پزشک قهرمانی که زیر گلوله های اسرائیل جان خود را نادیده گرفت
سایر منابع:
سایر خبرها
شهادت در راه خدا افتخار است
(علیهم السلام) خدمت می کرد بر اثر اصابت گلوله خمپاره از خاک به افلاک پر کشید. برای مدتی پیکر مطهرش در منطقه مانده و آماج ترکش های زیادی شد. آن گونه که تنها قسمتی از کتف راستش سالم مانده و بوسه گاه مادر شد، پیکر مطهرش را از ساعت و انگشتری شناختند که مونس و همراه همیشگی او بود. بخشی از وصیت نامه شهید: بار خدایا این قطره خون ناچیز و جان ناقابل مرا در راه گسترش اسلام از حقیر بپذیر و اگر جان من آن ارزش را دارد صدها بار به من جان بده تا مبارزه کنم و در راه تو شهید شوم. انتهای پیام/ ...
سربازی،خشم و هیاهو
افسران پادگان آبیک قزوین را درگیر خودکرد. در این حادثه، سربازی که درگیر مشکلات روانی بود به سمت هفت سرباز شلیک کرد و پس از شلیک اقدام به خودزنی کرد. از هفت سربازی که هدف اصابت گلوله قرار گرفتند، سه سرباز به قتل رسیدند و چهار سرباز دیگر هم مجروح شدند. ارتش اعلام کرد سرباز ضارب دچار جنون آنی شده بود. 2 کشته در پاکدشت 12روز پس از قتل پنج سرباز در پادگانی درکرمان، یک سرباز وظیفه دیگر با ...
آرزو داشتم شهید شوم نه جانباز
مجروح شدم. هنگام مجروحیت 16 سال داشتم. ابتدا فکر می کردم یک پایم قطع شده است، وقتی دوستانم من را به عقب جبهه آوردند از حال رفته بودم. در هواپیمایی که برای حمل مجروحان بود به هوش آمدم تازه فهمیدم دو پایم قطع شده و درد خیلی شدیدی داشتم. ولی باز خدا را شکر کردم که حداقل شرایط جسمی خوبی دارم. چون خمپاره ای که جلوی من اصابت کرد اگر روی زمین خیز می رفتم به کمرم برخورد می کرد. ولی قبل از این که خیز بروم به ...
جسم و جان خویش را امانتی گرانبها می دانست
اسلام اصیل مطالعه ای بنیادی داشت. عشق به محرومان و کمک به بینوایان او را به دور افتاده ترین محله های شهر می کشاند. با کمک هزینه دانشکده و پولی که از خانواده می گرفت، امکاناتی را برای محرومان فراهم می کرد. شهید کاووسی جسم و جان خویش را امانتی گرانبها می دانست که خدا چند روزی به او سپرده است و باید سالم و طاهر به او بازگرداند. برای او هدف خدا بود و بس. بهترین پاداشی که ایشان می توانستند بگیرند، شهادت ...
گفت وگوی صمیمانه با دکتر مجید کابلی جانباز 70 درصد و متخصص ژنتیک پزشکی و عضو هیئت علمی دانشکده پزشکی
زنند و من در همان روز ترکش خوردم و مجروح شدم، تا اینکه اردیبهشت سال 60 که 8 ماه از جنگ گذشته بود یک خمپاره-120 در چند سانتی متری من به زمین اصابت کرد و باعث شد که جراحات خیلی شدیدی بردارم و از قسمت یک دست و یک پا و انگشتان آسیب ببینم و همچنین بقیه بدن تحت تأثیر قرار بگیرد. هنگامی که مجروح شدم مرا به پایگاه هوایی وحدتی دزفول و بعد به بیمارستان افشار بردند. دکتری که مرا عمل کرد از اعزامی های شهر ...
دردی شیرین تر از عسل
...، رفسنجانی، منتظری و دیگر یاران امام بودند، گرد این افراد بچرخید. 2. اگر از جسم و قالب ظاهری روحم چیزی به عنوان جنازه باقی بود، هر شکل و صورتی که هست به مادر، برادرم و بستگانم نشان دهید. 3. هرگاه خواستید مراسمی بر مزارم اجرا کنید فراموش نفرمایید که توقفی هم بر مزارهای شهدای دیگر داشته باشید، زیرا آن ها سلاح هایی در دست داشتند که با آن، این آیه مبارک را تا آخرین قطره خون به خاطر سپردند، هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند که نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. انتهای خبر/ ...
