قرائتی: برای اینکه برنامه تلویزیونی به من بدهند چند نفر جمع شدند آن ها را ...
سایر منابع:
سایر خبرها
زن بیوه قربانی پیشنهاد شوم دوست شوهر
مغازه می فروختند. چند سال از زندگی مان می گذشت که همسرم بیمار شد و بعد از مدت کوتاهی فوت کرد و من ماندم با یک دنیا بدبختی. اوایل فوت همسرم، خواستم به شهرستان مان برگردم اما به دو دلیل این کار را نکردم. یکی این که اگر برمی گشتم، باید به خانه پدرم می رفتم چون نمی توانستم تنها زندگی کنم. اصلا هم دلم نمی خواست دوباره با نامادری ام زندگی کنم و دوم این که باید کار می کردم و خرج فرزندانم را درمی آوردم که ...
دانش آموز 8 ساله بعد از اخراج از مدرسه در ICU
تعداد بازدید : 817 کد ویدیو دانلود فیلم اصلی کیفیت 480
شوهرم باز هم می خواهد ازدواج کند، طلاق می خواهم
این زن که هفته گذشته به همراه همسرش به دادگاه خانواده رفته بود، درباره ماجرای زندگی اش به قاضی گفت: 16سالم بود که من و سلیم زندگی مشترک مان آغاز شد و درحالی که تصور می کردم به خوشبختی رسیده ام، رفتارهای سلیم مرا شوکه کرد. او مردی خودخواه بود. همیشه عذابم می داد. یک مرد زورگوی خشن بود. چون زیادی عاشقش بودم، تحمل کردم و حرفی نزدم. فکر می کردم با گذر زمان همه چیز درست می شود. مدتی همین ...
شکایت همسر محسن قرائتی نزد رهبر انقلاب چه بود؛ همسرشون بدجور شاکی اند!+ فیلم
می کرد طلبه شوم. من در آن زمان 14 سال داشتم و چندان موافق ادامه تحصیل در حوزه نبودم. تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتیم یک نفر را میان خودمان به عنوان داور انتخاب کنیم و هر چه او گفت ، همان را انجام دهیم. مدیر بازنشسته مدرسه ای را که از آشنایانمان بود برای داوری انتخاب کردیم و او به من گفت: تو طلبه شو! . آقای جلالی که با آیت الله طالقانی برنامه قرآن در صحنه را داشتند، آمد و گفت: شما آقای ...
اظهار نظر جنجالی همسر حجت الاسلام قرائتی / همسر خوبی نیستی
به گزارش زیرنویس به نقل از همشهری، محسن قرائتی گفت: آنطور که باید شوهر به درد بخوری برای زندگی نبوده ام! البته در مسافرت ها همیشه تلفنی با هم در تماس هستیم ولی او می گوید این چه زندگی ای است؟ هر جا که می رود همه می گویند به حاج آقا سلام برسان. خوشا به حالت! چه حاج آقایی داری. بعضی وقت ها که [...]
رفاقت شصت ساله
.... عزل بنی صدر این خاطره را جاسبی به نقل از رهبر معظم انقلاب به فارس گفته است: همان خرداد60 جلسه ای با امام داشتیم... من بودم و شهید بهشتی و آقای هاشمی. امام بی مقدمه شروع کردند به اعتراض به ما که شما از خدا نمی ترسید؟ چرا آن قدر اختلاف ایجاد می کنید؟ چرا به فکر مردم نیستید؟ یک آن آقای هاشمی ناراحت شدند و گفتند که ما خجالت بکشیم؟ آن قدر این بنی صدر علیه ما حرف می زند و آبروی ما ...
می گفتند ایران سرزمین کفر است!
