سایر منابع:
سایر خبرها
دل به عشقت مبتلا شد ؛ محمد آقاسی؛ نیستان جامانده از بهشت...
دل به عشقت مبتلا شد نویسنده:محمد آقاسی ناشر: نیستان ، چاپ لول 1399 54 صفحه، 14000 تومان **** دراز کشیده بودم کف تریلی حشدالشعبی تنها وسیله ای که می رساندام به ایران و می رفت تا مرز مهران. کنار خیلی از ایرانی ها که با هم شوخی می کردند، سر جا دعوا می کردند، یا با محبت مقداری مقوا می دادند که زیرت بندازی و مثل من دراز بکشی. نه خبری از هواپیما ...
پست اینستاگرامی زن آرایشگر راز طلا را فاش کرد
متوجه نشد که کلید را من سرقت کرده ام. نقشه را چطور اجرا کردی؟ برادرم سارق سابقه دار است به او گفتم که سرقت را انجام دهد. منتظر فرصت ماندم تا خانه مینا خالی شود. می دانستم که مینا هر پنجشنبه به دیدن پدر و مادرش می رود. آن شب منتظر ماندم تا از خانه خارج شود و بعد به برادرم گفتم با کلیدی که دارد، وارد خانه شود. شهرام نیز با کلاه و ماسک و کلیدی که من در اختیارش قرار داده بودم ...
از غروب عاشورای حسینی تا طلوع ظهور حضرت مهدی
...، فلان مقدار صفحه بزن در سطر فلان حدیث را خواهی یافت. متحیّر شدم که این شخص کیست؟ که این همه آمادگی علمی دارد؟ در این حال به فکرم رسید که از او بپرسم آیا این امکان وجود دارد که انسان حضرت صاحب الزّمان - عجّل اللَّه تعالی فرجه الشّریف - را ببیند؟ در این جا از شدّتِ لرزشی که بدنم را فرا گرفت، تازیانه از دستم افتاد و آن بزرگوار خم شد و تازیانه را از زمین گرفت و در دستم گذاشت ...
قلم سیاه: برنامه بلندمدت شرایط پیشرفت قایقرانی را فراهم می کند
ساعت ها تلاش کردم تا توانستم پارو بزنم و به دریا بروم و بازگردم. علی قلم سیاه ادامه داد: پس از بازگشت از دریا با تنی خسته، پوستی سوخته و دست هایی تاول زده عشقم به آب و قایقرانی آغاز شد. همراهان من از این تلاش و عشق من بسیار تعجب کرده بودند. گرچه از 12 سالگی شنا را آغاز کرده و عضو تیم تهران نیز بودم اما تجربه حضور در دریا بسیار متفاوت بود. وی درباره فعالیتش در رشته ورزشی ...
همدان| شهید حمید هاشمی ؛ دانش آموزی که استاد فرماندهانش بود
می خواستند که برگردند. روحانی گردان، شهید محمد علی زارعی با بچه ها صحبت کرد و بعضی ها قانع شدند تا بمانند، اما باز زمزمه رفتن پابرجا بود. شب شد و توی چادر دراز کشیده بودم که متوجه شدم صدایی می آید. بیرون رفتم و دیدم بچه ها کوچه سینه زنی بزرگی درست کرده و حمید هاشمی هم در وسط کوچه با یک چراغ فانوس با حالتی غریبانه مداحی می کند. کار خود حمید بود که با تک تک بچه ها صحبت کرده و ...
حرف های قاتل قبل از اعدام
سربازی به پایان رسید، دوباره کارگاه خیاطی ام را در منزل مسکونی پدرم به راه انداختم و شب ها را نیز به جمع آوری زباله با کامیون های شهرداری می پرداختم، اما بدبختی های من از همان کارگاه خیاطی شروع شد، چرا که در طبقه سوم منزلمان تنها بودم و همان جا به طور پنهانی مواد و مشروب مصرف می کردم. البته رفیق بازی هایم در دوران نوجوانی موجب شد تا با وسوسه آن ها و برای خود بزرگ بینی در بیابان های منطقه گلشهر مشروب ...
روایتگری دوران اسارت را وظیفه خودم می دانم
کردم در روایات مستند پیش بروم. من هر شب 10 صفحه می نوشتم. این شور و دغدغه برای ادامه دادن از چه و کجا نشات می گرفت؟ من یک معلم بودم و وقتی بچه ها سوال می پرسیدند، انگیزه روایت داشتم. اما بعضی اوقات زمان کم می آمد. اما این دغدغه از آنجا قوت گرفت. پرحادثه ترین اردوگاه، اردوگاه ما بود. از آنجایی که سن بچه های اسیر کم بود، خیلی سعی می کردند آن ها را منحرف کنند و حیله و نیرنگ به ...
