بزن بهادری که به عشق امام خمینی(ره)، عارف شد +تصاویر
سایر منابع:
سایر خبرها
یک بام و دو هوا!
حجت الاسلام مجتبی لطفی، از شاگران و مسوولان دفتر مرحوم آیت الله منتظری در یادداشتی تلگرامی نوشت: تابستان سال 83 در یکی از کوچه های منتهی به دفتر آیت الله منتظری با دو اتوموبیل از نیروهای اطلاعات قم محاصره شدم. آنان قصد بازداشت مرا داشتند و هنگامی که از آنها حکم بازداشت خواستم، کاغذ کوچک معمولی به اندازه نصف کف دست که دست نوشته دادستان وقت قم بود را نشانم دادند! تا فردایش ...
روایت دوشکاچی از عملیات مرصاد
دو تکه پنبه در گوش هایم گذاشته بودم، ولی از آن ها خون جاری بود. لباس هایم خیس عرق شده بودند. بعد از سه چهار ساعت تیراندازی، به بچه ها گفتم: برام نوار بیارید بالا. اما بچه ها گفتند: دیگه فشنگ نداریم، تمام شد! با ناراحتی به جعبه هایی که پایین تر از سنگر بودند، اشاره کردم و گفتم: پس اون همه فشنگ چیه؟ گفتند: تمام شدند، چیزی نداریم! حرف آنها را باور نکردم. با خودم گفتم که شاید می خواهند سربه ...
امیرحسین اصلانیان: خط خوردن عابدزاده از تیم ملی به خاطر بحث کاپیتانی بود و به همین علت او را نبردند
.... آقای عابدزاده هم افتخار ایران بود و هم خیلی دوستش داشتم. آدم وقتی به کسی که دوستش دارد گل می زد، جای خوشحالی دارد. فردا که اسامی را انتخاب می کردند، نه من و نه احمدرضا عابدزاده دعوت نشدیم. مرحله بعد که من و آقای عابدزاده همدیگر را دیدیم، رختکن پرسپولیس بود. تا مرا دید یاد آن صحنه ها افتاد و کمی ناراحت شد و گفت :” آمدی سانتر کنی، توپ گل شد و ما را خط زدند.” گفتم ببخشید منظوری نداشتم. خط خوردن ...
نجات دختر جوان از فرجامی تلخ!
کردند و همسایه ها به خاطر عربده کشی های پدرم و فحاشی های زشت او ناراضی بودند. رفتارهای پرخاشگرانه پدرم به جایی رسید که یک بار قصد داشت مرا به خاطر یک خطای کودکانه با سیم تلفن خفه کند که مادرم وحشت زده سر رسید و نجاتم داد. با وجود این باز هم پدرم بود، او را دوست د اشتم. خلاصه 9 ساله بودم که پدرم دستگیر و زندانی شد. چند ماه بعد هم مادرم از او طلاق گرفت و من زندگی جدیدی را در خانه پدربزرگم آغاز کردم ...
حمیداوی: شهرخودرو صدرنشین هم بود، خواهان لغو لیگ می شدم
نشده است. حتی خودمان هم به AFC ایمیل زده ایم تا ببینیم ماجرا چیست. *گفته شد که ادامه مسابقات این فصل لیگ قهرمانان آسیا ممکن است به صورت متمرکز در قطر انجام شود، برای این موضوع آمادگی دارید؟ مشکلی وجود ندارد. اتفاقا خودم چنین طرحی برای لیگ خودمان ارائه دادم و گفتم بازی ها به صورت متمرکز در یک شهر سفید برگزار شود اما کسی به این موضوع اشاره نکرد و همه می گویند حمیداوی میخواهد لیگ ...
داستان داوری که از آلمان به ایران آمد و روی خوش ندید!
دلایلی ایشان به این مسابقه نرسید. من داور وسط شدم. قضاوت خوبی داشتم تا حدی که پیش خودم می گفتم فردا تیتر رسانه ها خواهم شد، اما یکباره همه چیز به هم ریخت. یک خطای واضح صددرصد میانه زمین را برای نفت آبادان نگرفتم و بازیکن صباباتری همان توپ را گرفت و از فاصله 35 متری وارد دروازه حریف کرد. واقعا تصمیم اشتباهی بود و البته از بدشانسی من بود که این بازیکن از چنین فاصله ای توانست گل بزند. در ...
افرادی که می خواستند از پشت بام مسجد فرار کنند با کتک به پائین پرت می شدند/ پاسبان مرتب به آیت الله ...
