شکار بازیکن سابق پرسپولیس توسط خفاش شب؟
سایر منابع:
سایر خبرها
یادداشت های ناصرالدین شاه سه شنبه 27 شهریور 1245؛ سید عبدالله گمرک را آورده بودم حساب می کردم گمرک را
.... رفتم پیش آهو، بسیار قشنگ بود. پیه او را درآورده، به معیرالممالک دادم موم روغن درست کند. میرشکار باز گفت: کربلا می خواهم بروم. خلاصه، آهو را جلوی یوسف داده سوار شده دوان دوان رفتم سر قنات. میرآخور و ... و غیره، معیر همه بودند؛ امین الملک، هاشم و غیره. قدری کاغذ خواندم. عرق زیاد داشتم. تا عصری آن جا بوده هندوانه و چای خورده، عصری غروبی سوار شده، غروب آفتاب به منزل رسیدیم. همه جا از زیر ...
اعتراف دزد جوان به شهید کردن مامور موتورسوار پلیس + عکس شهید و قاتل
بودم و وسایل مصرف مواد مخدر هم همراهم بود. به همین خاطر ترسیدم و فرار کردم. من6 سابقه کیفری به خاطر حمل و نگهداری مواد مخدر و سرقت دارم و به همین خاطر بارها به زندان افتاده ام. من آخرین بار به خاطر سرقت 7میلیون تومان سه سال به زندان افتادم و چون دختر 13ساله ای دارم که همه زندگی من است ، نمی خواستم دوباره به زندان بیافتم و او را نبیم. وی گفت: به همین خاطرآن شب تصمیم به فرار گرفتم. من ...
یافتن خواهر بعد از 23 سال دوری
او می گوید: 18ساله بودم که به اصرار والدینم ازدواج کردم و یک سال بعد به خاطر بدرفتاری همسرم و خانواده اش طلاق گرفتم و به خانه پدرم بازگشتم. پدرم به شدت بداخلاق بود و دست بزن داشت، اما چاره ای نداشتم و برای اینکه به خانه همسرم بازنگردم تحمل می کردم، اما یک روز که پدرم حالش خوش نبود و از دست ما عصبانی بود، من را به شدت با شلنگ کتک زد. هیچ وقت ضرباتی که به سرم می زد و ناسزاهایی که به من و خواهرانم ...
رفتار های عجیب سلبریتی هایی که کافر بشنود و مسلمان باور نکند (1)
که داخل وان پر از آب حمام نشسته بود. مارک تواین و دکارت هم به هیچ عنوان نشسته نمی نوشتند، مگر این که در حالت دراز کشیده و کاملا راحت باشند. ویکتور هوگو نویسنده آثار معروف بینوایان ، گوژپشت نتردام و مردی که می خندد هم عادت به ایستاده نویسی داشت. او پشت میز بلندی که برای خود تهیه کرده بود می ایستاد و شروع به نوشتن می کرد. هوگو هر چند دقیقه یک بار برای رفع خستگی و یافتن ایده ای جدید در ...
قاتل مأمور پلیس در انتظار محاکمه
متهم را متوقف کنند تا اینکه سارق حرفه ای پشت چراغ قرمز گرفتار شد و او که همه راه ها را بسته دید ناگهان شروع به حرکت با دنده عقب کرد و از روی موتورسیکلت مأموران رد شد و گروهبان یکم ضابط و ستوان یکم حسینی زیر چرخ های این خودرو ماندند. بیشتر بخوانید سرقت مستخدم فوق لیسانس از خانه دو خواهر پولدار همکاران آن ها که روی موتورسیکلت دیگری نشسته بودند، بلافاصله سد راه راننده ...
سارقان مأمور نما محاکمه شدند
به گزارش جهان نیوز ، سال گذشته شهروندی در تهران به اداره پلیس رفت و از سه مرد جوان به اتهام سرقت و زورگیری در پوشش مأموران پلیس شکایت کرد. شاکی گفت: در یکی از خیابان های شمال تهران پیاده در حال عبور بودم که سه مرد جوان سد راهم شدند و خودشان را مأمور پلیس معرفی کردند. آن ها از من کارت شناسایی خواستند، اما کارت شناسایی همراهم نبود به همین خاطر مرا به زور سوار ماشین کردند و گفتند کارت ...
