سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای سخت ترین روز برای همسر شهید مدافع حرم
به گزارش مرور نیوز، یکی از سخت ترین روزها بعد از شهادت حمید روزی بود که دوستانش ساکش را از سوریه برایم آوردند. درست سی آذر، شب یلدا بود که ساک حمید به دستم رسید، اول که پدرم ممانعت می کرد، به خواهش من ساک را به من دادند. نمی خواستم پیش پدر و مادرم گریه کنم، آن روز فقط بغض کردم، شب که شد دور از چشم بقیه به حیاط رفتم، ساک را بغل کردم، به یاد همه شبهای یلدایی که حمید کنارم بود ...
چهار بار ازدواج بخاطر لجبازی با همسر اول
زن 54 ساله که به اتهام کتک کاری از شوهرش شکایت کرده بود درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در یکی از مناطق ترک زبان نیشابور و در خانواده ای پرجمعیت به دنیا آمدم. پدرم کارگری ساده بود و اعتقاد داشت دختر باید امور خانه داری را به خوبی بیاموزد و زودتر نیز ازدواج کند، به همین دلیل من هیچ وقت به مدرسه نرفتم و کنار مادرم به آموختن مهارت های زندگی و ...
شهادت محسن آتش انقلاب را در روستای ما شعله ور کرد
قبلاً خیلی به خانه ما آمده بود و می دانست که از پشت روستا و با عبور از رودخانه چطور خودش را به خانه ما برساند. خلاصه از بیراه می آید و خودش را به داخل رودخانه تالار می اندازد و از همان طریق به خانه ما می رسد. من آن موقع خانه خودمان بودم. هوا کاملاً تاریک شده بود که شنیدم یک نفر به شدت در خانه را می کوبد. در جو و فضای انقلاب هم قرار داشتیم و با دیدن اینکه کسی دارد اینطور در را می کوبد، همگی به هول و ...
من زن چهارم بودم و نمی دانستم ! / سرنوشت عروسی که ندانسته به جهنم رفت !
به گزارش زیرنویس، زن 54 ساله که به اتهام کتک کاری از شوهرش شکایت کرده بود درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت:در یکی از مناطق ترک زبان نیشابور و در خانواده ای پرجمعیت به دنیا آمدم. پدرم کارگری ساده بود و اعتقاد داشت دختر باید امور خانه داری [...]
شرط استخدام زنان در این کارگاه چیست؟
گفت تو که خیاطی بلدی برو خودت را معرفی کن. رفتم و فرم پر کردم و خلاصه بعد از مدت کوتاهی شدم خیاط. بعد از چند سال که چم و خم کار حسابی دستم آمد و خیاط ماهری شده بودم، مسئولیت یکی از خانه های کوثر را به من دادند و با همه توان تلاش کردم چراغ کارگاه را با همراهی زنانی از جنس خودم روشن نگه دارم. بیش از 100 زن زندانی با رای باز در کارگاه های کوثر مشغول به کار هستند * با رای باز کا ...
کپر؛ زیستن به شیوه باستان
بعد با تشتی روی شانه هایش به سمت تنور می آید، خمیرهایی را که از قبل به صورت دایره آماده کرده روی دسته ای که پوشش پارچه ای دارد و قسمت زیرینش با چوب ساخته شده قرار می دهد و به دیواره تنور می چسباند. آری بانوان اینجا همان گونه که پوشش اصیلشان را حفظ کرده اند و لباس های سوزن دوزی شده به تن دارند، با دستان خود نان می پزند و این کار را هر چند روز یک بار و به خصوص روزهایی که میهمان دارند ...
زنانی که ساواک هم نتوانست بی حجابشان کند
در 17 دی ماه 1314 رضاخان در دانش سرای مامایی برای نخستین بار به همراه دختر و همسرش که بی حجاب بودند وارد شد و رسماً فرمان ممنوعیت حجاب را برای زنان اعلام کرد. رضاخان از این قانون به عنوان اعطای آزادی به بانوان یاد کرد و اقدام به ممنوعیت حجاب را گشودن فصل جدیدی در زندگی زن ایرانی اعلام کرد و از آن پس مأموران شهربانی و پاسبان ها با خشونت چادر از سر زنان و دختران می کشیدند. این موضوع باعث شد ...
این یک پیام از پشت دیوارها به نازگل است: دلم برایت تنگ شده + فیلم
زندگی کرد 12 سالش که بود معتاد شد. الان 27 ساله است. هروئین، تریاک، شیشه، کمیکال و... هرچه را که بگویید یک بار امتحان کرده بود. می گوید پدرم در خانه اصلا من را درک نمی کرد. با بغض از خانواده اش حرف می زند. از خانواده ای که دوست داشت پشت و پناهش باشند ولی در نهایت از شدت تنهایی به دوستانی روی آورد که آنها او را به دام وحشتناک اعتیاد انداختند. پرهامِ این قصه تا سیکل درس خوانده ...
