سایر منابع:
سایر خبرها
رواق منظر
آموزش است. کاغذهایم را مرتب کردم و به سرعت شروع به تندنویسی کردم. آن روز اگر اغراق نکنم، پنجاه شصت صفحه ای نوشتم. چشم هایم محو صحنه و آوازهای او بود و دست هایم به روی انبوهی از کاغذ می لغزید . روز بعد نیز با همین داستان گذشت. تمام شب بیدار بودم و نوشته ام را به شکل گفت وگو تنظیم کردم. آن وقت ها خبری از لپ تاپ نبود . همین تندنویسی بود که افتخار آشنایی را نصیبم کرد. همه صفحات را نگاه کرد ...
ما فقط در پرونده ویلموتس بازنده نشدیم
. 4 روز قبل شخصی از محلات جنوب شهر تهران با من تماس گرفت و تقاضای کمک کرد. گفت صاحبخانه جوابم کرده و اگر دخترم نبود خودم و همسرم می رفتیم توی جوب می خوابیدیم. یکی از پیام هایش بسیار تکان دهنده بود. برایم نوشت کارم رنگ کاری است و اگر کسی را می شناسی که می خواهد خانه اش را رنگ کند مرا معرفی کن، چون مردم دیگر این روز ها نمی خواهند خانه هاشان را رنگ کنند و درگیر مشکلات بزرگ تری هستند. می گفت خدا هیچ ...
برگی از کتاب آرام جان : من و خیلی از رفقام دلی و آرمانی کار کردیم
.... چند جلسه با هم رفتیم بهشت زهرا صحبت کردیم. فهمیدم از سر اعتقاداتش پاسدار کمیته شده. پرسیدم: پس چرا الان بیرون آمده اید؟ گفت: من و خیلی از رفقام دلی و آرمانی کار می کردیم؛ نه کاری به پولش داشتیم نه استخدام برامون مهم بود. یک دفعه طرح ادغام ژاندارمری و کمیته پیش آمد که همه بشوند نیروی انتظامی. وقتی بحث درجه پیش آمد و کار رفت سمت و سوی کارمندی زدیم بیرون. برایم ثابت شد سر به زیر است ...
زنانی که با قاب هایشان زندگی می کنند
ایستادم و آن سوژه را از دست دادم، بعد فهمیدم برای ماندن در این عرصه باید خیلی سخت باشی. خلج: روزهای اول که وارد این عرصه شدم یکی از آقایان عکاس به من گفت عکاسی خبری به درد خانم ها نمی خورد، بهتر است که وقت خود را در این رشته تلف نکنی، اما من عاشق عکاسی بودم و گفتم می مانم و به همه نشان می دهم که این کار نیاز به حضور زنان نیز دارد. - با توجه به این که خانم هستید تابه حال شاهد چه ...
درخواست مادر از قاضی برای قصاص پسرش
همان ابتدا با پذیرش قتل برادرش عنوان کرد: من سال ها معتاد بودم و خانواده ام از این موضوع خبر نداشتند بعد از ازدواجم فقط همسرم سمیرا متوجه این مسأله شد که به او قول دادم ترک کنم و مصرفم را کم کرده بودم اما هرچقدر تلاش کردم که به طور کامل آن را کنار بگذارم، نتوانستم.چند روز قبل از حادثه یکی از پاهایم شکست و برادرم فریبرز کارهای مرا انجام می داد، او برادر خوبی بود. ولی از وقتی فهمید که اعتیاد دارم ...
با تورم ها توهم ها
امیر حسین ذاکری - اعضای شورای ما از لحاظ توهم گری و خزعبلات گویی پرونده حجیمی از توهم و گزافه گویی دارند که شاید این توهم ناشی از تورم هم باشد. یکی از اعضای متوهم زده گفت: دوستان، من پرونده سنگینی دارم از فساد، از زوال! همه با حیرت سرهایشان به سمت وی جلب شد.وی گفت: اما فساد در عقل. من یک مفسد مالی ام با پرونده سنگینی از شرمندگی در دادگاه وجدان خود در مقابل خانواده. همه خندیدند. یکی دیگر از ...