سرقت مأموران قلابی از 52 شهروند
را ارائه دادم. بعد گفتند تا زمانی که از بانک استعلام نگیرند نمی توانند من را رها کنند. آن ها رمز عابربانکم را گرفتند و با دستگاه پوزی که همراه داشتند، استعلام گرفتند. من ابتدا فکر کردم واقعا قصد دارند استعلام بگیرند، اما چند دقیقه بعد پیامک برداشت از حسابم آمد و متوجه شدم آن ها چندین میلیون تومان از حسابم پول برداشت کرده اند. بیشتر بخوانید سرقت مستخدم فوق لیسانس از خانه دو ...
روزگار رو به زوال آقای نجات
فرزام شیرزادی_داستان نویس و روزنامه نگار شش روز بود که دندان درد دست از سر آقای نجات برنمی داشت. بعد از سال ها، نجات دچار درد خفیف فک شده بود. درست شش روز پیش، نیمه های شب، درحالی که ملحفه گل گلی زرد را تا میانه های پیشانی باریک و کوتاهش بالا کشیده بود و در رؤیای رنگی سِیر می کرد، یکباره انگار سوزن به لثه و فک پایینی اش فرو کرده باشند از جا جهید. بی اختیار نالید و دنده به دنده شد. هنوز ...
راز عاقبت بخیری برادرانم در پینه های دست پدرم بود
اخلاقی زیادی در وجود احمد بود، اما او بیش از همه به نماز جماعت و حفظ بیت المال تأکید داشت. خوب به یاد دارم یک روز از مسجد برگشته بود. داخل حیاط و مشغول درست کردن دوچرخه بودم. وارد که شد متوجه نشدم. پیشم آمد و سلام کرد. بلند شدم و دست دادم. گفت چه کار می کنی؟ گفتم دوچرخه خراب است، درستش می کنم. گفت امروز داخل مسجد ندیدمت! گفتم هوا گرم بود، خانه نمازم را خواندم. با مهربانی گفت مسجد را ساختن که نماز ...
روایتی از سلوک شهید مغفوری و معبرهایی که در جبهه های جنگ و نفس گشود
دراز نمی کرد زیرا می ترسید پدر بزرگوارشان وارد خانه شود و جلوی پدر پاهایش دراز باشد. وی بیان کرد: او خودرو سازمانی سپاه را سوار بود اما از مال بیت المال استفاده شخصی نمی کرد و جلوی صدا و سیمای کرمان(مسیر رفت محل کار) خودرو را پارک کرد و پیاده در خیابان کنار صدا و سیما به خانه رفت، تا فقط یک احوال پرسی داشته باشد. سردار حسنی سعدی ضمن گرامیداشت یاد و خاطره شهید عبدالمهدی مغفوری ...
فیلم | از نپذیرفتن پست سلطنتی تا صله ای که ندیده به جبهه ها بخشید
ی می کردم، در طاقچه خانه شان دو کتاب داشتند، یکی قرآن بود و دیگری دیوان حافظ. من تازه الفبا آموخته بودم، هر از چندگاهی قرآن را باز می کردم و می خواندم و به تدریج ذهنم با آیات قرآن انس گرفت. این مؤانست با قرآن تا پایان عمر همراه شهریار بود که بخشی از آن را در سروده ها و بخشی دیگر را در حیاتش می بینیم. به گونه ای که در مقطعی از حیاتش به کتابت قرآن می پردازد و با خط مخصوص خودش می نویسد و در حال ح ...
فیروز پیروز، پیرمرد زیرک!
بزرگتر شدم به شوق یادگرفتن زبان ترکی آذری و به تشویق پدرم شروع کردم به خواندن منظومه جاودان "حیدربابایه سلام"؛ پیش یکی از دوستان تبریزی اشعار مرحوم شهریار را می خواندم و حفظ می کردم و از لابلای آن اشعار کلمه به کلمه چیزهایی یاد می گرفتم. سالها بعد، وقتی که عمامه بر سر گذاشتم و لباس روحانیت پوشیدم و به شکل جدی و منظم برای سخنرانی در جلسات مذهبی دعوت می شدم، دوباره گذارم به حسینیه ها و ...