جایگاه جانبازان نزد خداوند بسیار رفیع است
کرمان (پانا) - مدیرکل آموزش و پرورش استان کرمان با اشاره به جایگاه والای جانبازان نزد پروردگار گفت: ایثارگران و جانبازان برای جهاد در راه خدا از مال و جان خود می گذرند. مراسم تجلیل از دانش آموزان و فرهنگیان جانباز حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان همزمان با سالروز ولادت حضرت ابوالفضل(ع) و روز جانباز با حضور جمعی از مسئولین برگزار شد. رضا رضایی، مدیرکل آموزش و پرورش استان ...
یک کشته و دو زخمی طی تیراندازی در یکی از کلیسا های تگزاس
تیراندازی کردند و وی در صحنه جان باخت، گفت: کودک حدوداً 5 ساله نیز مجروح شده و در وضعیت وخیمی قرار دارد. یک مرد 57 ساله نیز از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفته و در بیمارستان در وضعیت پایداری قرار دارد. جزئیات این حادثه تا ساعاتی پس از این فاجعه نامشخص است و پلیس هویت زن یا انگیزه احتمالی حمله را فاش نکرده است. همچنین مشخص نیست که این زن چه رابطه ای با کودک داشته و چه کسی به او و مرد ...
زخم های شیرینی که از سوریه سوغات آوردم
مقرمان رسیدم، مسئول مان از دیدن من جا خورد و گفت تو هنوز زنده ای؟ گفتم مگر قرار بود شهید بشوم. ماجرای مخابره خبر شهادتم را به اصفهان گفت و من هم سریع تماس گرفتم و اطلاع دادم که هنوز هستم و سعادت شهادت را پیدا نکردم. محمودی که در سوریه مجدد از ناحیه پهلوی راست گلوله می خورد و ریه اش آسیب جدی می بیند، اظهار می دارد: مدت زیادی از مجروحیت پای راستم نگذشته بود که حین یک عملیات تک تیرانداز ...
روایتی از زندگی جانباز غلامحسین صفایی، شهید زنده و صاحب نشان مشهدالرضا(ع)| همیشه در میدان
الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ. خدا هم برایش کم نگذاشت؛ برکتی در وجودش قرار داد که با همان تن نیمه جان، از روی صندلی چرخ دار کار ده ها آدم سالم و سرپا را بکند و منشأ اتفاقات خوب و مؤثری در شهر و حتی کشور شود. آنچه می خوانید، شرح مختصری است از زندگی غلامحسین صفایی، شهید زنده و جانباز 70 درصد مشهدی، نویسنده، فعال فرهنگی، مدیر مؤسسه خیریه، مؤسس صندوق قرض الحسنه، بنیان گذار اجتماع عظیم منتظران ...
کارشناس اورژانس تلفنی جان نوزاد را نجات داد
بگویم شما را به خدا بچه ام را برگردانید. قلندری، کارشناس اورژانس در ادامه توضیح عملیات نجات به ما می گوید: پدر اضطراب زیادی داشت. در چنین شرایطی، اولین وظیفه ما حفظ خونسردی خودمان است تا ضمن آرام کردن طرف مقابل، او را راهنمایی کنیم تا نتیجه خوبی بگیرد. به پدر گفتم تا همکاران اورژانس برسند، مانورهای مربوط به انسداد راه های هوایی (هایملیخ) را انجام دهد. مادر نوزاد هم به شدت بی قرار بود و ...
مردی که بارها مجروح شد اما باز هم در خط مقدم ماند| پرهیز از اغراق گویی در مفاهیم دفاع مقدس
ادامه بخش هایی از آن را می خوانید. سال 1339 در شهر ساری به دنیا آمدم و در سن 20 سالگی و در سال 1359 به خدمت سربازی رفتم و پس از گذراندن دوسال خدمت سربازی عضو بسیج شدم و مجددا به جبهه برگشتم و در سال 1361 در عملیات والفجر 4 در شهر مریوان در اثر اصابت گلوله به زانویم مجروح شدم و این اولین مجروحیتم بود. بعد از مختصری بهبودی سال 1362 نیز در عملیات والفجر 6 در دهلران در اثر اصابت ترکش مین به ...