دقایقی با عکاس 104 ساله گیلانی/ نوید عکاس در غربت آسایشگاه
...، ابروهای پرپشت و موهای نقره ای که مورب به یک سمت شانه شده بود ابهت مردانه او را دو چندان می کرد. چین های روی پیشانی راوی هزاران قصه و میراث دار رازهای مگویی است که سالیان سال در گنجینه دل باقی مانده، چرا که وی نوید بخش نور و معرفت و شکارچی لحظات بکر و ناب مردمان دیار دریا و باران بود. برای گفتگو فضای بیرون از اتاقش در آسایشگاه سالمندان را انتخاب کرد، به او گفتم به بهانه روز جهانی ...
نگاهی به بازخوردهای بستری شدن استاد شجریان در فضای مجازی
ادبیات ملی و دینی مان بوده است و در کارنامه پربار زندگی خویش، شیرین ترین خاطرات نسل ما از غزلیات حافظ و سعدی را رقم زده است. همه ما به او مدیون هستیم . اونجا که شجریان می گه: سینه مالامال درد است ای درغا مرهمی. یا دوباره 80میلیون نفر بستری شدند. از دیگر مطالبی است که کاربران در این چند روز در صفحه خود منتشر کرده اند. خواندن این مطلب هم خالی از لطف نیست که یکی از کاربران گفته است: من ...
آ تقی و عبرت هایش!
صحنه دیگر داشتیم که ماموران دنبال من بودند، من هم افتادم توی حوض. بعد که آمدند دستگیرم کنند گفتم: اینجا دیگه به شما مربوط نمی شه. برین بگین نیروی دریایی بیاد. این دیالوگ ها را خیلی دوست دارم . بازپخش سریال آیینه عبرت در شبکه آی فیلم دو با توجه به طیف گسترده مخاطبان افغانستانی این شبکه و با توجه به اینکه افغانستان همواره با معضل قاچاق مواد مخدر دست به گریبان بوده از حیث اجتماعی هم می تواند ...
شناسنامهِ فتاح آماده کاندیداتوری در انتخابات 1400
در واقعیت قضیه وجود داشت. من دوستی 30 ساله با آقای احمدی نژاد داشتم ولی 6 ماه قبل از انتخابات، ایشان را اصلاً ندیده بودم. نکته عجیب این بود که 20 روز پس از انتخابات و پیروزی آقای احمدی نژاد که حتی آن موقع هم ایشان را ندیده بودم یکی از دوستان جبهه ای ما صبح آمد دفترم و گفت شما وزیر می شوید و من این موضوع را در خواب دیدم، اول صبح آمد این را گفت و رفت. 10 روز بعد باز یکی از دوستان دیگر آمد و گفت ...
پایان یک انتظار 35 ساله
گروه شهدا کردیم و ایشان عکس شهید را در گروه گذاشت و بقیه ماجرا اتفاق افتاد. در فضای مجازی دنبال برادرم بودم راضیه شکری، خواهر شهید که مدت ها در پی یافتن نشانی از برادر بوده، می گوید: برادرم 10 روز به مرخصی آمد. من به پدرم گفتم اجازه نده به جبهه برگردد. پدرم گفت او آسمانی شده است. باید بگذاریم راهی که خودش انتخاب کرده، برود. پس از آن در سال 65 به عملیات کربلای 5 رفت و دیگر بازنگشت ...
داستانهای خنده دار و پندآموز
...> تا گفتم آره دستمو گرفت, گفت 4 ماه هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده , باید تسویه کنید حالا از من هی غلط کردم واینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن آخر چک و نوشتم دادم دستش, ولی ته دلم راضی بود که باز این پیر زن و خوشحال کردم , هر چند که پسرش خیلی ... بود. اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه , رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد , بیا تو مادر ...