علامه شیخ محمدتقی بهلول گنابادی
منبری مجالس زنانه هم شدم. در 14 سالگی که بالغ شدم، پدرم گفت که دیگر حرام است به مجالس زنانه بروی و روضه بخوانی. شش ماه تمام نه برای مردان و نه برای زنان روضه نخواندم. برای زن ها ممنوع بودم که روضه بخوانم و برای مردها هم خجالت می کشیدم. یک شب در شب شهادت امام حسن(ع) در مجلسی که بانی آن پدرم بود، به خودم جرأت دادم و در مسجد بیلند روضه خوبی خواندم و از آن به بعد روضه خوان رسمی مجالس گناباد شدم. ...
ماه چهره خلیلی از مختار تا مرضیه
.... قرار بود وقتی از سفر برگشت همدیگر را ببینیم که اجل مهلت نداد. ماه چهره من را برای عروسی اش هم دعوت کرده بود که باز سر فیلمبرداری بودم و نشد بروم. در مدت دوستی 8 9 ساله مان چند باری ماه چهره با من قهر کرد که همه آن دلخوری ها به خاطر این بود که قرار می گذاشتیم همدیگر را ببینم و من به خاطره مشغله کاری بدقولی می کردم. او صحبت هایش را اینگونه پایان می دهد: الان با خودم می گویم کاش آن روز، فیلمبرداری را کنسل کرده بودم و به عروسی ماه چهره می رفتم، اما متاسفانه فقط افسوس ها است که برای ما می ماند. ...
اولین فعالیت های فرهنگی نوجوانان تهران در دوران دفاع مقدس
به گزارش سراج2 4، در بخشی از خاطرات زندگی جانباز شیمیایی بهروز بیات که به قلم لیلا امینی نوشته شده است آمده است: با رفتن من به بسیج، در خانه، هیچ کس مخالف نبود، جز مادرم. برادرانم با روحیاتم آشنا بودند و می دانستند که مدام به مسجد می روم. شاید هم پیش خود می گفتند: بزار بره چند ساعت که اون جاست یه نفس راحت بکشیم ولی مادرم راضی نبود و می گفت: هر کس پاشو پایگاه بسیج گذاشته بعد چند وقت به جبهه رفته و ...
قتل 2 نوجوان بخاطر رقابت عشقی
.... بعد هردوی آنها را سوار ماشینم کردم و به بهانه تفریح به جنگل های اطراف مینودشت رفتیم. بعدازظهر و در راه برگشت، به سمت روستایی حوالی گنبد تغییر مسیر دادم. آنجا یک ساختمان نیمه کاره بود که 2 نفر از دوستانم نگهبانش بودند و از قبل به آنها گفته بودم که می خواهم فردی را به اینجا بیاورم و ادب کنم. وقتی به ساختمان نیمه کاره رسیدیم، عدنان را از ماشین بیرون کشیدم و بر سر دخترعمه ام با او درگیر شدم و با ...
سرباز فراری که روز محاصره پادگان به محل خدمتش بازگشت
پذیرفت و با هم به منطقه عملیاتی رفتیم. آنجا گفتند یوسف برای انتقال شهدا به بیجار رفته است. سریع برگشتیم. وقتی به خانه رسیدم دیدم کفش هایش جلوی در است. با خوشحالی داخل شدم. اولین چیزی که دیدم تاول هایی بود که کل پای یوسف را زخمی کرده بود. تمام انگشتان پایش خونی بود. در آن عملیات برادرم هم همراه یوسف بود. یوسف به برادرم گفته بود اگر شهید شدم، بچه هایم و خانمم را اول به خدا و بعد به تو می ...
علی اصغر شعر دوست:شهریار مکتب و راهی نوین در غزل سرایی ایجاد کرد / شعر ترکی شهریار یک امتیاز بزرگ برای ...
...، شیاطین هستند می خواهند از من حرف هایی بگیرند و ضبط کنند و بعد منعکس و پخش کنند، من می خواهم آدم هایی که می آیند، آدم های معتمدی باشند . زمانی که تهران بودم هم از حضور استاد شهریار بهره مند می شدیم و چند برنامه ویژه با حضور ایشان ساختیم که از شبکه سراسری پخش شد. یکی از کارهای خوبی که در آن زمان صورت گرفت ضبط یک زندگینامه تصویری کامل از شهریار بود که آقای طرزمی با یک واحد سیار از ...
