روایت یک پرستار از برزخ کرونا: جدال بین مرگ و زندگی
سایر خبرها
حتماً این بار تو دعوتی بودی
.... برادر جان! یادت هست، نزدیک چهلم آقامجتبی تهرانی بود. زنگ زدم گفتم روح الله! دستم زیر ساطور است. دارم یک کتابچه برای چهلم آقا مجتبی تولید می کنم. مطلب کم دارم. می توانی همین الان بنشینی یک یادداشت مفصل بنویسی. منتظر بودم که مثل همیشه ناز کنی و اما و اگر بیاوری و آخرش هم وعده سر خرمن بدهی. اما انگار اسم آقامجتبی کار خودش را کرده بود. گفتی همین الان می نویسم می فرستم. گوشی را که قطع کردم ...
حاج کمال آچار فرانسه خیابان شهدا/ پیری که شیدای سیدالشهداست
شود اجازه میدهم استکان ها را بشورد، حاج کمال خنده ریزی کرد و سرش را تکان داد: راستش من دانش آموز تنبلی بودم اما از خیر شستن استکان ها هم نمیتوانستم بگذرم، چه کنم چه نکنم تا اینکه فکری به ذهنم رسید. پولک هایی را که روی زمین افتاده بود جمع کردم، پس تصمیم گرفتید که درسخوان شوید؟ حاج کمال با دست روی پیشانی اش زد: نه بابا جان، با خودم گفت درس که نمیخوانم اما خدمت که میتوانم بکنم ...
سهم من از عاشقی ؛ خاطراتی که تنها با انگشت سبابه نوشته شده
خوام زودتر خوب بشم برم خونه مون. می خوام دوباره برم جبهه. چرا از میونِ این همه رزمندۀ زخمی، فقط من یکی باید این جوری باشم؟ این چه جور مجروح شدنیه که دست و پام سالمه، اما نمی تونم حرکتشون بدم؟ بعد از لحظاتی، به خاطر قهر کردنم، از خدا عذرخواهی می کردم. خودم را به دست مصلحت اندیشی اش می سپردم و می گفتم: خدایا، راضی ام به رضای تو. دوباره، ساعتی بعد، چنان غمگین می شدم که انگار ...
هرطور صلاح است آقای سردبیر!
داداش جان! هر طور صلاحه... من برای بی برادر نشدن همه کار کردم؛ به در و دیوار زدم، دعوا کردم، منت کشیدم، حتی پارتی بازی کردم... روضه گرفتم، نذر کردم، قربانی کردم؛ اما مثل همیشه زورم به تو نرسید. تو انگار دلت با دنیا نبود. شاید من هم جای تو بودم آغوش باز ارباب را به همه دنیا و مافیها ترجیح می دادم. حالا اگر قرار بر ماندن نیست، اگر قرار به زیارت ارباب است، اگر قرار به پر کشیدن است، هرطور صلاح است آقای ...
خداحافظ رفیق
40سالگی نرسیده بود و اول راه بود. با شناختی که از منش و روش زندگی اش دارم، اطمینان دارم که بهشتی است. درگذشت او را به خودم، همه همکاران روزنامه نگار و مهم تر از همه به خانواده ارجمندش تسلیت عرض می کنم. حقش نبود علی عمادی| راستش دستم نمی رود بنویسم. دلم رضا نیست. اصلا چه بنویسم؟ به همین راحتی بنویسم که رفیقی بود و حالا نیست. مگر می شود؟ تا همین چند روز پیش، حرف و گپ و پیام و قرار ...