شهید راه حق و عدالت باشید
نامه شهید مهدی شاکور: بدان که مرگ در راه خدا حیات بخش است مرگ آخر زندگی نیست. ما می خواهیم که قدس را نجات بدهیم؛ لکن بدون نجات کشور عراق از این حزب منحوس نمی توانیم. ملت مظلوم عراق چشم به رهبری ایران دارد ای امام عزیز! مردم عاشق پیشه و خانواده های شهدای ما در عشق به زیارت حضرت سیدالشهدا(ع) و دیگر ائمه بزرگوارمان می سوزند و در انتظار سقوط رژیم بعثی صهیونیستی صدام ...
نگاهی به سیره اخلاقی حضرت امام سجاد(ع)
مردم در می گذرند؛ و خدا نیکوکاران را دوست دارد .[5] را می خواند. از خواندن این آیه دانستیم که امام در نظر ندارد که برخورد تندی با او کند.[6] هنگامی که به در خانه او رسیدند، حضرت از پشت در صدا زد، فرمود: بگویید: علی بن الحسین است. هنگامی که آن مرد متوجّه شد که امام با جماعتی در خانه او آمدند، وحشت کرد و خود را برای شرّ و ناراحتی آماده کرد، هنگامی که حضرت او را دید فرمود: یَا أَخِی إِنَّکَ ...
تشییع باشکوه پیکر خداداد شهید مدافع امنیت ملایر
گریه جانسوز پسری در سوگ شهادت پدری بودیم که برای نجات جان پسری از دست پدری قاتل، جان شیرین خود را از دست داد تا دیگر خانواده ای در ملایر داغدار نشود... و اما امروز در آیین تشییع و بدرقه این بزرگمرد به سوی خانه ابدی خود، اقشار مختلف مردم قدرشناس ملایر حضوری چشمگیر داشتند. سردار سرتیپ دوم محمد خداداد همزمان با میلاد امام حسین(ع) برای برقراری امنیت در ملایر توسط یک شرور مسلح به ...
امام جمعه تبریز: فداکاری خانواده های جانبازان قابل ستایش است
نوری متولد دوم خرداد 1346 حضور یافت که وی به عنوان پاسدار در جبهه ها حاضر شده و به تاریخ 25 دی ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از ناحیه سر دچار جراحت و به فیض جانبازی نائل آمد. مجید ضیاء آذر دیگر جانباز 70 درصدی متولد 14 فروردین 1343 بود که امام جمعه تبریز با او دیدار کرد، وی که به عنوان بسیجی در جبهه حضور پیدا کرده بود دو بار ابتدا در 21 خرداد 1361 و ...
کتاب شکارچی زندگینامه شهید مصطفی رشیدپور چاپ شد
ها و مناطق عملیاتی دفاع مقدس از جمله خیبر، بدر، والفجر 8، کربلای 4، کربلای 5، نصر 4، نصر 8 و والفجر 10 حضور داشت. شهید رشیدپور در بهمن سال 1394 در آزادسازی دو شهر شیعه نشین نبل و الزهرا در سوریه مجروح شد و پس از تحمل چند ماه درد و رنج مجروحیت، هفتم شهریور ماه سال 1395 به شهادت رسید. در بخشی از این کتاب می خوانیم: خدایا، اگر از من راضی نشده ای مرگ مرا نرسان. ببخش که بندۀ گنه ...
تفاوت مقام معصومان(ع) با مقربانی مانند حضرت عباس(ع) و زینب کبری(س)
... محمّد بن حسن بن عمار می گوید: در مدینه خدمت علی بن جعفر بن محمّد (فرزند امام صادق) نشسته بودم، دو سال بود که شاگردش بودم و هرچه از برادرش موسی بن جعفر(ع) حدیث شنیده بود، می فرمود من هم می نوشتم. ناگاه حضرت ابو جعفر محمّد بن علی (امام نهم) وارد مسجد شد، علی بن جعفر بدون رداء و کفش، پای برهنه از جا پرید دست او را بوسید و بسیار احترام کرد. حضرت جواد فرمود: عمو جان بنشین خدا تو را رحمت کند. عرض ...
حضور امام عصر (عج) در دعای توسل
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس ، شهید سید محمد موسوی پنجم فروردین 1341 در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش سید عبدالله و مادرش معصومه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند. سپس به فراگیری علوم حوزوی پرداخت. روحانی بود. ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. از سوی سپاه پاسداران به جبهه رفت. بیست و دوم بهمن 1364 با سمت فرمانده گروهان در اروندرود بر اثر اصابت گلوله به سینه و ...