ماجرای نذر هزار ویلچر
، خداحافظ. نیاز آن جوان همان ویلچر ساده بود و نیاز نفر بعدی هم آن ویلچر سی پی. و خاطره ای که برایت خیلی تأثربرانگیز بوده است؟ چند روز پیش، بعد از اهدای این همه ویلچر، گذرم به خانه ی افتاد که دیدن معلولی در حالت و وضعیت خیلی بد، خیلی حالم را بد کرد. معلولی که به خانه اش رفته بودم 20 سال است روی تخت افتاده و به خاطر این مسئله زخم بستر گرفته است، آن هم زخم بستر بسیار شدید. یعنی وقتی به ...
تیراندازی به رقیب عشقی در خیابان/ قرار بود با مهرنوش ازدواج کنم که سروکله بهروز پیدا شد
شنیدن این موضوع خیلی ناراحت شدم و تصمیم گرفتم به سراغ بهروز بروم و از او بخواهم که دست از این کارهایش بردارد. مسیر رفت و آمدش را زیر نظر داشتم و می دانستم که چه زمانی به خانه می رود. وقتی سوار خودرواش شد او را تعقیب و در فرصتی مناسب راه را بر او سد کردم. آن روز من تنها بودم و کسی هم، همراهم نبود. خواستم با او صحبت کنم تا دست از سر مهرنوش بردارد اما باهم دعوایمان شد و با جمع شدن مردم آنجا را ترک ...
یک بانو با نگاهی از جنس توانستن/از ویلچرنشینی تا نویسندگی 32 عنوان کتاب
و مدرسه فاصله گرفته بودم و تصمیم گرفتم دوباره به تحصیل برگردم. در خانه درس می خواندم و برای امتحانات می رفتم، خدا خواست که با وجود تمام مشکلات و سختی هایی که در مسیرم بود، لیسانس بگیرم. تمام روز را مطالعه می کردم و از هر کس که می شد، کمک می گرفتم تا بلاخره به نتیجه رسیدم، 8 سال بعد از آن اتفاق تلخ وارد وادی نویسندگی شدم البته زمینه اش را از همان دوران مدرسه داشتم خیلی وقت ها ...
سارق وسپا سوار دستگیر شد
سارق وسپا سوار تهرانی باز هم به دام پلیس گرفتار شد.به گزارش رکنا، معاون مبارزه با سرقت وسائط نقلیه پلیس آگاهی تهران، از دستگیری سارقی حرفه ای که با یک دستگاه موتورسیکلت وسپا 100 فقره سرقت لوازم داخل خودرو مرتکب شده بود، خبر داد.سرهنگ کارآگاه سید شمس الدین میرزکی اظهار کرد: ساعت 8 شب بیست و هفتم مرداد امسال، مرد جوانی با پلیس 110 تماس و مأموران کلانتری 103 گاندی را در جریان سرقت لپ تاپ اش از صندوق ...
خاطره تکان دهنده ایرانمنش از یک شهید گمنام
، من هم زخمی بودم. زنگ زدم خانه شان. پدرش گوشی را برداشت، گفتم: پرویز هست؟ گفت: نه، هر وقت آمد، می گویم زنگ بزند. عصر همان روز زنگ خانه به صدا درآمد. رفتم در را باز کردم، دیدم پرویز است. خوشحال شدم، حال و احوالش را پرسیدم و گفتم: کجایی؟ بیا تو. گفت: رضا! اول بیا برویم سر کوچه، عکس یادگاری بگیریم. گفتم: فردا هم وقت هست. گفت: نه بیا برویم. رفتیم عکاسی. عکاس هم از بچه های جبهه و جنگ بود و ...
نذر پرچم و خاطره عَلَم برادر
هر شب سینه زنی را توی خانه یکی از همسایه ها ختم می کردند. همسایه ها هم هر کدام با شیر و بیسکویت و چای و شربت و هر نذری که داشتند ازشان پذیرایی می کردند. بزرگ تر که شدند پول جمع کردند و تکه تکه وسایل دسته را خریدند و کم کم دسته ای راه افتاد که بیا و ببین. همیشه می گفت خدا برساند برای هیئت یک عَلَم بزرگ درست و حسابی می خرم. دوست داشت همة پولش را خودش بدهد. بعدها علمداری را کنار گذاشت و ...