هر درد که قسمت شود از غیب، دوایی است
نمی کردم نزدیک مان باشد، آنقدر نزدیک که چند صد روز بابا با خودش حملش کند، با او پشت ماشین بشیند و رانندگی کند و ما بی خبر از وجود نحسش در زندگی و تن پدرم باشیم. تا همان چند ماه قبل از فهمیدن بیماری، از نامش می ترسیدم. اما رفته رفته تبدیل شد به بخشی از من، قسمتی از گفت وگوی روزانه ام با مادرم، خواهرانم و برادرم. دیگر می توانستم بغضم را فرو بخورم و همزمان که تصویر راهروی پیچ در پیچ بخش انکولوژی مردان ...
چهار پرده از همزاد دانشگاه تهران
بسیاری وجود داشت که همیشه مراسم نقالی برپا بود. در ایام محرم هم گروه های تعزیه بسیاری به محله ما می آمدند. من با پدرم به تماشای تعزیه می رفتم و از همان زمان به بازیگری علاقه مند شدم. سال 1329 بود و علی نصیریان 16 سال بیشتر نداشت. به دبیرستان پیرنیا می رفت و با جمشید لایق، بهمن فرسی، اسماعیل داورفر، فریدون فرخزاد و مهدی فتحی همکلاس بود. او گفته: از سال دوم دبیرستان به شکل جدی کار خودم را ...
شب چلّه و خاطرات زردشت بانو از خُبار و شادابخت
زیر آن نوشته شده بود: ناهید مقدس. در طاقچه یورد، پارچه زر بافت دو لایه ای دیده می شد. در کنار اجاق یورد، سازی خاموش نشسته بود. زردشت بانو میانه بالا بود. لباس بلند پرچین و گلداری که تا پشت پاهایش می رسید به سبک زنان هزاره ها پیش، پوشیده بود با کمربندی بر میان و تاج دوازده کنگره ای بر سر. دو گوشوار به گوش هایش آویز بود. به هر گوشواره شش نخ زرین آویزان بود که بُن هر ...
کارگردان شه سوار : اهمیتی ندارد که فیلم شبیه شادروان است/نمی توانم فیلم خلوت بسازم
به گزارش خبرنگار سینمایی ایرنا ، فیلم سینمایی شه سوار به کارگردانی حسین نمازی ، دومین فیلمی بود که در روز سوم جشنواره فیلم فجر شنبه 14 بهمن در خانه جشنواره اکران شد، پس از اکران نشست رسانه ای این فیلم با حضور حسین نمازی کارگردان، سعید عطائیان تهیه کننده، الناز حبیبی، عباس جمشیدی فر، هادی کاظمی، گیتی قاسمی بازیگران و میثم مولایی تدوینگر، وحید زارع مند طراح صحنه، فاطمه صفری زاده طراح لباس، امید ...
برف بازی آناهیتا نعمتی | طبیعت گری خانم بازیگر کار دستش داد
فرهنگ نیز فعالیت هایی داشته است من در چنین فضایی بزرگ شدم، فضایی که پدرم مرا به سمت کارهای نقاشی و خطاطی و ورزش هل می داد و خودم هم علاثه زیادی به موسیقی داشتم بعد از کنکور و قبولی در رشته هنرهای دراماتیک که نرفتم، مسیر تازه ای در بازیگری پیدا و سعی کردم آنرا ادامه بدهم در سال 1375 وقتی 19 ساله بود قید تحصیل در دانشگاه را زد و به کلاس های بازیگری استاد حمید سمندریان رفت در کنار یادگیری و کار تئاتر از همین کلاس بازیگری در سال 1376 بود که توسط رسول ملاقلی برای فیلم هیوا انتخاب شد و توانست نقش کوتاهی را ایفا کند ...
13 بهمن؛ سالروز شهادت 2 کودک راه آزادی از مهدیشهر
به سمنان می روند، بیا ما هم با آنان برویم. رفتیم میدان شهدای فعلی و سوار یک خاور شدیم. محمود با یک شور و حال خاصی شعار می داد. نزدیکی میدان ارگ به علت تکان شدید ماشین قادر به کنترل خود نبودم و مرتب به کف خاور پرت می شدم. محمود در کنج سمت راست خاور ایستاده و مشغول شعار دادن بود. از من خواست برای حفظ تعادل کمربند او را بگیرم تا بتواند تعادل خود را حفظ کند. ناگهان صدای شلیک گلوله شنیده شد و محمود در ...
