاش ها درباره اینهاست. آقای حاتمی کیا حاج عباس را به من معرفی کرد و من به دفترشان رفتم و از همان جا هم زنگ زد به خانه اش و گفت حاج خانم شام درست کن، من چند تا میهمان دارم و ما به خانه ایشان رفتیم. من ا ...
خدا کند کسی شبیه نیما نباشد!
بگذرد و بیشتر برای مردم به عنوان بازیگر جا بیفتم. الان مشغول چه کاری هستید؟ یک تئاتر به نام محیط زیست را به کارگردانی رسول کاهانی در تماشاخانه ملک بازی می کنم، همزمان سر ضبط یک فیلم سینمایی و یک سریال برای شبکه نمایش خانگی هستم که بهتر است الان توضیح بیشتری درباره آنها ندهم. دوست دارید نقش جدی بازی کنید یا کمدی؟ هر دو. اصلا دوست ندارم در یک ژانر شناخته شوم. با وجود اینکه ...
خدا به من قدرت خنداندن داد
یا نشد؟ دغدغه این را دارم که قبول بشود و از بین نرود. حذف نشود، نابود نشود. چون خیلی وقت ها چراغی را روشن می کنی، ولی بعد خودت آن را خاموش می کنی. حوادث، بدعاقبت شدن، بی دین شدن که من از آنها خبر ندارم. خدا ما را حفظ کند. از اینکه راه تدریس قرآن را پیش گرفتم، ذره ای پشیمان نیستم. الان هم اگر به گذشته برگردم، همان کار را می کنم که چهل سال پیش شروع کردم. شما به عنوان یک روحانی، پیش از انقلاب ...
دست بسته او را با خود بردند و شهید کردند
روزی علی اکبر به شهر رفت و تا شب برنگشت. خیلی نگران بودم. داشتم دیوانه می شدم. خبر آوردند نیروهای کومله و دموکرات در جاده کمین زده و جلوی همه مسافرها را گرفته اند. در ایوان نشستم و رو به خدا زمزمه کردم: خدایا، پسرم را از تو می خواهم. خدایا، دلم را نشکن. حاجی هم با نگرانی به ستون چوبی ایوان تکیه داده بود و به جاده نگاه می کرد. می دانستم او هم خیلی نگران است. نیمه های شب، مردم روستا خبر آوردند علی ...
داشتم از سوراخ حمام تختی را دید می زدم گفت بیا پایین!/ زاگالو دوستم داشت و بازیکنش را مجبور کرد پیراهنش ...
بود؟ بله! کاراته هم کار کرده بود. یک عکس زیبا با موهای شانه کرده. خیلی آن عکسش را دوست داشتم. چطور از خبر فوتش مطلع شدید؟ آن زمان خانه مان در اختیاریه بود. یک روز که داشتیم ماشین مان را هول می دادیم تا روشن شود ناگهان از جلوی کیوسک روزنامه فروشی رد شدم و عکس او را در روزنامه کیهان دیدم و وقتی تیتر روزنامه را خواندم و فهمیدم تختی از دنیا رفته همان جا نشستم روی زمین و دیگر هول ...
شهادت لباس تک سایز پسرانه نیست!
گروه زندگی؛ زینب نادعلی: چه کسی فکرش را می کرد بعد از تصویر سردار سیدرضی قاب عکس دختری 20 ساله بنشیند میان حجله معراج الشهدا! همان عکسی که اولین بار همه ما را با فائزه آشنا کرد. عکسش را در یادمان شهدای کردستان گرفته بود همین پارسال. وقتی با چادر و چفیه سبز رنگش کنار آن تابلوی با ولایت تا شهادت ایستاد و چشم دوخت به دور دست ها هیچ یک از دوستانش فکر نمی کردند یک روز این قاب دست به دست بچرخد و زیرش ...
حقوق سیرک چقدر است؟ / گفتگو با قهرمان سیرک روسیه!