به گزارش شیرازه ، دکتر محمدرضا سپهری عضو هیئت علمی دانشگاه شیراز خاطرات خود در 15 و 16 خرداد42 را اینگونه بیان می کند: پیام مهم آیت الله محلاتی دانش آموز پنجم ریاضی (یک سال قبل از دیپلم) بودم. در دبیرستان شاپور درس می خواندم. عصر 15خرداد 42 بود که خبر پیچید که آیت الله خمینی دستگیر شده است. در آن ایام ستاد مبارزاتی مردم، حول محور امام، در مسجد جامع عتیق، مسجد آیت ...
تیر خوردم، عاشق تر شدم/ لحظات ناب با حیوانات وحشی و خزنده های سمی
هم به کندی می گذشت، سخت و تلخ همراه با درد، خودم بودم و خودم مگر آنتن هم می داد که به دادم برسند؟ باورم نمی شد داشتم پایم را از دست می دادم. ساعت ها به انتظار نشستم، نشستن که نه، نالیدم. در آن ساعات به همه چیز فکر می کردم، همسرم چقدر می گفت کارت سخت است و خطرناک و من می ترسم، اما من عاشق کارم بودم و همه این سختی ها را به جان خریده بودم، محیط بان بودم و این مشکلات هر لحظه امکان داشت ...
بلایی که سر زنان آسیب دیده در جنوب تهران می آید
...> اعتیاد تا قبل از شوش سیاه هست اما تاریکی واقعی از شوش شروع می شود... "از دست کتک های پدرم، بعد از 20سال به خانه مادرم گریختم اما شوهر مادرم مرا بیرون کرد و از آنجا بود که آواره جاده ، تهران و شوش و سیاهی ها شدم ..." این را وقتی روبه روی ما نشست تا از روزهای زندگیش بگویید ، گفت. دختری 22 ساله که وقتی آمد خط چروک بر صورت نداشت و حال صورتش تکیده شده است. شوهر مادرم 30 ...
ماجرای عکسی که حضرت آقا سراغش را گرفت +عکس
شهید شد ما رفتیم خانه شان برای شرکت در مراسم. خانمش را که می دیدم حس می کردم خودم را می بینم. در مراسم سوم آنقدر این حس در من قوی شد که به اسماعیل زنگ زدم گفتم مرا برسان خانه خودت برگرد از بس حالم بد شد. حس می کردم این اتفاق یک روز بالاخره برای من پیش می آید و نرگس من هم مثل بچه های شهید سلطانی می شود. شهید خانزاده هر وقت سر مزار شهید سلطانی می رفت حال و هوایش عوض می شد و شش ماه بعد او هم شهید شد ...
از روزی که به خواستگاری میهمان غریبه بله گفتم زندگی ام تباه شد
نتوانستند مسافرخانه ای برای اقامت چند روزه پیدا کنند، این بود که پدرم مسافرانش را به منزل آورد و ما چند روز از آن ها پذیرایی کردیم. پدرم نیز در این مدت بدون دریافت پولی، آن ها را به تفرجگاه ها و مراکز دیدنی مشهد برد. حدود دو سال از این ماجرا گذشته بود که روزی همان خانواده به همراه پسرشان به منزل ما آمدند و از من خواستگاری کردند. پدرم که مدعی بود در طول همان چند روز آن خانواده را شناخته است، بدون انجام ...
غم فقدان امام، همچون از دست دادن عزیزانمان سنگین بود/ داغ نبود امام خمینی، با رهبری امام خامنه ای فروکش ...
عزای امام به گریه نشستم. این شهروند قزوینی اذعان کرد: امام برای ما حجت تمام بود. رساله و کتب زیادی از ایشان داشتم و دارم به قدری امام را درک کرده بودم که هضم رحلت ایشان برایم قابل تحمل نبود. با خودم می گفتم که هیچ چیز نمی تواند این بار سنگین را از دوشم بردارد. وی ابراز کرد: برای جبران بخش کوچکی از زحمات امام راحل در تمام مراسم های ایشان شرکت می کردم، در آن زمان مرحوم آیت ...
خانه ما بیمارستان است
، رومینا هم که رشته تحصیلی اش ریاضی بود کنور تجربی را امتحان داد و پرستاری قبول شد، این همان چیزی بود که من می خواستم از این رو همه تلاشم را برای اتمام تحصیل فرزندانم کردم. دو فرزندم به طور همزمان، پنج سال پیش وارد بیمارستانی که خودم مشغول فعالیت بودم، شدند و شروع به کار کردند، به جرأت می گویم بیش از هر جای دیگری در بیمارستان ارتباط داریم، گویی خانه دوم ما همین جا است. خانم مهدوی ...
بهترین گلم را به حجازی زدم
... در سال 50 در ماده 200 متر سرعت و 5000 متر استقامت که در فضای باز برگزار شد مقام دوم آموزشگاه های تهران شدم و البته در 100 4 امدادی مقام نخست را کسب کردم. اولین اتفاق فوتبالی شما در چه سالی رقم خورد؟ در همان سال (1350) با تیم منتخب دبیرستان مان که نراقی نام داشت عنوان سوم آموزشگاه های تهران را به دست آوردیم و بعد توسط نادر لطیفی برای مسابقات اموزشگاه های ایران دعوت شدم ...
