فراز از وصیتنامه علیرضا دینیان
سایر منابع:
سایر خبرها
رزمنده 14 ساله ای که به بهانه آب دادن به رزمندگان به جبهه رفت
ها و گلوله های دشمن به گوش می رسد. پدر و مادر عزیزم! نمی دانم چه طور از شما قدردانی کنم که به من اجازه دادید در بسیج ثبت نام کنم و به جبهه بیایم. روزی که می خواستم به جبهه بروم، طوری هیجان مرا گرفته بود که گویی خدا بزرگ ترین نعمت را به من عرضه کرده است و اصلاً راستش را بخواهی آمدن در این جبهه مثل این است که در بهشت هستم. خدمت برادر کوچکم عباس و ابراهیم سلام می رسانم. عباس جان ...
مادر 40سال حواسش به صدای در و زنگ تلفن بود
سه ماه پیش، مادر می گفت کسی در خانه را می زند، من به بچه ها می گفتم و آن ها در را باز می کردند، اما هیچ کسی پشت در نبود. در این چند ماه آنقدر این کار تکرار شد که دیگر اهل خانه خسته شدند، اما گویی مادر دست بردار نبود و هر بار که صدای در خانه به گوشش می رسید، چادر سر می کرد و عصا به دست می گرفت و خودش را به پشت در می رساند، اما باز هم کسی پشت در نبود. این قایم باشک بازی ها سه ماه ادامه ...
مدیران بخوانند!/عباس بابایی؛ مصداق بارز مسؤول خدوم و مقتدر مظلوم
گردن گرفت و گفت: باشه، گناهش گردن من. تو آخر سر منو به باد می دی بابایی! دست آخر، از ستاد نیرو به عباس دستور دادند به آقای.... خانه سه اتاق خوابه افسری ارشد بدهند. * بدترین جای پُست زمستان بود. ساعت ده یازده شب عباس آمد، گفت: حسن جان! تا می گفت حسن جان می فهمیدم یک کاری دارد؛ بقیه مواقع حسن بودم. گفتم: ببین! چی کار داری؟ گفت: حالا بیا، باهات کار دارم. گفتم: باشه ...
مادر شهید علی وردی: بعد از شهادت پسرم گفتم آفرین آرمان من!
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، مادر شهید آرمان علی وردی در مراسم جشن پیروزی انقلاب اسلامی که در مسجد قدس سعادت آباد تهران برگزار شد، درباره روحیات آرمان گفت: آرمان روحیه ای داشت که دنبال مادیات نبود. یکبار آمد و گفت: می خواهم در حوزه علمیه درس بخوانم. من و پدر آرمان با حوزه رفتن او مخالفت نکردیم. اگر هم می خواستیم مخالفتی داشته باشیم، بخاطر مسائل اقتصادی بود؛ چون طلاب حقوق و درآمدی ...
همسر شهید موسوی: حاج قاسم جواب نامه سیدرضی را از پنجره خلبان فرستاد پایین! / به سردار سلیمانی گفتم: من ...
. فکر نکنید می خواهم از جنگ فرار کنم، آرزوی من شهادت است. اما خط قرمزم آبروی شماست و اگر بدانم در خطر است هر کاری خواهم کرد. *سید حسن نصرالله را که دیدم عبا و انگشترش را گرفتم در سال هایی که سوریه و لبنان بودیم این توفیق را داشتم که دو سه مرتبه به دیدار سید حسن نصرالله برویم. بار دوم ماه رمضان بود و لیلا سادات حدود 10 سال داشت. تا او را دیدم گفتم: آقا سید می شود عبا و انگشترتان ...
غیر از پیشرفت اسلام هیچ نمی خواهیم.
به خانه بازگشت؛ ولی مجدد به جبهه رفت ولی دفعه آخر ایشان از ناحیه شکم شد ید دچار جراحت شده بودد ولی با اینکه به محض باز کردن بخیه ها به جبهه رفت در تاریخ 24/3/67 در حین تدارکات برای عملیات مرصاد در شاخ شمیران به شهادت رسید. وصیت نامه: آرزو عزم دارم که نمیرم تا هنگامی که دشمن را به لرزه بیندازم تا بفهمد اسلام راستی فقط در پیروی از خط امام خمینی (ره) است و هنگامی که دشمنان ...