داستان / بلبل خرمایی
می گوید:"داشتم می گفتم، اگه زیاد بخونه، دلش پره. ناراحته. اتفاق بدی برام می افته! یه ظرف آب براش گذاشتم زیر درخت.بعضی وقت ها کمی آب می خوره.طفلکی تشنه است! خیاط صندلی راعقب می کشد، به سمت پنجره می رود. سرش را از پنجره بیرون می کند و باصدای بلندمی گوید:"همه دار و ندارم، یه کم دیگه بمون!" تندی می رود کنار میزِ کامپیوترم و با قیچی می افتد به جانِ پارچه ی سبز لباسِ عقدِ دوشیزه. این عادت ِهمیشگی مادر ...
خاطرات وکیل/ مراقب باشید هر پیامکی مبنی بر واریز وجه به حسابتان ، شاید واقعی نباشد
دهم قانونا چنانچه اظهارات وکیل به روند تحقیقات کمک کند ایراد شما وارد نیست که بازداشت بودن موکلم یادم افتاد. لذا اولویت صدور قرارآزادی موکل بود تا تذکر قانونی به دادیار. وکالتنامه که ثبت شد به قصد ملاقات با دادستان در سالن به انتظار نشستم،در این یک ساعت... جوان بیست و چند ساله ای با لگد دختر بچه ای را به سمت مادرش پرتاب کرد:"معلوم نیست بچه کدوم حرومزاده ایست؟! " ...
گزیده اشعار شب نهم ویژه محرم 99
کشید از دو دست خویش از یاری حسینِ علی دست بر نداشت او جسم خویش را سپر آب کرده بود جز مشک پاره پارۀ جانش سپر نداشت درد و غمش تمامی از این بود که چرا یک جان برای هدیه به او بیشتر نداشت... او رفت و مادرش پس از آن روز خویش را امّ البنین نخواند که دیگر پسر نداشت محسن عرب خالقی عطش از خشکی لب های تو سیراب شده آب از هُرم ...
دیاباته: پرسپولیس لایق قهرمانی بود و پرسپولیسی ها مرا دوست دارند
از پایان فوتبالم به ایران بر می گردم وی تاکید کرد: قبل از رفتن به مجیدی گفتم من وقتی بروم صد در صد با تمام توان برای تیم می جنگم. بعد از بازنشستگی در فوتبال یکی از تفریحات من این است که به ایران بیایم و به مردم سلام کنم. من کسی هستم که نمی توانم فقط در یک کشور باشم. باید دوستان جدیدی داشته باشم. من ایرانیان را دوست دارم، نگران نباشید هر اتفاقی هم بیفتد من به شما سر خواهم زد. مطمئنا بعد ...
گزیده اشعار شب هفتم ویژه محرم 99
گاهواره مادر چشم انتظاری هست برایش می برد با دست خون آلوده پیغامی محمدحسین ملکیان قبول دارم در کربلا ثواب نکردم ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم همه توان خودش را گذاشت حرمله اما خدا گواه به سمت علی شتاب نکردم به زهر، کام مرا تلخ کرد حرمله اما هوای بوسه بر آن شیشۀ گلاب نکردم هزار بار مرا سمت مشک آب فرستاد ولی به حضرت ...
من در محاصره گرگ های وال استریت
.... پا شد رفت. اکبرآقا آبدارچی درحالی که گوشیش را در سینی چای گذاشته بود و داشت ویدیوکال می کرد آمد تو. داشت می گفت: انتل بازیش خیلی بده. همین اواخر جلوشو بسته بودن. افشای اطلاعات داشته. بمکگسمج رفته تو حمایت فعلا. ریسکش بالاس. خران از همه بهتره... حله... فعلا. گفتم: دلال بازیکنای این فصل لیگ شدیا. گفت: خیلی پرتی پسر. انتل مخفف استخراج نفت تتله، بمکگسمج بنگاه های معاملات ملکی مکان گستران مجردی، خران هم خُرده ریز فروشان برادران منهای یکیشون. با سکوت از پنجره به افق خیره شدم. ...