بهبود زنان معتاد و اشتغال آنها کسب و کار بانوی لرستانی
حرفه ای داشتم چندین سال هم در این زمینه به عنوان کارآفرین برتر انتخاب شدم، همان جا هم با آقای حسنوند که همسرم است آشنا شدم. کارآموزی که باعث شد سراغ راه اندازی مرکز بهبودی زنان معتاد بروم اما اینکه چطور شد سراغ درمان زنان معتاد رفتم به واسطه یک اتفاق بود، 4 سال پیش یک روز خانمی که اعتیاد داشت برای آموزش به آموزشگاه مراجعه کرد، کارآموزان گفتند که اگر این خانم بیاید ما نمی آیی ...
سمیه در تنور زنده زنده سوخت ! / کاش می مردم اما زنده ماندم !
، اگر تو هم سر و سامان بگیری مادرت می تواند با خیال راحت از دنیا برود. خلاصه آن قدر گفتند که راضی به ازدواج شدم اما از روزی که به عقد سلمان درآمدم ورق برگشت. او فقط درخانه بود و اصلا از خانه بیرون نمی رفت، کار نمی کرد فقط می خورد و می خوابید. وقتی حرفی می زدم، می گفت: تو دوست داشتی همسرت آدم معتقدی باشد که من هستم. مدتی بعد افترا و تهمت هایش نیز شروع شد و مدام می گفت: من پول هایم را به کسی دیگر می ...
شش سریال مطرح صداوسیما که به زور تماشایش کردیم
سریال روزی روزگاری زهرافکرانه: مختارنامه با بازپخش های فراوان و پیوسته، یکی از سریال های ایرانی است که نه فقط در خانه، بلکه امکان دارد حتی برای خرید به بازار بروید و فروشنده مغازه ای که از آن خرید می کنید در حال تماشای مختارنامه باشد. دو نفر از بیننده های این سریال در خانه ما زندگی می کند و سر ساعت مشخصی که من هیچ وقت متوجه نشدم دقیقا چه ساعتی از روز یا شب است، تلویزیون ما تا آخرین سکانس ...
شنبه 14 بهمن، روزنامه تیتر خود را به سخن امام اختصاص دادند
تبدیل آن به یک صندوق بسته میسر بود وقتی شیفت آن روز خاتمه یافت یه محض اینکه به خانه رسیدم، لباس ها را عوض کردم، مساحت بالای کمد را اندازه گرفتم و راهی بازار شدم. همسر و مادرم از حرکات من که به سرعت انجام می شد، مبهوت شده بودند.
در مسیر آزادگی
...، هر روز برای آزادی ایشان قرآن می خواندم و از خدا می خواستم که ایشان را به سلامت دارند، سال ها بعد از طریق بسیج محله در حسینیه جماران حاضر شدیم و از نزدیک چهره نورانی امام را دیدیم؛ آن روز به خودم بالیدم که به عنوان یک زن خانه دار از تلاش برای پیروزی انقلاب دست نکشیدم؛ بعد از انقلاب هم که دشمنان جنگ را به ما تحمیل کردند، بدون هیچ چشمداشتی در مسجد محل برای رزمندگان کمک جمع آوری می کردیم. تا قبل ...
پای صحبت های مهری قربانیان درباره سرطانش/ همه اش لطف خدا بود
در خانواده ای به دنیا آمدم که سه خواهر و سه برادر بودیم و من فرزند چهارم خانواده بودم. محل تولدم قوچان بود اما به یکی از روستاهای فاروج نقل مکان کردیم و در همان روستا هم بزرگ شدم. سال 1373 متأسفانه پدرم را از دست دادم و از آن روز بیشتر از گذشته زندگی مادرم وقف ما 6 فرزندش شد. مادرم برای اینکه بتواند بهتر به ما برسد، ازدواج هم نکرد. تا دیپلم درس خواندم و با اینکه سه بار در کنکور قبول شدم اما به ...
آدینه با داستان/ کفش های سفید، کفش های سیاه
.... توی چشم هایش آب جمع شده و از دهانش بخار صورتی گلوله می شود و شکل عروسک های پارچه ای توی مغازه ها را می گیرد. دستم را دراز می کنم بگیرم شان. پدرم دستم را می کشد و می چسباند به پهلویم. مادرم چادرش را جلوتر می کشد. توی چشم هایش، چشم هایم جا باز می کنند. خودم را می چسبانم به مادرم. پدرم به دست هایش و به کیفش نگاه می کند. منتظر چند اسکناس است. از صبح مدام می گفت امروز، روز ما نیست. هیچ ...
مزار شهیده طاهره کلاهچی در کاشان غباررویی و عطر افشانی شد.
