دودهای لاکچری با طعم میلیونی تا سیگار دانشجویی
سایر منابع:
سایر خبرها
مرگ پسر جوان بر اثر تشنج بعد از مصرف تریاک
زندانی شدم همسرم پا به ماه بود. بعد از به دنیا آمدن پسرم، همسرم به خاطر این که در این پرونده گرفتار شدم از من جدا شد. حالا پسرم فقط من را دارد و از وقتی آزاد شده ام خیلی به من وابسته شده، تا سر خیابان هم می روم همراهم می آید. انگار می ترسد که من را از دست بدهد. عاشق فوتبال بودم و مسابقات فوتبال را از تلویزیون نگاه می کردم. در زندان آرایشگری یاد گرفتم و کار می کردم. الان هم دلم می خواهد ...
شوقِ هنرآموزی؛ از ابتداییِ صادقیه تا دبیرستان دهخدا / رفت و برگشت مسی در خانه های ایرانیان!
، پدربزرگم دو اتاق در اختیارم گذاشته بود و بخشی از خانه را آتلیه کرده بود و به من اختصاص داده بود و من آن جا نقاشی می کشیدم. پدربزرگم هم نجاری داشت و هروقت بوم می خواستم، به جای یکی، ده تا بوم برایم می آورد! هروقت هم رنگ می خواستم، به رنگ فروشی می رفتم و رنگ برمی داشتم و پدربزرگم با صاحب مغازه حساب می کرد. در یک کلمه، آزاد بودم. من بچه خیابان راه آهن هستم! نقاشی هایم در اوان ...
اینکه می گویند سطح جام باشگاه های آسیا پایین بود، به خاطر بغض و کینه است
برای حل مشکل مرتب زنگ می زدند و التماس می کردند ولی چند روز پس از آنکه قضیه حل شد و من به ساختمان باشگاه رفتم، بر سر یک نامه حقوقی با یکی از معاونان وقت باشگاه درگیر شدم! باورتان می شود؟ بازیکنی که قسمت قابل ملاحظه ای از دوران بازیگری اش را در استقلال سپری کرده بود، باید با چنین برخوردی مواجه شود. تازه درد که فقط این نیست. در همان زمان آقای ملکی که عضو هیئت مدیره باشگاه استقلال بود، وارد ساختمان شد و ...
نجات آیسان
نیست با کی چه غلطی کردی که می اندازیش گردن برادرت، تو فقط یه فاحشه کوچولویی همین. به سوی رهایی برادرم که بعد از سه سال برگشت باز آزار های جنسیش رو شروع کرد. اما من حالا دیگه صاحب گوشی بودم. توی یکی از این پیچ های اینستاگرامی با پیج خانم فاطمه باباخانی که یکی از زنان فعال در حوزه حمایت از حقوق زن و مبارزه با خشونت علیه زنان هست آشنا شدم و از ایشون کمک خواستم. ایشون راهنمایی کردن ...
بازخوانی فاجعه منا از زبان همسر شهیده منا/ وقتی به هوش آمدم در درون تابوت بودم
سفید را دادند. پس از این فاجعه مقام معظم رهبری ضمن دلجویی از خانواده های شهدای منا و مسجد الاقصی تاکید کرد که این فاجعه در تاریخ فراموش نشود و با توجه به اینکه در آستانه عید قربان و سالروز این فاجعه قرار داریم به سراغ کسی رفتیم که در این حادثه حضور داشت و علاوه بر آن همسر خود را به دلیل بی تدبیری حکام آل سعود از دست داد. مرد ترکمن و دوست داشتنی که در محل حادثه بی هوش می شود و ...
صدای کارآفرینان را بشنویم
نصب و راه اندازی این سیستم ها باید آموزش لازم را می دیدم. ولی تعمیر ماجرای دیگری دارد و با نصب فرق می کند. وقتی وارد ماجرای تعمیر بلندگو شدم دیدم بلندگو خیلی فناوری پیچیده ای ندارد، به این نتیجه هم رسیدم و این حرف ها را هم شنیدم که در این حوزه مافیا وجود دارد و نمی گذارند قطعه مورد نظر آن ها را تولید کنیم، ولی من مصمم شده بودم که بلندگوی خودرو تولید کنم. هرچه سنگ بزرگ تر جلو پایم گذاشته می شد، ...
