صورتش سالم بود و پذیرای بوسه خداحافظی مان شد
سایر منابع:
سایر خبرها
ما را بکشید، زنده تر می گردیم
تو هراس دارد دشمن با نام تو سربلند شد نام وطن هر چند که رفته ای ولی ای سردار! در راه تو کوهیم چو کوه آهن رسول شریفی هم دشنه، هم اینکه داس دارد دشمن مکر است که در لباس دارد دشمن سردار عزیز ما خودت شاهد باش! از زائر تو هراس دارد دشمن سرویم و همیشه راست قامت هستیم اسطوره ی صبر و استقامت ...
حاج حسین ؛ سردار شهیدی که رشادتش بدون مرز بود
به پایگاه مسجد می رفت و یا با خانواده های شهدا سرکشی می کرد، به عبادت، نماز سر وقت و نماز شب می پرداخت و یا قرآن تلاوت می کرد، به او می گفتم: این چند روز را پیش ما و زن و بچه ات باش، می گفت: سرکشی از خانواده شهدا از شما واجب تر است و یا هر وقت به او می گفتیم: کمتر به جبهه برو چون زن و بچه داری، می گفت: مگر امام حسین(ع) زن و فرزند نداشت، مگر حضرت عباس (ع) همسر و بچه نداشت، چرا شما از این حرف ها می ...
فرماندهی که تاکتیکی ترین و خلاق ترین بود
...، نباید بمیرید؛ شماها همه تان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزی که خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایسته ی شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتی این جمله را گفتم، چشم های شهید کاظمی پُرِ اشک شد، گفت: ان شاءاللَّه خبر من را هم به تان بدهند! فاصله ی بین مرگ و زندگی، فاصله ی بسیار کوتاهی است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگی ...
دعای ویژه مادر شهید در حق جوانان کشور
چند لقمه ایی بخور تو که خیلی قلیه ماهی دوست داری و مصطفی با همان لبخند همیشگی گفت: اگه میخای بخورم بده ببرم جبهه که بچه ها هم بخورند و خواهرش قابلمه ها را داد و این آخرین دیدار ما شد و حتی قابلمه ها بعد از شهادت ایشان توسط دوستانش به دست ما رسید فردای همان روز ساعت 12 ظهر ترکش خورد ولی آنقدر نگران همرزمانش بود که نمی گذاشت به وی رسیدگی کنند در حالی که خونریزی داخلی کرده بود و کسی متوجه نشده بود و ...
شروع خلاف بعد از فوت همسر
قبول کردم. بعد از مدتی فهمیدم وسایلی که می آورد، دزدی است اما به روی خودم نیاوردم و به خودم گفتم من که دزدی نمی کنم، فقط وسایل را می فروشم و به کارم ادامه دادم. چاره ای نداشتم چون باید اجاره خانه و هزینه های زندگی خودم و بچه ها را تامین می کردم. چند وقت بعد دوست همسرم را به جرم سرقت از منازل دستگیر کردند و او هم آدرس مغازه را داد و به این شکل دستگیر شدم. وقتی سرم شلوغ بود یکی از همسایه ها که بچه ...
در شهادت فرزندم دو رکعت نماز شکر خواندم/ شهادت بهای انقلابی بودن و ماندن است
: بعد از ازدواج و به دنیا امدن علی، با همسرم تصمیم گرفتیم به شهری بیاییم که بتوانیم اصل تربیت فرزندانمان را بر تربیت دینی بنا نهیم و به این خاطر از اراک به سمت اصفهان حرکت کردیم. حاج علی در تیرماه 1342 در اراک به دنیا آمد ولی در اصفهان رشد کرد و در بهمن سال 64 در 22 سالگی و در منطقه والفجر 8 منطقه فاو برای همیشه جاودان شد. حاجیه خانم از خصوصیات فرزند اینچنین گفت: علی از همان کودکی پای آرمان ...