روسیه اجرا داشتم. مجری میکروفن بی سیم داشت و لباس بابانوئل پوشیده بود. بعد از اینکه برنامه من را اعلام کرد رفت دستشویی ولی فراموش کرد میکروفنش را خاموش کند. تمام مدتی که من داشتم نمایش اجرا می کردم و مردم تشویقم می کردند، صدای مجری برنامه هم از دستشویی در سیرک پخش می شد. یکی از بچه های سیرک می گوید این صحنه را در یک فیلم کمدی دیده است ولی سیمون قسم می خورد که اول برای او اتفاق افتاده است و بعد ...
دختری که از کهنه سربازان سبقت گرفت
دیگری با خانواده فائزه، همدلی کنند. از همسر شهید درباره این تقارن که می پرسم، در جواب می گوید: وقتی روز 13 دی خبر حادثه تروریستی در گلزار شهدای کرمان و شهادت جمعی از هموطنان را شنیدیم، خاطرات تلخ 4 سال قبل برایمان تداعی شد. لحظات دردناکی بود. اما همه این اتفاقات سنگین، زیبایی هایی در خود دارد که باعث می شود بتوانیم فراق عزیزان مان را تحمل کنیم . خانم طارمی که طی سال ها زندگی با همسر شهیدش ...
قرار سیاه دختر 22 ساله با پسرخاله اش مازیار ! / می خواهم خودم را نجات دهم !
محل قرار رفتم؛ اما هنوز دقایقی بیشتر از حضورم در آن جا نمی گذشت که 2 موتورسوار جوان به سوی ما آمدند و مازیار از داخل جیبش مواد مخدر بسته بندی شده را بیرون کشید و به آن ها داد. حیرت زده و مبهوت نگاهش می کردم که گفت: از تو خواستم به این جا بیایی تا ماموران به من مشکوک نشوند! حالا هم از او متنفرم و فقط می خواهم با به فکر آینده ام باشم؛ اما ای کاش... گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است ...
سال ها درباره تختی به مردم دروغ گفتند! + نسل جوان باید تختی واقعی را بشناسد
...: احمد عرب را شاید خیلی از نسل جدید نشناسند. قهرمان و پهلوان کشتی ایران که البته همدوره تختی نبوده است، اما خانواده اش با خانواده مرحوم تختی رفت و آمد داشته اند. به سراغ عرب رفتیم تا شاید او چیز تازه ای از جهان پهلوان بگویید. شاید خاطره ای تعریف کند که بکر باشد و اگر هم جایی نقل شده زیاد به گوش مردم عادی نرسیده باشد. او از روزی می گوید که 14 سالش بود و تختی مرد ! از همان روز سرد زمستانی تا خاطرات زیادی که مهدی برادر غلامرضا و خواهرش تعریف کرده اند. به گزارش ایران ورزشی خیلی از خاطرات را ا ...
قبل از آمدن سرِ خاک من، سرِ خاک شهدای گمنام بروید
خواهرم هلن و برادرم حسین منصفی و برادرم احمد منصفی و خواهرم ژیلا عمویی و پری علایی تبار و زهرا خانم، همه حلالم کنید. در طول زندگی تان تقوی را پیشه کنید، همه شما را دوست می داشتم و دوست تان خواهم داشت و پدر بزرگم آقای فرهودی و آنجی برایم دعا کنید. در مسیر انقلاب اسلامی باشید و رزمندگان را دعا کنید. عمویم حاج آقا ممدوحی و عموی همسرم آقای غلامحسین منصفی همه حلالم کنید و برایم دعا کنید. شهادت سعادتی بزرگ است و خداوند نصیب کسانی می کند که دوست شان دارد. انتهای خبر/ ج ...