خدایا! از تو می خواهم از همه چیز بی نیازم کنی
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از اردبیل، ایرج آسمانی بیستم تیر 1343، در شهرستان خلخال چشم به جهان گشود. پدرش فرض الله، کارمند بود و مادرش عاقله خانم نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه (دفاع مقدس) حضور یافت. بیست و چهار خرداد 1365، با سمت نگهبان در منطقه نقده در شمال غرب کشور هنگام درگیری با گروهک های ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر او در گلزار شهدای علی ...
من رونالدو نبودم، دست از سرم بردارید!
: اینکه داستان ما اینطور تمام شد باعث ناراحتی من بود. بهترین اتفاق این بود که هت تریک کنم و بعد بروم. فوتبالم در لیل خوب تمام شد و در چلسی حتی بهتر هم بود. من می دانستم که همه چیز تمام شده و نمی خواستم ادامه دهم. شاید مردم من را هو می کردند. ترجیح می دادم روی نیمکت باشم و از آن لذت می بردم.
یک قاب از سیلاب شادی
باز هم گل بخوریم، خندیدم و گفتم: سمیه نرو! اگه تو بری، کی با راشفورد مَن تو مَن کنه؟ پوزخند زد و گفت: یک جوری بی خیالی که انگار هر روز شش تا شش تا از انگلیس گل می خوری! گفتم: چه کار کنم؟ بروم روی سر مکوایر گل بزنم؟ بی حوصله رفت سه پله بالاتر نشست و سرش را توی دست هاش گرفت! بازی که تمام شد حال برگشتن نداشتم، روی یک نیمکت نشسته بودم که خانواده ای ایرانی یک بسته غذای عربی به من ...
نگاهی به کتاب وقتی بابا رئیس بود / شهادت بالاترین داشته یک پدر است!
گردد قم. حسن می گوید زورِ بابایش از زورِ بابای همه کلاس بیشتر است؛ چون دستور می دهد کی را ببرند زندان، کی را آزاد کنند. خودش هم به جای موتورگازی، یک ماشین آمریکایی قهوه ای دارد که با آن این ورآن ور می رود. برای همین حسن به من می گوید: بابای تو رئیس نیست. رئیس ها که موتورگازی سوار نمی شوند. من چند ماه پیش به بابا گفتم: چرا ماشین نمی خری؟ خندید و گفت: فعلاً کارهای واجب تر دارم باباجان! و چند روز بعد ...
امام خمینی به چه کسی گفتند: داری می روی، انگار با مصطفی وداع می کنم ؟
خواست در محضر آن عالم بزرگ، یک شاگرد ساده باشد. اینطور بود که یک تصمیم مهم گرفت: عادت داشتم اکثر اوقات، محتوای جلسات درس را ثبت کنم. با همین روحیه، بعد از مدتی علاقه پیدا کردم جلسات درس امام (ره) را هم بنویسم. این کار را شروع کردم اما اجازه رسمی از ایشان نداشتم. به همین دلیل در چند نوبت عرض کردم: آقا! من می خواهم درس شما را بنویسم که بعد ها هم کتاب شود. امام اما مایل نبودند. ماجرا که اینطور پیش رفت ...
رهبر انقلاب دعا کرد و یوسف شهید شد
فعالی داشت. یک تسبیح هزار دانه داشت که همیشه در طول روز دستش بود و با آن ذکر می گفت. آن تسبیح را در 14 سالگی زمانی که به همراه برادرش به زیارت امام رضا(ع) رفته بود خرید. گاهی به شوخی به او می گفتم: بابا جان یک آیت الله هم اینجوری تسبیح نمی زنه که شما می زنی. آخرین دیدار با مادر خیلی وقت بود که کبری خانم متوجه شده بود یوسف اهل نماز شب است. تقریباََ همه شب ها برای نماز شب از ...