دست از اطاعت رهبری برندارید
امامان پیمان خونین ببندیم و کمر همت بسته و بشر را از شر دشمنان فرومایه نجات دهیم و پرچم سرافراز لا اله الا الله محمداً رسول الله و علیاً ولی الله را در میان بدن های پاره پاره شده مان و سرهای در خون غلطانمان برافراشته نگه داریم و چه گواراست که در این راه جان را به جان آفرین تقدیم نماییم. امروز همان روز عاشواریی است که همه آرزوی آن می کنید، ای کاش بودم و امام حسین (ع) را یاری می کردم . امروز پرچم ...
نگاه برادرانه شهید مهدی باکری به همه رزمندگان/ ذکر شهید باکری هنگام سختی ها و نگرانی های جنگ
با عصبانیت به من نگاه می کردند. دوباره یاد حمید در ذهنش جان گرفته بود. نگاه منتظری که به فراسوی افق خیره مانده بود جنازه برادر به خاک افتاده را برایش به تصویر می کشید، برادری که می توانست دستور بدهد تا جنازه اش را به عقب منتقل کنند، اما تنها گفته بود اول جنازه بچه ها بعد حمید . این من بودم که عهد دسته جمعی را شکسته و موجب ملال خاطر آقا مهدی شده بودم. تصمیم گرفتم پیش آقا مهدی بروم و ...
اولین گفتگوی رسانه ای حسن آقامیری / از ماجرای سربازی و دادگاهی شدن تا حاشیه های گفتگو با احلام و ارتباط ...
و بهش گفت فلان فلان شده و کافر و... به او گفت وایسا وایسا وایسا تو کی هستی؟ گفت من شاگرد امام صادقم. گفت دروغ نگو. من بدترین از این ها را پیش ایشان گفتم، اما نشست خیلی منطقی با من حرف زد. دروغ نگو که تو هیچی ت به او نمی خورد. ده ها روایت ما می توانیم بیاوریم که پیغمبر داشت در مسجد نماز می خواند، یک یهودی بعد از نماز به ایشان گفت من یک صحنه عجیبی از شما دیدم، یک بچه ای می رفت روی دوش پیامبر که می ...
غفلت نویسندگان ایرانی از مستندنگاری ورزشی
جمع آوری اطلاعات حاشیه ای کردم و با افراد مرتبط با سوژه، مصاحبه و در همین مدت تمامی فیلم های بازی خداداد در باشگاه های مختلف را تماشا کردم. بعد از آن بود که شروع به نوشتن کتاب کردم. البته او در ابتدا قبول نمی کرد. چهار پنج سال قبل از این که نوشتن کتاب را شروع کنم، یک بار دیگر هم سراغ خداداد رفته بودم. همان زمان به او گفتم کتاب های زندگی نامه ای ورزشی درباره زندگی ستاره ها بسیار مورد توجه و پرفروش ...
این زورگیران همسرم را کشتند؛ روایت نازنین از شبی که ماه کامل شد
همسرم با صدای کم جوهر گفت: نازنین! رفتند. من هم انگار با صدای همسرم جان گرفتم. سرم را بالا آوردم دیدم سه نفر از آن سمت دارند فرار می کنند. به سمت همسرم رفتم؛ زخمی و خونی بود، سه ضربه توی کتفش زده بودند، یک ضربه توی سرش که پوستش کنده شده بود، یکی پشتش... غرق خون بغلش کردم ...نمی دانستم چه کنم؟!؟ بعدش دویدم به سمت نگهبان ها گفتم کمکم کنید، یک زن و مرد را دیدم، گفتم ...
آزادی زندانی ها هدیه تولدم بود
همیشه از اینکه وکیل زندانی ها شده، تعریف می کرد. من هم از پدرم همیشه می پرسیدم که آدم ها چطور به زندان می روند. از آن به بعد سعی کردم با پول خودم زندانیان بی گناه را آزاد کنم تا به خانه شان بروند. فکر نکردی که همه کادوهای تولد را برای خودت نگه داری یا با پول قلک چیزی برای خودت خریداری کنی؟ پدرم به من گفت که با این پول می خواهم برای تو طلا بخرم، ولی من قبول نکردم و گفتم که باید به زندانی ها ...