بعد از 19 سال رضایت اولیای دم را گرفتیم
ممکن است خانواده مقتول ناراحت شوند یا از کوره در بروند. خدا را شکر این کار انجام دادیم. تجربه خوبی بود، ولی امیدوارم اصلاً از این اتفاقات دیگر رخ ندهد. منصوریان تصریح کرد: حرف خیلی تاثیرگذاری را به خانواده مقتول زدم و رضایت آنها برای بخشش حاصل شد، به آنها گفتم؛ اولین باری است که برای رضایت اولیای دم پا پیش می گذارم و خدا مرا به اینجا کشانده. تا الان کارهای خیر زیادی نکرده بودم و فقط در حد بخشش ...
از عریضه نویسی برای فرح پهلوی تا نامه ی عاشقانه برای آقاخان/ محمد شریفی
اشتهار من لاقبا را به سمت یک ناکجا آباد خطرناک گسترش می دادند مرحوم مادر بزرگم تنها کسی بود که تلاش می کرد اوضاع و احوال من را عادی و معمولی جلوه بدهد و مرتب برای ترکاندن چشم حسود برایم اسپند دود می داد. سن و سالم کم بود اما مثل سپیدار آسیاب ملا احمد با سرعت قد می کشیدم، اما لاغر و استخوانی بودم ، برای آنکه لاغری پوشش داده بشود، دو دست کت و شلوار اعلاء با جلیزقه و سایر مخلفات برایم سفارش ...
پدیده جاسوسی یا دلسپردگی؟!
با این همه ما باید به شوروی به چشم یک کشور دوست نگاه کنیم. پس از آن به یاد حرف آیت الله طالقانی در ماجرای به دام افتادن سعادتی افتادم که گفته بود: در این مملکت فقط جاسوس شوروی می گیرند. حال من مانده بودم به دوستم که مرا به چشم چریک دوران شاه نگاه می کرد، چه بگویم. فکر می کنید من چه می توانستم بگویم؟ بلی! از کوزه همان برون تراود که در اوست. بالاخره جان کندم و با نادانی گفتم: شوروی دوست ...
دودهای لاکچری با طعم میلیونی
سیگار لاکچری را برای هدیه دادن گرفتم مرد فروشنده همانطور که سرش در گوشی بود به شانه صاحب بساط کناری اش زد که تی شرتی آبی رنگ به تن داشت و گفت آقا رضا سیگار شیک برای هدیه دادن بده خدمت خانوم. آقا رضا تقریباً 34 ساله بود لهجه ترکی داشت، پرسید برای خانوم یا آقا هدیه می خواهید؟ فکر می کردم خیلی غیر ملموس باشد که بگویم برای یک خانم سیگار می خواهم. گفتم آقا؛ رضا بی معطلی انبوهی از جعبه های ...
گفت و گو با دکتر سید ابراهیم بهزادی پزشک شاعر
. سه سال اول ( علوم پایه ) در اهواز بودم و چهار سال آخر ( دوره بالینی ) را در بیمارستان رضا پهلوی واقع در تجریش تهران که بعد شهدای تجریش نام گرفت ادامه دادم و خرداد 1359 فارغ التحصیل شدم. شروع کارم در درمانگاه و بیمارستان کودکان یاسوج بود. یک سال هم در اورژانس تنها بیمارستان شهرستان دامغان استان سمنان کار کردم. از سال 63 تا به امروز هم در خورموج زندگی و کار می کنم. بیشتر این سال ها سمت ...
از سرقت های خندان خانم تا فروش داروهای لاغری | پلیس پایتخت در عملیاتی ضربتی مجرمان حرفه ای تهران را به ...