گزیده اشعار شب پنجم ویژه محرم 99
تا ضربه را کاری به جسم تو بکوبند اغلب کنار حنجر تو جا گرفتند دیدم که زینب زلف هایت شانه می زد اینان چرا با پنجه مویت را گرفتند دستم سپر می سازم اینجا زیر شمشیر اما نشانه حنجرم را تا گرفتند خون گلویم ریخت چشمان تو را بست تا که نبینی جان من یک جا گرفتند تا مثل تو گفتم که مادر یاری ام کن با نیزه از پهلوی من امضا ...
از من اشک می بارید و از او خون
.... گفتم در این شوره زار با هوای شرجی و چسبندگی با گرد و خاک. شونه کردن سخت است گفت با سختی انجامش می دم، باید آماده بشم. آخر سر هم گفت برای این چند شب و روز حلال کنید. مانده بودم چه می گوید. قصد رفتن به سنگری دیگر دارد. نه قصد رفتن !!! از سنگر خارج شد برای رفتن سر پست نگهیانی. هنوز چشمم سنگین نشده بود که صدایی آمد؛ علی دادگر خمپاره خورد. از سنگر خودمان تا آن جا حدود 70 متر ...
آزاده دوران دفاع مقدس: بعد از بازگشت همسرم من را تشناخت
می کوبیدند. 9 روز در بیمارستان بستری بودم و طی این مدت به تخت زنجیر شده بودم در کنار تخت من یک رزمنده به نام ابوالقاسم که بچه اصفهان بود به من گفت وقتی به اردوگاه برگشتی به دوستان بگو شب های جمعه و دوشنبه که دعای کمیل و ندبه می خوانند دعا کنند تا از زندان هارون الرشید نجات پیدا کنیم البته پس از مدت کوتاهی ایشان در همان جا به شهادت رسیدند. واقعاً این زندان هارون الرشید بود ما ...
صدای خوش اذان در آسمان جزیره
خواند و گفت از امروز تعدادی از شما جزء گروه ضربت خواهید شد و وظیفه شما اسکرت نیروهای که قصد جا به جایی یا افسری که قصد بازدید از منطقه را دارد و هم چنین چیدن تامین جاده ها. در چه تاریخ و چه عملیاتی اسیر شدید؟ اکبر گشتاسبی - عملیات بدر. این عملیات در تاریخ 20 اسفند ماه 1363 ساعت 11:30 دقیقه شب در محورهای شرق رودخانه با رمز مقدس یا فاطمه الزهرا (س) شروع شد در این عملیات منطقه ...
راز سرقت صندوقچه طلا در عکس اینستاگرامی زن آرایشگر
برادرم گفتم با کلیدی که دارد، وارد خانه شود. شهرام نیز با کلاه و ماسک و کلیدی که من در اختیارش قرار داده بودم وارد خانه شد. چون جای صندوقچه را می دانستم، سریع سرقت را انجام داد و به خانه اش رفت. فردای آن شب به سراغ شهرام رفتم و قرار شد که بعد از اینکه چند روزی از سرقت گذشت، طلاها را بفروشد. من که عاشق ساعت های مینا بودم، دو تا از ساعت ها را برای خودم برداشتم. چرا با ساعت سرقتی ...
همدردی با کنکوری ها به سبک خانم مجری + عکس
نکنی ... توام چند وقت دیگه جایی هستی که میخوای .. فقط ادامه بده... همه شرایطتو میدونم، حق داری، اما ... جا نزن، تا شب کنکور بجنگ ... لطفا View this post on Instagram ... ببین رفیق.. منم یه روزی توی همین شرایط بودم ... دقیقا توی همین روزا ... استرس نرسیدن ، نشدن و چیزهای دیگه ... حتی اشکم رودر میوورد و خودم رو هر لحظه به کنکور نزدیک ...
حکایت پرستوها به روایت یک آزاده
به گزارش ایسنا، این ها برشی از کتاب بازمانده گردان امیر (ع) نوشته آزاده سرافراز صمصام امیری است، به بهانه 26 مردادماه سالروز بازگشت اسرا به میهن، میهمان یکی از اسرای نویسنده هم استانی شدیم، این فرصت عزیز و مغتنمی برای من بود تا برای اولین بار به گفت وگو با یک آزاده بپردازم، اتفاقی که در طول زندگیم تجربه نکرده و همواره تصاویر و صحبت های اسرا را از تلویزیون شاهد بودم. صمصام امیری در گفت وگو ...
برو تا صدام را نکشتی برنگرد!