وقتی اونجا بودی، خیلی هم خوب بود که! مدینه: نه به جان بچه هام. چند روز بعد از اینکه ساکن شدیم، نارضایتی من شروع شد. شما نمی تونید تصور کنید زندگی با قوانینی که داعش وضع کرده بود چقدر سخت بود. در سرزمین خلافت، برخلاف اسلام، با زن مثل کنیز و برده رفتار می کنند. زن، ارزشی ندارد. در ایران، من با شوهرم مشکل داشتم، ولی آزاد بودم. بازجو: اگر از شما می خواستند تو ایران کسی رو بکشی ...
■ خاطرات طلبگی؛ بچرخ تا بچرخیم
بشی؟ بابا ما هدایت بشو نیستیم؛ بزرگتر از شما کاری نتونستند بکنند؛ یا برمی گردی میری یا اینکه بچرخ تا بچرخیم!!! با یک تبسم ریزی گفتم: خواستی بچرخی به سمت نمازخانه هم بچرخ؛ نمازخانه می بینمتون. هر یک متلک بچه ها، به من می گفت حاجی کارِت خیلی سخته!!! صدای اذان از بلندگوی مدرسه به گوش می رسید؛ رفتم نمازخانه ... حدود نصف حیاط برای شرکت در نماز جماعت به نمازخانه آمده بودند حتی آن دختر خانمی که قرار بود بچرخه؛ چرخیده بود و اومده بود نماز ... خدا را شکر که طلبه شدم خاطره از: حجت الاسلام محمد قهرمانی خشنود خبرگزاری حوزه ...
دعای ویژه مادر شهید در حق جوانان کشور
به شما گفتند؟ صدیقه وطنی: خبر شهادت شهید مجتبی را همرزمانش برای ما آوردند البته چون می دانستیم مجتبی خط شکن هست آمادگی شنیدن خبر شهادتش را داشتیم اما شهید مصطفی چون پسر بزرگم بود و بسیار به ایشان وابسته بودم و همچنین تقریبا نه ماه قبل برادرش مجتبی به شهادت رسیده بود، همه می دانستند بسیار برایم سخت است و نمی دانستند چطور به من اطلاع بدهند روزی که به شهادت رسید به برادرانم و دامادم اطلاع ...
اولین گفتگوی رسانه ای حسن آقامیری / از ماجرای سربازی و دادگاهی شدن تا حاشیه های گفتگو با احلام و ارتباط ...
.... به نظر من سربازی کارخانه اپوزیسیون سازی بود. یعنی بچه ها خیلی ناراضی و شاکی بیرون می آمدند. انگار که فقط یک دوره ای برایشان تمام می شد. اینطور نیست؟ حق دارند. من خودم اول آموزشی سپاه بودم و بعد مشکلاتی پیش آمد و مرا به جای دیگری فرستادند. همان موقع وقتی با بچه ها صحبت می کردیم همه کاسب بودند و، چون سربازی نرفته بودند نمی توانستند چیزی به نام خود و حتی مجوز های کاری ...
حاج حسین ؛ سردار شهیدی که رشادتش بدون مرز بود
به مرخصی می آمد به پایگاه مسجد می رفت و یا با خانواده های شهدا سرکشی می کرد، به عبادت، نماز سر وقت و نماز شب می پرداخت و یا قرآن تلاوت می کرد، به او می گفتم: این چند روز را پیش ما و زن و بچه ات باش، می گفت: سرکشی از خانواده شهدا از شما واجب تر است و یا هر وقت به او می گفتیم: کمتر به جبهه برو چون زن و بچه داری، می گفت: مگر امام حسین(ع) زن و فرزند نداشت، مگر حضرت عباس (ع) همسر و بچه نداشت، چرا شما ...