امیرحسین خود را به یک زن تبدیل کرد تا پلیس او را نشناسد: سابقه زیادی دارم، چند بار دستگیر شده بودم و پلیس مرا به خوبی می شناخت. کافی بود در یک سرقت دوربین مداربسته چهره مرا ثبت می کرد، بلافاصله شناسایی می شدم، برای همین با خودم فکر کردم که چهره ام را تغییر دهم. اول گفتم عینک دودی و کلاه بگذارم، ولی بعد به فکرم افتاد که لباس زنانه بپوشم و موهایم را رنگ کنم. در همه سرقت ها مانتو و روسری می پوشیدم، حتی کمی آرایش هم می کردم تا کسی مرا شناسایی نکند. دوستانم همان روز اول مرا خندان خانم صدا زدند، چون می خندیدم این اسم را رویم گذاشتند. ...
دوست نداشتم برگه تخصص دکتریم در باب فرهنگ ایران را از دست فرنگیان ارزان خری کنم
به دبیرستان ها از برای تدریس. در دوره دانشجویی معلمی را تجربه کرده بودم، آن هم از برای نان شکم و با یک دوره تروچسب شدم معلم شبانه اکابر در روستای دم دست تبریز، حکم آوا (که حال جزو شهر شده). آن هایی که در کلاس شرکت می کردند وضعیت بغض انگیزی داشتند. همه کارگران دارقالی بودند به امید چیزدانی تمدید عمر می کردند. آن کلاس ها برای من پیچیدگی های روحی و اجتماعی زیادی داشت و حال که قرار بود ...
کوچکترین غسال داوطلب اموات کرونایی کیست؟
از ایشان کمک می خواهم. تصمیمم را گرفتم. به پدرم گفتم روی کمک من هم حساب کن. می دانستم منتظر شنیدن این جمله بود. گفت حتما از پسش بر می آیی. گفت می سپرمت اول به خدا بعد هم به اهل بیت. برای ثبت نام و آموزش رفتم. با ماسک و گان از لای در، داخل غسالخانه را نگاه کردم. چشمم به متوفی افتاد. خیلی ترسیدم وگفتم شب به پدرم می گویم پشیمان شدم و خلاص. آن روز با یکی از دوستانم همراه شده بودم. او گفت ...
زمانی که در حال خواندن خبر کرونا بودم فکر نمی کردم گریبان گیر خودم شود/ دوست داشتم پلاسمای خونم را به ...
ی ابتلا به کرونا علت ابتلایش به ویروس کرونا را دو هفته استفاده نکردن از ماسک عنوان می کند و می گوید: تا یک مدت خیلی خوب رعایت می کردم، ماسک می زدم و مرتب دست هایم را ضدعفونی می کردم، اصلا جایی نمی رفتم ولی بدلیل رژیم های غذایی سیستم ایمنی بدنم ضعیف شد و در همان دوره از ماسک زدن و اینهمه اصول بهداشتی را رعایت کردن خیلی خسته شده بودم و حدود دو هفته از ماسک استفاده نکردم. جای خاصی هم نرفتم، ...
رویاهای منافقانه و زندگی های تباه شده در اسارت
نشسته بود، دستم را محکم گرفت و من را روی صندلی نشاند و گفت: ساکت باش. اینجا جای سوال نیست. اینجا فقط باید گوش بدی و هیچی نپرسی. گیج شده بودم. بلند شدم و برای پیدا کردن آن خانم از سالن خارج شدم. هر چه گشتم، هیچ اثری از او پیدا نکردم. سراغ آن مامور رفتم و پرسیدم: خانمی که توی همایش بلند شد و داد و بیداد کرد الان کجاست؟ گفت: دختر جان دنبال شر میگردی؟ برو و اینجا واینستا. برو! پرسیدم: چرا ...