اسدی: قدرت سر زنی، هدیه بزرگ دایی به من بود
...، بحث لژیونر شدنش برای فصل بعد و مسائل مختلف دیگر صحبت کردیم که او به سؤالات همشهری ورزشی پاسخ داد. فصل جاری تا اینجا برای تو چطور بوده؟ آیا از همه چیز راضی هستی؟ خیلی خوب بوده و من تجربیات خوبی را از بازی در تراکتور به دست آوردم. از بازی در این تیم لذت می برم هر چند که در خیلی از بازی ها در پست تخصصی خودم یعنی هافبک دفاعی بازی نکردم. من براساس نیاز تیم در خیلی از بازی ها به ...
روز عشق بچه شیعه ها
...، تعداد روزهای کمی را با هم گذرانده بودیم. همه چیز را باید با ماموریت های علی هماهنگ می کردیم؛ هر بار که می آمد، بخشی از خریدهای عروسی را انجام می دادیم و باقی را می گذاشتیم برای بعد. راستش من خیلی دربند خریدها نبودم دلم می خواست تمام ساعاتی که هست باهم حرف بزنیم. از گفت و گوهایی که بینمان صورت می گرفت لذت می بردم. هم درمورد دغدغه هایمان حرف می زدیم و هم چیزهای تازه ای از هم یاد می گرفتیم. همیشه ...
نگاهی به مجموعه نامه های خصوصی کیارستمی که به تازگی منتشر شده است
...: پروین جان خبر خوشحال کننده ای برایت ندارم جز اینکه کار ساختمان خوب پیش می رود. امروز عصر دم در خانه صادق ایستاده بودم که ایرج آمد. ایرج کلانتری. نمی دانی چقدر تعریف می کرد. واقعا هم قشنگ شده است... پروین جان دست هایم تاول زده است، ولی در عوض تخت خیلی خوبی برایت درست کرده ام. کاش بودی خودت در انتخاب رنگ موکت یا رنگ دیوارها، یاری می کردی. حالا باز فکر کن و برایم بنویس... مخلص انجام ...
روایت یک آگهی جذاب روی سایت دیوار؛ فروشنده 10 هزار جلد کتاب نفیس
دکان و پیشه خود را سوخته ایم. دیوانگی جزئی از ادبیات است و من هم مستثنی نیستم. ادبیات محض را تمام کردم و دوباره دانشجوی ادبیات ملل شدم. ادبیات برای من شبیه به یک معشوقه است. وقتی به عنوان حسابدار جایی مشغول به کار شده بودم، هر بار از سر کار بیرون می آمدم فکر می کردم خوب است یک لیوان آب انار شش هزار تومانی بخرم اما دست آخر پشیمان می شدم. با خودم می گفتم جمعه می توانم با آن دو کتاب بخرم. ...
و رجایی عفوک.../ دلنوشته های اهالی رسانه در سوگ روح الله رجایی
، تیزبین... یک گره عجیب؛ یک بغض ناجور درست کردی در گلوی ما که انگار الان داریم دسته جمعی خفه می شویم... تازه هنوز شوک زده ایم. خواب زده ایم. این حال ماست تازه... حسام و شهاب و نرگس بی تو چه کنند؟ آخر روح ا... جان... این همه حرف زدیم... این همه راه نرفته... هزار باده ناخورده... پس قرارها را چه شد؟ چرا روزگار چنین است؟ چرا نیستی تو؟ بچه ها گفتند روح ا... دلش طاقت سال بی محرم... بی روضه... بی اربعین ...
رضا قوچان نژاد: دلم برای فوتبال تنگ شده است
...، کرونا بر کل دنیا از جمله بر فوتبال، اثرگذاری کاملا منفی داشت؛ اما کم کم تمرینات باز شده است. خیلی از لیگ ها دوباره شروع شده اند، من هم منتظرم تا دوباره فوتبال شروع شود. دلت برای فوتبال تنگ نشده است؟ معلوم است که دلم خیلی تنگ شده است. مانند همه فوتبالیست هایی که الان نمی توانند بازی کنند، من هم همین طور دلم خیلی برای فوتبال تنگ شده است؛ به ویژه برای مسابقات رسمی. ...