انتقام جویی عجیب عروس معتاد از خانواده شوهر
پشت پرده انتشار کلیپی از یک پسر خردسال که در حال مصرف مواد مخدر است در خراسان شمالی، عروس این خانواده بود که قصد انتقام جویی از خانواده شوهرش را داشت. به گزارش همشهری، مدتی قبل کلیپی در اینستاگرام منتشر شد که در یکی از شهرهای خراسان شمالی جنجال به پا کرد. این کلیپ پسربچه خردسالی را نشان می داد که در حال مصرف تریاک است و انتشار آن در صفحات مختلف باعث شد که پدر و مادر پسربچه راهی اداره پلیس ...
تنها گریه کن ؛ تلخ و شیرین زندگی یک مادر شهید/ او آتش به اختیار بود
این باید الگویی برای بانوان ما قرار گیرد. انتشارات حماسه یاران کتاب حاضر را در هزار نسخه و به قیمت 27 هزار تومان در دسترس علاقه مندان به ادبیات دفاع مقدس قرار داده است. در بخش هایی از این کتاب می خوانیم: مچ دست هایش را گرفتم، قدرتم را جمع کردم و همانطور که عقب عقب می رفتم، به زحمت می کشیدمش سمت خودم. پاهایش تکان می خورد و ردّ خون می ماند روی زمین. نگاهش ...
گزیده اشعار شب پنجم ویژه محرم 99
نوک تیر، محبّت کردن جلوۀ بارزی از خُلق خوش حرمله هاست! خواستند آینۀ باغ شقایق باشد سینه ای که پر آواز پر چلچله هاست حامد اهور وقتی عدو به روی تو شمشیر می کشد از درد تو تمام تنم تیر می کشد طاقت ندارم این همه تنها ببینمت وقتی که چلّه چلّه کمان تیر می کشد این بغضِ جان ستان که تو بی کس ترین شدی پای مرا به بازی تقدیر ...
قصه هزار امید سیمین
پنهان کنم، پسرش علی گوشی را برداشت و گفت: اگر خبر بدی هست، نگویید! هنوز حرفش تمام نشده بود که گوشی را از پسرش گرفت، گفت: مراسمش کی و کجاست؟ گفتم نباید خبر می دادم، گفت: خوب کردی، با صدای بیمارش گفت. با صدای پر زحمتش؛ برایش شعر خواندم، برایش از خبرهای خوب نمایشگاه و بازار کتاب گفتم. از جای خالی شش ساله شعرهای تازه اش! از یادش نمی رفت که نمی رفت، گفت: من نمی توانم زنگ بزنم خبر بگیرم از جایی! زود خبرم کن از مراسم. گفتم: چشم! گفت: برایم در شماره فردای روزنامه یک چهارم صفحه جا نگه دار، اگر حالم خوب بود برای لطفی بنویسم. گفت: اگر حالم خوب بود بنویسم. با صدای نازکش گفت! با صدای زنانه پر زحمتش! ...
آماده ام جانم را فدای انقلاب کنم
سرزمین بود و وقتی آخرین بار به جبهه رفت انگار به من الهام شده بود که این برای بار آخری است که او را می بینم. با ذکر جلوه هایی از ارتباط معنوی خود با همسر شهیدش می گوید: هر وقت در زندگی برایم مشکلی پیش می آید به مزار شهدا می روم و با سعید (همسر شهیدش) درد و دل می کنم و مشکلاتم را با او در میان می گذارم؛ چراکه باور دارم شهدا زنده اند و مددرسان، و من این کمک و امدادرسانی همسر شهیدم را در زندگی ...
آخرین اتوبوس اسرا در راه وطن/ خاطرات شفاهی رهبر اجتماعی کمپ 13 رمادی
چرخید این تکاور عراقی هم با دنبال کردن چشم من، برگشت و اسلحه اش را سمت آنها گرفت من از این فرصت استفاده کردم و به سمت نیزار شیرجه زدم خودم را پشت دیواری از زباله ها انداختم که آب نیزار به طرف جاده آورده بود و به سمت ایران دویدم. تکاور عراقی با دنبال کردن من، شروع به شلیک کردن کرد. با تمام شدن خشابش داخل نی زار شدم. تا اینکه نی زار را آتش زدند، من که شیمایی شده بودم، گرمای شدید تیرماه در جنوب یک طرف ...