خلاصه داستان قسمت 328 سریال ترکی خواهران و برادران
یامان و پیشنهاد میده شب برن با بچه هاشون شام بیرون یامان که دیگه از سوزان خوشش میاد ناچارا قبول میکنه. پلیس ها به بانک اومدن و اظهارات اورهان را ثبت میکنه و همه میان جلو و از اورهان تعریف و تشویقش میکنن و شنگول پزشو میده که شوهر منه. استاد بوراک میاد داخل کلاس و میگه استادتون نیومدن واستون بازی درنظر گرفتم و اونارو گروه بندی میکنه و به هرکدومشون معما میده تا حل کنن. هر معما اونارو به ...
پاسخ حضرت محمد(ص) به باور یهود در پسر خدا خواندن عُزَیر / رسول الله(ص): خدا هر باطل گرایی را با اقرار ...
برتر از پسرِ خدا بودن باشد . اگر منظور شما از پسر خدا بودن ، همان مفهومی باشد که در دنیا در پی رابطه جنسی پدر با مادر، مادران ، بچّه به دنیا می آورند ، به خدا کفر ورزیده اید و او را به آفریده اش تشبیه کرده اید و ویژگی پدیده ها را برای وی اثبات کرده اید . بنابراین، باید خدا از نظر شما پدید آمده و خلق شده ای باشد که خالقی دارد که وی را ساخته و به وجود آورده است . یهودیان گفتند ...
دلنوشته احساسی علی شمخانی برای آیت الله هاشمی رفسنجانی
جبهه پرخواننده است تو می دانی ،برای آنان که شهادت را در لحظه های ناب شب عملیات درک کرده اند، رفتن و پرکشیدن عادتی قدیمی است اما نمی شود که دم پرواز را درک نکرده، آرام بیابی! وقتی یار و رفیق و همسنگر دیرینت در پیام وداع می گوید "هیچ کس برای ما هاشمی نمی شود"، چون منی چه می توانم بگویم؟ برای نسل ما این رزم شبانه پایانی ندارد سردار. نوبتمان کی می رسد؟! ترسم که گاه پریدن، نفسها به شماره افتاده باشد... ... این آخرین پرواز گوارایت، مرد! خدانگهدار همسنگر، خداحافظ همرزم، بدرود فرمانده پیر سرباز جامانده از قافله شهیدان- علی شمخانی ...
فرمانده ای که ارباً اربا شد/ تو با این هیکل چطور در قبر جا می شوی؟!
.... عملیات کربلای 5 شهید حاج احمد کریمی ارباً اربا شد و شهید نیازخانی بدن مطهر شهید کریمی در کیسه ای گذشت و با خط خودش روی کیسه نوشت شهید حاج احمد کریمی. او پیکر احمد کریمی را عقب ماشین گذاشت و برگشت به سنگر تک نفره. دلش گرفت دوباره به طرف ماشین رفت تا با فرمانده اش حاج احمد کریمی وداع کند در همین هنگام گلوله دشمن به سرش اصابت کرد و او هم بدون سر به رفیق شهیدش پیوست. الان پیکر هر دو شهید در قطعه 9 گلزار شهدای علی بن جعفر(ع) قم است. 219219 ...
تیری آنری: سال ها به همه در مورد خودم دروغ گفتم!
پدر سختگیرم نقاب می زدم. ما تمایل داریم به جای مواجهه با مشکلاتمان بدویم و فرار کنیم، این همان کاری است که همیشه انجام می دادم. ما سعی می کنیم مشغول بمانیم، سعی می کنیم به آن فکر نکنیم. کووید اتفاق افتاد و من پرسیدم "چرا می دوی، چه کار می کنی؟" من در قرنطینه و در مونترال بودم و یک سال نمی توانستم بچه هایم را ببینم. خیلی سخت بود. حتی حرف زدن از آن سخت است. چیزی شبیه به آن باید ...