بخشش قاتل 12سال بعد از جنایت
عذاب وجدان به پایتخت بازگشت و خودش را معرفی کرد. متهم 26ساله در بازجویی ها به قتل اقرار کرد و گفت به هیچ عنوان قصد کشتن دوستش را نداشته است، اما همه چیز در یک لحظه رخ داد. وی گفت: مدتی بود که متوجه شده بودم دوستم (مقتول) در دام اعتیاد گرفتار شده است. چون خودم کراک می کشیدم و می دانستم مواد زندگی آدم را نابود می کند، دلم نمی خواست دوستم سرنوشتش شبیه من شود. چون به تازگی شروع کرده بود به مصرف مواد ...
هنوز امید هست
، سختی دیدم، اشک ریختم، نشد، نرسیدم! اما هنوز زنده ام.. میخواهم بگویم هنوز هم انگار آغوشِ خدا را باز می بینم، میدانی؟ فکر می کنم آن لحظه که امیدم ناامید بشود باخته ام! و تا وقتی نفس می کشم هنوز امید هست.. و امید دارم که "بشود" حالا هرطور که خودش صلاح میداند، بَدِ ما را که نمی خواهد قربانش بشوم.. خوش ندارم شرح دل بدهم به غیرِ دلدار، اما این ها را هم نوشتم برای شمایی که شاید می خوانید و هم درد باشید و ناامید و خسته.. سید مصطفی موسوی میدان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه) 28 تیرماه 1399 ...
خاطرات احمدپورمخبر از زبان خودش؛ از رفاقت با تختی تا درگیری با فرمانده ارتش شاهنشاهی!
دست مردم فرار می کنند چون از اول بین مردم نبوده اند؛ حالا زده و هنرمند شده اند و از مردم می ترسند. من در خیابان گدا می بینم، پیشش می نشینم. نمی تواند حرف بزند اما با اشاره می فهماند که من را در تلویزیون دیده. بوسش می کنم. احترام می گذارم شاید دعا کند خدا مارا ببخشد. کار جدیدی پیشنهاد نشده؟ نه اما انگار قرار است دوباره برای ماه رمضان عطاران کار کند. اگر به جز ...
در سوگ معلم
...، خبری است که چند روز پیش در صفحه روح الله رجایی خواندم: آسیاب به نوبت است و شتر کرونا... بغض می کنم این بار و توی دلم می گویم: کور شوی کرونا... یک بار دیگر، صفحه اش را باز می کنم. زیر آخرین پست روح الله رجایی، نوشته 6 روز قبل خودنمایی می کند... حالا بهانه ای دارم که گذشته یادم بیایید.. 10 سال پیش بود انگار، سال 98. خبری از این تلخی ها نبود. ترم اول ...
مورچه لوچ از سوی سوره مهر منتشر شد
مثل خودم زیاد اشتباه می کرد. نامرد صدایم را هم خوب تقلید می کرد. سحر نشده جلوی آزمایشگاه بودم. شما بودید چه می کردید؟ زندگی ام داشت به هم می خورد. بله تصورش هم سخت است. اما بالاخره توانستم از میان آن همه جانور که صبح تا شب دور و برم پلاس بودند لو پپه بی دست و پا را گیر بیندازم درحالی که فریاد می زد دسشویی دارد. لابد می خواست دلم به حالش بسوزد و ولش کنم. نابکار! مسیر خانه تا آزمایشگاه را ...
دو بار قصاص برای قاتل زوج همسایه
را که فحش بشنوم، نداشتم، گذشته هم جلوی چشمم آمد و با عصبانیت به خانه رفتم و یک چاقو از آشپزخانه برداشتم. ابتدا یک ضربه به زن زدم. وقتی خون آلود روی زمین افتاد، ضربه دوم را به شوهرش زدم. خیلی عصبانی بودم و کنترل کارهایم دست خودم نبود. متهم گفت: بعد از قتل، آنها از دست من راحت شدند و من هم از دست آنها راحت شدم و حالا هم اولیای دم من را قصاص کنند که من راحت شوم. من باز هم می گویم با این ...