پیام تبریک ولنتاین | عکس نوشته تبریک روز عشق به عشقم
...> نگاه کردم و در خود همه تو را دیدم عراقی *** ای جان جان جانم تو جان جان جانی بیرون ز جان جان چیست؟ آنی و بیش از آنی عطار *** هر شب و روزی که بی تو می رود از عمر بر نفسی می رود هزار ندامت هرکجا صاحب حسنی ست، ثنا گفتم و وصفش تو چنان صاحب حسنی که ندانم که چه گویم ...
مروری بر زندگی شهید شیرعلی سلطانی
هایی را که بچه ها فرستاده بودند می پرسید و به هرکس که بیشتر صلوات فرستاده بود جایزه می داد. یک تخته سیاه هم در خانه داشتیم که روی آن به ما قرآن درس می داد. سفارش شهید سلطانی به دوستانش؛ ای همه کسانی که مرا دوست می دارید، از شما تقاضا دارم هنگامی که خبر شهادت من به شما رسید، ناراحت نشوید. ما ذلیل بودیم و خدا ما را به واسطه انقلاب اسلامی عزیز کرد. ای هزاران بار جان ناقابل من ...
پیرو ولایت فقیه باشید تا سعادتمند شوید
مردم آنها را از راه خدا منحرف می کنند و ایمان انسان را سست و ضعیف می کنند. در آخر از اعضای خانواده، پدر و مادر و دوستانم که مدت زیادی را با آنها سپری کرده ام می خواهم که مرا ببخشند و از خداوند بزرگ عالم برای من طلب آمرزش نمایید. والسلام علی من اتبع الهدی - ماشاالله ابراهیمی انتهای خبر/ ...
راه ما، راه امام حسین(ع) است
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی سبلان ما ، شهید اشرف آزادی، یکم بهمن 1341 در روستای عسکرخانلو از توابع شهرستان گرمی به دنیا آمد. پدرش عزیز و مادرش ننه خانم نام داشت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. نهم مرداد 1362، در مهران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپار به سر و پا شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای آق مزار پارس آباد واقع است. در فرازی از وصیت نامه این شهید عزیز می خوانیم: و ...
ویژه برنامه روز ولادت امام حسین (ع) در حرم مطهر رضوی برگزار شد
، به عاشقانه ترین شعر ها نشان من است همیشه در پی توصیف عشق می گشتم، که عشق نقطه ی آغاز داستان من است همه قبیله ی من عالمان دین بودند، کنون ببین که جنون سهم دودمان من است به فکر واژه ای از جنس عاشقی بودم، سین گفتی و گفتم حسین جان من است حسین گفتی و آتش گرفت ابیاتم، که یاد خون خدا آتش نهان من است شراره ای است که پنهان نمی شود، در دل حرارتی است که در سینه میهمان من است ...
قهرمانان من؛ از ماتریکس و کاکرو تا چمران
دوره ای که قیافه برایم موضوع شد، دبیرستانی بودم. قهرمانم شخصیت اوّل ماتریکس بود. یک جوان عاطل و باطل که تصادفی درگیر یک دنیای پیچیده شده و مجبور شده بود دنیای بیخود گذشته اش را ر ها کند. ماتریکس وارد دنیای جدیدی شد که باید نجاتش می داد؛ دنیایی که سلوک ویژه ای هم می طلبید. عاشق رزمی بودم. آنچه مرا مجذوب شخصیت های این چنینی می کرد، سادگی، اقتدار، تسلط و سکوت بود. خوش تیپی را هم بهش اضافه کنیم. یادم هست 18سالم بود که پول هایم را جمع کردم تا یک عینک آفتابی شبیه همانی که در ماتریکس بود، بگیرم و در آفتاب و سایه بزنم تا خفن شوم. وقتی راه می رفتم احساس می کردم زمین زیر پایم می لرزد و همه نگاهم می کنند و با انگشت نشان می دهند و می گویند: اِ اینو نگاه کن، همون ماتریکسه گاهی این قدر در نقشم فرو می رفتم که می خواستم دستم را جلویم بگیرم و زمان را نگه دارم. وقتی دبیرستانی بودم، یک اتفاق متفاوتی در مدرسه مان