بقیه بچه ها به او بودم. دستانم کمی می لرزید. هر چند ثانیه نگاهی به بچه هایی که کنار و پشت سرم بودند، می انداختم و منتظر بودم که موافقت همه بچه ها اعلام شود و کار را شروع کنم. چندین بار نقشه را در ذهنم مرور کردم هر از چند گاهی هم دست چپم را به شانه صدام نزدیک می کردم. صدام نیز که چهره انسان دوستانه ای از خود به نمایش گذاشته بود، با نزدیک شدن دست من یا اینکه حتی لحظاتی دست من شانه اش را لمس ...
روزهای تلخ اسیر شماره 19 در کاخ ابدی
...: پس از قرنطینه و آزمایش خون نزدیک ظهر بود که مرا صدا کردند، نامم را با صدای بلند گفتند عبدالحسین دبات اینجا ایران بود و من نباید می ترسیدم! ولی عجیب است حس ترس در جان انسان می رود. به خود آمدم دستم را بالا بردم گفتند تو نه ! ولی غیر از من عبدالحسین دبات دیگری در آنجا نبود به آنها گفتم فقط من در اردوگاه عبدالحسین دبات بودم مرا طبقه دوم بردن آنجا یک نفر با لباس شخصی از بچه های اطلاعات سپاه بود از م ...
شبی که امام خمینی(ره) مانع از شکنجه اسرای ایرانی شد!
سید علی اکبر ابوترابی در دوران اسارت، یادآور شد: حجت الاسلام ابوترابی یکی از انسان های بی نظیر تاریخ است و هرگز شخصیتی مانند ایشان را ندیدم. این آزاده گیلانی، با بیان اینکه در آن زمان حافظ قرآن بودم و تسلط بر قرائت و تفسیر داشتم، عنوان کرد: در روزهای اسارت در زندان های رژیم بعثی، معلم قرآن اسرا شده بودم و به صورت هفتگی کلاس قرآن و مفاهیم برای آنان برگزار می کردم. برای تفسیر بسیاری از آیات ...
مکتب فرانکفورت: در نوسان میان اثرپذیری از هیدگر و دشمنی با او
بیشتر انسان ها و به نابودی فرهنگ و زوال شخصیت انسانی منتهی می شود. در این باور نسل اول مکتب فرانکفورت آشکارا می توان تاثیرپذیری آنان را از نظریه های مارتین هیدگر مشاهده کرد. از دیدگاه مولف، نگاه هیدگر به عقل گرایی و روشنگری تحقیرآمیز است و او روشنگری را چنان کوچک می شمارد که آن را در کنار خودکامگی می آورد. از همین آبشخور است که آثار متفکران مکتب فرانکفورت آب می خورد. هیدگر از همین جا اثر می گذارد ...
دو سال مفقودالاثر بودم
درست در ماه های پایانی خدمت در 31 تیر 67 اسیر شدم. اسارت او کاملاً برخلاف مقررات بین المللی جنگ بوده و پس از اعلام قطعنامه 598 انجام شده است و بیش از دو سال و اندی نام او و بسیاری از اسیران ایرانی هیچ جا اعلام نشده بوده و خانواده ها در چشم انتظاری و بی خبری چه روزها، ماه ها و سال هایی را گذرانده اند. • جنگ پس از جنگ او ادامه می دهد: دیده بان بودم که ناگهان شلیک توپ ها ...
یک مصاحبه خواندنی با نیکی مظفری و پدرش
آن شبی که کرونا گرفتم...
سعی می کنم صدای سرفه هایم را در سینه خفه کنم تا بقیه بیدار نشوند، یاد دیروز می افتم که به اداره رفته بودم، از زمانی که کرونا مهمان کشورمان شده تمامی کارها روال غیرعادی دارد حتی افراد هم به زندگی غیرعادی عادت کرده اند، وقتی در سطح شهر تردد می کنید در معابر و ماشین ها و وسایل حمل و نقل افراد ماسک پوش را می بینید، انگار کرونا ما را وارد دنیای دیگری کرده است. احساس گرمای شدید ناگاه رشته افکارم را پاره می کند، گویی درونم آتشی شعله ور است، از صدای سرفه های خفه ام مادر بیدار می شود. "مهسا، چیزی شده؟ نکنه کرونا گرفتی؟!" کرونا...نه من که تمام اصول بهداشتی ...
هتل اچ
تازه به جبهه اومده بودم و اطلاعی از فضای جبهه نداشتم. هنوز نمی دونم چگونه وارد پایگاه پنجم شدم آخه حافظه ام از بین رفته است. ورودی جدید بودم. با حسن ملک زاده آشنا شدم. راهنمای من در گردان فجر بود. نمی دونم اتاقم کدام طبقه بود. به ظاهر حسن هم نمی آمد اهل دوز و کلک باشد. هوا گرم و شب ها گرم تر. به حسن گفتم شب کجا باید بخوابم؟ گفت یک پتو بردار و برو پشت بام جا بگیر تا آخر شب بریم بخوابیم ...