عصبانیت پسر جوان کار دستش داد
جرم برای وی کیفرخواست صادر و پرونده اش به شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد. در ابتدای جلسه دختر مقتولان در جایگاه ویژه ایستاد و برای قاتل پدر و مادرش حکم قصاص خواست. دختر جوان در حالی که اشک می ریخت، گفت من تنها فرزند این خانواده هستم و غیر از پدر و مادرم کسی را ندارم. بعد از مرگ آن ها خیلی تنها شدم و حالا هم برای قاتل پدر و مادرم درخواست مجازات قصاص دارم. متهم ضمن ...
تو هم او را نادیده نگیر!
هنوز وقتی یادم می افتد که روزگاری چقدر برای خانه و زندگی وقت می گذاشتم، دلم برای خودم می سوزد. می توانستم ورزش کنم، مهمانی بروم یا اصلا استراحت کنم. چرا باید روز هایی که بعد از 24 ساعت شیفت در خانه بودم وقتم را برای نظافت، پختن بهترین غذا و درست کردن سالاد و گاهی دسر تلف می کردم؟ انگار نه انگار که روز های کاری، شب تا صبح سر مریض خواب نداشتم. روز تعطیلم هم از صبح زود بیدار می شدم تا ساعت 3 عصر که ...
من مثبتم!
مهسا سماء/ نویسنده دلم قرص بود که همه پروتکل های بهداشتی اعلام شده را رعایت کرده ام. فرقی نمی کرد توی تاکسی یا اتوبوس، ماسک و دستکش از دست و صورتم جدا نمی شد. البته توی جاهایی که جمعیت نبود مثل اتاق کار، واجب نمی دانستم، پروتکل هم، همین را می گفت. اما شست و شوی دست مدام بود. از شروع کرونا سه ماهی گذشته بود. قبل از کرونا معروف بودم به دختر سعدی. از صبح تا شب شرق و غرب و شمال و جنوب شهر ...
اگر دوباره به دنیا بیایم باز هم پزشک می شوم 29 تیر 1399 ساعت: 13:4
...> پدرم به شدت دوست داشت ما درس بخوانیم و ما را تشویق می کرد ولی هیچ گاه فشار و اصراری روی ما نبود، برای امتحان کلاس اول پدرم فقط به مدرسه پیشنهاد داد که حالا که این قدر مشتاقانه سر کلاس می آید یک فرصتی به من بدهند و بتوانم امتحان بدهم و من خودم خیلی درس خواندن را دوست داشتم و به اجبار و فشار نبود، چیزی که جدیدا در خانواده ها زیاد دیده می شود که به شدت بچه ها را تحت فشار می گذارند که درس بخوانند. ...
از تپه های کردستان تا دشت های مشهد
در بخش ارتوپدی بستری شدم. دست پرخونم را شستند و روز بعد هم سرم را که فوق العاده کثیف بود، شستند. پرستار پرسید کجا بودی که بین موهایت همه چیز است؟ آهی کشیدم و گفتم جایی بودم که نه آبی بود نه و آبادی. در بدترین جای کردستان بودم. رئیس بخش آمد و وقتی فهمید از کردستان می آیم، رنگش عوض شد. گفت شوهر من هم آنجا مأمور به خدمت شده است. پرسیدم چه نهادی که گفت شهربانی. گفتم خیالت راحت باشد. آن ها در شهرند و ...
به نام کودکان، به کام بزرگترها!