تیغه کارد در سینه مردی که زنش خائن بود | ماجرای 20 هزار تماس و پیامک کثیف
دار بزنم ولی در همین زمان مادرم زنگ زد و با گریه مرا منصرف کرد. بعد از این ماجرا به خانه رفتم و دراز کشیدم. هنوز مادرم گریه می کرد که ناگهان ایوب با چاقویی که در دست داشت، از راه رسید. گفتم اجازه بده پیام های همسرت را نشان بدهم ولی او خشمگین و عصبانی بود. طولی نکشید که با هم درگیر شدیم و در میان همین کشمکش ها هر دو نفر روی زمین افتادیم. چاقوی او از دستش رها شد و مادرم آن را به گوشه دیگری پرت کرد ...
کارهایی که باید در شهادت امام موسی کاظم انجام دهیم؟ + اعمال مستحب و واجب
...: آنها چه می دانند که چه کسی او را غسل داده است، تو در جواب آنها چه گفتی؟ می گوید: گفتم: قربانت به آنها گفتم که اگر مولای من بگوید او را زیر عرش پروردگار غسل دادم محققاً راست گفته و اگر بگوید او را در دل زمین غسل دادم محققاً راست گفته، فرمود: این چنین نه. می گوید گفتم: پس چه جوابی به آن بگویم؟ فرمود: صریح بگو که من او را غسل دادم، گفتم: بگویم که شما او را غسل دادید؟ فرمود: آری. گفتنی است که بین این دو روایت تعارضی وجود ندارد، زیرا ممکن است در ظاهر سلیمان بن منصور مراسم تجهیز را به عهده گرفته باشد و امام (ع) نیز خودشان را رسانده باشند و غسل داده باشند. ...
وزیر دادگستری از ریختن زندانیان سیاسی به دریاچه نمک می گوید
وزیر دادگستری مدام از جنایات آزموده می گفت و من که نمی توانستم حرف هایش را یادداشت کنم، با دقت تمام سعی می کردم حرف هایش را به ذهنم بسپارم و نکته ای را فراموش نکنم. چون شنیدن این حقایق هولناک درباره ژنرالی که کسی جرئت نداشت از او کوچکترین انتقادی بکند برایم عجیب بود. من و داودی هنگام ظهر از دادگستری بیرون آمدیم و با عجله راه افتادیم تا هرچه زودتر به روزنامه برسیم و من گفته های تکان دهنده وزیر دادگستری را تنظیم کنم هرچند امیدوار نبودم این گفته های وزیر که اسرار جنایات آزموده را برای اولین بار فاش می کرد در روزنامه چاپ شود. ...
خلاصه داستان قسمت 339 سریال ترکی خواهران و برادران
دیگه بهش فکر نکن. بچه ها میرن تا تست بزنن و تمرین کنن و اوگولجان از کنار فاطما تکون نمیخوره که او بهش میگه برو یکم درس بخون به من اعتماد کن! اوگولجان امیدجانو میبره پارک تا یه هوایی بخوره. یامان تو راه کلوب یه نفرو میبینه که ماشینش خراب شده و جلوی راهشو میگیره یامان میزنه کنار و بالاسر ماشینش میره که یه نفر یواشکی ساکی تو ماشین یامان میزاره. وقتی به کلوب میره با ثریا در حال خوش و بش کردنه که به ...
شهیدنامه ایرنا استان سمنان؛ جاویدنام علی اصغر فرهمندفر
ایران به رهبری امام خمینی(ره) در فعالیت های سیاسی مشارکت داشت و در بیشتر راهپیمایی ها شرکت می کرد. او در تظاهرات 17 شهریور و جمعه سیاه شرکت داشت و تا آستانه شهادت نیز پیش رفت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت. شهید فرهمندفر به عنوان بسیجی از طرف سپاه تهران و سپاه اهواز گروه شهید علم الهدی چندین بار به جبهه اعزام شد. خواهر شهید فرهمندفر نقل ...