رزمندگان ژاکت می بافت. من رفتم به او کمک کنم. مادرم به طرف زیر زمین رفت و مرا صدا کرد و گفت: بیا قالی بباف. طاهره به محض این که صدای مادرم را شنید به من گفت: برو و به مادر کمک کن. من رفتم داخل زیرزمین، تازه نشسته بودم روی دار قالی که خانۀ ما بمباران شد. در آن هنگام من و مادرم بی هوش شدیم ولی پدرم و طاهره که بالا بودند در جا شهید شدند. سراغشان را می گرفتیم می گفتند: حالشان خوب است. وقتی از ...
مشابهتی شیرین با ابوالفضل العباس(ع)
، ولی قاشقی برای خوردن آنها نداشت. به هم خدمتی اش زنگ زد و گفت: سر راه که می آیی، قاشق هم بگیر. راستی نوشابه یادت نرود! مشغول حل یکی از مسئله هایی شدم که برای اوقات معطلی در کیفم گذاشته بودم. نیم ساعتی گذشت که همه با هم از راه رسیدند. به جز یکی از قرّا که فقط چهره اش برایم آشنا بود، ولی اسمش یادم نمی آمد، بقیه را نمی شناختم. چند نفر لباس شخصی و یک سرهنگ نیروی زمینی ارتش با ته لهجه مشهدی. ...
12 بهمن؛ زنگ انقلاب نواخته شد، دختران آسمانی شدند
خون داده بود، آن روز مثل پرنده ای بود که با لبه های چادرش که از پله ها پایین می آمد گویا در حال پرواز بود و همان روز هم پرواز کرد. غسل شهادت مادر شهید سوسن صالحی نیز با عنوان اینکه دخترش خیلی مومن بود و سعی می کرد با آنچه در توان داشت به نیازمندان کمک کند، ادامه می دهد: زمانی که حمام را بمباران کردند(یک روز قبل از بمباران زینبیه) طبقه بالای خانه خیاطی می کردیم و بافتنی می ...
ماجرای بوسه رهبر انقلاب بر لباس خادمی شهید حدادیان
سراسیمه آمد داخل. نفس نفس زدنش اجازه نمی داد کلامش به گوشم برسد. فقط آقا را شنیدم. چادر پیچید توی پایم. نشستم روی مبل. _چی؟ _آقا دارن می یان؟ صدای همهمه پیچید در راهرو. رفقای محمد حسین سی نفری بودند! با گل و شیرینی. چند نفر که سیم های توی گوششان گواهی می داد محافظ هستند جلویشان را گرفته بودند. به دلم گذشت: نکنه به خاطر رفقای محمد حسین تیم حفاظت آقا رو برگردونن. جلو همه ...
از نمایشگاه کتاب دفاع مقدس تا چاپ خاطرات حماسه خوان خمینی
تعریف کرد: مهر سال 61 من باید وارد مدرسه ابتدایی می شدم و در کلاس اول تحصیل می کردم. به همین خاطر مرداد ماه آن سال یک روز صبح مادرم من را بیدار کرد تا برای سفارش لباس فرم به مدرسه برویم. در حالی که ذوق و شوق شروع مدرسه و باسواد شدن را داشتم به مدرسه رفتیم و به خانه برگشتیم. با خوشحالی اتفاقات آن روز را برای منصوره، خواهر چهار ساله ام تعریف کردم. دیدم منصوره حسرت می خورد و به او گفتم دو سال دیگر ...
فراز از وصیتنامه علیرضا دینیان
.... این دوران در هنرستان تحصیل می کرد و شب ها در پایگاه مقاومت فعالیت داشت. همیشه در نمازهای جمعه و جماعت، دعای توسل و کمیل شرکت می کرد. پس از شروع جنگ تحمیلی دیگر نتوانست به تحصیلات خود ادامه بدهد. می گفت در حال حاضر باید جبهه برویم و با دشمنان بجنگیم. وجدان انسان قبول نمی کند که دشمن به خاک ما تجاوز کند و ما آرام بنشینیم. سرانجام لباس رزم پوشید و حدود چهار سال در دو لشکر 17 علی بن ابیطالب و 31 ...
بریده هایی از تبریزِ در آستانه طلوع فجر
: کلت تان را تحویل دهید. یک باره بید آبادی شروع به لرزیدن کرد و ضعف در صحبت هایش هویدا شد. کلت را داد. فشنگ هایش را در آوردیم . یک نفربر نظامی پشت کتابخانه آماده بود. از در پشتی بیرون رفتیم و بید آبادی را با نفربر به منزل آقای قاضی طباطبایی بردیم و در طبقه بالای خانه، او را بازداشت کردیم . بعد از آن من و پسر آقای قاضی طباطبایی در پادگان مستقر شدیم و از همان جا برای دکتر رجایی ...