صورتش سالم بود و پذیرای بوسه خداحافظی مان شد
جی را روی دوشش گذاشت و نشانه رفت به سمت تیربار. وقتی بدن نیمه جانم را عقب می بردند، هنوز چشمم به او بود. روی تخت بیمارستان خبر شهادت تیمور را برایم آوردند. در بخش هایی از وصیتنامه شهید می خوانیم: قاتلوهم حتی لا تکون فتنه دوستان و آشنایان عزیزم! اگر خداوند توفیق شهادت را به این بنده حقیر داد، اسلحه ام را بردارید و به یاری امام عصرمان خمینی بت شکن برخیزید. شما برای به تحقق رسیدن آیه شریفه (و قاتلو هم حتی لا تکون فتنه) قیام کنید. در پایان از همه شما می خواهم مسجد ها و سنگر ها را پرکنید. ...
انس طلبه شهید حادثه کرمان با شهدا
که علیرضا برایم خواند. علیرضا صدای خوبی در قرآن خواندن داشت و چون من از 7 سالگی کلاس قرآن رفته بودم، دوست داشت که نحوه صحیح ترتیل را آموزش ببیند؛ به خاطر همین در خانه صدای خودش را ضبط می کرد، بعد فایل آن را به من می داد تا ایرادهای کارش را بگیرم. آن قدر پشتکار داشت که من به حالش غبطه می خوردم. توصیه اش برای ازدواج علیرضا یک طلبه بود و درآمد زیادی نداشت اما با این ...
پیکر حاج یدالله جان همرزمانش را نجات داد
شان داد ند. فکر می کنم حدود 24 ساعتی را شهید کلهر در بیمارستان مقاومت کردند، چون از بنیه فیزیکی بسیار خوبی برخوردار بودند. از طرفی پزشکان همه سعی و تلاش خودشان را کردند، اما با همه این اوصاف به حالت عادی برنگشت و همان ترکش کوچک باعث مرگ مغزی و نهایتاً شهادت شان شد. وداع با همرزم قدیمی وقتی حاج یدالله شهید شدند به بچه ها گفتم که پیکر پاک این شهید را برای وداع به اردوگاه کوثر ...
حرف های تازه پرویز پرستویی خبرساز شد!
باشد و در بازیگری، هنرمند شدن. مسیری که شما از بازیگری تا هنرمندی طی می کنید، مسیر ساده ای نیست که شما بگویید کاری ندارد، من این همه سال کار کردم! آیا یک ورزشکار که مدال المپیک گرفته، می تواند بگوید دفعه بعد حتما المپیکی می شوم؟! شاید این حرف ها کلیشه باشد اما بنده اگر بزرگ ترین بازیگر جهان هم باشم، آیا واقعا در کار بعدی هم بزرگ ترین بازیگر جهان خواهم بود؟ من ...
پرویز پرستویی: تلویزیون حق ندارد مرگ من را هم زیرنویس کند
، ممکن است نیش بخوری و با سر به پایین بیفتی. گاهی من از بچه ها می شنوم می گویند فلانی کار جدید نگرفتی؟ او هم می گوید چرا گرفتم و بعد هم می گویند خدا را شکر! انگار کار بازیگری مثل کار ساختمانی است. بله، ما هم باید مثل دیوار چیدن، همه چیز را درست روی هم بچینیم، اما به من برمی خورد که بگویند کار گرفتی یا نگرفتی؟ پیش خودم می گویم نکند من دارم مسیر را اشتباه می روم. من هیچ وقت کار نگرفتم، یعنی ...
این جا خبری نیست!
چرا؟ چون مولایش امیرالمومنین (ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد که نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا و قربتاً الی الله دشمن را نابود کرد. از آن دسته آدم ها بود که به خودش سخت می گرفت و به هوای نفس، مجال خودنمایی نمی داد. از پیروزی هایی که کسب کرده بود و موفقیت هایی که به دست آورده بود، هیچ وقت صحبت نمی کرد. حتی از نبرد خرمشهر که به آن آزادی آن ...