پای صحبت های مهری قربانیان درباره سرطانش/ همه اش لطف خدا بود
رفتم و برگشتم تا به ادامه درمانم یعنی شیمی درمانی برسیم. البته وقت شیمی درمانی هم گفتم دوست ندارم کسی با من بیاید و خودم تنهایی می توانم از پس این ماجرا بربیایم. ولی هنگام شیمی درمانی مادرم کنارم قرار گرفت و هرچه به او گفتم خودم می توانم تنهایی بروم و بیایم، قبول نکرد. حرفش این بود من مادر هستم، مگر می توانم بگذارم تو تنهایی بروی و بیایی؟ نخستین جلسه شیمی درمانی را با مادرم رفتم و پس از ...
مزار شهیده طاهره کلاهچی در کاشان غباررویی و عطر افشانی شد.
مراسم در سخنانی با اشاره به فرموده مقام معظم رهبری(مدظله العالی) که زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست، مهم شمردن یاد و نام شهدا، جان نثاری و شهادت را جزیی از فرهنگ دانست، چون خاطرات و آرمان های شهدا تکرار و باعث آشنایی نسل های جدید می شود. خواهر شهیده طاهره کلاهچی نیز در ذکر خاطراتی از خواهر و پدر شهیدش گفت: صبح بود. پدرم سرگرم خرد کردن قند بود. طاهره هم پشت ماشین بافندگی برای ...
پیام تسلیت برای شهادت امام موسی کاظم در سال 1402 + پیامک | اس ام اس | عکس نوشته و استوری + متن انگلیسی
عالم دینی به کاظم احترام می گذارند. زندگی کاظم همزمان با زندگی خلفای عباسی منصور، هادی، مهدی و هارون الرشید بود. موسی کاظم چندین بار به زندان افتاد و عاقبت در زندان سندی بن شابک در بغداد از دنیا رفت. علی بن موسی الرضا امام هشتم شیعیان دوازده امامی و فاطمه معصومه از جمله فرزندانش می باشند. شهادت امام موسی کاظم این امام بزرگ را به تمامی دوست داران این امام عزیز تسلیت عرض میکنیم. سایت تالاب ...
به به چه حرف خوبی ، چگونه سرود شد؟ | شاعر نام آشنای کودک و نوجوان پاسخ می دهد
اگر فرصت داری بیاد دم خانه ما و کارت دارم. مجید، آن موقع سرپرست رادیو بود. نشانی داد و من رفتم سمت خانه آنها در چهارراه قنات، خیابان دولت جایی که الان هم خانه پدری آنهاست. من همان شب رفتم و زنگ زدم. مجید دم در آمد و پرسید: در ماشینت دستگاه پخش داری؟ گفتم: بله. مجید رفت و از خانه یک نوار کاست آورد و رفتیم در ماشین نشستیم. نوار را در دستگاه گذاشت و دکمه شروع را زد. یادم هست که موسیقی بی ...
اینجا چراغش همیشه روشن است!
ملک ، لسان الارض ، کوهی ها ، بروجنی ها ، میرمحمد صادقی ها ، قهفرخی ها و همچنین تکیه ای به نام فاضل هندی وجود داشت. تکیه ای به نام تکیه خانوادگی راه نجات هم در این محدوده قرار داشت که در حال حاضر شهدای عملیات بیت المقدس در آن مدفون هستند. تکیه کوچکی هم وجود داشت به نام تکیه سجادی . محلی که شهیده زینب کمایی در آنجا دفن شده است. در سال 1355 با شهادت آیت الله شمس آبادی در روز هجدهم فروردین به ...
12 بهمن؛ زنگ انقلاب نواخته شد، دختران آسمانی شدند
شهید می شود. خون داد، جان داد برادر شهلا ثانی نیز در خصوص این حادثه می گوید: مادرم روز بمباران از شهلا می خواهد که به مدرسه نرود و می گوید برادرانت در جبهه هستند تو بمان. وی ادامه می دهد: چون شهلا به شهادت علاقه زیادی داشت زیر بار نمی رود و می گوید از بمباران نمی ترسد، تا این که مادرم شهلا را به زیرزمین همسایه می برد و درش را می بندد تا نتواند به مدرسه برود، شهلا ...