یک شب زندگی در خانه زنان بی سرپناه
هایش از همه نوتر است، مو سفیده کرده. مدام، کت بافت روی لباسش را درمی آورد و می پوشد یا نه، روی صندلی آهنی یا روی رادیاتور آهنی می اندازد و برمی دارد. یک بند اما حرف می زند: چهار دهنه مغازه داشتم، سه تا خانه. یکی از خانه ها سه طبقه بود. می دانی چقدر طلا و جواهر آویزانم بود؟ می دانی؟ هر روز مهمان داشتم، میز می چیدم از این سر خانه تا آن سر. سالن مان بزرگ بود،دریا... لحظه ای مکث می کند و بعد اما ...
300 بانوی مشهدی شاهنامه خوان شدند
به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد، هفتمین دور از جشنواره شاهنامه خوانی بانوان مشهد ظهر جمعه در حالی برگزار شد که سالن سه سویه ی تئاتر شهرکتاب مشهد لبریز از بانوانی با لباس های رنگارنگ محلی و سنتی از سرتاسر سرزمین عزیزمان بود. لباس هایی که هرکدام آغشته به ویژگی های قومی، فرهنگی، تاریخی و مذهبی خاص خودشان بودند تا دریچه ای برای لمس فرهنگ و تمدن مان باشند. هرکدام از آن لباس ها که با منجق دوزی، گلابتون ...
بازخوانی زندگی مهدی نصیری سردبیر جنجالی
خط امام عدول کردید؛ یعنی اگر قرار است خط امامی باشید، باید موضع رادیکال بگیرید. در مسائل فرهنگی به خاطر فرهنگ طلبگی و آخوندی مرز و معیار داشتم، اما متحجرانه برخورد نمی کردم. منظورتان از متحجرانه دقیقا چیست؟ همان طور که گفتم دومین مقاله من در روزنامه کیهان درباره آفت جامعه اسلامی، خشونت اجتماعی و عطوفت اقتصادی بود؛ یعنی گفتم چرا در خصوص مسائل فرهنگی و اجتماعی خشن برخورد می کنید ...
توزیع اعلامیه به سراسر کشور
...، بلکه بیست نفر آن را می خواندند و یک مرتبه می دیدی در یک شهرستان یک اعلامیه از پنجاه جا پخش شده است. واقعاً یک کار خداگونه بود. به خاطر همین، اعلامیۀ امام اگر امروز می آمد، تا دوسه روز دیگر در دورترین نقطۀ ایران توزیع شده بود. بهترین سیستم توزیع بود و هیچ شک و شبهه ای را ایجاد نمی کرد. آن روزها بسته ها را از گاراژهای بوذرجمهری برای شهرستان ها می فرستادیم. ما حتی یک بار هم این کار را ...
گفتگو با سرکرده باند مارکوپولو: آنقدر مار خوردم افعی شده ام
این گروه حرفه ای ادامه داشت تا اینکه چند روز قبل اتفاق عجیبی افتاد و به شناسایی اعضای این گروه منجر شد. ماجرا از این قرار بود که سارقان برای اجرای نقشه سرقت وارد یک مغازه موبایل فروش در پایتخت شده و دوربین ها را از کار انداخته بودند. سارقان اما خبر نداشتند که یک دوربین مخفی دیگر در مغازه وجود دارد و آنها متوجه این دوربین نشده بودند. با این حال صورت هایشان پوشیده بود اما صداهایشان ضبط شده بود. نام ...
پرداخت کرایه خانه باعث قتل شد
. ناگهان جا خورد فریادی کشید و در را باز کرد که فرار کند. اما من با دست او را گرفتم و در را بستم که از فرارش جلوگیری کنم. برادرم هم با چاقو به او ضربه زدم، به قدری استرس داشتم که نمی فهمیدم چند ضربه زد. اما در همان حال موفق شدیم که النگوهای مقتول را درآوریم. می خواستیم او را در کنار خیابان رها کنیم، ولی به خودمان گفتیم که اگر زنده بماند هویت مان را لو می دهد به همین دلیل او را به قتل رساندیم. ...