حجازی: جوانان فرانسوی علف های زیرپای امام را برای تبرکی جمع آوری می کردند
اشک بر گونه آنها سرازیر شد، گفتند آقای حجازی ما باغچه ای در خانه داریم و می خواهیم از این علف هایی که امام خمینی بر روی آن قدم گذاشته را برای تیمن و تبرک برای باغچه خود می بریم. معاون دانشگاه آزاد اسلامی بیروت گفت: پس از پیروزی انقلاب و بازگشت امام خمینی از فرانسه به قم به همراه پدرم و چهل نفر از علما به قم رفتیم و روز نوروز برای دیدار امام مشرف شدیم، بنده جوانی بودم که مسئول تصویر ...
یتیمانی در فقدان پدر دور از وطن ماتم گرفتند
، تا صبح آن روز شوم، سه شنبه 14 خرداد 68 ، اصلاً آن روز از اول صبح حالمان خوب نبود و سازمان ناکوک بود، نمی دانم چرا و روز خوبی نبود از همان اول وقت به هم گیر می دادیم، یادم هست هوای گرم رمادی شرجی بدی داشت، نفس بالا نمی آمد عزا گرفته بودم که چطور بهداری را بشورم چون معمولاً وقتی شرجی می شد کمتر کسی برای کمک به من می آمد، آب را باید با سطل از آخر اردوگاه می آوردم و در این وضعیت دست تنها می شدم، برای ...
جانباز شیمیایی که در اوج کرونا جهادگر شد + تصاویر
. به فرمان امام خمینی (ره)، راهی خط مقدم شدم. نزدیک دو سال مهمان جبهه ها بودم. یک روز که از جبهه برگشته بودم، عکسم را بین شهدای هوانیروز دیدم! شهید شده بودم و خودم خبر نداشتم. چه سعادتی! با خنده به یکی از دوستانم در هوانیروز که سرباز عقیدتی سیاسی بود، زنگ زدم. گفتم برادر! من شهید نشده ام. من زنده ام. عکس مرا از بین شهدا بردارید. نذری که از روزهای جنگ شروع شد اواسط جنگ بود. سال 1364 ...
این پرستار می خواهد گمنام بماند +عکس
ساخته بود تداعی کننده مرگ بود. دو نفر از همکارانم همان روزهای اول از شدت ترس، ترک کار کردند. یکی از پرستاران هم کودک یک ساله داشت و این موضوع را توجیهی برای نماندنش کرد و رفت. 5 ماه بود به بیماری "ام اس" مبتلا شده بودم و تا آن روز هیچ کدام از مسئولان بیمارستان از بیماری ام خبر نداشتند،اوایل بیماری،چند روز به دلیل شرایط بد جسمی در بیمارستان دیگری بستری شدم اما اجازه ندادم هیچ کس بفهمد ...
ورزی: ساختن سریال درباره امام خمینی (ره) توفیق الهی بود/ شباهت بازیگرمان به امام(ره) برخی را شوکه کرد
قرار است شخصیت امام را بازی کند. روز اول که تئاتر را دیدم و تمام شد دو روز فکر کردم و بعد به آقای دژاکام گفتم که می خواهم دوباره برای دیدن تئاتر شما بیایم و او خیلی تشکر کرد از این حیث که خیلی ممنونم دوباره می خواهی تئاترم را ببینی و به او گفتم اگر امکان دارد صندلی سمت راست سالن تئاتر شهر را به من بده. دفعه اول صندلی وسط نشسته بودم. برای بار دوم به سالن تئاتر شهر رفتم و روی صندلی سمت راست ...
آزادی گنجشک به خاطر امام خمینی تا دختر ناشناسی که خبر فوت امام را داد
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از قم فردا، با توجه به محبوبیت امام خمینی(ره) در میان مردم نه تنها ایران بلکه میان همه آزادی خواهان جهان روز رحلت ایشان یکی از سخت ترین روزهایی بود که در خاطر همه باقی مانده است قم فردا با برخی از شهروندان قم در خصوص خاطرات روز رحلت امام خمین(ره)به گفتگو نشست. فریبا میرزایی شهروند قمی در این زمینه در گفتگو با خبرنگار قم فردا اظهار کرد: روزهای ...
راه امام خمینی راهی است که امام محمد باقر (ع) آرزویش را داشت
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از ساری، شهید میر رمضان اسماعیل پور علمداری فرزند میرحسن در تاریخ 22 آذر 1339 در بابل به دنیا آمد و در تاریخ یکم آبان 1362 در مریوان به شهادت رسید. وصیت نامه شهید میر رمضان اسماعیل پور علمداری : بسم الله الرحمن الرحیم این نوشته ها را به تنهائی و با فکر آرام و با آسوده و در دل شب ...