وصیت نامه شهید محمدی رامندی
دهنده راه شهدا باشید و قانون های اسلامی را رعایت کنید. ای همسر عزیزم! همچون همسران شهید صدر اسلام، مقاوم و استوار باش و فرزندان مان را خوب تربیت کن و تحویل جامعه بده و بعد از شهادتم با پدر و مادرم طوری رفتار کن که به تو افتخار کنند؛ سنگر حجاب را حفظ کن و همچون کوه استوار باش.
با مردم خوش اخلاق باشید
به گزارش خبرنگار حوزه فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی هرمز ؛ شهید ابراهیم جعفری یکم فروردین 1333 در روستای بانگود از توابع شهرستان حاجی آباد به دنیا آمد. یادگار شکرالله و ثمن 2 ساله بود که پدرش از دنیا رفت و او در آغوش مادرش بزرگ شد اما در همان روزهای نوجوانی مادرش را نیز از دست داد. این نوجوان که سال ها بعد شهادت در انتظارش بود تا کلاس پنجم ابتدایی تحصل کرد اما به دلیل فشارهای ...
حوصله کل کل ندارم،تمامش کنید!
روزنامه گل هیوا مافی-جدل های مانده از بازی استقلال و پیکان در هفته پایانی نیم فصل همچنان ادامه دارد. پس از آنکه رضا عنایتی در نشست خبری قبل از مسابقه، استقلال را تیمی پرمهره توصیف کرد، جواد نکونام ناراحت شد و در نشست بعد از بازی به طعنه گفت: پرمهره آن تیمی بود که در بازی های آسیایی هانگژو به هنگ کنگ باخت . و اما اینجا ایران است و ماهی گیران آب گل آلود همیشه حاضر به یراق اند ...
گفتگوی خواندنی با پرویز پرستویی/ ناگفته های خاص از آژانس شیشه ای، مارمولک و بید مجنون
را به من دادند. جشنواره دفاع مقدس آن سال در همدان برگزار شد- خودم هم همدانی هستم- مراسم شب ها برگزار می شد. من فهمیدم این فیلم در آنجا اکران است. به مسئولان گفتم می خواهم بروم این فیلم را ببینم. گفتند می خواهید کسی با شما بیاید؟ گفتم نه اینها همشهریان من هستند و خودم می روم. داخل سینما که شدم، تماشاگران مرا دیدند و به من لطف داشتند. دیدم یک نفر آن گوشه با دو عصا روی من زوم کرده و به سختی به طرفم می ...
شهادت دختری که شیطنت هایش اشک مادرش را در می آورد!
عاشورا آن دنیا شفاعت می کند، من مدت هاست هر روز صبح دوبار زیارت عاشورا می خوانم. همین که با شهادت، دخترم را پذیرفتند و بزرگ کردند سربلندی و افتخار من و پدر ش هست. من خیلی امید دارم به جواب سلام دادن آقایمان، امام حسین علیه السلام. حرف های مادرش، ذهنم را می کشاند به سمت همان جمله ای که آخرین بار شهیده فائزه رحیمی در اطلاعات کاربری اش نوشته بود: آن چه در فهم تو آید، آن بُوَد مفهوم تو! پایان پیام/ ...
واکنش متفاوت به حذف از تیم ملی: باید بهترین بشوم!
.... به هر حال و به هر دلیلی نشد. من تمام تلاشم را می کنم. چه باشم و چه نباشم. تلاش می کنم و به دنبال پیشرفت هستم. در بازی با نیروی هوایی هم یک اخراج تلخ داشتی که شاید ناراحت کننده ترین لحظه فوتبالت باشد. واقعا آن شب برای من خیلی بد بود. من خیلی نگران بودم چون تیم مان نیاز به برد داشت و هوادارانی که از اصفهان به تهران آمده بودند، نگرانی زیادی داشتند. وقتی من اخراج شدم، شرایط را ...