افتاد؛ مسئولان اعلام کردند برای یک هفته، ظهر ها کلاس ها تعطیل است و مراسم داریم. ما خوشحال از اینکه چند تا کلاس را می پیچانیم، بعد از نهار می رفتیم داخل نمازخانه می نشستیم. اسم مراسم هفته شهدا بود. مدرسه مان 65 شهید تقدیم جنگ کرده بود. این مراسم، بزرگداشت این شهدا بود. بعضی هایشان در همان زمان مدرسه شهید شده بودند. از پانزده ساله داشتیم تا بعضی ها که وارد دانشگاه شده بودند و سال های اوّل دانشجویی شان، جبهه رفته بودند. خلاصه همه جور شهید داشتیم. مثلاً، سه تا از شهدا را منافقین در خانه هایشان به شهادت رسانده بودند. بین این شهدا پنج تا شهید خیلی معروف و اثر گذار بودند. از بچه های نخبه شریف بودند و اگر اشتباه نکنم در والفجر 8 به شهادت رسیده بودند. بین همه شهدا، شهید بلورچی را هنوز یادم هست. چهره اش، کلامش، اقتدارش و جذبه اش. یک فیلم از جلسه هفتگی شان برایمان گذاشتند. اوّل بچه ها داشتند شوخی می کردند و مسخره بازی درمی آوردند. شهید بلورچی که صحبتش را شروع کرد، همه ساکت شدند. دست یا پایش مجروح بود. ماجرای مجروحیت اش را که تعریف می کرد، تمام مدت سرش پایین بود. با آرامش و اقتداری سخن می گفت که همه را شیفته خودش کرده بود. می گفت: زمانی که صدای سوت انفجار رو شنیدم، ندایی آمد که می خوای بری یا بمونی. لحظه ای درگیر شدم که خب من یه سری کار ها دارم و تکلیفم اینه که خدمت کنم و ... در همین حین به زمین افتادم و مجروح شدم. کسانی که می روند، انتخاب کردند. باید حواسمون باشه اگه انتخاب نکرده باشیم و آماده نباشیم ما رو نمی برند. بعدش هم یکی از بچه ها برای یکی از همکلاسی های شهیدشان روضه خواند. شهید بلورچی کسی بود که دفترچه محاسبه نفس داشت. همیشه شخصیتش برایم موضوع بود. یک شهید دیگر هم، مرا خیلی درگیر کرد. این یکی را مدیون حضرت عبدالعظیم حسنی هستم. مدت ها بود که می گفتم برای اینکه خدا مرا ببخشد، باید یک بار خودم پیاده بروم شاه عبدالعظیم. نمی دانم در آن عالم نوجوانانه خودم چه فکر می کردم، ولی عالم ساده و قشنگی بود. الآن دیگر گمش کرده ام. یک روز بالأخره عزمم را جزم کردم و پیاده راه افتادم. برای مسیر طولانی ام، کتابی برداشتم که بیکار نباشم. کتاب نیمه پنهان ماه، چمران از نگاه همسرش غاده. آنجا من غرق شدم. احساس کردم، این هدیه حضرت عبدالعظیم حسنی بود به من یا شایدم خود خدا. بالاخره همه این لحظات گذشت وقتی وارد عالم هنر شدم. در مدرسه، من معروف بودم به فیلم بینی، ولی واقعیتش را بخواهید نصف فیلم هایی که برای بچه ها تعریف می کردم، هنوز به ایران نیامده بود و من از روزنامه ها و مجله ها داستانش را می خواندم و برای بچه ها تعریف می کردم. دوستانم هم می گفتند: چقدر خفنه! همه فیلم ها را هنوز روی پرده هست، دیده همین برچسب ها باعث شد جدی جدی وارد عالم سینما و فیلم سازی شوم. دوست داشتم یک فیلمِ اثرگذار مثل ماتریکس بسازم؛ اما همه چیز جور دیگری پیش رفت. بچه های برگزاریِ مراسم هفته شهدا گفتند: تو که بلدی فیلم بسازی بیا برای این برنامه فیلم بساز. منم خیلی جدی نگرفتم، ولی گفتم مرامی هم که شده، برای رفیق هایم و به خصوص شیخ که بزرگ دوره مان و البته مسئول هفته شهدا بود یک فیلم بسازم. فیلم که تمام شد بچه ها گفتند: بیا برای هفته مهدویت فیلم بساز. بعد هم برای سفر های جهادی و دوباره هفته شهدا .... دیگر نتوانستم فیلم ساختن با این موضوعات را ر ها کنم. قهرمانانی