می کنند تا کودکان. بخصوص این سنینی که این شبکه به عنوان مخاطب، هدف قرار داده است. بگذریم که بعضی داستان ها و بخصوص انیمیشن ها، اصلا برای این سنین نیست اما مرتب در حال پخش است. حالا به اینها بیفزایید اصرار به فارسی کردن تیتراژها برای بچه هایی که متوجه اسامی دست اندرکاران تولید اثر، استودیو یا سال تولید اثر یا کشور سازنده نمی شوند! ولی حتما بزرگترها نیاز دارند بدانند مثلا ساخت انیمیشن یا کارتون ...
پایان فرار قاتل مرد میانجی
ضربه ای هم به او زدم. واقعا دست خودم نبودم اصلا نمی فهمیدم چه کار می کنم. من با مقتول خصومتی نداشتم و حتی یک بار هم با او درگیر نشده بودم. او بی دلیل کشته شد و همین عذاب وجدان دارد خفه ام می کند. پس چرا فرار کردی؟ ترسیده بودم. ابتدا فکر نمی کردم که کسی در این ماجرا کشته شود. 2روز در تهران و شهریار و در خانه دوستانم بودم. بعد از 2روز که به یکی از مغازه داران محل زنگ زدم و متوجه شدم ...
روایتی غم انگیز از بخش کودکان مبتلا به کرونا
از چند دقیقه. مریض که معطل ما نمی ماند. پرستار دیگری ادامه حرف های همکارش را می گیرد: پایان شیفت خیلی خسته ایم. همین ماسکی که می زنیم خفه مان می کند. ما همه مون بچه های کوچک داریم، خانه که می رسیم اجازه نمی دهیم بچه به دو متری ما نزدیک شود. اول از همه لباس هایمان را جای جداگانه ای می گذاریم. بعد دوش می گیریم و بعدش نوبت می رسه به این که تازه بچه مون رو بغل کنیم. آنها اگرچه با عشق و ایثار برای ...
احمدرضا زنده روح: کمک های اضافه شده به کادرفنی تاثیرگذار بودند
برنده باشیم. امیدوارم هر چه زودتر بچه هایی که تستشان مثبت شده به ما ملحق شوند چون تاثیر گذار هستند و می توانند در بازی های آینده کمک کنند تا امتیازات بیشتری به دست بیاوریم. احمدرضا زنده روح هافبک گل گهر در مورد ادامه کار این تیم در لیگ برتر گفت: ما پنج بازی داریم که برایمان حکم مرگ و زندگی دارد. کار سختی داریم اما امیدوارم همانطور که بچه ها تمرکزشان را در شرایط سخت حفظ کردند ...
خوردبین: موفقیت های پرسپولیس اصلا اتفاقی نیست
به گزارش وانانیوز، محمود خوردبین در گفتگو با رسانه رسمی باشگاه پرسپولیس و در ارتباط با حضور هفته گذشته اش در محل تمرین سرخپوشان اظهار داشت: مدت ها بود که دلم می خواست بچه ها را از نزدیک ببینم. به هر حال یک عمر کنار تیم زندگی کرده بودم، اما شیوع کرونا و تعطیلی فوتبال این امر را عقب انداخته بود. البته خودم هم احتیاط می کردم. تا این که چند روز قبل از حضور در تمرین، تلفنی در حال صحبت با دکتر ...
توانمندسازی زنان روستای طلحه با هنر حصیربافی
...، خودم می بافتم. او سه دختر و دو پسر دارد و حالا حسابی دست و بالش باز شده و می تواند هزینه های خانه را رتق و فتق کند: هفته ای چهار تا سفره و زیرانداز و کلاه می بافم. آخر هفته هم که خانم معلم برای بردن سفارش ها می آید، پول فروش محصولات را به ما می دهد. باور کنید زنان روستایی همه هنرمند هستند ولی شرایط برای اینکه همه بتوانند هنرشان را نشان دهند فراهم نیست. خانم معلم ما با کاری که می کند، زندگی خیلی از زنان روستا را متحول کرده و خیلی ها به زندگی امیدوار شده اند. منبع:روزنامه ایران ...