پلاکش را بر گردن انداخت وبرای همیشه رفت
جوان آنلاین: فوتبالیست تیم هلال احمر بود. همراه با بچه های بسیج تیمی تشکیل داده بود و به قول همرزمانش خیلی هم خوب بازی می کرد، اما هر چند وقت یک بار خبر شهادت اعضای تیم شان دل باقی بازیکنان را بی تاب می کرد. حسن هم همینطور بود. وقتی مربی شان شهید شد، یاد حرف او افتاد که می گفت: شهید عزادار نمی خواهد، شهید رهرو می خواهد. حسن طاهریان رفت و در 22 دی 1365 در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به پهلو شهید شد ...
خلاصه داستان قسمت 94 سریال ترکی زغال اخته
واقعیت تلخو که فاتح از جمره جدا نشدنیه. بعد از خوردن شام امید میگه من برم کم کم بار، دوستم مریضه من میرم به جاش رو صحنه همگی سکوت میکنن و کلافه میشن که مصطفی میگه تو هم میری نورسما؟ پنبه میگه دیگه چی؟ دختر من این موقع شب تو کاباره چیکار داره! امید موقع اذان صبح به خانه میاد که عبداله خان با دیدنش میگه یعنی شب هایی که تو میری بار نورسما تو خونه تنهاست و شوهرشو موقع نماز صبح فقط میبینه ...
کودک کشی از غزه تا کرمان
کنیم تا جمعیت به سمت دیگری حرکت کنند. موکب داران امام حسین(ع) به شهادت نائل شدند مردی که حسرت شهادت در این حادثه را همچنان بر دل دارد، از موکب دارانی می گوید که به وقت محرم و صفر امسال جایشان در موکب خالی خواهد بود: خانواده ام؛ خواهر و برادرها، خانم و بچه هایم همیشه پای کار موکب بودند. در همه این سال ها در همه مراسم، این شهدا کار پشتیبانی موکب را به عهده می گرفتند؛ کاری که خیلی سخت ...
دست بسته او را با خود بردند و شهید کردند
روزی علی اکبر به شهر رفت و تا شب برنگشت. خیلی نگران بودم. داشتم دیوانه می شدم. خبر آوردند نیروهای کومله و دموکرات در جاده کمین زده و جلوی همه مسافرها را گرفته اند. در ایوان نشستم و رو به خدا زمزمه کردم: خدایا، پسرم را از تو می خواهم. خدایا، دلم را نشکن. حاجی هم با نگرانی به ستون چوبی ایوان تکیه داده بود و به جاده نگاه می کرد. می دانستم او هم خیلی نگران است. نیمه های شب، مردم روستا خبر آوردند علی ...
عصر شعر شهید القدس با شعرخوانی شعرای استانی در آذربایجان شرقی برگزار شد
گاهِ کارزار اندر دل شب که ظلمت با سپیدی درجدل بود هماندم که برای مستیِ تو شراب نابی از پیک اجل بود شنیدم همچو قاسم سبط حیدر که در دشت بلا مرد عمل بود بکام تو شهادت در ره عشق گواراتر ز هر شهد و عسل بود سیدحجت نقوی ایران من، باید ببویی عطر و بویش را در خون رها، وقتی ببینی موج مویش را ...
وقتی امام فرمود: خدایا من را با حاج عیسی محشور کن.
ای از یادگار امام، به مقام و منزلتی که نزد امام خمینی داشت، اشاره کرد. حاج عیسی در بخشی از خاطراتش تعریف کرد: یک روز اتفاق خیلی عجیبی برایم افتاد که حاج احمد آقا را هم متعجب کرده بود. او به اتاق من آمد و گفت: نمی دانم تو دیگر کی هستی؟ گفتم: خب نمی دانم شاید من آدم باشم، شاید هم نه. حاج احمد آقا گفت: من نزد امام رفتم، دیدم دست نماز گرفته و در آشپزخانه ایستاده رو به قبله می ...