روایت عجیب یک زوج برای طلاق/ زندگی مان مثل فیلم های ترسناک است
مشکل زندگی اش را حل کند، اما تصادف دختر 13 ساله اش در راه مدرسه باعث شد او تصمیم آخر را در مورد زندگی اش بگیرد: یک روز دخترم در راه برگشت از مدرسه تصادف کرد و حال خیلی وخیمی داشت. حال روحی من خیلی بد بود، اما درست همان روز که رضا باید برای حمایت مالی و روحی کنار ما قرار می گرفت، غیبش زد. حدود یک ماه از رضا بی خبر بودم و دخترم صدمه روحی زیادی خورد که در آن حال پدرش سراغ او را نگرفت. بعد از یک ماه رضا ...
دزدی که قاضی را مبهوت کرد!
انقلاب مشهد) ایستاد، به صراحت اتهام سرقت احشام و دیگر لوازم ساختمانی را پذیرفت و در تشریح ماجرا گفت: از همان دوران نوجوانی به خلافکاری رو آوردم و مدام به دنبال رفیق بازی و مشروب خوری و مصرف مواد مخدر بودم. در این میان، تعدادی از جوانان تازه به دوران رسیده روستا نیز با من همراه بودند و به چیزی جز خوش گذرانی و تفریح نمی اندیشیدند. هر روز بیشتر به سوی خلاف کشیده می شدم تا این که روزی ...
وقتی خلافکار سابقه دار، بادیگارد شرکت کننده عصر جدید می شود!
برقرار کردند... - 11 تیر ماه ضبط دوم انجام شد. شرایط عجیب و غریبی بود. برای سرگرم کردن تماشاگران، موسیقی شاد با صدای بلند پخش می شد و سالن مملو از هیاهو و صدای جیغ و دست مردم بود. مانده بودم در آن شرایط، چطور برای اجرا تمرکز کنم. همینطور که به زمان اجرا نزدیک می شدیم، یک لحظه در دلم به امام رضا(ع) متوسل شدم و گفتم: آقا خودتون کمک کنید. نمی دانم در این شرایط با این سطح از هیجان و شادی و ...
نویسنده کتاب خاطرات شهید ماهینی: یک عکس جرقه ای برای نوشتن کتاب شد
قلب من ایجاد شد و هدفم این بود که شهید ماهینی را بشناسم و تشنه شناختن این شهید بودم که در زندگی من وارد شده است. حتی بعد از 5 سال گفتم شاید این احساس فقط یک خیال باشد ولی زمانی که مزار ایشان را یافتم دلدادگی من بیشتر شد. خیلی از اطرافیان و کسانی که در سفرها با آنها آشنا می شدم برایشان سوال بود که چگونه بدون هیچ حمایتی، این کار دلی را شروع کرده بودم و واقعا در آن زمان خودم نیز استدلال ...
به بهانه سالگرد دومین قهرمانی استقلال در آسیا
در ظاهر حرفه ای است اما فقط اسم لیگ برتر را یدک می کشد. اگر هم می بینید به ندرت تیمی دوباره فینالیست می شود روی نبوغ بازیکنان و غیرت آنهاست؛ وگرنه من فکر می کنم با شرایط کنونی تا سالیان سال با هیچ تیم ایرانی رنگ قهرمانی در آسیا را نبینیم. حسن زاده زننده گل اول استقلال: آن قهرمانی را با هیچ افتخاری عوض نمی کنم در روز 7 مرداد سال 1370، رضا حسن زاده بود که گل اول استقلال را در ...
استقلال چگونه قهرمان آسیا شد ؟ جام 4 جانبه یا باشگاههای آسیا ؟!
یک لیگ داریم که در ظاهر حرفه ای است، اما فقط اسم لیگ برتر را یدک می کشد. اگر هم می بینید به ندرت تیمی دوباره فینالیست می شود روی نبوغ بازیکنان و غیرت آنهاست؛ وگرنه من فکر می کنم با شرایط کنونی تا سالیان سال با هیچ تیم ایرانی رنگ قهرمانی در آسیا را نبینیم. آن قهرمانی را با هیچ افتخاری عوض نمی کنم حسن زاده زننده گل اول استقلال در روز 7 مرداد سال 1370، رضا حسن زاده بود که ...
اول دنبال شهرت بودم اما الان به آرامش خودم و آسایش مردم فکر می کنم/ روایت آقای ویلچر از کمک به معلولان ...