که من در بچگی انتخاب کردم، جالب و جذاب بودند، اما زورشان خیلی کم و قدشان خیلی کوتاه بود. به اندازه یک ربع، یک ساعت یا نهایت چند ساعت من را سحر می کردند، ولی بعدش هیچ. در اواخر نوجوانی این قدر سرم شلوغ شد که دیگر وقتی برای بازی فوتبال هم نداشتم، چه رسد به دیدنِ تکنیک های نمایشی فوتبالیست ها. عینک آفتابی ماتریکسی هم که گرفته بودم گم شد. خیلی از قهرمان های دیگر هم که عکسشان را روی دیوار اتاقم یا دفترهایم چسبانده بودم، پاره و تمام شدند اما قهرمان های هفته شهدا من را انتخاب کردند؛ من را وارد دنیاهایی کردند که اصلاً تصورش را هم نمی کردم. قهرمان های هفته شهدا خیلی زورشان زیاد بود. بعد از چند سال سفری به لبنان برایم پیش آمد. یک قهرمان قوی دیگر سروکله اش پیدا شد؛ مصطفی چمران او قهرمانی برای تمام آدم ها و خودِ من بود. این بار واقعاً غرقش شدم؛ غرق زندگی پرماجرایش در آمریکا، لبنان و کردستان. درباره او مستند ساختم و به نیتش کارهای زیادی انجام دادم. آرزو می کنم قهرمان های پر زور و قدبلند، شما را برای دوستی انتخاب کنند ... یادداشت: احمدرضا اعلایی، کارشناس تربیتی قهرمانانی که من در بچگی انتخاب کردم، جالب و جذاب بودند، اما زورشان خیلی کم و قدشان خیلی کوتاه بود. به اندازه یک ربع، یک ساعت یا نهایت چند ساعت من را سحر می کردند، ولی بعدش هیچ. ...
اعمال مخصوص شب سوم شعبان تولد امام حسین علیه السلام
و منزلت مرا در بین فرشتگان به من باز گرداند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که ضمن دریافت تهنیت و تحیت الهی از جبرییل، از شهادت حسین (علیه السلام) آگاهی یافته بود، فرمود: قاتل حسین از امت من نیست؛ و من و خداوند متعال از ایشان بیزار هستیم. به دنبال این، حضرت نزد فاطمه زهراء (علیها السلام) آمد و خبر شهادت ریحانه خود را به دخت گران قدرش داد، زهراء علیها ...
برگ های کمتر خوانده شده از زندگی امام سوم/ پیامبر(ص) درباره امام حسین(ع) چه گفته است
؛ اینجاست که آنها از مباهله صرف نظر کردند و مصالحه کردند و حاضر شدند جزیه بپردازند. باز ترمذی و ابن باجه و احمد حنبل گزارش کردند رسول خدا(ص) فرمود: حسین(ع) فرزندی از فرزندان من است و هر کس مرا دوست دارد باید حسین(ع) را دوست داشته باشد. جایگاه امام حسین(ع) نزد پیامبر(ص) را این حدیث مشخص می کند. در روایت دیگری آمده است احب الله من احب حسینا یعنی خدا دوست می دارد کسی که حسین(ع) را دوست بدارد. باز ...
اشعار ولادت امام حسین (ع) و حضرت عباس(ع) و امام سجاد(ع)
خبر از نزد سلیمان آمد . . . مژده ای دل خدای عشق رسید شاهدان را لقای عشق رسید جان به پایش کنید قربانی عاشقان خونبهای عشق رسید . . . . بوی گلهای بهشتی ز فضا می آید / عطر فردوس هم آغوش صبا می آید نوگل مصطفوی، زینت باغ علوی / مظهر پنج تن آل عبا می آید نام تو را دوای درد است حسین بی یاد تو بین که چهره زرد ...
مدیر بانک هم شهید می شود!
شیعه نشین نبل و الزهرا رو باید آزاد می کرد. فرمانده بود. رفت و با گردان خوزستان، 90 هزار اسیر رو آزاد کردن. اون هم بعد از چند سال محاصره. بابا خیلی خوش حال بود. ما باهاش حرف زدیم. من، مامان، حسین و مجتبی. شهید کیهانی دوست نزدیک بابا بود. می گفت وقتی نبل و الزهرا رو از دست داعشی ها آزاد کردیم و ما هنوز زنده بودیم، از شهادت ناامید شدم. رفتم پیش حاج علی محمد و با گلایه گفتم حاجی، جا موندیم که! اما خبر ...