بهترین مرگ ها شهید شدن است
شهید می شوند نزد خدای خویش هستند و گریه برای آن ها سخت اشتباه است، امیدوارم به آن جامه عمل بپوشانید. پدر و مادر عزیزم! من تا چندی قبل که پیش شما بودم چیزی به درستی از اسلام، امام یا شهادت نمی دانستم... تا اینکه خداوند خواست که من به این مکان مقدس پا گذاشتم و طی این مدت همه چیز را آموختم. با چشمانم بچه هایی را دیدم که چگونه دلسوزانه از اسلام و قرآن دفاع می کردند و چگونه کافران را به هلاکت می رساندند و در آخر آن هایی که از امتحان خدا قبول شده بودند به شهادت می رسیدند. انتهای خبر/ ...
خواهری که دلتنگ برادر بود
.... اینها خاطرات دوست داشتنی بچه های کتابخانه ی یادگار امام خمینی (ره) استان قم است که لحظه های خوش زیارت خود را نوشته اند و دوست دارند با خواندن این خاطرات شما هم حال خوشی را تجربه کنید. *** ستاره ای در آسمان من در یک شب پرستاره با خانواده به زیارت حرم حضرت معصومه رفتیم. در آن شب خیلی خوشحال بودم و احساس می کردم آن صحن آینه ی حرم مثل ستاره های در ...
وقتی امام فرمود: خدایا من را با حاج عیسی محشور کن.
نان خریدم. امام از او پرسید: ما یک روز این همه نان خورده ایم؟ پاسخ داد: خیر آقا، دیروز از شما پول نان نگرفته ام. امام فرمودند: چطور شما بعد از این همه سال نمی دانی که پول نان دیروز را باید در همان روز از من می گرفتی؟ و افزوده بودند: دیروز به امروز ربطی ندارد. دیگر تکرار نشود. یک روز شنیدیم همکاری این خدمتگزار با دفتر امام قطع شده است. وقتی به فرزند امام مرحوم حاج احمد آقا اصرار کردیم که ...
ناگفته های شهلا توکلی از غلامرضا تختی علت مرگ مرموزش
هیچ کس خودش را برای آن نمی کشد و نمی دانم چرا او این کار را کرد؟ آن روز وقتی از خانه بیرون رفت به شما چیزی نگفت؟ حدس نزدید که به کجا می رود؟ هیچ حرفی نزد. یک زمین توی شهسوار خریده بود و توی آن گل می کاشت. وقتی غروب نیامد گفتم لابد رفته شهسوار. دو شب پیش تلفن کرد و گفت: تو برو منزل مامانت، بچه را هم ببر. شاید دیگر همدیگر را نبینیم. گفتم: نه، من توی خانه می مانم تو هم می آیی و ...
یا امام رضا(ع)! ما را صاحبخانه کن
قرض کردم. بعد هم برگشتیم کرج و همان 206 قراضه را به اضافه همه طلاهای خانمم فروختیم و دست پر برگشتیم تا آن خانه از همان روز بشود پاتوق زائرهای حرم امام رضا(ع). گذشت تا همین چند وقت پیش که می خواستیم پسرمان را داماد کنیم. تا آن موقع همیشه گوشه ذهنم بود که ما یک خانه جمع وجور هم توی مشهد داریم و بالاخره می شود برای روز مبادایی فروختش. این بود که تا حساب و کتاب زندگی به هم ریخت، به خانمم گفتم ...
خرده روایتی متفاوت از پرواز 752؛ شوق وصل به مجالس مذهبی در قلب اروپا
پروردگار و همراهی دوستان.... و من همچنان گریه می کنم، دلم می خواست تنها بودم و می توانستم ضجه بزنم، زار بزنم، به سجده بیفتم و از خدا طلب امداد و عفو و رحمت کنم. پروردگارا به حقیر گنه کار بینش و ایمانی عطا کن تا همواره خود را در جهاد الی الله ببینم و هیچ گاه خون شهدای گران قدر را از یاد نبرم. امام امت گفت: از دامن زن مرد به معراج می رود و امیر و فاطمه چه زیبا تا آخرین قدم تا معراج همراه هم ...