رحلت امام خمینی (ره) داغی بر قلب خرداد
را باز کنم، از جوانی که آنجا ایستاده بود پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ چرا مردم بر سر و صورتشان می زنند؟ شنیدن این خبر که امام دار فانی را وداع گفتند برایم به قدری تلخ بود که هنوز در خاطرم باقی مانده است، احساس کردم سرم گیج می رود و دیگر چیزی نفهمیدم، چون دیابت داشتم دچار افت قند شده بودم و فقط یادم است که در بیمارستان چشم هایم را که باز کردم دیدم که همه سیاه پوش هستند و خودم هم فقط گریه می کردم. ...
آرمانهایی که به حرمان بدل شدند
بودند و بلاتکلیف. سلام گفتم و پرسیدم: چه خبرشده؟ راسته ماجرا؟ نصیری نهان روشانه درآمد که: حال امام خوش نیست. عصبانی شدم و گفتم: مدت هاست که حالش خوش نیست. برای همین نصف شب ما رو زابراه کرده ای؟ هنوزهم نفهمیده ام که چرا با اینکه دنبال من فرستاده بود سعی درمخفی نگهداشتن خبر داشت. خشمگین از اتاق شیشه زدم بیرون و با شتاب به راه افتادم که برگردم خانه، که شاپورکاظمی گریان خودش را به من رساند و گفت: ولش کن ...
ماجرای جالب بوکسور شدن بازیگر زن ایرانی
. چشمهایم باز می شود. همزمان باید تاکتیک را هم به تکنیک در مبارزه اضافه کنم ..." اما اینکه چطور یک بازیگر چنین مسیری را انتخاب می کند نیز می تواند جالب توجه باشد:" 5 سال پیش قراربود نقش دختر رزمی کار را بازی کنم ، گفتم خودم می روم مشت زدن را یاد می گیرم و در حین یادگیری بود که عاشق کاراکتر شدم. من تازه با یک وجه از وجود خودم روبرو شدم. جامعه، خانواده، پدر و مادرم و زندگی از من یک جنگجو ساخته ...
رفتارهای امام از نگاه عضو تیم پزشکی
انگار که آرام تر از قبل باشد مشغول کار خودش بود. انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده. امام گفت: نگاه کن یک روز کارهمه ما در اتاق سی سی یو تمام شده بود. همه داشتیم از اتاق بیرون می رفتیم. من آخرین نفری بودم که خواستم از اتاق بیرون بروم که ناگهان صدایشان را شنیدم. مرا با لحنی بسیار زیبا صدا کردند. کلامشان این بود:" نگاه کن" اینگونه صدا زدند. بعد نکاتی را فرمودند که به دفتر منتقل کنم ...
داستان مبارزه زنی به نام تنتا با کرونا
است و بعد از دو روز با تنگی نفس شدید در بیمارستان بستری شدم و حتی کار به جایی رسید که اصلاً نمی توانستم نفس بکشم. به من اکسیژن وصل کردند. این زن جوان با اشاره به مشکلات این روزهای خود از بی خوابی و سردرد شدید تا بدن درد و سرفه عنوان کرد: حدوداً 16 روز در بیمارستان بستری بودم چون بیماری من از نوع حاد بود. روزی که به بیمارستان رفتم به اندازه ای حالم بد بود که در ماشین به من اکسیژن وصل کردند تا ...
روایت روز رحلت فرمانده از زبان یاران در گهواره
دوران جنگ هفت بار مجروح و سه بار اسیر شدم اما توفیق ملاقات امام را نداشتم با حزن و اندوه به خواب رفتم در عالم خواب حضرت امام را دیدم ایشان گفتند ناراحت نباش من را ملاقات می کنی . برای مراسم تشییع و تدفین حضرت امام راهی مصلای تهران شدم، انگار تهران روز محشر بود از خیل عظیم مردم، جمعیت را که دیدم با خودم گفتم هنگام وداع هم نمی توانم امام را زیارت کنم اما دلیل خوابی که دیده بودم چه بود؟ در ...
یک لژیونر فرهنگی!
...، باقری محو شد، و باز ما شدیم و دشواری یک سوال! و پس از مدتی باز بعد از شنیدن کلمه ی ایرانی، همان خنده های مصنوعی و سکوت و نگاه های سنگین بر سر ما سایه انداخت و حس خوشایند غرور، به دست فراموشی سپرده شد، درست مثل فیلم های کلاسیک هامفری بوگارت به آرشیو خاطره ها پیوست. *** سال ها گذشت؛ آونگ خوردن روی موج و دریا و اقیانوس ها را رها کردم و در خشکی گرفتار کار و زندگی شدم. در ...