اینجا؛ مکانی برای آرام شدن دل ها از جنس شهداست
به گزارش خبرنگار گروه دانشگاه خبرگزاری فارس، باور کن، شهید دوستت دارد که تو را در میان این همه شلوغی های دنیا در گوشه خلوت و در آرامگاه کوچک خود می خواهد پذیرای وجودت باشد و حالا تو کسی هستی که در میان شلوغی های دنیا هنوز گوشه خلوتی برای دیدار نگاه معنویشان داری؛ اللهم الرزقنی توفیق شهادت فی سبیلک در یکی از روز های بهمن ماه از خیابان کارگر جنوبی به سمت مسجد کوی دانشگاه رفتم، از همان ...
آشنایی با جمال دهشور از شهدای والامقام اهواز
بحساب آورد. به امام امت و قائدمان خمینی عزیزتر از جان بگویید که جمال برای ادای دین به جبهه رفت و از او بخواهید که دعا کند که خدا این را قبول کند. مادر مهربانم، تو بسیار برایمان زحمت کشیدی ما تو را بسیار رنج دادیم خدا اجر جزیل و صبر جمیل بتو عطا فرماید از فراق من ناراحت نباش اگر می خواستی گریه کنی برای امام حسین و علی اکبر و علی اصغر و عباس (ع) گریه کن، خوشحال باش و از خدا بخواه این هدیه را ...
ارتکاب قتل از سوی یک جوان که نام دانشمند ایرانی را با فحش اشتباه گرفت!
اجناس اضافی خانه به سمساری دوستم رفتم. سینا در آنجا به من لقبی داد که فکر می کردم نام یکی از بازیگران بد خارجی است اما بعدها متوجه شدم نام یک دانشمند ایرانی است. من و دوستم با هم دعوا کردیم. من به سینا سیلی زدم و گفتم مگر با تو شوخی دارم! این طوری بود که دعوا شروع شد و چند نفر دیگر که در درگیری بودند هم وارد دعوا شدند. پیمان هم یکی از آنها بود. در این درگیری پیمان یک تکه شکسته آینه را برداشت و ضربه ...
شهید مصطفی چمران
باز هم آماده رفتن به جبهه شد. به دنبال نبرد بیست و هشتم صفر (پانزدهم دی سال 1359) که منجر به شکست قسمتی از نیرو های ما شد و فاجعه هویزه به بار آمد، چمران دیگر تاب نشستن نیاورد؛ لذا تعدادی از رزمندگان شجاع و جان بر کف را از جبهه فرسیه انتخاب کرد و با چند هلی کوپتر که خود فرماندهی آن ها را بر عهده داشت، با همان چوب زیربغل، دست به عملی بی سابقه و انتحاری زد. او در حالی که از درد جنگ به خود ...
ماجرای اجکت اسماعیل امیدی و غلامرضا یزد و غربت خلبان های اف پنج
مأموریت برمی گردم و من را زده اند. خیلی تلاش کردم خودم را به نیروهای خودی برسانم ولی در این نقطه هستم و دیگر هواپیما نمی کشد. می خواهم بپرم بیرون. رفتم روی فرکانسش و گفتم اِسی من می خواهم در پایگاه بنشینم. الان برائت هلی کوپتر می فرستم * مگر شما آن روز بودید؟ با ایشان نبودم. در مأموریت دیگری برای بمباران جلوی سوسنگرد رفته بودم. شهید چمران تقاضا کرده بود برای نجات نیروهایش برویم. رفتیم ...
ماجرای بوسه رهبر انقلاب بر لباس خادمی شهید حدادیان
منزلمان که عده ای از ائمه جمعه قرار است شب مهمانتان شوند. همراه با آقای خاتمی یا صدیقی. به فرهاد زنگ زدم. جواب نداد. ظهر که آمد خانه بهش گفتم مهمان داریم. گفت: کاش قبول نکرده بودی! گفتم: چرا؟ گفت: رفقای محمد حسین که توی گلستان هفتم با هم بودن زنگ زدن بعد از نماز مغرب می یان خونمون. میان بوی گلاب و حلوا و صدای قرآن بساط چای را راه انداختم. می خواستم وقتی مهمان ها رسیدند، خوب دم کشیده باشد. فرهاد ...