توانستیم حال یک معلول که توانایی خرید یک ویلچر را ندارد درک کنیم. او در خانه افتاده است و ما که در قرنطینه بودیم حوصه مان سر می رفت و خبرها را بالا و پایین می کردیم و باز عصبی بودیم. الان می شود حال معلولان را درک کرد که به خاطر نداشتن ویلچری که حکم پا را برایش دارد در خانه مانده اند. او در پایان گفت: روزی که برای اولین بار به برنامه فرمول یک دعوت شدم گفتم 320 ویلچر تا الان هدیه داده ام ...
گفت وگوی خواندنی با خانواده شهید مدافع حرم
هیچ جای دیگری ندیدمش و چون پیامبر(ص) گفته به کسی که اهل مسجد است دختر بدهید نمی توانم به این جوان نه بگویم و من به حرف پدرم ایمان داشتم و قبول کردم. وقتی باهم صحبت کردیم گفتم من در زندگی فقط صداقت می خواهم، گفت فقط همین؟ گفتم بله فقط صداقت برای من مهم است و انصافاً در 16 سال زندگی مشترک مان یک کلمه غیر از صداقت نشنیدم هم در حرف و گفتار صداقت داشت و هم در کار چرا که همکارانش می گفتند همیشه ...
نخستین شهرک اتوبوس رانی مشهد چگونه شکل گرفت؟
.... از خودم مدام می پرسیدم این چه حرفی بود که من زدم. من کجا؟ معلمی کجا؟ شرکت اتوبوس رانی کجا؟ این ها چه وجه اشتراکی با هم دارند؟ خواب راحت را بر خودم حرام کردم. صبح تصمیم گرفتم به سراغ افرادی بروم که در این کار تجربه دارند. به همین دلیل به خیابان نخریسی و شرکت کاروان الرضا رفتم. آن موقع آقای مقدم رئیس این شرکت بود. پیش او رفتم تا از او راهنمایی بگیرم. آن زمان جوان بودم. به آقای مقدم گفتم که من ...
هنگام نماز مغرب و عشاء بود که تلویزیون خبر شهادت حسین را داد
را باز کرده بود که یک نفر را بغل کند و ببوسد که من در همین لحظه از خواب بیدار شدم. من جنازه اش را که دیدم، چهار انگشت دست نداشت و این طورکه همرزمانش گفتند: حسین در اثر اصابت خمپاره به شهادت رسید و فرمانده اش آقای تفکری بود که او هم شهید شد. حاج محمد رضا پسر عموی شهید : من و حسین از کودکی با هم بزرگ شده بودیم. او دوران کودکی و درس را در مدرسه رونقی فهرج بود و بعد ...
به من می گفتند علی دایی!
بعد به من می گفتند علی دایی. از همان روستا، با تیم مدرسه به مسابقات دوومیدانی استانی رفتیم. کلی مقام تیمی و انفرادی به دست آوردم. به خاطر اینکه فوتبالم خوب شود، تمرینات سنگین دوومیدانی انجام می دادم. همانجا بود که دیدم یک عده دارند، فوتسال بازی می کنند. به مربی ام گفتم که من هم می خواهم فوتسال بازی کنم، اجازه نداد. گفت استعداد دوومیدانی ات خوب است اما من کار خودم را کردم. سال اولی که با تیم پارس ...
نقش موثر سردار شوشتری در عملیات مرصاد
غرب در حال پیشروی بوده و خطر سقوط کرند جدی است. من با آن ها تند شدم و گفتم اشتباه می کنید، بیشتر بررسی کنید، کرند برای عراق هدف نظامی نیست. بعد نگران شدم، در محل جلسه روی این تماس ها به فکر فرو رفتم و قدم می زدم. شهید شوشتری ادامه داده بود: مقام معظم رهبری که در آن زمان رئیس جمهور بودند و در منطقه جنوب حضور داشتند، از در قرارگاه وارد شدند. ایشان گفتند؛ چی شده؟ چرا شما بهم ریخته اید؟ عر ...