زمزمه تبادل اسرا نگاهمان را به آن سوی سیم خاردارها برد
.... یک ترکش به دستم و یکی هم به پایم خورد و موج خفیفی هم گرفته بودم و حدود 11 صبح اسیر شدم. پس از اسارات، من و 9 تن از دوستانم را با دسته بسته با خودرو شاسی بلند جنگی آیفا به خط خودشان منتقل کردند. با وجود اینکه زخمی بودم، با ضربه لگدی هم بینی ام شکست. تا حدود 2 بعدازظهر در اوج گرما و خرماپزان جنوب، تشنه و گرسنه همانجا بودیم. حوالی غروب ما را به شهر العماره بودند. برای جنگ روانی و ...
زنجیره ای از کمک های مؤمنانه در غرب تهران/ از ثمر متفاوت باغ میوه تا کمک های خودجوش
رتین دیده بودم برای کمک مؤمنانه پیام فرستادم. وی ادامه داد: یک هفته گذشته بود که جواب پیام را نداد و داشتم ناامید می شدم، شب جمعه بود و از این قضیه که پول کمی جمع شده و نمی توانیم به افراد زیادی کمک کنیم، ناراحت بودم و خالصانه از خدا خواستم که ماهم بتوانیم به عنوان جزئی از این جامعه کمک مؤمنانه داشته باشیم. فردای آن روز این خیّر بزرگوار بعد از یک هفته جوابم را داد و مبلغ قابل توجهی واریز ...
ازدواج جوان مشهدی با یک دختر مرده / با او در یک مهمانی شبانه آشنا شدم!
پدر و مادرم بودم، ولی تا کلاس اول دبیرستان بیشتر درس نخواندم و ترک تحصیل کردم چرا که تحت تاثیر محیط زندگی و دوستان خلافکارم قرار گرفته بودم و گاهی با آنان به مشروب خواری می رفتم. پدرم به دلیل بیماری که دارد فقط از صبح تا شب پای بساط مواد مخدر است و به کسی کاری ندارد. بعد از ترک تحصیل، به هر کاری دست زدم تا درآمدی داشته باشم، ولی بیشتر پول هایم را با رفقایم هزینه می کردم، تا این که سه سال ...
مجموعه شعر "آکالیپتوس" منتشر شد
دلواپس که میان ریل قدم می زنند من به زهره گفته بودم به مریخ و انسان های اطرافش که روزی تابستان به زمین می رسد با انبوهی از کویر و ما که در حوالی این جهان گیر کرده ایم در زاویه ای مبهم و انسان که نقطه هایش بسیار است این اندوه از دریا می آید از بالای قلب های تیرخورده ...
رابطه دوران نامزدی، قرص اورژانسی مطمئنه؟
سوال مخاطب نی نی بان: با سلام و خسته نباشین من 33 سالم جمعه با نامزدم رابطه مقعدی داشتم البته طولانی نبود ولی اب منی داخل مقعدم ریخته شد و من با دستم رو واژنمو گرفته بودم و بعدش سریعا رفتم دستشویی و خودمو شستم نیم تا یکساعت بعدش قرص اورژانسی دوتا 75 باهم خوردم البته پریودهایم نامنظم و کیست تخمدان هم دارم ایا احتمال ...
به نام قانون، پول بده!
دیگه بیایید برگه ترخیص رو بگیرید، پیامک دومی هم چند ساعت دیگر شاید تا شب ارسال شود و آن موقع هم که اینجا بسته است. حالا مشکلات زیاد شده بود، هم باید خلافی را می دادم، هم باید یکی دو روز ماشین در پارکینگی جا می ماند که جزء بدنام ترین پارکینگ های تهران است. فکر می کنم مستاصل ترین آدم روی زمین بودم. هم آن حس لعنتی گول خوردن از آن پیرمرد اذیتم می کرد، هم پول برای پرداخت آن خلافی را نداشتم و هم اینکه ...
هفت روز دیگر ؛ روایتی از رشادت مدافعین حرم
سال 95 در شهرک خان طومان استان حلب شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. بیشتر بخوانید: برای مطالعه تازه های نشر انتشارات شهید کاظمی اینجا کلیک کنید در قسمتی از وصیتنامه شهید می خوانیم: در میان ما انسان هایی وجود دارند که فقط نیمه ی خالی لیوان را نگاه می کنند حتی اگر لیوان پُر هم باشد از پُر بودن لیوان ایراد می گیرند. اختلاف عقیده و سلیقه در همه جا وجود ...