گزیده اشعار شب چهارم ویژه محرم 99
را آورد نسیم آمده با حال و روز بارانی نسیم آمده با عطر عود و خاکستر نسیم آمده با ناله ای نیستانی بیا که دختر تو نیست ماندنی بی تو بیا که کُشت مرا این شب زمستانی! کاظم بهمنی ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد با غمت گاهی نباید ساخت، باید گریه کرد امتحان کردم ببینم سنگ می فهمد تو را از تو گفتم با دلم؛ کوتاه ...
نه از خودی خبری بود و نه از دشمن
.... تنم به لرزه افتاده بود؛ تشنه بودم، سخت تشنه. عطش بی تابم کرده بود، انگار دهانم را از کاه خشک مخلوط با پنبه پر کرده بودند! نیازمند قطره ای آب بودم تا زبان خشکیده در کامم را رطوبتی دوباره بخشد. با خود گفتم؛ ای کاش چند قدم آن سوتر بر زمین چکیده بودم، آنگاه می توانستم نیسان را یکجا سربکشم و یا چون قمقمه ای کوچک آن را ببلعم، اما امان از این رود که بی ما می رود. تصویر مبهوت و ...
چون نیک نظر کرد، پر خویش در آن دید
آیند و گویا از تعدّی یکی از مسئولین محلی، شکایت داشتند. مرحوم شمشیری به من گفت: به آقا بفرمایید، کار واجبی با او دارم. پس از ملاقات با دکتر مصدق و رد و بدل کردن اخبار روز، از من پرسید: علت این سروصدا چیست؟ گفتم: گویا از ایل بختیاری هستند و شکایت از یکی از مسئولین دارند و برای تظلم خواهی به این جا آمده اند. دکتر مصدق به فکر فرو رفت و به یاد آوردم که پیغام حاج حسن را به او بدهم و گفتم: ضمناً، حاج ...
همراهی هنرمندان با پویش همدلی با مدافعان سلامت
: "به من گفتند در مورد کادر درمان صحبت کنم. گفتم چقدر فرصت دارم؟ گفتند یک دقیقه. من نمی توانم در یک دقیقه تمام حرفم را بزنم و بخاطر این روزهای سخت تشکر کنم اما می توانم ما به ازای هزار دقیقه بگویم دوستتان دارم. هزاران هزار بار دستتان را ببوسم و بگویم چقدر قدردان شما و به فکر و یادتان هستیم. امیدوارم با عملمان این را نشان دهیم و امیدوارم هر یک نفر به سهم همان یک نفر با رعایت همه چیز کنار شما باشد تا ...
گزیده اشعار شب سوم ویژه محرم 99
... ببر ای باغبان امشب گل خود را به همراهت که پامال خزان گردیده در فصل شکوفایی به خود گفتم طواف آرم به دورت، لیک معذورم نه چشمم راست بینایی، نه پایم را توانایی تواناییِّ پایم با دویدن رفت از دستم نوازش های شمر از دیده ام بگرفته بینایی ز هجرانت نخوابیدم ولی ممنونم از زینب که بالای سرم با نام تو می گفت لالایی به روز حشر چون بخشد ...
واکنش سلبریتی ها به درگذشت بهمن مفید
شیفته ی شهر قصه ی برادر بزرگوارتون بودم و عاشق شما و خاندان هنرمند مفید، جنس نسل شما از نور بود، می تابیدین یک درخشش ساده نبود، نور وجودتون آدم و گرم می کرد. سال هشتاد و چهار تشخیص مصلحت نظام قرار بود جناب رفسنجانی درد و دل هنرمندان و بشنون شما ته سالن نشسته بودین، فکر کنین چقدر مسخره ، به منی که شاگرد شما محسوب میشم تو همه چی گفتن بیا پشت تریبون صحبت کن ، آخه حضور شما ، نگاه شما، طنین صدای ...