قول شفاعت داد و چند دقیقه بعد شهید شد
برای امام حسین (ع) رسول در 7 شهریور 1350 در ایوانکی به دنیا آمد. تا دوم راهنمایی درس خواند. خواهرش می گوید: یک روز وقتی از مدرسه آمد با صدای بلند سلام کرد. من و مادر در اتاق بودیم، در حالی که خودنویسی را جلویش گرفته بود و تکان می داد آن را به طرف مادر برد و گفت: قشنگ است؟ جایزه گرفته ام. مادر دست از کارش کشید و به خودنویس نگاه کرد. آن را در دستش چرخاند. جایزه گرفتی؟ رسول گفت: بله یک ...
دست نوشته های شهید راز پلاک سوخته را رقم زد
یاری آن ها بروم"، ولی من مخالف رفتن وی به سوریه بودم چرا که وی همسر داشت و صاحب دو فرزند بود، اما شهید بر این باور بود که با نرفتن وی هر روز 5 شهید به آن ها اضافه می شود و بچه های مسلمان در آن جا آب و غذا ندارند و ما باید برای آب و غذا ببریم و خیلی اصرار داشت که برای سری دوم برود، اما من مخالف بودم تا اینکه با اصرارهای وی راضی شدم، بعد از شهادت، شهید به خواب من آمد گفت: پدر نظرت چیست که من شهید ...
روایت های خواندنی از حاج قاسمِ در خانه/ از اُملت تا تولد
.... مردم هم خودشون می فهمن، شما نگران نباشید. اعتقاد داشت: من برای خدا کار می کنم، خدا هم آبروی منو می خره. همان اندازه که مردم را دوست داشت، به همان اندازه وقتی در وصف او شعری می خواندند یا شعاری می دادند، ناراحت می شد و می گفت: می ترسم از این حرف ها! می ترسم روم تأثیر بذاره. من در حد این چیزها نیستم! همیشه به همه می گفت: من هر چی دارم، از خدا دارم. من هیچی نبودم. من بچه ...
سه ساله ها هم پر کشیدن را بلدند
قول پدری که داغ دوری فرزندش را نتوانست تحمل کند و به سوی او شتافت سخت تر است: هشتم تیر روز بعد از شهادت آیت اللّه مظلوم، دکتر بهشتی و یارانش در حزب جمهوری بود. مراسمی گرفتیم و شب که خسته بودیم برای خوابیدن به کانتینر واحد ارتباط جمعی جهاد سازندگی رفتیم. صبح فردای آن روز ما برای نماز بیدار شدیم و او خواب بود، چهره معصومانه اش در خواب نورانی تر از همیشه بود. خوشحال بودم که پس از ...
■ نماز نخونده حاجتمو گرفتم
نماز نخونده حاجتمو گرفتم چند سال پیش شب یلدا ناراحت بودم که چرا بختم باز نمیشه یا علی گفتم و بلند شدم وضو گرفتم چادر نماز گلدارم را سر کرد که دو رکعت نماز حاجت بخونم همین که دست هام را آوردم بالا الله اکبر بگم و نماز را شروع کنم یه دفعه زمین بلرزون زد مامانم داد زد وای وای زلزله اومد بدوید بیرون چادرم را سفت چسبیدم و دویدم . خلاصه همه فرار کردیم سمت در و رفتیم کوچه ...
کودک کشی از غزه تا کرمان
کنیم تا جمعیت به سمت دیگری حرکت کنند. موکب داران امام حسین(ع) به شهادت نائل شدند مردی که حسرت شهادت در این حادثه را همچنان بر دل دارد، از موکب دارانی می گوید که به وقت محرم و صفر امسال جایشان در موکب خالی خواهد بود: خانواده ام؛ خواهر و برادرها، خانم و بچه هایم همیشه پای کار موکب بودند. در همه این سال ها در همه مراسم، این شهدا کار پشتیبانی موکب را به عهده می گرفتند؛ کاری که خیلی سخت ...