یادداشت های ناصرالدین شاه، دوشنبه 26 شهریور 1245؛ در دره کوه سنگی مسگرآباد که به طرف دوشان تپه نگاه می ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : صبح برخاسته سوار شدیم، رفتیم سر قنات. کفترهای برجِ کفترخان 1 دسته دسته می پریدند بالا می رفتند، بازی می کردند؛ بسیار خوب. کاروان گل ها تازه شکوفه و گل کرده است، قرمز قرمز، بسیار خوب. با حاجب الدوله صحبت کنان رفتم، او مرخص رفت مجیدآباد 2 . من در کالسکه بودم، آدم میرشکار آمد که آهو نزدیکی قنات هست. ناهار نخورده رفتیم مارُق [شکار]. یک آهو درآمد، میرشکار به خیال ...
ناصر زینل نیا، قربانی قطار بدشانسی!
کشی رفتم متوجه شدم 3 کیلو اضافه وزن دارم، خیلی تلاش کردم تا در یک تایم چند ساعته خودم را سر وزن برسانم. تقریبا 2 کیلو کم کردم که یک ساعت آخر به سونا رفتم. آنجا برایم اتفاق عجیب و غریبی افتاد. همین طور که در سونا بودم، یکی از کشتی گیران تیممان رفت تا شیر شوفاژ های سونا را زیاد کند تا زودتر وزن کم کنم، اما نگو به اشتباه شوفاژ ها را خاموش کرده بود و بعد از نیم ساعت سونا سرد شد! این اتفاق ...
پدرم می گفت شعر پناه من است
. البته در سناریو نظر نویسنده هم مطرح است، اما دو، سه جمله از دیالوگ ها که با استفاده از صدای شهریار گفته شده و خودش خاطره تعریف کرده خیلی شیرین است. در کل آن سریال برای شناساندن شهریار به عموم، گامی مثبت محسوب می شود. خاطره ای از کودکی شهریار شهریار در خاطراتی که از کودکی خود روایت کرده می گوید: روزی با بچه های محل مشغول بازی بودم، بعد از مراجعت به خانه به درخت بزرگی که در وسط حیاط ...
6 مرد خانه با اذن مادر به جبهه رفتند
...، ایشان خودش ما را راهی می کرد. از میان شش رزمنده خانه، همیشه پنج نفر در جبهه بودند و آن یکی در خانه بود تا دیگری به مرخصی بیاید و جایگزین شود. همیشه پنج نفره در جبهه بودیم. من خودم 41 ماه در جبهه حضور داشتم. مدتی در رسته زرهی و بعد هم همراه بچه های کادر درمان، پرستار و امدادگر بودم. برادر دیگرم حسین از ارتش راهی شده بود. علی اصغر هم نیروی بسیجی بود. عباس هم پاسدار بود و محمد حسین هم فرهنگی ...
فاجعه را نمی توان درک کرد، تا لحظه ای که فرا می رسد
قوای ذهنی ما قدرت درک فاجعه را ندارد. تا وقتی فاجعه رخ نداده است، آن را ناممکن می دانیم، احتمالش را ناچیز می شماریم و آسیب هایش را انکار می کنیم و وقتی رخ می دهد، برایمان باورناپذیر و بی معنا جلوه می کند. کتاب جدیدِ الیزا گبرت، شاعر و نویسندۀ تحسین شدۀ آمریکایی، دربارۀ این کشاکش غمبار ذهن ما با اتفاقات فاجعه بار است. اگرچه این کتاب پیش از همه گیری کرونا نوشته شده، اما مثلِ کارت پستالی از آینده ...
سیدمنصور نبوی از آغاز تا شهادت/برادر نبوی طراح عملیات و مرد میدان عمل بود
...، این بار اولی بود که سید منصور را می دیدم ... وی ابراز می کند؛ آقا سید منصور با همان دیدار اول از من خوشش آمد و این موضوع را به خانواده اطلاع داد تا اینکه ما در سن 21 سالگی با هم ازدواج کردیم، پس از عروسی مدتی را مستاجر بودیم، کمی بعد رهسپار یکی از منازل مسکونی در صنایع چوب و کاغذ پهنه کلای ساری شدیم، در همان روز اول و اتمام اثاث کشی همسرم به جبهه رفت، حتی یک شب را در این خانه نخوابید ...